صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / کرۀ دریایی /

فهرست مطالب

کرۀ دریایی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 8 تیر 1403 تاریخچه مقاله

کُرّۀ دَرْیایی، از افسانه‎های مشهور سحرآمیز با روایتهای مختلف در ایران و سایر کشورها.
این افسانه در فهرست آرنه ـ تامپسون ذیل تیپ 314 با عنوان «کره‌اسب جادویی» آمده است (مارتسلف، 83). از بن‌مایه‎های آشنا در این افسانه، نامادری ظالم، شاهزادۀ غریب، کچل و اسب جادویی است. 
روایتهای فراوانی از این افسانه در مناطق مختلف ایران، با نامهای متفاوت ثبت شده است؛ ازجمله «مادیان چهل‌کره‎‎دار» (حسن‎زاده، 1/ 195؛ مهدی‌پور، 429؛ میهن‌دوست، 72)، «اسب‎باد» (خزاعی، 1/ 237)، «کرۀ مادیون دیو» (طباطبایی، باغ ... ، 90)، «کرۀ ابروباد» (روانی‎پور، 57؛ قتالی، 343)، «کره‌اسب سیاه» (فقیری، 225؛ پزشکیان، 185؛ طلاییان‎پور، 117؛ آذرشب، 15)، «اسب پری‎زاد» (بیهقی، 95)، «کرۀ قطاس» (لاریمر، 113) و «اسب شاه پریان» (جعفری، قصه‌ها ... ، 74). 

خلاصۀ افسانه

مردی که صاحب فرزندی پسر است پس از فوت همسرش، با زنی دیگر ازدواج می‎کند. نامادری می‌کوشد پسر را از بین ببرد؛ اما پسر هربار به کمک اسبش نجات می‎یابد. نامادری متوجه نقش اسب می‎شود و برای کشتن آن نقشه می‎کشد. درنهایت، پسر به کمک اسب از خانۀ پدری فرار می‎کند، خود را به ظاهر فردی کچل در‌می‌آورد و باغبان پادشاه می‎شود. جوان‌ترین دختر شاه او را می‎بیند و عاشقش می‎شود. 
هر 3 دختر شاه شوهرانی برای خود انتخاب می‎کنند و دختر کوچک‌تر با پسری که همه گمان می‌کنند کچل است ازدواج می‎کند. شاه این دو را طرد می‌کند. مدتی بعد شاه بیمار می‎شود و دوای او غذایی از گوشت آهو ست. پسر به کمک اسب همۀ آهو‎ها را جمع می‎کند و فقط در صورت نشاندن داغ بردگی بر بدن باجناقها، گوشت آهو را به آنها می‎دهد. پادشاه با خوردن آبگوشتی که دختر کوچکش برایش می‎فرستد درمان می‎شود. در پایان، همه به هویت داماد کوچک شاه و شایستگی او پی می‎برند (نک‍ : آسمند، 75-85؛ صبحی، 255 بب‍ ؛ مختاریان، 128).

روایتهای افسانه

روایتهای گوناگون در مناطق مختلف، کم‌و‌بیش همین داستان را روایت می‎کنند. در بیشتر این روایتها، پسر تنها فرزند خانواده و بسیار عزیزکرده است (طباطبایی، حوض ... ، 67؛ آسمند، 75؛ حیدری، 36)؛ اما در برخی روایتها، برادر یا خواهری دارد (خزاعی، میهن‌دوست، همانجاها).
در بعضی روایتها، کره‌اسب از همان ابتدا، در افسانه تصویر شده است (جعفری، طلاییان‎پور، همانجاها؛ الول‌ساتن، توپوزقلی ... ، 126) و در برخی دیگر، اسب را یکی از والدین برای پسر فراهم می‎کند (همو، قصه‌ها ... ، 21؛ طباطبایی، همانجا). گاه کسانی به دستور پدر اسب را برای پسر فراهم می‎کنند (صبحی، همانجا) و گاه خود پسر، که قهرمان داستان است، باید این کره را به دست آورد. گاهی کره‌اسب دریایی به‌راحتی به دست قهرمان می‎افتد؛ برای مثال، در یکی از روایتها، قهرمان برای ماهیگیری به دریا می‎رود و به‌جای ماهی، یک کره‌اسب در تـورش می‎یابد (آسمند، 75-76). گاهی نیز به دست آوردن کره آسان نیست و هرکسی نمی‌تواند این کار را انجام دهد. در یکی از روایتها، گفته می‎شود که 39 فرزند پادشاه در تلاش برای به دست آوردن این اسب مرده‎اند (حسن‎زاده، 1/ 195). شکار این کره شیوۀ خاصی دارد. در روایتها، راههای مختلفی برای شکار این حیوان خارق‎العاده مطرح می‎شود. نکتۀ جالب‌توجه این است که کرۀ دریایی را فقط زمانی می‎توان شکار کرد که به خواست خود از دریا بیرون بیاید و گاه این کار بسیار آسان است. در روایتی، مأموران پادشاه به محض اینکه کره از دریا بیرون می‎آید، او را با کمند می‎گیرند (صبحی، 255). راه دیگر برای شکار کره‌اسب این است که باید اجازه دهند کره از مادر جدا شود و درست لحظۀ فرورفتن به دریا، آن را شکار کنند (حسن‎زاده، همانجا). 
در روایتهای رایج در سیرجان، لرستان و کهگیلویه و بویراحمد، در آغاز داستان، پدر قهرمان مادیـان خاصی دارد و هربار که این اسب کره‎ای می‌زاید، آن کره در چاه می‎افتد و سر‌به‌نیست می‎شود. قهرمان پس از مرگ مادر، برای فرار از تنهایی تصمیم می‎گیرد که یک کره را حفظ کند. او هنگام وضع حمل مادیان، روی چاه را می‎پوشاند و با این کار، کره متعلق به او می‎شود (جعفری، قصه‌ها، 77؛ آذرشب، 15). در روایتی خراسانی، قهرمان اسب را با راهنمایی دو پری‌زاد، که در جلد کبوترند، به دست می‎آورد (خزاعی، 1/ 237- 238).
پسر به اسب توجه خاصی دارد و اسب هم متفاوت و خارق‎العاده است، تاآنجاکه حتى در برخی روایات، خوراک او غیر از خوراک اسبان معمولی است و مانند اسبهای دیگر کاه و یونجه نمی‎خورد؛ بلکه خوراکش زعفران و قند و نبات است (صبحی، همانجا؛ الول‌ساتن، قصه‌ها، 21-22).
در ادامۀ روایت، نامادری، که از وضعیت موجود ناراضی است، می‌کوشد آن را تغییر دهد و برای این کار، دست به کارهای متفاوتی می‎زند. در آغاز، تلاش می‎کند پسر را از میان بردارد و به او زهر می‎دهد (طباطبایی، همان، 70؛ الول‌ساتن، همان، 22؛ آسمند، 76؛ صبحی، 257) یا چاهی حفر می‎کند و حتى در آن، خنجر هم می‎گذارد تا از مردن پسر مطمئن شود (طباطبایی، همان، 68؛ الول‌ساتن، همانجا؛ آسمند، 77؛ صبحی، 256).
در روایت بندر خمیر (هرمزگان)، نامادری 4 بار برای کشتن قهرمان تلاش می‎کند؛ با سوزن زهرآلود، آب زهرآلود، زهر در نان و حلوا و درنهایت، با مار و عقرب (قتالی، 343-345). نامادری گاهی به‌تنهایی و با ابتکار خود، این کارها را انجام می‌دهد و گاه از اشخاصی دیگر از قبیل: رمال (طباطبایی، حوض، 70)، پیرزن جادوگر (آذرشب، 16؛ هنری، 36) و ملّا (قتالی، 343؛ صرفی، 294) کمک می‎گیرد. تلاش نامادری کارگر نمی‎افتد؛ زیـرا هربار اسب، که از غیب خبر دارد، پسر را آگاه می‎کند. نامادری درنهایت متوجه می‎شود که با وجود اسب کاری از پیش نمی‎برد؛ بنابراین، خود را به بیماری می‌زند و وانمود می‎کند که تنها درمانش گوشت و در مواردی، خون اسب است (آسمند، همانجا؛ طلاییان‎پور، 117؛ آذرشب، 17؛ خزاعی، 1/ 241-242؛ قتالی، 346؛ الول‌ساتن، توپوزقلی، 128؛ صبحی، 258). گاهی نامادری از همان ابتدا، تظاهر به بیماری می‎کند (عمادی، 70؛ حسن‎زاده، 1/ 196-197؛ حیدری، 36).
قهرمان هنگامی که در این موقعیت قرار می‎گیرد، چاره‎‎ای به‌جز فرار ندارد. او به راهنمایی اسب عمل می‎کند و پس از شنیدن سومین شیهۀ اسب، خود را به خانه می‎رساند و پیش از آنکه نامادری او را بکشند، سوار اسب می‎شود و فرار می‎کند. در بعضی روایات، او وسایلی را همراه خود می‌برد و در برخی، دست‌خالی می‌رود. در روایت خراسانی، او خرجین خود را پر از لعل و جواهر می‎کنـد و یک شمشیر هم بـرمی‎‎دارد (خـزاعی، 1/ 244؛ نیـز نک‍ : الول‌سـاتن، همان، 129). ازآنجاکه اسب موجودی خارق‎العاده است، می‎تواند پرواز کند (جعفری، همان، 75؛ الول‌ساتن، قصه‌ها، 25؛ روانی‎پـور، 60؛ خزاعی، همانجا؛ حسن‎زاده، 1/ 198؛ قتالـی، 348؛ سلیمی، 1/ 55). در روایت کازرونی، راوی می‎گوید که اسب بسیار سریع می‎دود؛ طوری‌که با هر جست، 5-6 متر جلو می‎رود. به همین سبب کسی نمی‎تواند اسب و پسر را بگیرد و آنها به‌راحتی می‎گریزند (پزشکیان، 188). در روایتهای دیگر، فقط از فرار اسب و سوار سخن به میان می‎آید و جزئیات دیگری ندارد.
اسب و سوار به سرزمین دیگری می‎روند و آنجا از یکدیگر جدا می‎شوند. پسر در برخی روایتها، آنچه را همراه خود آورده بود به اسب می‎سپارد (طباطبایی، حوض، 76؛ مارتسلف، 83). در همۀ روایتها، اسب تار موی خود را به پسر می‎دهد تا در صورت نیاز، با آتش‌زدن آن او را خبر کند (کوهی، 21؛ جعفری، قصه‌ها، 76؛ آسمند، 79؛ آذرشب، پزشکیان، الول‌ساتن، همانجاها). ازاین‌پس، پسر باید به‌تنهایی زندگی کند و هویت خود را پنهان نگاه دارد و برای این کار، خود را به ظاهر فردی کچل درمی‌آورد. در روایت کهگیلویه و بویراحمد، پسر آهویی شکار می‎کند و پوست آن را می‌پوشد (آذرشب، همانجا). در برخی روایات، پسر از چوپانی بزغاله یا گوسفند می‎خرد و شکمبۀ آن را بر سر می‎کشد (صبحی؛ 260؛ الول‌ساتن، همانجا؛ طباطبایی، همان، 76-77؛ جعفری، همان، 77). پسر پس از اینکه به شکل کچل درمی‌آید، به حمام می‌رود و آنجا مشغول به کار می‎شود (همانجا؛ مارتسلف، همانجا). در برخی روایات، مقصد بعدی پسر پس از فرار، باغی متعلق به پادشاه آن سرزمین است (آسمند، همانجا؛ قتالی، 349).
پادشاه سرزمینی که پسر به آنجا می‌رود دخترانی دارد که به سن ازدواج رسیده‎اند. شمار این دختران در روایات مختلف، متفاوت است. در بیشتر روایات، شمار آنها 3 (عمادی، 73؛ صبحی، 261؛ حیدری، 40؛ هنری، 39؛ مارتسلف، همانجا؛ لاریمر، 116) و 7 تن (روانی‎پور، 60؛ آذرشب، قتالی، همانجاها؛ سلیمی، 1/ 56؛ صرفی، 294؛ وکیلیان، 65) گفته شده است.
نخستین برخورد دختر با پسر در همۀ روایات تصادفی است. دختر تنها کسی است که شاهزاده را به شکل راستین خود می‎بیند یا با نشانه‎ای پی می‎برد که این جوان شخصی معمولی نیست (جعفری، همان، 75؛ عمادی، همانجا؛ هنری، 38؛ صبحی، 264). گاه نیز این دو با یکدیگر سخن می‎گویند و همین سخنان موجب شک دختر می‎شود (پزشکیان، 189). در روایت مشدی گلین‎ خانم، پسر لباسهای شاهانه می‎پوشد و هویتش را به خواست خود به دختر نشان می‎‎هد (الول‌ساتن، قصه‌ها، 26).
در بیشتر روایتها، دختران پادشاه خود شوهرشان را انتخاب می‎کنند؛ اما در دو روایت، انتخاب شوهر با زدن قرعه انجام می‎گیرد. در روایت مشدی گلین و نیز روایتی از لرستان، بازی را رها می‎کنند تا باز بر شانۀ هرکس بنشیند، او شوهر دختر خواهد بود. در این دو روایت، بازی که برای دختر کوچک‌تر به پرواز در می‎آید بر شانۀ قهرمان می‎نشیند و چون او را شایسته نمی‎دانند، بار دیگر، باز را به پرواز در ‎می‎آورند. این کار 3 مرتبه تکرار می‎شود و باز هر 3 ‌بار روی شانۀ قهرمان می‎نشیند؛ این‌گونه او به همسری دختر کوچک‌تر پادشاه انتخاب می‎شود (همان، 27؛ حیدری، 41-42)‎.
در بیشتر روایتها، دخترها برای انتخاب شوهر خود باید بنابر رسمی رایج، نارنج یـا ترنجی را سوی فرد محبوبشان پرتاب کنند (پزشکیان، 190؛ آسمند، 80؛ طلاییان‎پور، 118؛ آذرشب، 18؛ هنری، 39؛ الول‌ساتن، توپوزقلی، 131، صبحی، 265؛ سلیمی، 1/ 57؛ وکیلیان، همانجا). در روایت بوشهر، این میوه سیب (روانی‎پور، 60)، و در روایت بندر خمیر، انار است (قتالی، 350).
کوچک‌ترین دختر پادشاه، که با قهرمان ازدواج کرده است، به‌سبب این انتخاب نامناسب، از سوی پدر طرد می‎‎شود و در برخی نسخه‎ها، حتى به طویله تبعید می‎شود (جعفری، قصه‌ها، 76؛ آسمند، 81؛ عمادی، 74؛ سلیمی، هنری، همانجاها). پدر در غم کوچک‌ترین دختر بیمار می‌شود و در برخی نسخه‎ها، آن‌قدر گریه می‎کند که نابینا می‎شود. پزشکان گوشت آهو را تنها راه درمان او می‎دانند. در روایت بندر خمیر، جگر بز کوهی و در خور و بیابانک، دل گوسفند بیماری شاه را درمان می‎کند (قتالی، 351؛ طباطبایی، باغ، 94). دامادهای شاه برای تهیۀ گوشت به شکار می‎‎روند. در همۀ روایتها، قهرمان به کمک اسب خود موفق به شکار می‌شود و باجناقها را ناکام می‎گذارد. پسر بر بدن باجناقها، که او را نشناخته‎اند، مُهر غلامی می‌زند و مقداری گوشت آهو به آنها می‎دهد. درنهایت، دامادها با گوشت شکار خوراکی برای پادشاه فراهم می‎کنند؛ اما فقط خوراک دختر کوچک او را شفا می‎دهد (هنری، 39-40؛ حیدری، 43-45؛ وکیلیان، 66-67).
ساختار روایتهای متفاوت تا اینجا کم‌وبیش یکسان است. شاه پس از درمان، به هویت و شایستگی کوچک‌ترین دامادش پی ‎می‎برد، برای او 7 شبانه‎روز جشن می‎گیرد و افسانه پایان می‎پذیرد؛ اما در برخی روایات، جزئیات دیگری هم وجود دارد؛ برای مثال، اسب دریایی به دستور پسر قصری می‎سازد که از قصر پادشاه بسیار زیباتر است (الول‌ساتن، قصه‌ها، 29؛ آسمند، 84؛ روانی‎پور، 62؛ وکیلیان، 67).
در برخی روایتها، در پایان داستان، جنگی درمی‎گیرد و قهرمان، که پیش از این شایستگی خود را در شکار آهو نشان داده، اما هنوز ناشناس است، بار دیگر، شایستگی‌اش را به اثبات می‎رساند. او که از سوی شاه سازوبرگ مناسبی دریافت نکرده است، بار دیگر، از اسب دریایی کمک می‌خواهد و سوار بر اسب به جنگ می‎رود و دشمن را تارومار می‎کند (آذرشب، 19؛ عمادی، 74-76؛ حیدری، 45- 48).
در یکی از روایتها، قهرمان پس از آنکه از سوی پدرزن پذیرفته می‌شود، به دیار خود بازمی‎گردد و میان او و پدرش، که فرزند را نمی‎شناسد، جنگی درمی‎گیرد. درنهایت، افسانه با شادی پدر و پسر و مجازات نامادری بدجنس به پایان می‎رسد (طباطبایی، حوض، 67- 68).

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: