فیروزشاه نامه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 6 تیر 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/272906/فیروزشاه-نامه
پنج شنبه 23 اسفند 1403
چاپ شده
7
فیروزْشاهْنامه، یا دارابنامۀ بیغمی، از داستانهای بلند و مشهور ایرانی به روایت مولانا محمد بیغمی.جلدهای اول و دوم این داستان با نام دارابنامه منتشر شدهاند؛ ازاینرو، به دارابنامۀ بیغمی نیز موسوم است. داستان در شرح وقایع قهرمانی فیروزشاه، پسر داراب، پادشاه خاندان افسانهای کیانیان است. صفا تأکید کرده است عنوان دقیق آن باید فیروزشاهنامه ( فیروزنامه، کارنامۀ فیروزشاه یا قصۀ فیروزشاه) و نه دارابنامه باشد (یادداشتها بر ... ، 768). فیروزشاهنامه ازجمله داستانهای منثور زبان فارسی و مبتنی بر روایات کهن ایرانی است. تحریر این داستان از داستانگزاری مشهور به بیغمی است که گویا در سدۀ 8- 9 ق میزیسته، و کاتبی به نام محمود دفترخوان، از قصهخوانان دربار بزرگان و امیران همروزگار بیغمی در تبریز، این داستان را مکتوب کرده است.در متن داستان بلند فیروزشاهنامه شمار فراوانی خردهداستان هست که همه زمینۀ نمایشی دارند. به همین سبب، نقالان آنها را به اجرا در میآوردند. هَنَوی به اصل اجراییبودن اینگونه داستانها اشاره میکند و مینویسد: بیش از آنکه این داستانها خوانده شوند، اجرا میشدند؛ بنابراین، حیات اصلی این داستانها در نمایش و اجرای داستان بوده است و نه نوشتن در متنی معین. مهارتهای اجرایی ـ نمایشی و ادبی نقال یا داستانگزار نقش بزرگی در توفیق عمومی این داستانها داشته است (نک : ایرانیکا، VII/ 9).فیروزشاهنامه تا پیش از دورۀ صفوی، در ایران رواج داشت. پس از آن، حمزهنامه بهسبب ماهیت دینی آن رواج یافت. به عقیدۀ صفا، چون اینگونه «داستانهای قهرمانی معمولاً سینهبهسینه» و از «داستانگزاری به داستانگزاری دیگر» میرسیده است، میتوان پذیرفت که مولانا بیغمی این داستان را «از قصهگویان مقدم به ارث برده» و نقل کرده است (همان، 769) و خودْ آفرینندۀ این داستان نبوده است. بیغمی قصد خود را از جمعکردن این داستان باقیماندن نامش میان اهل سخن و طلب دعا و آمرزیدگی از خواننده و شنوندۀ داستان برای شادی روانش بیان میکند (دارابنامه، 2/ 372).صفا به دو دلیل احتمال میدهد که اصل این داستانِ بسیار کهن و شایع، متعلق به پیش از اسلام و بازمانده از هیئت قدیمتری بوده است: اول آنکه در متن داستان، چندبار به شفاهیبودن آن و نقل داستان در حضور دوستان اشاره شده است؛ دوم، ایرانیان در سدههای نخستین اسلامی، داستان دارا و الصنم الذهب (دارا و بت زرین) را میشناختند (مقدمه بر ... ، 7- 8؛ نیز نک : ابنندیم، 364). بنابر برداشت تفضلی، بنمایههایی از ادبیات پیش از اسلام در داستانهایی مانند دارابنامه، فیروزنامه و سمک عیار دیده میشود؛ اما تاکنون از وجود تحریرهایی از آنها به زبان پهلوی در ادبیات پهلوی اطلاعی به دست نیامده است (ص 307).در تاریخ افسانهای ایران، دو شاه کیانی به نام دارا یا داراب شهرت دارند: یکی از آنها، دارا، فرزند بهمن، اردشیر کیان، و همای چهرآزاد است که بنابر روایات منابع اخیر، فرزندی به همین نام، یعنی دارا داشته است. ماجراهای قهرمانی دارای دوم در داستان مدنظر ما آمده است (نک : دنبالۀ مقاله). دارای اول، آخرین پادشاه از خاندان افسانهای کیانیان، همان است که در منابع اغلب به داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشی (حک 330-336 قم) شناخته شده و ماجراهای قهرمانی او در بخش بزرگی از داستانی دیگر به نام دارابنامۀ ابوطاهر طرسوسی آمده است (آموزگار، 70-71؛ نیز نک : ﻫ د، دارابنامه).به نظر محجوب، یکی از این دو دارا در داستانهای ملی ایران، دارا، و دیگری گویا برای اشتباهنشدن، داراب خوانده شده است (ص 685). در مجمل التواریخ (تألیف 520 ق)، همای چهرآزاد، دختر بهمن و از مادری مصری و دختر ملک مصر معرفی شده است (ص 53-54). در بهمننامه، همای زن بهمن و دختر ملک مصر دانسته شده است و نه دختر بهمن (صفا، حماسهسرایی ... ، 543). بیغمی نیز به این خویشاوندی اشاره کرده است: «ملک داراب گفت مرا با ولید خالد (سلطان مصر) خویشاوندی است که پدر من ملک بهمن بزرگ، دختر ملک حارث، همای را بخواست؛ در آن وقتی که از دست لؤلؤ از ایران بگریخت، به مصر آمد. بارشنواد و همای را به مردی بر زمین زد و شاه حارث همای را بدو داد. من که ملک دارابـم از آن هـمای آمدم» (همان، 1/ 874، نیز نک : 2/ 259-260). بنابر داستان ابوطاهر طرسوسی، لؤلؤ جوانی کشمیری است که با کسایون (در بهمننامه: کتایون)، دختر پادشاه کشمیر و همسر بهمن، عشق میورزد و به یاری او بهمن را از پادشاهی خلع میکند (همان، 1/ 6- 9). بهمن به مصر میگریزد و با دختر پادشاه مصر ازدواج میکند. سپس به ایران بازمیگردد و با کمک نیروهای مصری، پادشاهیِ ازدستداده را از لؤلؤ بازمیستاند. بنابر روایت بهمننامه، در پایان کار، بهمن پادشاهی را به همای وامیگذارد (همانجا، نیز نک : 2/ 259).در ترجمۀ عربی متن فیروزشاهنامه، بهمن با دختر خود، همای، ازدواج میکند. پس از مرگ بهمن، همای به جای وی بر تخت مینشیند و پس از زادن پسری که از بهمن باردار شده بود، به وصیت او فرزندش را در صندوقی میگذارند و در آب میافکنند. ماهیگیری صندوق را از آب میگیرد و کودک را بزرگ میکند و نامش را داراب میگذارد. در 13سالگی، او را بنابر نشانههایی که در صندوق بود، نزد مادرش، همای، ملکۀ ایران میبرند (صفا، یادداشتها بر، 766). فردوسی نیز اشارهای به این روایت دارد و میگوید که همای چهرآزاد، دختر بهمنشاه بود و با پدر ازدواج کرد و از او فرزندی پسر آورد و فرزند را از چشم دیگران نهان داشت و «چنین گفت کان پاکزاد بمرد». آنگاه، پسر را در صندوقی نهادند و به آب فرات انداختند. گازری او را یافت و از آب گرفت و به خانه نزد همسرش برد و او را داراب نامید و بسان فرزند خود پروراند (5/ 487-492). تفضلی نیز تأیید میکند که هما دختر بهمن بوده است و به ازدواج او با پدرش اشاره میکند (ص 307). شاید پیونددادن نسبت همای، مادر داراب، به پادشاه مصر بهسبب پاککردن اصل قضیۀ ازدواج بهمن، پدر داراب با دخترش و پرهیز از حرمت و ناروابودن ازدواج با محارم در فرهنگ دینی دورۀ اسلامی بوده است.در فیروزشاهنامه، این داراب است که دستور میدهد فرزندش را پس از زادن در آب بیفکنند، چون قدم فرزند را بهسبب مردن مادرش به هنگام زایمان، نامبارک میانگاشته است (بیغمی، دارابنامه، 1/ 2). در اینجا، بیغمی از همسر داراب و فرزند او که در آب افکنده میشود، نام نمیبرد؛ همچنین بنابر روایت بیغمی، پس از چندی، داراب با آرزوی داشتن فرزند پسر، با دختری گهرتاجنام، فرزند صاحبکمال و جمال شاه فیدوس، ملک بربر، ازدواج میکند و از او پسری به دنیا میآید که نام او را فیروزشاه مینهند (همان، 1/ 8- 9).کتاب بیغمی درحقیقت سرگذشت شخص اخیر است. فیروزشاهنامه از داستانهای بسیار بلند پهلوانی است که در 3 مجلد و بیشتر در شرح داستان فیروزشاه، پسر داراب، نوشته شده است. دو مجلد نخست آن با عنوان دارابنامه در 1339 تا 1341 ش (مشار، 2/ 1977) و مجلد سوم آن به نام فیروزشاهنامه در 1388 ش منتشر شده است. محجوب احتمال میدهد کاتب این داستان را از روی نسخهای قدیمتر بازنویسی کرده باشد (ص 768). بهتازگی مجلدات چهارم و پنجم این اثر با عنوان حماسۀ بهمنشاهنامه به کوشش میلاد جعفرپور و حسین اسماعیلی در سالهای 1397- 1398 ش به چاپ رسیده است (نک : ذیل، بهمنشاهنامه).از فیروزشاهنامه متن کاملی به زبان عربی و با عنوان قصۀ فیروزشاه بن الملک داراب در 4 مجلد، نخستینبار در 1366 ق در مصر چاپ و منتشر شده است. آنگونه که مترجم عربی در مقدمۀ خود نوشته است، بنابر رسم ممالک اسلامی، قصاصان داستان فیروزشاه را برای عامۀ مردم، و مردم سینهبهسینه برای یکدیگر نقل و روایت میکردند و البته به هنگام روایت داستان، تصرفاتی نیز در آن میکردند. متن عربی داستان را صفا کوتاهتر از متن فارسی، اما کامل و تمام دانسته است و مینویسد که مترجم یا گزارندۀ داستان اشعار عاشقانۀ فراوانی از شاعران معروف را در متن داستان آورده است (یادداشتها بر، 765-766). بنابر نوشتۀ کشف الظنون، فیروزشاهنامه را صالح بن جلال برای سلطان سلیم خان به نام قصۀ فیروزشاه به ترکی برگردانده است (حاجیخلیفه، 2/ 1328؛ نیز نک : صفا، همان، 768).گزارندۀ داستان، مولانا شیخ حاجی محمد بن شیخ احمد بن مولانا علـی بن حاجـی محمد طاهری (طامـری)، مشهـور بـه بیغمـی، از داستانگزاران و راویان سدۀ 9 ق است. بنابر نسخهای از یکی از اجزاء این داستان، نام داستانگزار منعمی یاد شده است (نک : همو، تاریخ ... ، 4/ 517، حاشیۀ 3، 4). از زندگی، سال تولد و وفات وی اطلاعی در دست نیست. فقط میدانیم که تا 887 ق، یعنی تاریخ پایان کتابت داستان، زنده بوده است. صفا باتوجهبه بیان صریح محمود دفترخوان، محرر این داستان و ذکر دعای «اصلح الله شأنه»، برای بیغمی، که دعایی است برای اشخاص زنده، همچنین دردستبودن تاریخ دقیق پایانیافتن نقل داستان و تحریر متن آن در 887 ق، بیغمی را در این سال هنوز زنده میداند (یادداشتها بر، 771). هنوی او را از داستانگویـان سـدۀ 8 ق دانسته اسـت (نک : ایرانیکا، IV/ 249).بیغمی این داستان را به سنت راویان قصص از حفظ داشته (دارابنامه، 1/ 62، 310) و معمولاً «در حضور دوستان» نقل میکرده یا میخوانده (همان، 2/ 722)، و محمود دفترخوان روایت استاد خود، بیغمی را میشنیده، و کتابت میکرده است (همان، 2/ 303).فیروزشاهنامه حاوی مبارزات ایران و ایرانیان، و خلاصۀ داستان چنین است: ملک داراب، پادشاه ایران که فرزندی برای جانشینی ندارد، به دنبال چاره است. وزیرش، طیطوس حکیم، دختر شاه بربر را معرفی، و شاه با او ازدواج میکند. ملک داراب از او صاحب پسری به نام فیروزشاه میشود. چون فیروزشاه مراحل تربیت را سپری میکند و جوانی برومند میشود، در یک شب 3 بار عینالحیات، دختر پادشاه یمن را در خواب میبیند و عاشق او میشود. برای وصال او با فرخزاد، نوادۀ رستم، به سوی یمن میرود و در راه، با سختیهای فراوان روبهرو میشود و حوادث بسیاری را پشت سر میگذارد. او با همراهی عیاران طی نبردهایی بیامان، سرزمینهای زنگبار، یمن، مصر، حلب، دمشق و روم را زیر فرمان میآورد. پس از رسیدن به عینالحیات، صاحب فرزندی به نام ملک بهمن میشود. آنگاه به چین و هند لشکرکشی میکند. ادامۀ داستان عشق فرزندش، ملک بهمن به خورشیدچهر، دختر شکمونخان است. ملک بهمن پس از پیروزیهای خود و دستیافتن بر ممالک فراوان، به شادی بر همه فرمان میراند. کمتر از نیمی از کتاب شرح دلیریهای فیروزشاه در چین است. او سرانجام، بر خاقان پیروز میشود و «شهر» چین را میگیرد و کارگزاری آن را به مهریار وزیر میسپرد و عزم هندوستان میکند. دلیل رفتن وی به هندوستان خرابکردن دیر کلکسانه و خاموشکردن آتش آن است. از این پس، همۀ صحنههای کتاب در هند و سراندیب میگذرد و فیروزشاه به عهد خویش، کشتن آتش گویا (آتشی برافروخته در همان دیر) و خرابکردن دیر کلکسانه، وفا میکند (محجوب، 769).بنابر جملاتی که در کتاب آمده است: «خواندیم در حضور دوستان» (بیغمی، فیروزشاهنامه، 55) و «مؤلف اخبار و راوی چنین روایت میکند» (همان، 62، 69)، کتاب از آثار نقالی بوده، و جنبۀ شنیداری داشته است که آن را از رو میخواندهاند؛ ازاینرو، فیروزشاهنامه را باید جزو حماسههای مردمی به حساب آورد؛ زیرا، سرتاسر آن شرح جنگهای ایرانیان با اقوام دیگر چون ترکان، چینیان و هندوان است و در این حین متناسب با فضای جنگها، مبارزات دلاوران، رجزخوانیها، تفاخر به اصل و نسب، کاربرد ادوات رزمی، نحوۀ مکاتبات دو طرف در حال جنگ، نقش جاسوسان و عیاران بهخوبی باز نموده میشود.داستان بیغمی مطابق با افسانههای عاشقانه از حرکت قهرمان در جستوجوی معشوق آغاز میشود که در کتاب حاضر، عامل اصلی حرکت قهرمان، دیدن معشوق در خواب است. در سیر داستان، سلسلهاتفاقاتی رخ میدهد که داستان اصلی را پیش میبرد. این اتفاقات شامل مواردی چون اسارت، لشکرکشی، نبرد، فتح و جز اینها ست.سراسر داستان بیغمی از زبان راوی بیان میشود: «اما مؤلف اخبار و گزارندۀ اسرار چنین روایت میکند»، یا «مؤلف داستان چنین روایت میکند»، یا «راویان اخبار و مهندسان روزگار» چنین روایت میکنند (نک : صفا، یادداشتها بر، 769-770). اینگونه عبارات نشان میدهند که بیغمی داستان را از راویان دیگر گرفته، و خود آفریننده و پدیدآورندۀ اصل داستان دارابنامه نبوده است.حوادث سلسلهوار و در پی هم اتفاق میافتد؛ یعنی یک اتفاق باعث اتفاقی دیگر میشود. روابط علت و معلولی همیشه منطقی نیستند و راوی همواره برای پیروز جلوهدادن ایرانیان، همۀ اتفاقات را طوری طراحی میکند که درنهایت، به نفع ایرانیان تمام شود. تصادف نیز نقش مهمی در پیشبرد ماجراها دارد.تکرار حوادث و صحنهها نیز فراوان است. گاه به تکرارِ بیش از حد برخی توصیفات میپردازد و جزئیات سلاحها و لباسهای رزمی یک پهلوان را به هنگام رفتن به میدان نبرد چندبار بازگو میکند؛ حتى اگر پهلوانی 100 بار به میدان رود، آن را 100 بار تکرار میکند (محجوب، 147).شخصیتها ایستا هستند و در روند داستان تغییر و تحول چندانی نمییابند. راوی با یک یا چند جمله تکلیف شخصیت را مشخص میکند؛ مثل «سردار ایرانی دلاور» یا «حکیم دانا و زیرک». قهرمانان ایرانی عاری از نقص و عیب و زشتکاری و همراه با زیباترین چهرهها و اندامها و پاکترین رفتارها و نیکوترین اخلاق انسانی وصف میشوند. از پهلوانان و جنگاوران ایرانی قهرمانانی پاکنژاد با منشی والا، آزاده، رادمرد، دیندار، دادخواه و دادگستر، شکستناپذیر و ایراندوست، و از پهلوانان و سلحشوران دشمن، شخصیتهایی بدنهاد و سست و ریاکار و فریبکار تصویر میکند. داراب شخصیتی دادگر و مردمگرا دارد: «باید که در لشکر جار اندازید و حکم کنید تا رعیت یمن را کسی زحمتی ندهد و در ولایت یمن کسی خرابی نکند و یک من جو و کاه بهزور نستانند و هرچه لشکری را احتیاج باشد به زر بخرند تا رعیت از ما به زحمت نباشند، تا نام ما در دیار یمن به ظالمی برنیاید که پادشاهان را هیچ طاعتی ورای عدل نیست که رستگاری دنیا و آخرت در عدل است» (بیغمی، دارابنامه، 1/ 307- 308).فیروزشاه کیانی مسلمان است و نماز میخواند: او پس از بیدارشدن از خواب و دیدن رؤیایی، وضو میسازد و نماز صبح میگزارد؛ البته متذکر میشود که: «در همه دینی نماز صبح بوده است که اول کسی که نماز صبح بگزارد، آدم (ع) بود » (همان، 1/ 17)؛ در جایی دیگر، شاه خطاب به دزدان میگوید: «ای مشت دزد و حرامی که سر راه مسلمانان گرفتهاید و آزار مسلمانان میکنید» (همان، 1/ 32) و پس از شکست قاهرشاه نیز فیروزشاه او را به شرط «ترک دزدی» و «نزدن راه مسلمانان» امان میدهد (همان، 1/ 34).همچنین، سرداران ایرانی را شخصیتهایی باورمند به مظاهر و امور قدسی، پاسدار و حامی اماکن مقدس و مردمی دیندار و پیروان آیین اسلام وصف میکند؛ مثل هنگامیکه لشکریان ایران در راه یمن به نزدیک مکه میرسند، بهمن زرینقبا، پهلوان و سپهسالار لشکریان ایران، بهسبب قداست مکه، افراد سپاه را به فرمان ملک داراب از آسیبرساندن به مردم مکه بازمیدارد و میگوید که شما با ایشان هیچ کار مدارید: «ما را هیچ کاری با اهل مکه نیست. شنیدهام که شاهی در مکه است از فرزندان اسماعیل پیغمبر (ع) از خاندان قدیم و بزرگ است» (همان، 1/ 269)؛ «هیچ آفریده در مکه نروند و آسیبی بدان بقعۀ شریفه نرسانند» (همان، 1/ 307).در جلد دوم کتاب، نامهای رومی بسیار چشمگیر است؛ اما بیشتر نامها بیمعنا ست. نامها گاه براساس خصلتهای برجسته در فرد یا خاندان وی انتخاب شده است یا آرزوی داشتن چنین خصلتی برای فرزندان از سوی والدین سبب شده است نامهایی که بیشتر صفتاند، بر افراد گذاشته شود.سراسر داستان پر از جنبههای گوناگون شگفتآوری همچون خرق عادتها، انسانها، مکانها و اشیاء شگفتانگیز است؛ ازجمله فیروزشاه گردی عظیم را میشکافد. از میان گرد، علمی نهنگپیکر پیدا میشود (همان، 1/ 115)؛ مرغی سفید و بزرگ به اندازۀ گوسفنـد، قـادرشاه را بـه خشکـی میبـرد (همـان، 1/ 81)؛ جزیـرۀ چهارشنبه به دست سلیمان نبی طلسم شده است. آن جزیره فقط شبهای چهارشنبه به روی آب میآید و پریان نگهبان گنج سلیمان، در آنجا تا صبح به عیش مشغولاند و صبح روز بعد، جزیره درون آب میرود (همان، 1/ 728)؛ خوکسران در قلعه، سگی زرین دارند که آن را میپرستند (همان، 1/ 814)؛ بهروز از پدری غول و مادری انسان به دنیا میآید (همان، 1/ 12-13). مکانهای شگفت مثل قلعۀ خوکسران (همان، 1/ 808)، کوه زمرد (همان، 2/ 389)، کوه عقیق (همان، 2/ 399، 400) و گیاهان شگفت مثل عشقه که از بیخ تا شاخ درخت میپیچد تا عاقبت درخت را خشک میکند (همان، 1/ 22)، درخت هفتشاخ (همان، 2/ 397) و جز اینها بهفراوانی دیده میشود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید