قنداق
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 18 خرداد 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/273086/قنداق
دوشنبه 20 اسفند 1403
چاپ شده
7
قُنْداق، یا غُنداق/ (غُنداغه)، پارچۀ چهارگوش و گاه مثلثشکل سفید برای پیچیدن پا و بخشی از تن نوزاد برای جلوگیری از کجشدن و حرکت دست و پا.
قنداق واژهای ترکی به معنی قماط است که در فرهنگهای فارسی این پارچه را «پازار» و «اِشتَک» نامیدهاند )نک : بلوکباشی، 506، حاشیـۀ 1). قنـداق در گویش مردم سمنان، پیچک؛ در بجستان، دُقمار؛ در نائین، دُلو؛ در خراسان، غُمار؛ در تربتحیدریه، قُمار؛ در دری کرمانی، قُوایه؛ در تهران، وَربند (آذرلی، 93، 180، 182، 251، 261، 262، 392)؛ در ایل بختیاری، لُلُور (داودی، 267)؛ در گویش ماهشهری، قماط (جعفری)؛ و در گویش محلی مردم پیرسواران، از توابع همدان، ساروق خوانده میشود (رسولی، 338). در ابیانه به قنداق، بوخچاه و به بند آن، بُنبوخچاه میگویند (نظری، 338). در بیشتر مناطق، قنداق در معنای بستن پارچه به دور نوزاد به کار رفته است (گروسین، 85؛ نفیسی؛ رضایی، 347) و بستن شیرخوار در قنداق را قنداقکردن میگویند ( لغتنامه ... ).
قنداق از اقلام مهم سیسمونی و پارچۀ آن معمولاً از جنس مخمل، ترمه یا اطلس و قلمکار بوده است (مونسالدوله، 76؛ همایونی، فرهنگ ... ، 425، گوشهها ... ، 35). در ابیانه، قنداق از پارچۀ سیاهوسفید تهیه میشد و بند آن را چوپانان از پشم بره و به رنگ سفید میبافتند (نظری، همانجا).باتوجهبه تفاوتهای جزئی در شهرهای مختلف، قنداق از دو لچک مثلثی بزرگ سفید با کوکهای چپوراست یا برودریدوزیشده تشکیل شده است که سر را کامل میپوشاند. نوزاد را با لباسهایش در پارچۀ نقشدار مربعشکل بزرگی مینهند، یک گوشۀ پارچه را به داخل تا میزنند، چنانکه پارچه تا زیر شانههای نوزاد میرسد. دستها و پاهای او را مستقیم میکشند و پارچه را دورتادور بدن او میپیچند و این بقچه را با بستن نوار، بند یا تسمهای تکمیل میکنند. گاه، بلندی قنداق تا گردن نوزاد میرسد. نوزاد را کمکم به قنداق عادت میدهند و برای اینکه رطوبت ادرار از آن نگذرد، چند تکهپارچه را روی مشمعی به همان شکل میگذارند، نوزاد را در آن میپیچیند و روی آن چلوار یا پارچۀ تمیزتری میبندند. زمانی که مشمع پوشانده شد، برای اینکه ادرار و کهنههای قنداق پای نوزاد را زخمی نکند، مقداری پیه حیوانی یا موادی دیگر را بر رانهای طفل میمالند (صفری، 2/ 149؛ رایس، 92؛ ماسه، 1/ 35).مدت قنداقکردن به ضعیف و قویبودن نوزاد و سرما و گرمای هوا بستگی دارد. بچههای ضعیف تا دو سال و بچههای قویتر حدود یک سال قنداق میشوند (صفری، همانجا). در قدیم، روی بند قنداق، مهرۀ آبی سوراخدار (مونسالدوله، همانجا) یا چند مهرۀ رنگی به نام نظرقربانی میبستند تا نوزاد از چشمزخم مصون بماند. مهرهها بدین سبب رنگی بودند که نظر اشخاص، با هر رنگ و لباس، در کودک مؤثر نباشد. در برخی مناطق، باور بر این بود که باید شمار مهرهها 7 باشد با نام و رنگ مخصوص؛ 7 مهره عبارت بودند از: 1. فهمه، 2. آل، 3. زردی، 4. خفه، 5. پیچ، 6. آب حیات، و 7. نیلی. هریک از این مهرهها کارکردی داشتند؛ مثلاً مهرۀ فهمه به این منظور بود که به طفل حمله نشود و حالش به هم نخورد (برای آگاهی بیشتر، نک : صفینژاد، 429). گاه به بند قنداق مهرۀ سبزو، مهرۀ چشم، زاغ و نمک و پول نقرهای برای پیشگیری از چشمزخم میدوختند (برآبادی، 285).در ایل بَهمِئی کهگیلویه و بویراحمد، مادر نوزاد سنگهای کوچک، ازجمله مُهرِ فَهم و نظرقربانیهای دیگر را که در دوران بارداری همراهش بوده است به قنداق نوزاد میدوزد. اگر دو فرزند داشته باشد، اشیای دوختهشده به قنداق فرزند اول را باز میکند و بهجای آن، تکهپارچۀ دکمهمانندی را بر پارچهای دیگر میدوزد یا به یک بند وصل میکند و به کمربند فرزند اولش میبندد و سنگها را به نوزاد جدید میدهد. به نظر میرسد این رسم بر این باور تأکید دارد که قدرت سنگها بیشتر از یک تکهپارچه است و بهتر است همراه کودک ضعیفتر باشد (رسترپو، 112).
در همۀ نواحی ایران، همراه قنداق از اقلام دیگری هم بهره میبرند، این اقلام عبارتاند از: سارُغ/ سارق، پارچۀ چهارگوش بزرگی که بچه را در آن قنداق میکردند (جانباللٰهی، 119؛ مؤیدمحسنی، 126)؛ بَندو، یا رِسمه، بندی بلند از جنس سارغ که معمولاً در وسط آن مهرههای رنگارنگ میدوختند (همانجا)؛ مشمع قنداقپیچ، پارچۀ شمعآلود برای جلوگیری از پسدادن رطوبت (شهری، 2/ 207، حاشیۀ 36)؛ کانه/ کهنه، پارچههای سهگوش و از قنداقه کوچکتر که نوزاد را ابتدا در آن میگذاشتند و سپس قنداق میکردند تا کودک قنداق را آلوده نکند (رحیمی، 1/ 650؛ بلوکباشی، 506، حاشیۀ 2)؛ و دواجی، لاییهایی بین قنداق (مونسالدوله، 76).
پس از تولد کودک و شستوشوی او و پیش از آنکه او را قنداق کنند، تکهای چلوار را چاک میزدند و به نام پیراهن قیامت یا رستاخیز بر او میپوشاندند و کودک را 24 ساعت در آن نگه میداشتند (هدایت، 41؛ ماسه، همانجا). نخستین لباس نوزاد معمولاً از لباسهای پوشیدهشدۀ اعضای خانواده بود، اما هرگز قنداق بچه را از خانوادۀ ناشناس امانت نمیگرفتند (همو، 1/ 37). در بسیاری از شهرهای ایران، ازجمله اردکان، پس از تولد، ماماچه/ دایه نوزاد را قنداق میکند (طباطبایی، 444).در مراسم گهوارهبندان (ه م)، که طی آن برای نخستینبار کودک را در گهواره میخوابانند، میهمانان هدایایی به نوزاد میدهند. در گیلان، کسانی که هدیه نیاورده باشند مبلغی پول بر قنداق یا کنار گهوارۀ نوزاد میگذارند که آن را «روقنداقی» میخوانند (بشرا، 39، 42)؛ به این کار در کوچصفهان، «قوقنداقسری» میگویند (جلیلپور، 88) و در طالبآباد، این هدایا به سرنافی شهرت دارد (صفینژاد، 426).در بروجرد، برای دفع چشمزخم، پنبهای را روی قنداق آتش میزدند و سوختۀ آن را با انگشت روی بینی و دست نوزاد میمالیدند و اسپند دود میکردند (رنجبر، 90).
بهباور مردم داریون از توابع فارس، اگر نوزاد در قنداق محکم بسته نشود، «شون و کول میشود»، یعنی احتمال دررفتن دست و شانهاش وجود دارد. آنها از قول کودک چنین میگویند: خدا کنه ننه و بوام دعواشون بشه تا ننم سفت بپیچتم (بذرافکن، 146). آلمانی در سفرنامهاش مینویسد: در این مناطق اگر وضع حمل مادر طولانی میشد، بند قنداق را روی سر او میانداختند تا نوزاد در به دنیا آمدن شتاب کند (ص 304).مادران اهل ایزدخواست در استان فارس، تا دوسالگی فرزندان خود را قنداق میکردند و حتى بچههای بزرگتر را شبها در قنداق میپیچیدند تا از سرماخوردگی، دررفتگی استخوان و گزند حشرات در امان باشند و اتاق نمازگزاردن را نجس نکنند (رنجبر و دیگران، 324-325). در گروس از توابع کرمانشاه، مردم باور دارند که بچۀ قنداقشده اگر دستش را ببندد، در آینده خسیس، و اگر باز کند، بخشنده میشود (هاشمنیا، 92).مادران سیرجانی پس از قنداقکردن نوزادشان، با آخرین گره بند قنداق، دستهای نوزاد را به شکل ضربدر روی بچه حرکت میدهند و چنین زمزمه میکنند: «دستم سبک، خوابت گرون، دردت به جونِ دشمنون»، یعنی دستم خوب باشد و راحت بخوابی و دشمنانت بلاگردانت شوند (مؤیدمحسنی، 133).
واژۀ قنداق در لالاییهای برخی مناطق ازجمله منطقۀ صوفیـان سردیلمان در گیلان بازتاب یافتـه است؛ مانند: «الا لای لای می مهپاره، تو را بستم به گهواره، تی گهواره قلمکاره، تی وربنده طلاکاره»، یعنی: الا لای لای، مهپارۀ من، تو را به گهواره بستم، گهوارۀ تو قلمکار است، وربند قنداق تو طلاکاری است (نک : عباسی، 162-163).قنداق در مثلها نیز بازتاب دارد: دست از قنداق درآوردن، کنایه از اینکه شخصی حقیر در مقابل مقامی بلندمرتبه، مقاومت نشان دهد (ذوالفقاری، 1/ 1001). مردم پیرسواران محکمبستن قنداق را ضربالمثل کردهاند و میگویند: «نَنَم قُناقَمِه سُس نَأسَه»، یعنی مادرم قنداقم را سست نبسته است که خودم شل باشم؛ کنایه از اینکه آدم بیکفایتی نیستم و میتوانم از حق خودم دفاع کنم (رسولی، 338). هرچه هست از پر قنداق است، یا هرکه دارد از پیش قنداق دارد، هرکه ندارد، ندارد؛ کنایه از اینکه اعمال و رفتار هر شخص نتیجۀ تربیت خانوادگی او در دوران کودکی است؛ یا هرچی پر قنداق آدم گذاشتند، پر کَفَنش هم میگذارند؛ کنایه از اینکه عاداتی که در کودکی از خانواده آموخته میشود، تا لب گور با انسان همراه است (شکورزاده، 991؛ ذوالفقاری، 2/ 1856، 1864، 1902) و خوبی کودک از همان نوزادی گوشۀ قنداق او بسته است (جهانی، 60). در ماهشهر میگویند: بچی قماطنکرده من کنار آدم ئینه، یعنی فلانکس بچۀ قنداقنکرده در دامان آدم میگذارد؛ کنایه از اینکه در تهمتزدن استاد است (قیصری، 102).
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آلمانی، هانری رنه د.، از خراسان تا بختیاری (سفرنامه)، ترجمۀ علیمحمد فرهوشی، تهران، 1335 ش؛ بذرافکن، جلال، فرهنگ مردم داریون، شیراز، 1389 ش؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، آیینهای گذر در گیلان، رشت، 1389 ش؛ برآبادی، احمد و غلامحسین شعیبی، مردمشناسی روستای ماخونیک، تهران، 1384 ش؛ بلوکباشی، علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن، تهران، 1388 ش؛ جانباللٰهی، محمدسعید، چهل گفتار در مردمشناسی میبد، تهران، 1385 ش، دفتر دوم و سوم؛ جعفری (قنواتی)، محمد، ویراستار علمی دفما؛ جهانی برزکی، زهرا، برزک، نگین کوهستان، کاشان، 1385 ش؛ جلیلپور، ابوالقاسم، نگاهی به دیروز کوچصفهان، رشت، 1391 ش؛ داودی حموله، سریا، دانشنامۀ قوم بختیاری، اهواز، 1393 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راهورسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، مشهد، 1366 ش؛ رحیمی، حبیب و سهیلا هاشمی، جام ارسنجاننما، قم، 1388 ش؛ رسترپو، الویا، زنان ایل بَهمِئی، ترجمۀ جلالالدین رفیعفر، تهران، 1387 ش؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ رضایی، جمال، واژهنامۀ گویش بیرجند، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1373 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، اهواز، 1373 ش؛ رنجبر، محمود، باورها و آیینهای مردم بروجرد، تهران، 1393 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازدههزار مثل فارسی و سیهزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صفری، بابا، اردبیل در گذرگاه تاریخ، تهران، 1353 ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1355 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ قیصری، عیسى، فرهنگ عامیانۀ ماهشهر، تهران، 1391 ش؛ گروسین، هادی، واژهنامۀ همدانی، همدان، 1370 ش؛ عباسی، هوشنگ، «گارهسری (گهوارهسرخوانی)؛ لالاییهای گیلانی»، فرهنگ مردم، تهران، 1384 ش، شم 14-15؛ لغتنامۀ دهخدا؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشنضمیر، تبریز، 1355 ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، به کوشش جهانگیر هدایت، تهران، 1378 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1349 ش؛ همو، گوشههایی از آدابورسوم مـردم شیـراز، شیـراز، 1353 ش.
مریم فلاحتی موحد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید