شیخ فرخ و خاتون استی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 6 مرداد 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/264964/شیخ-فرخ-و-خاتون-استی
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
شِیْخْ فَرْخ و خاتونْ اَسْتی، بیت (داستان) عاشقانۀ کهن کردی، در قالب ترکیبی شعر هجایی و نثر، که به گویشهای سورانی و کرمانجی در مناطق مختلف کردنشین رایج است.داستان شیخ فرخ و خاتون استی به نامهایی دیگر، چون فهرخ و خاتوون ئهستی (مان ... ، 311)، فهرخ و ستی (ههر سترانهکی ... ، 1)، ستی و فهرخ (ص 3)، ستی و فهرخک (زارگوتنا ... ، 1 / 218) و پیر فهرخ و یای ئهستی (ایوبیان، 10) نیز آمده است. این داستان، مانند دیگر داستانهای عاشقانۀ کردی، در دورهای نامشخص توسط نقالان و بیتخوانان نواحی کردنشین سروده شده، و سینهبهسینه به نسلهای بعد انتقال یافته است. در این داستان، عبارتهایی چون «حاضران سلامت باشند» (مامان ... ، 214، 218) و فرخ و استی «در این دنیا به آرزوی خود نرسیدند، امیدوارم در آن دنیا برسند» (زارگوتنا، 1 / 224-226) از قول راوی آمده است که ساختار شفاهی داستان را نشان میدهد.داستان شیخ فرخ و خاتون استی را نخستینبار کردشناسان آلمانی ثبت و ضبط کردند. آلبرت سوسین (د 1899 م / 1317 ق) و اویگن پریم (د 1913 م / 1331 ق) روایتی از آن را در جزیره و طورعابدین در کردستان ترکیه، و اُسکار مان (د 1917 م / 1335 ق) نیز روایتی از زبان رحمان بکر در حومۀ مهاباد ثبت کردند. پسازآن، روایتهایی دیگر از این داستان در مناطق کردنشین کشورهای مختلف ثبت و منتشر شد (نک : همان، 1 / 21- 29؛ سدیق، 114- 118؛ محمدتوفیق، 23-25). مضمون اصلی داستان در این روایتها یکسان است، اما بهسبب شفاهیبودن، تفاوتهایی در آنها وجود دارد. قهرمانان اصلی این داستان در همۀ روایتها، شیخ فرخ و خاتون استیاند. در کنار این دو، شخصیتهای فرعی، مانند مادر، پدر، عمو و دایی فرخ، و نیز مادر، برادران و خواهران استی، وسو (یوسف) مغانی، چوپان، ملای محل و چند شخصیت دیگر، ازجمله پسرداییهای فرخ، مرزا و مرزبان (ستی و فهرخ، 58) نیز در داستان حضور دارند. نام شیخ فرخ در روایتهای دیگر به شکلهای فرخک (زارگوتنا، 1 / 218) و فرخو (ههر سترانهکی، 4) آمده است که واو و کاف میتواند نشانۀ تصغیر و تحبیب باشد. برخی از نویسندگان فرخ را تلفظ کردی نام باستانی فرّخ میدانند که در نامهایی مانند فرخزاد و زادانفرخ دیده میشود (میرزا کریم، 70، ۷٤). نام فرّخ حتى در دورۀ کردان ایوبی هم رایج، و نام یکی از سرداران سپاه ایوبی، فرخشاه، برادرزادۀ صلاحالدین، بود (همو، ٦٤). در دورۀ پیش از صفویه هم نام فرخیسار، از امیران شروانشاهان، در منابع دیده میشود (همو، ٦٥). این احتمال هم وجود دارد که فرْخ تصحیف فخر (فخرالدین) باشد (فتاحی، 3) که در زبان کردی به شکل فخره تلفظ میشود (شمس). دراین داستان نمونههایی دیگر از تصحیف دیده میشود، مانند طلف (طفل) (مان، 319). نام استی هم در روایتهای دیگر به شکل ستی آمده است (ههر سترانهکی، 5؛ زارگوتنا، همانجا؛ ژفولکلوری ... ، 39) که گروهی آن را مخفف استیره (در زبان کردی به معنای ستاره) میدانند (نک : میرزا کریم، ٦٦). گروهی دیگر نام استی را همان ستی یا ست میدانند که در نامهای برخی از اعضای خاندان ایوبی، ازجمله ستالشام، خواهر صلاحالدین، دیده میشود (سدیق، ۱۱٥). برخی نیز استی یا ستی را در اصل اوستی، و از ریشهای اوستایی، و نام عمومی دخترانی دانستهاند که در آتشکدههای زردشتی مسئولیت روشنکردن آتش را بر عهده داشتهاند (نک : محمدتوفیق، ۲۹). نام پدر شیخ فرخ و خاتون استی در روایتهای مختلف بهترتیب چنین آمده است: هادی و خلیفه (مان، 311)، مصطفى بگ و سلیمان بگ (زارگوتنا، 1 / 214-215)، شیخ مجید و شیخ داود (شیخ فرخ ... ، ۲۳-۲٤)، شیخ عادی (عدی) و شیخ عالی (علی) (ههر سترانهکی، 1)، و مام ادین و مام خلیفان (مامان، 59). برپایۀ روایتی، خلیفه برادر بزرگتر بود و حکومت شهر را در اختیار داشت (ستی و فهرخ، 8- 9). در روایتهای مختلف، از نام مادران فرخ و استی یادی نشده است. در همۀ روایتها، شیخ فرْخ تنها فرزند خانواده است و به گفتهای، پدر و مادر او پیش از فرخ، 12 فرزند خود را از دست داده بودند (نک : مان، 311-313). استی 4 برادر (همو، 324) و یا 3 برادر (ههر سترانهکی، 8- 9) و 3 خواهر (نک : ژفولکلوری، همانجا؛ زارگوتنا، 1 / 218) و به روایتی، دو خواهر به نامهای ناز (نازدار) ونازی (نازنین) دارد (نک : مان، 337- 338؛ شیخ فرخ، 32). برپایۀ روایتی دیگر، او فقط دو خواهر دارد (ستی و فهرخ، 10). این داستان در همۀ روایتهای موجود، با سخنگفتن فرخ در لحظۀ تولد با اطرافیان، و ابراز عشق به دخترعمویش، استی، آغاز میشود. خانوادۀ فرخ او را شیطان و دیو میخوانند و از ترس بیآبرویی در میان مردم، فرزندشان را به طویلۀ چهارپایان میاندازند تا زیر سمهای آنها له شود؛ باوجوداین، فردای آن روز، متوجه میشوند که فرخ سالم است؛ بنابراین او را از آنجا بیرون میآورند و در گهواره میگذارند (مان، 311- 318؛ شیخ فرخ، 24-۲٦). به روایتی، آنها با دیدن این صحنه به نوکر خانه میگویند که شیخ فرخ را در سبد زباله بگذارد و جایی دور از روستا رها کند (نک : زارگوتنا، 1 / 215-216). فردای آن روز، چوپان ده او را میبیند و به خانه میبرد و به همسرش میسپارد. روزی یکی از اهالی ده به خانۀ چوپان میرود و آن پسر را میبیند و به عموی فرخ خبر میدهد. او هم چوپان را احضار میکند و به وی میگوید: اگر آن پسر را بیاوری، هموزن او به تو طلا میدهم. چوپان هم شیخ فرخ را به مادرش برمیگرداند. چندی بعد پدر و مادر فرخ فوت میکنند (همان، 1 / 214- 218). به روایتی، چون او دوست داشت که در خانۀ عمویش، و با استی بزرگ شود، دعا میکند که پدر و مادرش بمیرند تا بـه این آرزو برسد (مان، 314- 318؛ مامان، 67- 68؛ شیخ فرخ، ۲٥-۲٦). پس از مرگ آنها، عموی شیخ فرخ سرپرست وی میشود. گویا او و پدر فرخ در سفر حج به یکدیگر قول داده بودند که این دخترعمو و پسرعمو را به عقد هم درآورند (زارگوتنا، 1 / 214-215). شیخ فرخ در گهوارۀ خود نمیماند و هر لحظه که تنها میشد، به گهوارۀ استی میرفت؛ گاه هم استی در گهوارۀ او میخوابید؛ ازاینرو، عمو تصمیم میگیرد که گهوارۀ بزرگی برای آنان بسازد تا هر دو در یک گهواره بخوابند (مان، 325-326؛ ژفولکلوری، 41-43). فرخ و استی تازمانیکه بزرگ شدند، همیشه باهم بودند. استی هرجا میرفت، فرخ را با خودش میبرد و درعمل، به دایۀ او تبدیل شده بود (زارگوتنا، 1 / 217- 218). شیخ فرخ و استی عاشق یکدیگر بودند (مامان، 82-83). آنها اوقات خوب و خوشی در شهر و ییلاق باهم داشتند، تا اینکه سروکلۀ چوپانی پیدا شد که در روایتهای مختلف، شیخال (مان، 322)، شغال (شیخ فرخ، 59)، ژغالو ـ چیوالو (ژفولکلوری، 45-46، 51)، چیگان (زارگوتنا، 1 / 220)، چیخال (ستی و فهرخ، 30) و شوخال (مامان، 84-85) نامیده شده است. به نظر میرسد این نامها صورتهایی مختلف از شیخ عالی (شیخ علی) باشند که تنها در یک روایت نام او آمده است (نک : ههر سترانهکی، 8). این احتمال، جدا از شباهتهای زبانشناسانه، از آنجا تقویت میشود که شبان به خاتون استی میگوید: من در سرزمین خودم فردی صاحبنام و بزرگزادهام و تنها به خاطر تو کُرک کردی پوشیده، و شبان شدهام (مان، 352). این شبان که عاشق استی شده است، به پدر و برادران او قول میدهد که اگر استی را به او بدهند، بدون گرفتن مواجب، برای آنها شبانی کند. آنها نیز میپذیرند و بهرغم مخالفت شیخ فرخ و استی، استی را وادار میکنند که بهعنوان شیردوشی و آبدادن دامها، با چوپان به دشت و کوهستان برود. استی نیز با اصرار و به بهانۀ داشتن کمک، شیخ فرخ را با خود میبرد (همو، 322-330، 332-337؛ ژفولکلوری، 45-46؛ ههر سترانهکی، 8- 9). شبان که متوجه میشود استی توجهی به او ندارد و همۀ ذهن و روحش پیش شیخ فرخ است، قسم میخورد که فرخ را بکشد؛ اما از نردبان میافتد و میمیرد. فرخ که جان خود را در خطر میبیند، از شهر فرار میکند (زارگوتنا، 1 / 220-221). به روایتی دیگر، چوپان خانوادۀ استی را تهدید میکند که اگر مانع رابطۀ او با فرخ نشوند و فرخ را بیرون نکنند، دیگر برای آنان شبانی نخواهد کرد و به سلطان عثمانی شکایت خواهد کرد. پس پدر و برادران استی در صدد قتل فرخ برمیآیند و او بهناچار فرار میکند (نک : مان، 354-365؛ ژفولکلوری، 47- 48؛ ههر سترانهکی، 9-13). فرخ نزد داییهایش به بغداد (شیخ فرخ، 40-44) یا شام (مامان، 98-100) و به روایتی، به شرانش (نزدیک دهوک در کردستـان عـراق) میرود (ژفولکلـوری، 53-55). در یکـی از روایتها سبب رفتن او به بغداد، نه مسائل یادشده، بلکه طلبیدن او از سوی شیخ انور، شیخالمشایخ این شهر، و بهعهدهگرفتن ریاست مشایخ این شهر گفته شده است (شیخ فرخ، همانجا). فرخ چند سالی در شام یا بغداد صاحب قدرت و شهرت میشود و به روایتی، هر روز در یکی از 40 کاخ داییاش زندگی میکند (نک : ستی و فهرخ، 55)؛ اما از یاد استی رها نمیشود. سرانجام نامهای به استی مینویسد و ضمن وصف وضعیت خود، از وی میخواهد پیش او برود. استی نزد فرخ میرود و مدتی آنجا میماند؛ سپس به زادگاهش برمیگردد (مامان، 108- 109). بنابر یک روایت، وقتی استی به دروازۀ شهر میرسد، فرخ با خانوادۀ دایی خود و جمعی دیگر به استقبال او میآیند. در این هنگام، گلاندام، دختر دیو سپید، که در قصری بزرگ در آن نزدیکی زندگی میکند، به او میگوید که امروز جشن عروسی فرخ با دخترداییاش است و تو را برای این مراسم دعوت کرده است. استی از شدت ناراحتی و بدون دیدن فرخ برمیگردد و چند روز بعد میمیرد (ستی و فهرخ، 59-63). کمی بعد، فرخ همهچیز را رها میکند تا پیش استی برود؛ اما پس از رسیدن به شهر، متوجه مرگ استی میشود. بنابراین، بیدرنگ سر قبر او میرود و از خدا میخواهد یا استی را به او برگرداند یا او را پیش استی ببرد. شیخ فرخ همانجا جان میدهد و او را در کنار استی دفن میکنند (مان، 382- 389). منظومۀ شیخ فرخ و خاتون استی نهتنها با دیگر منظومههای کردی موجود تفاوتهای صوری و محتوایی دارد، بلکه خود نیز دارای روایتهای متفاوت و حتى متضادی است که سبب بروز تناقض و عدم انسجام درونی آن شده است. علت اصلی این تناقض به نحوۀ تولد فرخ و چگونگی کارهای او برمیگردد که سبب شده است تا داستان همزمان در دو خط کاملاً متناقض پیش برود. خط نخست آن است که فرخ، دیو یا جادوگر، و به زبان کردی، رموزنات، و حاصل ازدواج پدرش با زنی کولی است (نک : همو، 311-313، 323، 325؛ زارگوتنا، 1 / 214-215). در این برداشت، فرخ از آغاز مرتکب کارهای شیطانی میشود؛ برای نمونه، برای پدر و مادرش آرزوی مرگ میکند و آن دو به فاصلۀ 40 روز از دنیا میروند (مان، 314- 318؛ شیخ فرخ، ۲٥-۲٦؛ ژفولکلوری، 44-45)؛ شبانه به رختخواب استی میرود و خود را از طفلی خردسال به جوانی رعنا و عاشقپیشه تبدیل میکند و دل او را میرباید (مان، 325-327)؛ هنگامی که او را برای فراگیری علم نزد معلم میفرستند، ادعای جامعالعلومبودن میکند و چند سیلی به معلمش میزند و از مدرسه فرار میکند (همو، 331-332؛ ژفولکلوری، 43-44)؛ از وسو مغانی که خواستگار استی است، حقالسکوت میگیرد و با تهدید او به افشای اسرار خانوادگیاش، وی را وادار میکند استی را رها کند (مان، 339-345؛ مامان، 69-72)، و به روایتی، سبب قتل او میشود (شیخ فرخ، 34- 38)؛ از سر بدجنسی از باد میخواهد که رویش را از زنعمو برگرداند تا از گرما تلف شود، اما به استی بوزد تا گرما آزارش ندهد؛ زنعمویش را از اسب میاندازد و او را به سنگ تبدیل، و با التماس اطرافیان، دوباره وی را زنده میکند (مان، 349-354)؛ در حرکت به سوی ییلاق، فاطمه، خدمتکار خانه را که مانع سوارشدن او بر اسب استی شده است، به درختی خشکیده تبدیل میکند و درپی اصرار استی او را به حالت اولیه برمیگرداند (مامان، 79-82)؛ در هنگام رفتن استی به حمام، دزدکی او را نگاه میکند و برای جلب توجه او، خود را به مردن میزند و استی و خواهرانش را وادار به ترانهخوانی میکند (مان، 338-343؛ شیخ فرخ، ۳۲-۳٤)؛ بااینکه میداند استی عقدکردۀ چوپان خانواده است، با او همچنان نرد عشق میبازد و هر روز به نوعی چوپان را آزار میدهد، مثلاً عصای خود را به مار تبدیل میکند و دور گردن چوپان میاندازد (مامان، 84-85)؛ بهواسطۀ داییاش، با زنی جادوگر آشنا، و با کشف رمز او وارد کاخش میشود و عشق او را به دست میآورد (ژفولکلوری، 57- 58)؛ لشکری را به سوی خانوادۀ عمویش میفرستد و آنان و همسر استی را وادار میکند که وی را نزد او به شام بفرستند که بیش از یک ماه پیش او میماند (زارگوتنا، 1 / 224-226)؛ سرانجام، برای استی هم به این دلیل که حرفی خلاف میل او گفته است، آرزوی مرگ میکند و سبب مرگ او میشود و خودش هم در پی او میمیرد (ژفولکلوری، 58-60؛ برای نمونههای دیگر، نک : مان، 345- 349؛ شیخ فرخ، 44- 48).در خط دوم داستان، که به موازات خط اول پیش میرود، نهتنها روح شیطانی در قالب فرخ وجود ندارد، بلکه مادۀ خلقت او آسمانی، و همۀ کارهایش، ازجمله عشق به استی، به دستور خدا ست. استی نیز همزاد وعاشق او ست و او را بهعنوان قدیس میپذیرد و به عقدش درمیآید (مان، 326-327؛ شیخ فرخ، ۳۸-٤۰). در چارچوب این خط عرفانی داستان، پدر و عموی فرخ، هادی و خلیفه، تصمیم میگیرند به زیارت مرقد شیخ عبدالقادر گیلانی در بغداد بروند و برای داشتن پسر به او توسل جویند؛ خداوند جبرئیل را در لباس درویشی بر سر راه آنان قرار میدهد و با دادن دو سیب بهشتی به آنان، میگوید به خانۀ خود برگردید و شبهنگام، هریک، نصف سیب را بخورید و نصف آن را به همسرتان بدهید و به بستر بروید (ژفولکلوری، 39)؛ پس از 9 ماه، زن خلیفه استی را، و 8 روز پس از او، زن هادی فرخ را به دنیا میآورد. هنگامیکه ماما قصد بریدن ناف فرخ را دارد، او به سخن میآید و به ماما میگوید که وضو دارد و از او میخواهد وضویش را با خون ناف باطل نکند (همان، 40)؛ وقتی میخواهند به او شیر دهند، نمیخورد و میگوید: من روزه هستم (مامان، 67- 68) و تا آخر عمر، هر روز روزهدار است (همان، 90)؛ او همۀ اتفاقاتی را که در دوران جنینی برایش رخ داده بود، به تفکیک ماه، برای مادر و اطرافیانش تعریف میکند (ستی و فهرخ، 10-12؛ شیخ فرخ، 23-25)؛ در طویله هم با دستهگلی در دست، نشسته بر تختی مرمرین و درحالیکه چهارپایان تیمارش میکنند، به پیشواز قاتلانش میرود (مامان، 67- 68). در این خط داستان، چوپان، شیخ عالی (علی)، دراصل، شیخی صاحبکرامت است که رخت چوپانی پوشیده، و به دستور خداوند و برای امتحان فرخ وارد این ماجرا شده است. در روایتی، او به دستور عزازیل (شیطان) مأمور میشود که اجازه ندهد فرخ به هدفی که خدا برایش تعیین کرده است، یعنی وصال استی، برسد (ژفولکلوری، 45-46، 52-53). فرخ هنگامیکه با استی برای چوپانی به کوهستان میرود، با گوسفندان حرف میزند (مامان، 84)؛ گوسفندان لاغر و نر را هم پرشیر میکند (شیخ فرخ، 66)؛ او شیطان را که گاه در لباس بره وارد گله میشود، میشناسد و بیرون میکند (ژفولکلوری، 49؛ مامان، 88- 89)؛ هنگامیکه دشمنان فرخ با سپاهی به دنبالش میروند تا او را به جرم قتل چوپان دستگیر کنند، او با اسب خود از رودخانهای پرآب و خروشان میگذرد و دشمنان نمیتوانند دستگیرش کنند (مان، 354-365)؛ فرخ زبـان پرندگان را میفهمد و با آنها صحبت میکند (شیخ فرخ، ٤٤- ٤۸)؛ او همچون سلیمان (ه م) بر باد مسلط است و یک بار از باد میخواهد به استی بگوید خداوند عشق او را در دل شیخ فرخ قرار داده است و باد نیز چنین میکند (مامان، 82-83)؛ او نامهای به استی مینویسد و به هدهد میدهد که برایش ببرد (ستی و فهرخ، 59-62)؛ استی پس از گرفتن نامه، با خواست خدا به پرندهای تبدیل میشود و نزد فرخ میرود (شیخ فرخ، ٤۸-٥۱؛ ژفولکلوری، 58-60؛ ههر سترانهکی، 9-13؛ برای نمونههای دیگر از رفتارهای شیخ فرخ، نک : مان، 366-367؛ شیخ فرخ، 40-44؛ زارگوتنا، 1 / 221-224؛ مامان، 100-105). به نظر میرسد این دو خط متضاد را بتوان سندی بر قدمت این داستان و عبور آن از لایههای مختلف تاریخ اسطورهای و دینی مردم کرد دانست. نیمنگاهی به کرامات شیخ فرخ نشان میدهد که او صاحب همۀ معجزاتی است که در تورات، انجیل، قرآن کریم و منابع دینی برای پیامبرانی چون ابراهیم، موسى، عیسى، سلیمان، یوسف (ع)، عزیر و محمد (ص) ذکر شدهاند؛ برای نمونه: تبدیل عصا به مار، قتل چوپان، فرار از شهر و عبور از رودخانه، یادآور معجزۀ موسى (ع)؛ بزرگشدن او نزد عمو و مناظراتش یادآور ابراهیم (ع)؛ حرفزدن او در گهواره با مردم، ارتباطش با غیب، زندهکردن مردگان و شفای بیماران، همان معجزات عیسى (ع)؛ سخنگفتن او با پرندگان ازجمله هدهد، اطاعتپذیری باد و پرندگان از وی و پرواز خاتون استی به سوی او یادآور سلیمان؛ حملۀ گرگ به گله و سخنگفتن فرخ با آن، اشاره به داستان یوسف (ع)؛ خوابیدن طولانی و بیداری او با اسبش اشاره به عزیر؛ و سرانجام، تبدیل ماه 27روزۀ رمضان به ماه کامل (مان، 355-357) یادآور معجزۀ شقالقمر پیامبر اسلام (ص)، و نیز شیردهکردن گوسفندان بیشیر و نر و گذاشتن تصمیمگیری بر عهدۀ اسبش برای انتخاب منزل یادآور هجرت ایشان از مکه به مدینه است (برای آگاهی بیشتر، نک : نیشابوری، سراسر اثر). افزونبراین، حضور جبرئیل در داستان و گفتوگوی او با شیخ فرخ (مان، 349)، همچنین ورود مستقیم شیطان به ماجرا و مقابلۀ شیخ فرخ با او (ژفولکلوری، 49) از دیگر جنبههای فراطبیعی داستان است. رسوخ این معجزات در فرهنگ مردم کرد و بیان آنها از زبان پیرمردان و پیرزنان بیسواد در همۀ مناطق کردنشین نشانۀ عمق و گسترۀ داستانهای پیامبران در این فرهنگ است. در این داستان هم گاه به این تشابهها اشاره شده است؛ برای نمونه، پرواز فرخ و استی، تکرار لطف خدا به بلقیس و سلیمان پنداشته شده است (مان، 347).جغرافیای داستان نیز نشان میدهد که مردم کرد، دستکم در زمان این منظومه، از حالت بستۀ محلی خارج شده، و با نواحی و شهرهای بزرگ خارج از کردستان پیوند یافتهاند. نامبردن از شهرهای استانبول، دمشق و بغداد در روایتهای مختلف این منظومه، نشاندهندۀ گذر از بافت بستۀ منطقهای و زندگی در محیطی وسیعتر است. ماجراهای فرخ و استی در شهری کوچک رخ میدهند. نکتۀ درخور توجه آن است که مردم این شهر با دامهایشان در فصل گرما به کوهستان (ییلاق) میروند و با خنکشدن هوا برمیگردند. این سبک زندگی که با کوچنشینی بسیار تفاوت دارد، سبک غالب در زندگی مردم کرد بوده است (شمس). برپایۀ روایتی، خاستگاه داستان شیخ فرخ و خاتون استی و محل وقوع رخدادهای آن در شهر لنگرزمین (شیخ فرخ، 41)، و به روایتی دیگر، شهر داودیه است (مان، 313؛ مامان، 58). در مناطق کردنشین، روستا یا شهری به نام لنگرزمین وجود ندارد؛ اما شهر یا روستای داودیه که در بیشتر روایتهای شیخ فرخ و خاتون استی بهعنوان محل رخدادها آمده است، در 9کیلومتری جنوب شرقی قلادزه (قلعهدیزه)، مرکز شهرستان پشدر، در استان سلیمانیۀ عراق قرار دارد و از شمال به مهاباد، از شرق به سردشت، از جنوب به مرگه، و از غرب به رانیه محدود میشود (محمدتوفیق، ۳۳-۳٤). بنابراین، داودیه از دو سو با نواحی شمال غربی ایران هممرز است. همچنین روستایی به نام خاتون استی در بخش خلیفان، از توابع مهاباد در استان آذربایجان غربی وجود دارد. نکتۀ مهم دربارۀ این نامها، آن است که در این داستان، مرغزار و چراگاه دامهای خانوادۀ استی در فاصلهای تقریباً یکروزه از داودیه قرار دارد که به فاصلۀ کنونی داودیه از خاتون استی نزدیک است (شمس). از آنجا که در روایت چاپی اسکار مان، از مکانهایی مانند داودیه، نهرمرادان و جز اینها نام برده شده است که در داودیۀ کنونی هم وجود دارند، برخی از پژوهشگران احتمال میدهند جغرافیای داستان در همین منطقه باشد. افزونبراین، وجود زیارتگاه شیخ فرخ و چشمۀ استی در داودیه و نیز شباهت بسیار زیاد گویشی که در روایت اسکار مان آمده است با گویش کنونی مردم منطقۀ قلادزی و پشدر، این احتمال را بیشتر تقویت میکند (محمدتوفیق، ۲۹-۳۳؛ میرزا کریم، ٦٦؛ سدیق، ۱۱٤). همچنین گورستان قدیمی و بزرگ داودیه نمیتواند متعلق به این روستای کوچک باشد؛ پس میتوان با استناد به آن، وجود شهری بزرگ را در این منطقه حدس زد (محمدتوفیق، 35). امروزه، برخی از خانوادههای سلیمانیۀ کردستان، تبار خود را به شیخ فرخ میرسانند (میرزا کریم، ٥۹). گلفرخی هم نام تیرهای از کردها ست که میان زاخو و دهوک در کردستان عراق زندگی میکنند (همو، ٦۷).دربارۀ تاریخ و زمان داستان شیخ فرخ و خاتون استی هم میان پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. برخی ریشۀ این بیت را به دوران باستان و حتى دوران اسطورهای مربوط دانستهاند که بعدها تحت تأثیر آیینهای بینالنهرینی، یهود، مسیحیت و اسلام قرار گرفته است (میکائیلی، 64). هرچند تأثیر بیشتر ادیان بومی و ابراهیمی بر این داستان را میتوان دید، اما بیشک تأثیر آیین مسیحیت از بقیه بیشتر است؛ بهنحویکه حتى برخی از پژوهشگران، شیخ فرخ را همان عیسای مسیح دانسته، و داستان او را روایت کردی عیسى (ع) پنداشتهاند (محمدتوفیق، 81). صرفنظر از تشابه کرامات شیخ فرخ و معجزات عیسى (ع)، تشابهات دیگری نیز وجود دارد که در انجیل لوقا به آنها اشاره شده است. بنابر روایت انجیل، عیسى (ع) در بیت لحم به دنیا میآید که به شهر داود شهرت داشت. حضرت مریم پس از تولد، او را در قنداقی میپیچید و در آخور حیوانات میخواباند. شبانانی که در بیابان گلۀ خود را میچرانیدند، با دیدن این طفل میهراسند (عهد جدید، انجیل لوقا، 2: 4-13). شهرت عیسى به فرزند داود، نامیدن بیت لحم به شهر داود و گذاشتن قنداق در طویله، از مهمترین شباهتهای این دو داستان است. این موضوع از آنجا اهمیت دارد که در روایتی، نام پدر فرخ، داود و محل زندگی او هم داودیه است که پژوهشگران هر دو را برگرفته از زندگی عیسى (ع) میدانند. ازاینگذشته، مخالفت علمای دینی با فرخ و دستور حاکم شهر به کشتن او، شبیه مخالفت علمای یهود با عیسى (ع) و حمایت از قتل او توسط حاکم قدس است. نحوۀ مرگ فرخ و عیسى (ع) هم مشابه است. در روایت انجیل، عیسى (ع) برای خود از خدا مرگ میخواهد و خدا هم او را قبض روح میکند و سپس نزد خود میبرد. فرخ نیـز چنین میکند و بـه اعتقاد مردم او نیـز نمرده، و همیشه زنده است. همچنین، دردستداشتن شاخۀ گل توسط فرخ و روییدن گل در کاسۀ شیر به امر شیخ فرخ، از دیگر شباهتهای او با عیسى (ع) دانسته شده است (محمدتوفیق، 80-105).ماجرای زندگی شیخ فرخ افزونبر پیامبران، با زندگی برخی از شاهان نیز مشابهتهایی دارد. در یکی از روایتهای این داستان، از دستور حاکم شهر به مأمور برای کشتن نوزاد و اجرانکردن این دستور، انداختن نوزاد در میان زبالهها و پیداکردن چوپان او را و بزرگشدنش پیش همو، و درنهایت، برگشتن او به خانۀ حاکم سخن رفته است (نک : زارگوتنا، 1 / 214- 218). این روایت تاحدزیادی، همان داستانی است که هرودت دربارۀ تولد کورش و دستور قتل او توسط آستیاگ، آخرین پادشاه ماد، و بزرگشدنش نزد چوپان آورده است (1 / 150-153). وجود بزرگزادهای به نام وسوی مغانی و قبیلۀ مغانان در کنار میرانان (امیران) بهعنوان دو گروه حاکم در شهر (مامان، 59)، و آرزوی وسوی مغانی برای قتل فرخ در یک روایت، و پشتیبانی و تدارک سپاه برای دفاع از او در برابر امیر در روایتی دیگر، پژوهشگر را به یاد مغان (قبیلهای مادی که رهبران دینی از آن بودند) میاندازد که نخست دستور قتل کورش را به آستیاگ دادند و بعدها به مخالفان او تبدیل شدند و در حمایت از کورش برضد او برخاستند (هرودت، همانجا). برخی دیگر با توجه به وجود نامهای فرخشاه و ستالشام در خانوادۀ ایوبی و عزیمت شیخ فرخ از داودیۀ کردستان به شام (بنابر یک روایت)، و نیز برخی حوادث زندگی مظفرالدین کوکوبری، داماد صلاحالدین ایوبی، و همچنین بعضی از ویژگیهای شخصی او، زمان وقوع داستان شیخ فرخ و خاتون استی را دورۀ ایوبیان میدانند (سدیق، 115-117). برخی از پژوهشگران نیز با استناد به بعضی نشانههای درونمتنی داستان، زمان آن را دورۀ عثمانی میدانند که ازجمله به این موارد میتوان اشاره کرد: وجود نام استانبول و نیز سلطان استانبول (مان، 314، 337- 338)؛ اشاره به اینکه بغداد تحت حکومت عثمانی بوده است؛ و وجود واژههای فراوان ترکی مثل قرهواش، ویلداش، تَتَر، ایلچی و عرضچی (همو، 323-324، 333، 337؛ برای نمونههای بیشتر، نک : محمدتوفیق، 40-45). یادآوری این نکته لازم است که در کمتر بیت کردی میتوان دید که به سلطان عثمانی اشاره نشود. شاید این موضوع، بیش از آنکه نشاندهندۀ وقوع داستان در این دوره باشد، به حافظۀ تاریخی بیتخوانهای کرد در این منطقه برمیگردد که بیش از 5 سده حکومتی جز حکومت عثمانی را ندیده بودند. به نظر میرسد تعیین زمان تاریخی برای وقوع بیتها چندان علمی نیست، زیرا بیشتر آنها قدمت زیادی دارند و به مرور زمان مطالبی به آنها افزوده شده، و هر دورۀ تاریخی مهر خود را بر آنها زده است. افزونبراین، اگر بیتها جدید هم باشند، این احتمال وجود دارد که بیتخوانها بسته به دیدگاه خود روایات کهنی را که در ذهن داشتهاند، به آنها افزوده باشند؛ بهاینترتیب، باید گفت که بیت شیخ فرخ و خاتون استی موزهای مجازی است که در آن اندیشهها و افکار مردم یک سرزمین در دورههای مختلف تاریخیاش، و یا ملل مختلفی که با آن در تعامل بودهاند، نگهداری میشود. در این منظومه، افکار ابتدایی تا پیشرفتۀ انسان، شیوۀ زندگی در غار تا شهرنشینی، مادرسالاری تا قرارداد و توافق جمعی، سحر و جادو، آرزو و خیالپردازی تا روبهروشدن با واقعیتی اجتماعی و بسیاری از امور ناهمگون اسطورهای و تاریخی دیگر دیده میشوند.در حوزۀ سیاسی هم، این داستان بهخوبی فضای سیاسی و شکل حکمرانی جامعۀ کردی را نشان میدهد. راوی، هم برای عموی فرخ، حاکم شهر داودیه، هم برای داییاش، حاکم شام، و هم برای خود فرخ، در هنگام حکومت او بر شام، عنوان میر (امیر) را به کار میبرد و حکومت او را میرایهتی (امارت) مینامد (مان، 377- 378). از نظر سیاسی، نکتۀ مهمی که در داستان آمده، و البته بیرون از جامعۀ کردی رخ داده است، رسیدن شیخی اهل طریقت به پادشاهی است. بنابر روایتی، مشایخ شام شاهینی را آوردند و قـرار شد بر سر هرکسی کـه نشست، او شاه شام شود که شاهین بر سر فرخ مینشیند. شیخالمشایخ شام تاج را بر سر او میگذارد و او را به جانشینی خود منصوب میکند. فرخ بیش از 7 سال امیر شام میشود (همو، 375- 378). بنمایۀ انتخاب شاه یا حاکم با پروازدادن باز یا شاهین، از بنمایههای تکرارشونده در افسانههای بسیاری از اقوام و ملتها ست (نک : مارتسلف، 133-135، 183). در برخی از نسخهها، طبقات اجتماعی و سیاسی شهر بهصورت وکیل، وزیر، سید، ملا، میرزا، فقیه، کدخدا و بزرگان (مان، 311، 313، 317) نام برده شدهاند.این بیت همچنین دربرگیرندۀ گنجینهای غنی از آدابورسوم مردم کرد در گذشته است؛ برای نمونه: تدارک ناهار یا شام پس از خاکسپاری متوفا و هنگام فاتحهخوانی برای وی در مسجد (همو، 317)؛ بردن «کاسۀ جشنانه»، شامل روغن و برنج و جز آن در عید فطر، از سوی همسایگان برای همدیگر (همو، 356)؛ بخشیدن مال و ثروت به فقیران، به مناسبت میلاد پیامبر اسلام (ص) (همو، 368)؛ قربانیکردن حیوان و صدقهدادن در راه سلامت عزیزان؛ رفتن به کوهستان / ییلاق و برگشتن به روستا در فصل سرما (مامان، 75، 79-81)؛ گردنآزادی یا درخواست بخشش از کسی در مناسبتها یا پیش از رفتن به سفر (ستی و فهرخ، 9)؛ خیراتکردن برای مرده در آخر هفته (ژفولکلوری، 62)؛ خواندن یاسین توسط ملا پیش از مرگ کسی (همان، 45)؛ رنجبری و کار برای پدرزن به مدت طولانی در برابر ازدواج با دختر او (همان، 46؛ ههر سترانهکی، 8- 9)؛ مژدگانیدادن پس از تولد فرزند ذکور (مان، 313)؛ عیدیدادن در عید فطر (همو، 355-357)؛ حمل آب توسط دختران با مشک از سر چشمه و آوازخواندن پسران و دختران برای یکدیگر درطول راه (ههر سترانهکی، 9-10)؛ تلفظ نامهایی مانند عایشه و فاطمه به شکل عیشوک و فاتوک (ژفولکلوری، همانجا)؛ رفتن به سرچشمه برای حمام (همان، 51-52؛ زارگوتنا، 1 / 218- 219)؛ و بهزور شوهردادن خواهر توسط برادرانش (همو، 336). یکی از نکات مهم در این منظومه، قدرت زنان در تصمیمگیری است. این مهم بیش از هرجا، در گفتوگوی چوپان با مادر استی دیده میشود که با عصبانیت میگوید: من دنبال کار میگردم؛ اما در این شهر، همه مرا به زنان حواله میدهند و مردی نمیبینم (همو، 323-324). در جایی دیگر، با وجود مخالفت پدر استی با ازدواج او و شبان، ازآنجاکه مادر استی و برادرانش با این ازدواج موافقاند، پدر کاری از پیش نمیبرد (همو، 335). البته در برخی روایتهای این داستان هم مواردی از تحقیر زنان مانند اشاره به کمعقلبودن آنان، وارد شده است (مامان، 88). در این داستان، برخلاف داستانهای دیگر که رقابت عشقی میان دو نفر است، رقابتْ سهنفره، و به تعبیری مثلثی است؛ استی عاشق فرخ است و در برابر فرخ یک چوپان و یک اشرافزاده بهعنوان رقیبان عشقی حضور دارند.در میان داستانهای فارسی، داستان شیخ صنعان (ه م) تا حدودی مشابه داستان شیخ فرخ و خاتون استی است. در سخن از عزیمت شیخ فرخ به شهر امیر علمالدین پاپی فرنگی، او مانند شیخ صنعان، شیخی اهل طریقت و عبادت، و با مریدان بسیار است که عاشق دختری جوان میشود و خرقه و خانقاه را کنار میگذارد (ههر سترانهکی، 12-۱۳). در روایتی نیز داستان شیخ فرخ تا حدودی با ذکر فرنگ در داستان شیخ صنعان شباهت دارد. صرفنظر از این مفهوم مشابه، چنانکه در خلاصۀ داستان هم آمده است، دیگر عناصر داستان و فرایند وقوع رخدادها و پایان ماجرای شیخ فرخ و خاتون استی ازهرنظر با شیخ صنعان متفاوت است.
ایوبیان، عبیدالله، چریکهی مم و زین، تبریز، 1341 ش؛ زارگوتنا کوردا، به کوشش اوردیخان جلیل و جلیل جلیل، بغداد، 1991 م؛ ژفولکلوری کوردی، به کوشش صادق بهاءالدین امیدی (ض: ئامیدی)، اربیل، 2002 م؛ ستی و فهرخ، به کوشش امین عثمان (ض: ئهمینی ئوسمان)، دهوک، 2002 م؛ سدیق توفیق، زرار، «فهرخ و ستی»، رامان، دهوک، 2018 م، شم 252؛ شمس، اسماعیل، تحقیقات میدانی؛ شیخ فرخ و خاتون استی، ترجمه و به کوشش قادر فتاحی قاضی، تبریز، 1351 ش؛ عهد جدید؛ فتاحی قاضی، قادر، مقدمه بر شیخ فرخ و خاتون استی (هم )؛ مارتسلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مامان، برازا بزرکرد، خالان، خوارزا مهزن کرد، به کوشش محمد امین (ض: موحهمهد ئهمین)، سلیمانیه، 2008 م؛ مان، اسکار، تحفۀ مظفریه، ترجمۀ هیمن مکریانی، اربیل، 2006 م؛ محمدتوفیق (ض: حهمهتوفیق)، ریبوار، شیخ فهرخ و خاتوون ئهستی، سلیمانیه، 2013 م؛ میرزا کریم، غفور، «ریشهی ناوو بنهمالهی فهرخه لهمیژوودا»، کیومالی بهناو بیرهوهری یهکانمدا، سلیمانیه، ۲۰۰۰ م؛ میکائیلی، حسین، «بیت در ادب فولکلور کردی»، پژوهشنامۀ ادبیات کردی، سنندج، 1394 ش، س 1، شم 1؛ نیشابوری، ابراهیم، قصص الانبیاء، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1382 ش؛ هرودت، تاریخ، ترجمۀ مرتضى ثابتفر، تهران، 1336 ش؛ ههر سترانهکی چیروکه ک، به کوشش داوود مراد ختاری (ض: خهتاری)، دهوک، 2010 م.
اسماعیل شمس
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید