کچل
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 6 تیر 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/273222/کچل
پنج شنبه 28 فروردین 1404
چاپ شده
7
کَچَل، یا گر، کسی که موی سر ندارد. در تعریف کچل آمده است شخصی که سر او مو ندارد یا در اثر کچلی، مویش ریخته است و یا زخم و داغ دارد که او را به عربی اَقرَع میخوانند (برهان ... ؛ آنندراج؛ لغتنامه ... ؛ طاهریا، 151). در مناطق مختلف برای کچل، معادلهای مختلفی به کار میبرند: در اصفهان، دانگار؛ در سوادکوه، غول؛ در گویش بلوچی، کُت و کوت؛ در دماوند، مُقَش (آذرلی، 170، 252، 269، جم )؛ در کیش، اَگرَع (مختارپور، 19)، که تلفظ محلی اقرعِ عربی است؛ و در تالش، پیس (بخشیزاده، 380). کچل بهجز معنای لغوی، معانی اصطلاحی متعددی دارد و آن را با عبارات ترکیبی گوناگونی به کار میبرند. کچل در مجاز، به میوههایی با پوست صاف چون طالبی و خربزه اطلاق میشود (جمالزاده، 320). اصطلاح کچلشدن به چمن، جامه و قالی، که پرز و خواب آن رفته باشد، نیز گفته میشود. اصطلاح کچلکردن به معنی عاجزکردن و به ستوه آوردن کسی با تکرار فراوان است. واژۀ کچلک، مصغر کچل، به شخص بدمعامله، بهانهجو و پرسروصدا گفته میشود و اصطلاح کچلک درآوردن در مقام مجاز، مانند اصطلاح بازی درآوردن است. اصطلاح کچل تنوری نیز در مجاز، به فرد گوشهگیر اطلاق میشود. همچنین اصطلاح کچل کلاچه عنوانی توهینآمیز برای افراد کچل است. واژۀ کچول نیز، اگرچه در لغت به معنای جنبانیدن سرین به هنگام رقصیدن است، اما در اصل، تلفظ عامیانۀ واژۀ کچل است ( لغتنامه، ذیل کچلک، کچلک بازی درآوردن؛ جمالزاده، همانجا؛ انوری؛ دهخدا، 3/ 1195). برخی کچل و گَر را متفاوت میدانند و معتقدند «کچلهای زخمدار را، که با زخمهای آبدار کریه که در بعضی، خونابههای سرشان تا پیشانی و اطراف روی و گردنشان دویده بود، گر میگفتند» (شهری، 1/ 499).
بیشترین حضور آیینی کچل در آیینهای بارانبندی است که اغلب، زارعان برای جلوگیری از زنگگرفتن محصول و عقبافتادن کشت انجام میدهند. این آیینها جلوههای گوناگونی دارد که پربسامدترین آن نوشتن کاغذ یا گرهزدن ریسمان یا 40 ترکه به نام 40 کچل است. این رسم در مناطق مختلف، به نامهای گوناگونی شناخته میشود؛ ازجمله چهلکچلان، چهلکچلک، چهلگره، چهلکَل. عمومیترین شکل اجرایی این آیین به این ترتیب است که نام 40 کچل زنده را بر روی کاغذ مینویسند و در مقابل درخت یا ناودان، در زیر باران قرار میدهند و باور دارند با پاکشدن اسامی، باران بند میآید. در اغلب مناطق، نیز شخصی با چوب، 40 کچل را میزند و فردی دیگر این 40 کچل را، به امید مساعدشدن هوا، ضمانت میکند (باشگوز، 136؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ مراتب نوشتن اسامی کچلها، ویژگیهای نویسنده، نامها، اشعار و عبارات دعایی نامهها، اشعاری که ضامن میخواند و هجونامههایی که پس از بندنیامدن باران برای ضامن میخوانند، نک : ه د، باران؛ بارانخواهی؛ سیل).کچل در آیین چهلکچل، بیانگر ارزش، حرمت و منزلت اجتماعی افراد کچل در بین مردم است. این برداشت را وجود عناصر مقدسی چون نوشتن اشعار رحمتخواهی، قرائت آیات قرآنی، استمداد از روحانیان و افراد درستکار و آویختن دعای چهلکچل به سوی قبله تأیید میکند؛ برای نمونه، در نورالدینمحلۀ تنکابن، مردم پس از نوشتن نامها، عبارات دعایی با مضمون رحمتخواهی و بلاگردانی نیز مینویسند (چاکانی). در خانبلاغی آستـارا، افزونبر 40 کچل، نام 3 ملا را نیز مینویسند (گنجیپی). در کرمانشاه، از 7 زن کچل و 7 مرد کچل نام میبرند، 7 مرتبه الحمد و 7 مرتبه قل هو الله میخوانند و ریسمان را 7 گره میزنند و بین دو سنگ قرار میدهند (آژیر). در جاوید نورآباد ممسنی و شهرضا، ضمن تعیین موعد، ریسمان را به درخت بنک (بَن) و بلوط میبندند و دعا و قرآن (ه م) میخوانند (محمدی؛ فرخیپور). اهـالی لاریجان آمل نیز 4 آیۀ قرآن را که با «ق» شروع میشود (مانند قل هو الله احد) مینویسند و زیر باران، به درخت آویزان میکنند (الٰهیان). در آباده و اصطهبانات، نیز پس از وضوگرفتن، با مُرکب طاهر، 40 کلمه را، که با «ق» شروع میشود، به نیت حرف اول قرآن مینویسند و زیر ناودان میگذارند و باور دارند با پاکشدن چهلقاف، باران بند میآید (جوکار؛ شرافت). در مزدک یاسوج، نیـز فردی درستکار با خواندن قرآن، ریسمان را 40 گـره میزند (عزیزی). در اقلید، نیز پس از زدن 40 گره بر ریسمانی، شخصی رو به قبله میایستد و یکی از گرهها را باز میکند و میگوید: ای خدا من گره را باز کردم، تو هم ابرها را باز کن (خدامی). در چهارطاق خمین، ریسمان چهلگره را به ناودان روبهقبله میآویزند و دختری باکره آن را آتش میزند (فولادی) و در فیروزآباد فارس، این رسم برعهدۀ زنان است که با خواندن چهارقل، 40 گره را با آب باران در شیشه میکنند و آن را زیر ناودان، رو به قبله، خاک میکنند (مجاهد).یکی از شیوههای بارانبندی حرمتشکنی عناصر مقدس برای به رحم آوردن و تحریک غیرت خداوند است؛ برای نمونه، اهالی برازجان هنگام بارانِ سیلابی، بهاجبار و با احساس گناه، «مهر تربت» را زیر باران میاندازند (عارف)؛ یا زارعان صایینقلعۀ ابهر زنی را که نان میپزد به نان حلال و آتش تنور قسم میدهند تا او تکهای نان را زیر باران به زمین بیندازد (رجبی). آزار و اذیت افراد مظلوم و شفاعتخواه، ازجمله کچلها، تشنه نگه داشتن شیرخوارگان و حتى حیوانات و جداکردن فرزندان از مادران در این مقوله جای میگیرد که بهخوبی این موضوع را در ترانهها و اشعار مربوط به این آیین میتوان مشاهده کرد؛ برای نمونه، در خلخامحلۀ تنکابن، 3 نسخۀ «چلکل» را در ابتدا، وسط و آخر محله به دیوار میزنند تا هر فردی چشمش به آنها بیفتد، بر آنها تف بیندازد (اولیایی)؛ در برخی مناطق گرگان، نیز اسامی را آتش میزنند (شبرنگی). در روستای تکاب بندزن ایذه، ریشسفیدان 40 شاخۀ نیممتری درخت کُنار را به اسم 40 مرد و زن کچل در پارچهای کتان یا ابریشمی میگذارند و با ذکر صلوات به ریسمانی سفید از پشم گوسفند میبندند و آن را بـه درخت «کُلخُنگ» آویـزان میکنند و حاضران نیز با خواندن این شعر، با گرز به آن حمله میکنند: 40 کچله وِ داره/ خدا بارون واداره/ / اَر خدا بارونه واداشت/ 40 کچله خدا داشت (خدایا ما 40 کچل تو را به دار آویختیم تا باران بند آید، اگر خدا باران را بند نیاورد، کچلها هم خدا دارند، ما کچلها را اذیت میکنیم تا خدا دلش به حال آنها بسوزد و باران بند آید)؛ سپس کسی که از همه مؤمنتر است با خواندن این شعر ضمانت میکند: ای مردم 40 کچل خدا داره/ مشک او وبا داره/ / اِور سه وبا داره/ برف و چُم وبا داره/ / مو ضامن چهلکچلان/ شل و کور و پرچلان/ / اسلام ای شیعیان/ دیه نزنین چهلکچلان (شیخی). در توتستان نورآباد ممسنی، نیز به هنگام بستن ریسمان به درخت، این شعر را میخواندند: کچلا خوب ایدونیت/ تا صبا وَر بارونیت/ / سی خوتون دعا کنیت/ ایمانه رها کنیت/ / بدوییت و تی خدا/ تا ببخشه و ایشا/ / بارونه کم کنه/ دل ایمانه خش کنه (کچلها خوب بدانید که تا فردا صبح زیر باران هستید، همینطور برای خودتان دعا کنید و ما را از غم رها کنید، نزد خدا بدوید تا بهخاطر شما ما را ببخشد، دیگر بارش باران را کم کند و دل ما را شاد کند؛ نوذری).
به باور ایرانیان، هرگاه بچه دست چربش را به سرش بمالد یا انگشت در بینیاش کند یا پوست هندوانه گاز بزند، کچل میشود (هدایت، 41، 120). در باور اهالی رودبار گیلان، کچل نماد آدمی از طبقات ضعیف، ولی زرنگ و باهوش است که با توسل به ترفندهایی، به اهداف خود میرسد (جعفری، 71). از منظر مردمان گیل و دیلم نیز کچلها افرادی تنبل، زیرک و پرمدعایند و ادعای آنها در روزهای بارانی، بیشتر میشود. گالشها دربارۀ ادعای کچلها در روز بارانی میگویند که هوا ابر، کچل ببر، هوا رشم (آفتابی مایل به سرخ و زرد) و کچل پشم (پاینده، 205). در باور مردم تهران، کچلها اقبال دارند و معتقدند درد و شفا از آن خدا ست؛ ازاینرو، از افراد کچل کناره نمیگرفتند و بدون هیچ کراهتی، با آنها حشر و نشر میکردند. اگر کچل پسر بود، اینگونه توجیه میکردند که نمیخواهند که شوهرش بدهند و اگر دختر بود، اقبال او را بلند میدانستند. اگر کچل در زمرۀ اغنیا بود، میگفتند اصل کار بر و روست و کچلی زیر مو ست. جعفر شهری تصویر عریانی از جراحات و زخم کچلها، رفتار و معاشرت عادی و حتى همغذاشدن با افراد کچل، عروس و دامادهای زفتانداخته به هنگام رفتن به حجله و مصائب کاربرد و نگهداری کلاهگیس دستساز زنان کچل ارایه کرده است (1/ 496-500).
افسانههای فراوانی وجود دارد که شخصیت محوری آنها کچل است. برخی پژوهشگران مجموعهای از اینگونه افسانهها را منتشر کردهاند (نک : خزاعی، سراسر اثر). شخصیت کچل در افسانهها، نامهای متفاوتی دارند؛ ازجمله: حسن کچل، حسین کچل، کچل، کچلک، آکچلک، کچل کوتوله، ممد کچل، کلاسماعیل، کچل تنوری و کچل گاوچران. در این افسانهها، کچل دو وجۀ کاملاً متفاوت دارد؛ در برخی از افسانهها، کچل شخصیتی بیچیز و فقیر است که با هوش، ذکاوت و ترفندهای گوناگون، ازجمله یادگیری اسم اعظم از شیطان، شکستن شیشۀ عمر دیو، برملاکردن خیانت قاضی فاسق، گفتن 3 دروغ باورنکردنی یا برآوردن درخواستهای عجیبوغریب پادشاه، فراگرفتن علم و مشاغل مختلف، بهدستآوردن مهرۀ مار و باطلکردن طلسم، بر مشکلات پیروز میشود و با دستیابی به ثروتی هنگفت، داماد و جانشین پادشاه میشود. در برخی روایتها، نیز کچل فردی تنبل و بیعار است که از خانه رانده میشود و با کمک شانس و اقبال، به دارایی و مکنت میرسد (همانجا؛ انجوی، 1/ 107- 108، 116-117، 2/ 52-53، 90-93، جم ؛ تسلیمی، 1/ 114-115؛ مارتسلف، 83، 189؛ الولساتن، 414-417؛ سادات، 30- 39؛ وکیلیان، 164- 169؛ سالمی، 1/ 82-86، 163-164؛ رحمانیان، 219-220). در ترانهها، بهویژه ترانههای کودکان، کچل دستمایۀ شوخی و شماتت کودکان است. در بسیاری از موارد، کچل به این مجادلۀ لفظی با شعر پاسخ میداد؛ برای نمونه، در فارس، کودکان برای سرگرمی در دو دستۀ جداگانه به دور کچل جمع میشوند و این شعر را میخوانند:دستۀ اول: کچل کچل کماچه، روغن کلهپاچه؛ دستۀ دوم: کچل کچل کِوِشکی، سوار اسب مشکی؛ دستۀ اول: کچل کچل کَتوره، سوار گُندِ توره؛ دستۀ دوم: کچل رفته به اردو، برای یک قاش گردو.کچل هم این شعر را با عصبانیت در جواب آنها میخواند: من کچلم تو مِش مِش، من ... نم تو بِچِش، من کچلم تو پمبهزن، من ... تو هم بزن. بچهها هم برای عصبانیترکردن کچل، چنین پاسخ میدادند: کچل که شورش میگیره، آتش به گورش میگیره (همایونی، فرهنگ ... ، 484، 487؛ فقیری، 115). در تویسرکان، نیز میخوانند: کچل کچل کِلاچه، روغن کلهپاچه، ای خدا بُکُ زِمِسُ، جون کچلانِ بِسُ (مرادی، 1/ 73). در تهران قدیم، کچلها را اینچنین با خواندن شعر مسخره میکردند: کچل بوگندو، روی عنترش غازه شده، زفت سرش تازه شد، کوچه قجرا ملا اومد، ج ... کچلاش اینجا اومد. این هجو از سوی کچل چنین پاسخ گفته میشود: کچلم خوش ک ... ، برای حرفات میچ ... ، من کچلم تو پردار، من میر ... تو وردار، من کچلم تو پمبهزن، من میر ... تو هم بزن (شهری، 1/ 499). در مناطق دیگر، نیز هجو و شماتت کچل رایج است؛ برای نمونه در گیلان، میخوانند: کل تشنه و کل وشنه (کچل تشنه، کچل گرسنه)، کل بیفتنه راه نشونه (کچل بیفتنه راه نمیرود)، کله مرگ بدی خدا (کچل را مرگ بده خدا)، کلۀ ک... بکونه صدا (ک ... کچل صدا کند/ بشکند) و اگر کچلی در دعوا قشقرق راه بیندازد، به او میگویند: کل شاغوزی (درخت گل ابریشم) بو بو (پاینده، 205).بهجز ترانۀ بازیهای کودکانه که برای تمسخر کچل خوانده میشود، در برخی ترانه ـ مثلهـا، نیز به کچلها اشـاره شده است. به این نحو که یا کچل آسیب میبیند؛ مانند: رفتم به باغ ششدر، کندم دو ترکۀ تر، زدم به کلۀ کچل، زفت سرش ور اومد (همایونی، ترانهها ... ، 355)، یا کودک کچل صورتی متفاوت از سایر کودکان دارد که برای دادخواهی به در خانۀ قاضی میرود، مانند مثل ملیچۀ اشیمشی در روایت بروجرد؛ ترجمۀ بخشی از این مثل موزون نقل میشود: قرآن را دادم به خدا، خدا 7 تا پسر کاکلزری به من داد، یکیش را گذاشتم این طاقچه، یکیش را گذاشتم آن طاقچه، یکی را هم به خدا بخشیدم، یکی هم کچل بـود، زدم نوک کلاهش، رفت و رفت و رفت در خانۀ قاضی (کرزبر، 200-202).کچل در ترانههای شادیبخشی که کودکان برای عیدیگرفتن از پدر و مادر میخواندند نیز بازتاب دارد: کچل کورم، کچل کور، پس لباس من کو؟ (گروسین، 320). در برخی بازیهای محلی، فردی از گروه با گرفتن بازیکنی از گروه مقابل و با کاربرد لفظ کچل، برندهشدن خود را اعلام میکردند؛ ازجمله در بازی هوت هوتا در میناب (سعیدی، 204-205). کچلها در برخی مثلهای منظوم نیز نقشآفریناند و روایت مثلهای بیسرانجام را پیش میبرند. ترجمۀ ترانهای گیلکی چنین است: یک کچل دو کچل، پنجۀ شعبان شکر، احمدک کجا رفت و کجا نرفت؟ بازار لنگرود رفت، چی بخرد؟ تنباکو. اسب را به طویله ببر، لگدش بزن بمیرد (شاملو، حرف الف، 332).در مثلهای فارسی، شخصیت کچل به طرق گوناگون بازنمایی شده است. باور به خوشاقبالی کچلها در مثلها بازتاب فراوان دارد: کچل مشو که هر کچلی طالع ندارد؛ کچل خوشبخت میشود؛ کچلک هم خدایی دارد (بهمنیار، 438- 439)؛ کچل را ببین سوار شد، گدا را ببین که هار شد (گروسین، همانجا)؛ کچل هرجا میرود، بخت هم با او همراه است (ذوالفقاری، 2/ 1418). در معدودی از مثلها، کچل در مقام افراد بیکار و زیردست به کار رفته است: حاجی مرد و کچل راحت شد؛ سر کچل و عرقچین، ک... کج و کمرچین (عسکریعالم، 3/ 165، 229)؛ کچلیش کم بود که آوازش هم درآمد (امینی، 448؛ دهخدا، 3/ 1195)؛ کچل برادر کور است (ذوالفقاری، 2/ 1416). در چنین مثلهایی، تحقیر کچل بهانهای برای اشاره به امور زاید و بیهوده به شمار رفته است: سکینه کچل سرش رو میبست (شاملو، حرف آ، 774)؛ کَل و کدو لعنت به هر دو (مودودی، 191؛ شاردن، 5(1)/ 541؛ بهمنیار، 438؛ دهخدا، همانجا)؛ کچل و کاکول؟ کچل میخواهد به آسیاب برود، نه الاغ دارد، نه خورجین (ذوالفقاری، 2/ 1418). در مقابل، در برخی مثلها از کچل چهرهای پرافاده برداشت شده است: حسرت به دِلم کچل خدیجه، مُردم ندیدم نوه و نتیجه (شکورزاده، 417؛ عسکریعالم، 3/ 165)؛ کچل که مو نداره، ای همه رو نداره (گروسین، همانجا)؛ رود کور و کچل بیعیبم (خدیش، 235)؛ کچل به موی سر همسایه فخر میکند (بهمنیار، همانجا)؛ دنیا را ببین چه فنده، کور به کچل میخنده؛ همه بودند فقط حمزه نبود، کچل پرغمزه نبود (شکورزاده، 539، 1035)؛ کچل از ده رفت، سوز کچل از ده نرفت؛ کچل از کور ایراد میگیرد؛ کچل از کور حرفشنوی ندارد؛ کچل است و بیضۀ ورمکرده و بیعیب؛ کچل اگر پس گردن خود را ببیند، به دیگران نمیخندد؛ کچل برای آبآوردن نمیرود؛ کچل برای کور پیغام میفرستد؛ کچل برای کور دعا میرساند؛ کچل برای مادرش شیرین بود، به دایی میگفت: بیا سرم را ببوس؛ کچلیِ دخترش کم است، داماد خوشگل هم میخواهد؛ کچل همه کاری کرده بود، آتش را پف نکرده بود؛ کچل هم بگوید خدا، کور هم بگوید خدا؛ کچل هر روز دو بار شاه میشود؛ کچل نگاه میکند به آیینه، اسم خودش را میگذارد به دیگران؛ کچل نیستم سرم درمان نمایی؛ کچل وارد شود، کور میجنبد (ذوالفقاری، 2/ 1416- 1418).کچل در برخی مثلها، در معنای اصلی خود به کار رفته، و کچلی عیبی است که میتوان آن را پوشاند و آن را نادیده گرفت: کچلی عیب خدا ست، کچلی زیر کُلا ست. در برخی مثلها، کچلْ نادان بیباکی است که از آشکارشدن عیبش هراسی ندارد: کچل که کلاه از سرش افتاد، از هایوهوی نمیترسد (بهمنیار، 438- 439)؛ کچلی زیر مینا، کوری در صحرا؛ کچل میداند چهطور سر و کلۀ خود را بپوشاند؛ کچلی هستم دلاور، حرف میزنم رودررو؛ کچلم و راستگو (ذوالفقاری، 2/ 1417- 1418). در مقابل، در پارهای از مثلها، کچلی عیبی است که کچل یا آن را انکار میکند، یا به شکلی متعارض با آن برخورد میکند: به کچل میگویند چرا مو نداری؟ میگوید من از این قرتیبازیها خوشم نمیآید (حسینی، 123)؛ کچل شدم که منت دلاک نکشم (رضایی، 485)؛ کچل از سر میترسد، کور از چشم (هاشمنیا، 114)؛ کچل از زلف عاریه بدش میآید؛ کچل که گیسو ندارد، از گیسو بدش میآید (امینی، 447- 448)؛ آقای کچل نوکر زلفدار نمیخواهد (شکورزاده، 43، 275)؛ کلاه کچل را آب برد، گفت برای سرم گشاد بود (شاملو، حرف آ، 69). در برخی مثلها، هم کچلی عیبی است که نمیتوان آن را پنهان کرد: کچل از حاشیۀ کلاهش شناخته میشود؛ کچلی هستم که کلاهم افتاده؛ کچلی نیست که شورۀ سرش به زمین بیفتد؛ کچل و کور و مبتلا در خانۀ ملا (ذوالفقاری، 2/ 1416، 1418).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید