آسیای مرکزی، نام
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 22 دی 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/266269/آسیای-مرکزی،-نام
یکشنبه 31 فروردین 1404
چاپ نشده
ذیل
در اواسط سدۀ 3 قم بحرانهای اجتماعی و اقتصادی بر دولت سلوکی چیره شد. ساتراپیهای بلخ و پارت از سلسلۀ سلوکی جدا شدند و حکومت یونانی آن سرزمین را تحت فشار قرار دادند. پارتها پس از شکست سلوکیان در پیکار ماگنزیا، به نواحی اطراف دریای هیرکان (کاسپی) روی آوردند، در آنجا مستقر شدند و حکومت خود را از شرق و غرب گسترش دادند (کوشلنکو، 131). مهرداد اول (173- 139 قم) با استفاده از موقعیت به بلخ حمله کرد و مناطقی از آن سرزمین را متصرف شد. در 129 قم با شکست آنتیوخوس هفتم در جنگ با پارتها و کشتهشدن وی، دولت سلوکی منقرض گردید. پارتها مناطق شرقی تابع دولت سلوکی را به تصرف درآوردند. مهاجرت جمعی قبایل کوچنده که در سالهای 140-120 قم ادامه یافت، موجب بروز دشواریهایی برای حکومت پارت گردید، چنانکه فرهاد دوم در پیکار با کوچندگان در 129 قم جان خود را از دست داد (همو، 131-132).
در سدههای 2-1 قم در آسیای مرکزی دولتهای کوچکی در دشت فرغانه پدید آمدند. یکی از این دولتهای مستقل، دولت کوشان بود که از سدۀ 3 م زیر سلطۀ دولت ساسانی قرار گرفت. در سدۀ 4 و 5 م در باکتریا و سغد، هپتالیان زمام امور را در دست داشتند. دولت هپتالیان بهسبب هجوم قبایل کوچندۀ ترک ناحیۀ هفترود ساقط شد. درنتیجه، سغد و بلخ از این پس تابع خاقانات ترک شدند (BSE3, XXIV(1)/ 387).
در هزارۀ نخست قم در مغولستان و نواحی اطراف آن گروههای قومی کوچنده به سر میبردند و با پرورش دام، بهویژه اسبهای کوچک پرقدرت پرژوالسکی و گاو و گوسفند سروکار داشتند. آثاری متعلق به این دوره از کوچندگان مغولستان داخلی، جونگار و جنوب سیبری بر جا مانده است. چنانکه از کشفیات باستانشناسی برمیآید، مردم این منطقه زبان و رسوم متفاوتی داشتند. در سدههای 7-3 قم اتحادیههای قبیلهای نیرومندی وجود داشت که با نامهای هسیونگ ـ نـو در اردوس و مغولستـان مرکزی، تونگ ـ هـو در مغولستان شرقی و غرب منچوری، یوئه ـ چی در گانسو و سرزمین میان جونگار و اردوس، و قبایل تانگوت (تونگوت) تیبتان در حوالی کوکو ـ نور شناخته شدهاند (اشجمتز، 153).
پـس از 209 قم، اتحـاد قبیلهای هسیـونگ ـ نـو بـهصـورت امپراتوری قدرتمندی درآمد. در 198 قم پیمان صلحی میان امپراتوری هان در چین و امپراتوری هسیونگ ـ نو منعقد شد، ولی از 129 قم تا 90 قم جنگهایی میان این دو قدرت روی داد و پس از آن، اتحـاد میـان گروههـای اتحـادیۀ هسیونگ ـ نـو به ضعف گرایید و موجب اطاعت از چین در 53 قم شد (همو، 154-155). از 93 م قبیلۀ هو ـ یـن و قبیلۀ بـاستـانی هون رهبری اتحـادیه را بر عهده گرفتند و در جستوجوی چراگاهها و مواضع مناسب زندگی، راه غرب را در پیش گرفتند و چون به افغانستان، هند و اروپا رسیدند، ازاینرو «هونهای غربی» نامیده شدند (همو، 155).
در اوایل سدۀ 2 قم هسیونگ ـ نوها سرزمین قبایل یوئه ـ چی را تصرف کردند و یوئه ـ چیها را از سرزمین خویش بیرون راندند.
آن زمان در اطراف رود تاریم، حوضۀ تورفان در غرب لوپ ـ نور و در دامنههای شمالی رشتهکوههای کونلون چند جامعۀ پراکنده در واحهها به سر میبردند که شیوۀ زندگی آنان نیمهکشاورزی و نیمهکوچندگی بود. اینها گروههای کوچکی را تشکیل میدادند که شمار آن گروهها به 36 میرسید. این گروهها در نواحی محصور دولتهایی پدید آوردند که از آن جملهاند: چوشی در تورفان، لو ـ لان و ین ـ چی در قراشهـر، چهایو ـ تژو در کوچـا، کو ـ مو در آقسـو، شو ـ له در کشگر، سـو ـ چو در یـارکنـد، یو ـ تیـن در خُتَن و جز آن. چون این دولتهای کوچک در واحههای دور از یکدیگر پراکنده بودنـد، نتوانستند متشکل شوند و در برابر هسیونگ ـ نوها مقاومتی ابراز دارند؛ ازاینرو به اطاعت آنان درآمدند. امپراتوری هـان در چین کـه از نیروی هسیونگ ـ نوهـا نگـران شده بود، از یوئه ـ چیهای ساکن اطراف رود ایلی که با هسیونگ ـ نوها از در دشمنی درآمده بودند، خواست تـا مشترکاً برضد دشمن دستبهکار شوند (یونگ، 227-229).
پس از انعقـاد صلح میـان چین و هسیونگ ـ نوها در 198 قم یوئه ـ چیها ناگزیر از سرزمین اصلی خود گـانسو (آغـازگاه جادۀ ابریشم) بیرون رانده شدند و طریق مهاجرت در پیش گرفتند. در اواخر نیمۀ سدۀ 3 قم تا آغاز سدۀ نخست قم منطقهای در نزدیکی افغانستان را متصرف شدند و سپس بلخ را ویران، و حکومت یونانی آن سرزمین را ساقط کردند. قدیمترین آگاهی مؤید همگونی یوئه ـ چیها باگُتها یا ماساژتها ست (انوکی، 171-172). گروهی از محققـان، کوشانیها را از یوئه ـ چیها میدانند. این نکته هنـوز بـه اثبات نرسیده است، ولی میدانیم کوشانیان یکی از 5 یبغو (جبغو) فرماندارانی بودند که از سوی یوئه ـ چیها منصوب میشدند (همو، 173-174).
بررسیهای متأخر مؤید آن است که پارتها قبایل کوچنده را متوقف کردند و آنان را به اطاعت واداشتند. آنها گروهی از سکاها (سیتها) را در درنگیان جای دادند که بعدها سکیستان و سپس سیستان نامیده شد (همو، 181-182). سکاها یا سیتها که از کوچندگان مناطق شمالی آسیا بودند، مدتی در بلخ استقرار داشتند. یوئه ـ چیها به استقرار آنان در بلخ پایان دادند و موجب فرار شاه آنان به نواحی جنوبی شدند. بعدها دولت پارت آنان را به سوی درنگیان سیستان راندند. از این پس سیتها به سرزمین سند سفلا روی آوردند که هندوسیت نامیده شدند (پوری، 191). بطلمیوس کرانۀ رود سند را هندوسیتی نامیده است (نک : همو، 193).
اقوام و گروههای قومی بسیاری در آسیای مرکزی سکنا داشتهانـد که از آن جملهاند: هونهـا، ژوآن ـ ژوآنهـا (ژوژانهـا)، اویغوران، مردم تبت، تلنگیتها، سغدیان، خوارزمیان، هپتالیان (هیتالان)، توکیوها (ترکان)، قرقیزها، قزاقها، ازبکها، تاجیکها، ترکمانان و بسیاری دیگر که برخی نابود و یا در دیگر اقوام مستحیل شدند و برخی به حیات خود ادامه دادند. ژوآن ـ ژوآنها از اقوام کهن آسیای مرکزی بودند که متأسفانه منشأ آنان بهدرستی روشن نشده است. کهنترین آگاهی پیرامون این گروه متعلق به اواخر سدۀ 4 تا سال 556 م است. ژوآن ـ ژوآنها خود و توباهای ساکن شمال چین را از منشأ واحدی دانستهاند (بیچورین، I/ 187؛ گومیلف، «ترکان»، 12).
اویغوران در شرق کوههای پامیر و غرب تکلهمکان، کنار مرزهای افغانستان، هندوستان، تبت و صحرای گبی میزیستند. مرکز اویغورها شهر کهن کاشغر بود، ولی اکنون سرزمین آنان استان سینکیانگ نامیده میشود که مرکز آن شهر اورومچی است. مردم اویغور در سدۀ 7 م از سوی فرمانروایان سلسلۀ تان (تانگ) به تبعیت امپراتور چین درآمدند. هماکنون نیز سینکیانگ یکی از ایالتهای جمهوری خلق چین است (رضا، 28؛ نیز نک : دبا، اویغور). مردم تبت به گروه شرقی آسیای مرکزی تعلق دارند که از تیرۀ ژون و تسیان بودند. تسیانها گروه اصلی مردم تبت را تشکیل میدادند. فلات تبت بیشتر در جمهوری خلق چین و در محدودۀ قراقروم و کونلون و رشتهکوههای چین و تبت و کوههای هیمالیا واقع است (BSE3, XXV/ 542, 543). در سدۀ 5 م این گروه با گروههای چینی، سکایی و جز آنها درآمیختند و سرانجام در اواخر همین سده در درۀ برهماپودرا مستقر شدند (گومیلف، همان، 16). بعدها ترکان و سپس چینیها بر تبت تسلط یافتند (نک : دبا، تبت).
هونها یکی از عمدهترین گروههای قومی آسیای مرکزی بودند. اینان با نام هون ـ نو در شمال چین و مغولستان مستقر شدند و اغلب اراضی شمال چین را مورد تهدید قرار میدادند (آرتامونف، 41, 42). بیچورین، جهانگرد و دانشمند بنام، در اثر سهجلدی خود زیر عنوان «تاریخ اقوام ساکن آسیای مرکزی در عهد باستان» که در 1851 م در سنپترزبورگ انتشار یافت، بهتفصیل از اقوام ساکن آسیای مرکزی، فرمانروایان و شاخههای آنها بحث کرده، و دربارۀ هریک از گروههای اصلی و فرعی و نیز شاخه و توابع آنها مطالبی نوشته است. وی از اقـوام هـون ـ نو (هون) (I/ 109 ff.)، اوخوآن (I/ 145 ff.)، ژوآن ـ ژوآن (I/ 187 ff.)، خوی خو (I/ 217 ff.)، توکیو (ترک) (I/ 224 ff.)، اویغور (I/ 315 ff.)، کیدان (I/ 370 ff.) و بسیاری دیگر (II/ 151 ff.) بهتفصیل بحث کرده، و مطالب ارزندهای دربارۀ اقوام آسیای مرکزی در روزگار باستان و سدههای میانه ارائه نموده است.
جابهجایی اقوام کوچندۀ آسیای مرکزی بیگمان با شرایط اقلیمی و موقعیت جغرافیایی در ارتباط بوده است. در جریان خشکسالیها سطح مراتع و استپهای قابلسکونت همواره کوچک و کوچکتر میشد. استپها بایر و چشمهها خشک میشدند. از رودها نیز بسترهای خشک بر جا میماند که بادهای شدید آنها را به شنزار بدل میکرد (گومیلف، «کشف ... »، 45, 54-55).
در سدههای 1-4 م که هونها در دامنۀ کوههای اینشان میزیستند، سراسر منطقه پوشیده از جنگل و چراگاهها و مملو از انواع انوران و پرندگان بود (بیچورین، I/ 94). پس از بروز خشکسالی شدید، این سرزمینها به سنگلاخ، مناطق بیابانی و شنزار بدل شدند؛ چنانکه یکی از جغرافیدانان سدۀ نخست میلادی نوشته است هرگاه هونها از این سرزمینهای فاقد پوشش گیاهی که زمانی زیستگاه آنان بود، میگذشتند، از شدت افسردگی میگریستند (گومیلف، همان، 57). این اوضاع و احوال سبب جابهجایی ساکنان برخی از نواحی آسیای مرکزی میشد. هونها که قادر به اقامت در زیستگاه خود نبودند، به چند شاخه بخش شدند: گروه جنوبی به کرانههای رود هوآنگهو روی آوردند و تابعیت چین را گردن نهادند. گروهی نیز در 93 م به آلتای و جونگار رفتند. شاخهای نیز به غرب روی آوردند، چنانکه کوچ آنان 3 سال به درازا کشید؛ اینان با اوگورها درآمیختند. شاخهای نیز کوشیدند تا در سینکیانگ و غرب بارکول مستقر شوند. شاخهای نیز از جونگار به هفترود رفتند و در دامنۀ کوههای اورال سکنا گزیدند و به منطقۀ سکاها نزدیک شدند (همان، 60, 61؛ آرتامونف، همانجا).
در سدۀ 3 م هونها سرمتهای ساکن کرانهها و مصب رود ولگا را از جایگاهشان بیرون راندند و سپس راه اروپا را در پیش گرفتند. در سدۀ 4 م بار دیگر در دشتهای آسیای مرکزی بارندگی آغاز شد که بر ظهور و آرایش نیروهای سیاسی جوامع آسیای مرکزی خالی از تأثیر نبود. این زمان هونها نیروی پیشین را از دست داده بودند و درنتیجه مقام خود را به نیروی جدید خاقانات توکیو (ترک) واگذاردند. گروه اخیر طی سالهای 550-580 م همۀ دشتهای آسیای مرکزی از دیوار چین تا رود دن در قفقاز را به تصرف آوردند و شهرهای سغد تا کرانۀ آمودریا را ضمیمۀ امپراتوری خود کردند و نهتنها برابر چین، بلکه مقابل دولتهای نیرومند ایران و روم شرقی قرار گرفتند، چنانکه از همین دوران موازنۀ نیروها در خاورمیانه (ایران، بیزانس و شبهجزیرۀ عربستان و غرب افغانستان) تغییر یـافت (گومیلف، همان، 64, 65).
در روزگار شاپور اول ساسانی (243-273 م) و شاپور دوم (309- 379 م) کوشانیان که از تیرۀ سکاها بودند و چینیان آنان را «یوئه ـ چی» مینـامیدند، با دولت ساسـانی درگیر پیکار شدند و سرانجام به شکست تن دردادند. در نیمۀ اول سدۀ 4 م کوشان از سوی هونها مسخر شد (کریستنسن، 205-206). کوشان در سدههای 4 و 5 م دستخوش درگیریهای داخلی شد. سرانجام در این سرزمین قدرت نصیب هپتالیان گردید که بیگمان در سرنوشت آسیای مرکزی مؤثر افتاد (غفورف، I/ 155).
دربارۀ سغد نیز آگاهیهای برجامانده از پیش از سدۀ 7 م بسیار اندک است، ولی میدانیم سغد در فاصلۀ سالهای 575-603 م تحت نفوذ و سیطرۀ خاقانات غربی بود (همو، I/ 248-249). از گذشتۀ این سرزمین آگاهیهای بسیار اندکی بر جا مانده است که از وجود هپتالیان در سغد طی سدۀ 3 م گواهی میدهد (گردیزی، 23). نام سغد در یکی از سرودهای اوستا آمده که ویژۀ مهر است. در مهریشت، کردۀ 4 ضمن اشاره به سغد با عنوان «گَوْ» و خوارزم از رودهای پهن قابل کشتیرانی با امواج خروشان که به سوی مرو، هرات، سغد (گَوْ) و خوارزم شتابد، یاد شده است (یشتها، 1/ 429، 431). در کتیبۀ داریوش نام سغد به دو صورت سوگودا (کنت، 117) و سغدیانا (داندامایف، «ایران در»، 262)، و نام خوارزم بهصورت اوارازمی (کنت، همانجا) و خوارزم (داندامایف، همانجا) خوانده شده است.
جریان حملۀ سپاهیان اسکندر مقدونی به سغد را مورخان باستان آورده، و آن سرزمین را سغدیانا نامیدهاند. آنان سغد را سرزمینی میان دو رود اوکس (آمودریا) و یکسرت (سیردریا) دانستهاند، ولی درواقع سغد سرزمینی بود میان دو رود زرافشان و کشکهدریا (ماسون، «فرهنگ ... »، 171). کشفیات باستانشناسی در شهر کهن افراسیاب نزدیک سمرقند بسیاری از مسائل را روشن ساخت. معلوم شد سغد از دیدگاه جغرافیایی شامل 3 استان بود: سغد جنوبی یا سغد کشکهدریا در مسیر این رود، سغد بخارا در مسیر سفلای رود زرافشان، و سغد سمرقند (همان، 179).
در مسیر رود اورخون و ینیسئی کتیبههایی از ترکان (توکیو) به دست آمده که از آن جمله است کتیبۀ قرابالقاسون به 3 زبان ترکی، چینی و سغدی که از سوی ن. یادرینتسف در 1889 م کشف گردید. در این کتیبه برای نخستینبار رابطۀ مردم مستملکات خاقانات ترک آسیای مرکزی با چین مشخص گردیده است (اسمیرنوُا، 6). کشف اسناد کوه مغ اقدام دیگری در جهت آشنایی با تاریخ سغد بود (همو، 8). اگرچه تاکنون کوششهای بسیاری در زمینۀ بررسی تاریخ سغد صورت گرفته است، با این وصف هنوز تاریخ پیش از اسلام این سرزمین با ابهامهایی همراه است.
خوارزم یکی دیگر از سرزمینهای ایرانی در آسیای مرکزی بود.
برخی از محققان، خوارزم را «ایرانویـج» ــ خاستگاه ایرانیـان ــ مینامند. دارمستتر آذربایجان را خاستگاه ایرانیان نامیده است (فرهوشی، 7- 8)، ولی مارکوارت (ص 155-157) خلاف این نظر را ابراز داشته، و خوارزم را خاستگاه ایرانیان دانسته است. وی مینویسد: خوارزم که در اوستا و کتب دینی پهلوی ائیریانم وئجو نامیده شده، از شرق آمودریا تا دریاچۀ آرال (دریای خوارزم) امتداد داشته است (همانجا). اکثر محققان نظر مارکوارت را تـأیید میکنند (بـارتولد، III/ 544). نخستینبار در اوستـا (نک : یشتها، 1/ 431) و سپس در کتیبۀ داریوش در بیستون (کنت، همانجا)
از خوارزم یاد شده است. هکاتیوس میلتی از سرزمین خوارزم با تختگاهی به همین نام در شرق اراضی پارت خبر داده است (بارتولد، همانجا). به نوشتۀ هرودت خوارزمیان و پارتیان دارای سپاهی مشترک در ارتش خشیارشا بودند که یک فرمانده در رأس آنان قرار داشت (III/ 381). خوارزمیان به همراه سغدیان، پارتها و آریاها تابع یک شهرب (ساتراپ) بودند، ولی در زمان اردشیر دوم هخامنشی (404-357 قم) خوارزم بهصورت ساتراپی جداگانهای اداره میشد (BSE3, XXVIII/ 367). استرابن ماساژتها و سکاها را از مردم خوارزم دانسته است (V/ 269).
هرودت (II/ 143) مینویسد: در آسیا دشتی است که از همهسو در محاصرۀ کوهها ست. در این کوهها 5 گذرگاه وجود دارد. این دشت در گذشته به خوارزمیان تعلق داشت و با سرزمین اقوام هیرکانی، پارتها، زرنگیان و تامانها هممرز است. در این دشت رود بزرگی به نام آکِس (اوکسوس) جاری است. خوارزم تا سدۀ 2 ق/ 8 م یکی از مراکز عمدۀ آیین زردشت بود. طی کشفیات باستانشناسان چندین آتشکده در خوارزم شناخته شده است (BSE3، همانجا). در عهد باستان پوشاک مردم خوارزم همانند پوشاک ایرانیان بود (غفورف، I/ 84). خوارزم در سدههای 1-4 م سرزمینی با جمعیت بسیار و باغهای فراوان بود. شهر خوارزم نیز براساس نقشه بنا شده بود (ماسون، «فرهنگ»، 189, 190)؛ اکتشافات باستانشناسی در توپراققلعه گواه این امر است. از سدۀ 5 م مصب ساریقمیش خالی از سکنه شد و به اضمحلال روی آورد (همان، 194).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید