آصف جاه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
پنج شنبه 30 شهریور 1402
https://cgie.org.ir/fa/article/259273/آصف-جاه
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
4
آصفجاه \āse(a)f-jāh\، نظامالملک قمرالدین (1082- 1161 ق / 1671- 1748 م)، از امرای دربار اورنگزیب، بنیانگذار سلسلۀ نظام حیدرآباد دکن و شاعر پارسیگوی هند. او فرزند شهابالدین بن عابدخان بود، اجدادش از بزرگان عرفای سمرقند بودند و خود را از نوادگان شیخ شهابالدین عمر سهروردی (د 632 ق / 1235 م) میدانستند. جد مادری آصفجاه نَوّاب سعدالله خان، وزیر اعظم شاه جهان، بود و او خود از عنایت اورنگزیب برخوردار بود و منصب چهارهزاری و سپس پنجهزاری و لقب «چین قلیچ خان» گرفت. پساز مرگ اورنگزیب، وی خود را از کشمکشها و منازعات شاهزادگان برکنار داشت و جانب احتیاط را مراعات کرد، ولی در دوران سلطنت شاه عالم بهادر شاه (1118-1124 ق / 1706-1712 م) صوبهداری اَوَدْه و فوجداری لکهنو را به او سپردند و لقب «خانِ دوران بهادر» گرفت. اندکی بعد، بهسبب گماشتهشدن اشخاص جدید به مناصب بزرگ و برکناری امرای سابق از مقامات، نیز سعایت بدخواهان، از کار کناره گرفت و در شاهجهانآباد (دهلی کهنۀ امروزی) انزوا گزید و به زیّ صوفیان درآمد، اما پساز درگذشت بهادر شاه و سلطنت چندروزۀ جهاندار شاه (1124 ق / 1712 م)، دوباره از عنایت پادشاه برخوردار گشت و در دوران فرمانروایی فَرُّخسِیَر (1124-1131 ق / 1712- 1719 م)، لقب «نظامالملک بهادر فتح جنگ» و منصب هفتهزاری به او داده شد و او به صوبهداری دکن اعزام گردید. ولی هنگامی که امیرالامرا سید حسینعلی خان، که از رقیبان او بود، حکومت دکن را برای خود گرفت، وی به پایتخت بازگشت و حکومت مرادآباد به او محول گردید. از آنجا که نابسامانی اوضاع در مرکز حکومت و رقابتها و دسیسهبازیهای امیران و درباریان، دستگاه سلطنت را ناتوان کرده بود، امیرالامرا موقع را مناسب دید و از دکن به دهلی لشکر کشید، فرخسیر را خلع کرد و کشت و شاهزاده رفیعالدرجات را به سلطنت رساند (1131 ق / 1719 م). در این هنگام، نظامالملک به حکومت مالوا منصوب شد؛ اما در همان سال، امیرالامرا رفیعالدرجات را از میان برداشت و محمد شاه بر تخت نشست (1131-1161 ق / 1719- 1748 م) و سال بعد نظامالملک بهقصد تسخیر دکن از مالوا بدان جانب لشکر کشید؛ قلعۀ آسیر را گرفت؛ برهانپور را تصرف کرد (1132 ق / 1720 م)؛ لشکری را که امیرالامرا به تعقیب او فرستاده بود در هم شکست و اورنگآباد را از دست حاکم آن، که برادرزادۀ امیرالامرا بود، به درآورد. امیرالامرا خود، محمد شاه را برداشت و بهجانب دکن رهسپار شد، ولی در راه، بهدستور اعتمادالدوله محمدامین خان که از امرای دربار و عموزادۀ پدر نظامالملک بود، کشته شد. قطبالملک، برادر امیرالامرا که در دهلی قائممقام او شده بود، غیبت محمد شاه را مغتنم شمرد، یکی از شاهزادگان را بر تخت نشاند، و چون خبر بازگشت محمد شاه را شنید، لشکری فراهم آورد و از دهلی برای مقابله بیرون رفت، ولی در جنگی که درگرفت، شکست خورد و دستگیر شد. محمد شاه که نسبت به نزدیکان و طرفداران امیرالامرا و برادر او بدبین شده بود، محمدامین خان را وزیر اعظم خود کرد و این امر موجب شد که نظامالملک نیز از درِ اطاعت درآید و خاطر محمد شاه را از جانب خود آسوده گرداند. دیری نگذشت که محمدامین خان درگذشت (1134 ق / 1722 م) و نظامالملک به دهلی خوانده شد و مقام وزارت اعظم به او محول گردید، ولی امیران و درباریان که وجود چنان شخصی را مانع و مخلّ مقاصد خود میدیدند، سعی در آن داشتند که شاه را نسبت به او بدگمان کنند. در این احوال (1135 ق / 1723 م)، معزالدوله حیدرقلی خان، که ناظم و فرماندار گجرات بود، سر به طغیان برداشت. محمد شاه نظامالملک را برای دفع فتنه بهجانب گجرات فرستاد و حیدرقلی خان، که تاب مقاومت در خویش نمیدید، خود را به دیوانگی زد و موضوع طغیان او بدینسان خاتمه یافت. نظامالملک به دهلی بازگشت و حکومت گجرات و مالوا بهانضمام حکومت دکن ضمیمۀ وزارت او شد؛ اما توطئهها و دشمنیهای امیران و درباریان با او شدت گرفت و سرانجام خاطر شاه را نسبت به او مکدر و مشوب کردند. درنتیجۀ این احوال، حکومت دکن از او گرفته شد و به مبارز خان، که پیشتر ناظم حیدرآباد بود، محول گردید (1136 ق / 1723 م). نظامالملک که جریان امور را بر خلاف وضع خود میدید، اظهار بیماری کرد و به بهانۀ اینکه آبوهوای مرادآباد با مزاجش سازگارتر است، از شاه رخصت گرفت و بهسوی آن ناحیه رهسپار شد؛ اما پساز طی چند منزل، راه دکن را در پیش گرفت و خود را با شتاب به آنجا رسانید. مبارز خان به مقابله پیش آمد و در نزدیکی اورنگآباد، جنگی سخت درگرفت که در آن مبارز خان کشته شد و نظامالملک بار دیگر به دکن تسلط یافت (1137 ق / 1725 م). محمد شاه ناچار از درِ دوستی درآمد و به دلجویی از نظامالملک پرداخت و با ارسال فرمانهای عنایتآمیز و اعطای لقب «آصفجاه» کدورتها و آزردگیهای پیشین را برطرف ساخت. در 1150 ق / 1737 م، با اصرار و تأکید تمام، آصفجاه را دیگرباره به دربار فراخواندند. او امور دکن را به فرزند خود، نظامالدوله ناصر جنگ بهادر، سپرد و به دهلی آمد و از اکرام شاه برخوردار گشت؛ ولی اندکی بعد، در جنوب، شورش اقوام مَرْهْتهی (مَراتی) پیش آمد و آصفجاه برای رفع غائله رهسپار آن ناحیه گردید. در نزدیکی بهوپال، از توابع مالوا، با افواج مرهتهی که برای مقابله خود را بدان ناحیه رسانده بودند، جنگ درگرفت، ولی در همین اوقات، خبرِ رسیدن نادر شاه به حدود دهلی به آصفجاه رسید و او ناچار شد که با طاغیان مصالحه کند و به دهلی بازگردد (آزاد، 2 / 174- 178؛ شاهنوازخان، 3 / 838-845). آصفجاه در گیرودار جنگ «کَرنال» و مذاکره با نادر شاه و عقد «معاهدۀ کرنال»، که بهموجب آن، محمد شاه همچنان سلطان هندوستان باقی میماند، تدبیر و کیاست تمام از خود نشان داد و چون امیرالامرا صمصامالدوله (خان دوران) در جنگ کشته شده بود، محمد شاه منصب امیرالامرایی (فرماندهی کل قوا) را به او سپرد و نادر نیز در مدت اقامت دوماهۀ خود در دهلی نسبت به او عنایت خاص ابراز میداشت (قدوسی، 141-151؛ محمدکاظم، 2 / 733؛ شاهنوازخان، 3 / 845). پساز بازگشت نادر شاه، آصفجاه بهجانب دکن عزیمت کرد و پساز آنکه فرزند خود، نظامالدوله را، که سودای فرمانروایی آن ناحیه را در سر داشت و بر پدر شوریده بود، دستگیر، و مجازات کرد (1154 ق / 1741 م)، به تحکیم موقعیت خود در سراسر دکن پرداخت. وی کَرناتِک و آرکات و بالکُنده را تصرف، و به قلمرو خود ضمیمه کرد (1156- 1159 ق / 1743-1746 م) و سرانجام بهعلت بیماری در جمادیالاول 1161 / آوریل 1748 در برهانپور وفات یافت (آزاد، 2 / 179-180؛ شاهنوازخان، 3 / 846-847). آصفجاه مردی باتدبیر و شجاع بود و سالیان دراز در دکن حکومت کرد و سرانجام حکومت مستقل آصفجاهیۀ حیدرآباد را بنیاد نهاد و فرزندان او با عنوان «نظام» تا 1286 ق / 1869 م در آن ناحیه حکومت داشتند. وی در آبادی نواحی دکن کوشش بسیار کرد و با تشویق او، بسیاری از شاعران و ادیبان و دانشمندان به آن ناحیه روی آوردند. از زمان او، حیدرآباد از مراکز عمدۀ فرهنگ و تمدن اسلامی در شبهقارۀ هند شد. میرغلامعلی آزاد بلگرامی و علامه میرعبدالجلیل بلگرامی که هر دو از شاعران و دانشمندان بنام آن زمان بودند، با وی مصاحبت داشتند و قصایدی در مدح او سرودند. آصفجاه خود مردی ادیب و شاعری توانا بود و در آغاز، اشعار خود را از نظر میرزا عبدالقادر بیدل (د 1133 ق / 1721 م) میگذراند. وی در شاعری، نخست «شاکر»، و سپس «آصف» تخلص میکرد (گوپاموی، 71؛ صبا، 389؛ ایمان، 72). او بیشتر به غزلسرایی مایل بود؛ اما قصیده و رباعی نیز در دیوان او دیده میشود. با اینکه بیدل اشعار او را میدیده و اصلاح میکرده (خوشگو، 252)، کلام او روشن و روان است و از پیچیدگیهای خاص سبک بیدل در سخن او اثری نیست؛ ولی خصوصیات زبان فارسی رایج در هند در سراسر دیوان او آشکار است و گاهی تعبیرات و تشبیهات نو نیز در اشعارش دیده میشود. غزلیات او غالباً عاشقانه است، ولی او به مضامین اخلاقی نیز توجه دارد و در مواردی رنگ تشیع و دوستی خاندان رسول اکرم (ص) در اشعارش به نظر میرسد. آصفجاه در نثرنویسی نیز توانا بود و بهگفتۀ خوشگو: «نثر بسیار شسته و صاف مینوشت» (ص 254). دیوان آصفجاه بار نخست در دو جلد و با مقدمهای به قلم آقا میرزا نصرالله خان فدایی در 1301 ق / 1884 م، و بار دوم در 1354 ق / 1935 م در حیدرآباد به چاپ رسیده است. منظومهای با عنوان خسرو و شیرین نیز منسوب به او ست که در لکهنو به چاپ رسیده است (1877 م)، ولی در تواریخ و تذکرههای معتبر چنین منظومهای را از او یاد نکردهاند.
آزاد بلگرامی، میرغلامعلی، مآثر الکرام (سرو آزاد)، لاهور، 1913 م؛ ایمان، رحم علیخان، منتخب اللطایف، تهران، 1349 ش؛ خوشگو، بندر ابن داس، سفینۀ خوشگو، بهکوشش محمد عطاءالرحمان کاکوی، پتنه، 1959 م؛ شاهنوازخان، مآثر الامرا، کلکته، 1309 ق؛ صبا، محمد مظفر حسین، تذکرۀ روز روشن، تهران، 1343 ش؛ قدوسی، محمدحسین، نادرنامه، مشهد، 1339 ش؛ گوپاموی، محمد قدرتالله، نتایج الافکار، بمبئی، 1336 ش؛ محمدکاظم، عالمآرای نادری، بهکوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1364 ش.
فتحالله مجتبائی (دبا)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید