غول
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/258488/غول
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
غول، موجودی وهمـی و افسانـهای، بـا خاستگاهی سامی ـ عربی، ترسناک، بیابانزی، مطلقاً شرور و انسانستیز، که به هر شکلی درمیآید و اغلب آدمیـان ــ بهویژه مسافران در راه ــ را میفریبد، از راه میبرد و به هلاکت میرساند. غول که جمع آن اغوال و غیلان است، در عربی نوعی از جن، و جزو شیاطین به شمار آمده است؛ گاه به مرگ یا هر آنچه که کشندۀ انسان باشد نیز غول گفتهاند (دمیری، 2 / 130-134؛ تاج ... ؛ لغتنامه ... ). اما درمجموع، این نام ویژۀ جنیانی است که در بیابانها متعرض مسافران میشوند (جاحظ، 6 / 158). غول از ترسناکترین و سختترین جنیان وصف شده است (اکرامیفر، 225؛ براون، 180)، اما برخلاف اجنه که در فرهنگ اسلامی، همچنانکه در قرآن نیز آمده است (جن / 72 / 11-14)، به دو گروه نیک و بد، و یا مسلمان و کافر دستهبندی میشوند، غول با سرشتی حیوانی و درنده، مانند شیطان، پدیدهای انسانستیز و مظهر بدکاری مطلق است و هدفی جز گمراهی و نابودی آدمیان ندارد.
پدیدۀ وهمی غول پس از ورود اعراب به ایران بر باور ایرانیان به دیو سایه افکند. دیو که زمانی معنای پروردگار داشت، پس از ترویج مزدیسنا، به پروردگاران باطل و پیروان آنها اختصاص یافت و بهتدریج در پندار ایرانیان با غولهای بدترکیب، بدنهاد و ستیهنده بـا انسان، همخانواده شد و یا یکی از آنها به شمار آمـد (نک : پـورداود، 13؛ نیز نک : ه د، دیو). «دیوهای اوستا در شاهنامه و نیز در گذر زمان، در افسانههای ایرانی هیئتی عجیب یافتند و به شکل غول و موجودات اهریمنی درآمدند و بسیاری از باشندگان اهریمنی نیز در شمار دیوان قرار گرفتند» (هینلز، 158- 159). بنابراین، در متون فارسی اغلب واژۀ دیو را مترادفی برای غول آوردهاند (نک : لغتنامه؛ نیز نک : یاحقی، 316).
غول در فرهنگ اسلامی به همین نام معروف است و نوع مادۀ او را سعلاة میگویند (همانجا)؛ اما در برخی از مناطق، غول را به این نامها نیز خواندهاند: شروع، نوعی قُطرب (غول) (دمشقی، 272)؛ در گویش لری، مَدزِما (مردآزما) (آذرلی، 357)؛ در جنوب خراسان، یول (اکرامیفر، 227؛ میهندوست، 140- 141)؛ در گناوه و فراشبند، غولک (دریانورد، 242؛ امیری، 71)؛ و یا نام و ویژگی دیوهای دیگر را به غولان سرایت دادهاند، مثلاً به موجود وهمی دوالپا (ه م)، که او نیز مسافران صحرا را به کام مرگ میکشاند، غول بیابانی گفتهاند (نک : صرفی و افضلی، 115؛ هدایت، 142؛ نیز نک : جمالزاده، 288؛ رضایی، 617). ویژگی رفتاری عفریتی به نام پالیس (یعنی کسی که پای دیگران را میلیسد) را نیز به غول تعمیم دادهاند (براون، همانجا؛ الولساتن، 131؛ هدایت، همانجا؛ حاتمی، 125). در برخی از مناطق مرکزی ایران نیز نام nehen (نهنگ) به معنی دیو، هیولا و غول است (نک : آساتوریان، 296، 297). مردم بیرجند سنگینی ناشی از عارضهای عصبی را، که در خواب روی میدهد، و در فارسی «بختک» نام دارد، غولِ خو (xow = خواب) میگویند، زیرا آن را نتیجۀ عمل غول و دیو میدانند (رضایی، همانجا). در خراسان، بهویژه در جنوب آنجا، به هوای مهگرفته، دَم غول میگویند؛ زیرا معتقدند، دم و بازدم غولها سبب تاریکی هوا میشود (اکرامیفر، 228، 230). 3 اصطلاح نرهغول، غولبیابانی، و غول بیشاخودم که در فرهنگ مردم ایران پرکاربرد است، نشان از بارزترین ویژگیهای غول در ذهن مردمان دارند و هریک بر مفاهیم کنایی ویژهای دلالت میکنند. معمولاً به انسانهای درشتهیکل و بیفایده، وحشی و بیابانی که آداب شهرنشینی و تمدن را آنگونه که باید نمیدانند، غولبیابانی، و به انسانهای درشتاندام، بلندقد، خشن، بیتوجه به شرایط و دور از آداب، غول بیشاخودم میگویند. همچنین، در زبان فارسی برای بیان بزرگی اغراقآمیز اشخاص، اشیاء یا مفاهیم، واژۀ غول در ترکیبات بسیار به کار میرود، مثلاً غولآسا، غولپیکر، غولِ ادبیات، غول شعر معاصر و جز اینها (همو، 221؛ نیز نک : لغتنامه).
گرچه غول زاییدۀ اوهام است، اما پیوند نَسَبی غول با جن (ه م) و شیاطین در پنداشت مردمان، داستان آفرینش غولها را دیگربار با سرگذشت جنیان مرتبط میکند. براساس آیات قرآن (جن / 72 / 8- 9)، جنیانی که در آسمانها استراق سمع میکنند، با شهابسنگهای سوزان مجازات میشوند. به همین سبب، پنداشتهاند که شیطانهای جاسوسی که با شهابها سوخته میشوند، اگر در بیابانها افتند، تبدیل به غول، و چنانچه به دریا افتند، تمساح یا نهنگ میشوند (فزونی، 528؛ هدایت، 142؛ ایرانیکا، XI / 393). البته دیدگاههای دیگری نیز دربارۀ آفرینش غول آمده است؛ اهل جدل و فلاسفه غول را موجودی کمیاب میدانند که شکلی میان انسان و حیوان، و خلقتی معیوب، منفرد، وحشی و بیابانی دارد (مسعودی، 2 / 165؛ اکرامیفر، 229). پیدایش غول را نتیجۀ تأثیر ستارگان بر حیوانات نیز دانستهاند (همانجا).
گرچه غول در دستور زبان عربی واژهای مؤنث است: «و هی جنس من الشیاطین» (دمیری، 2 / 131)، اما در تعاریف، گاه غولْ نرینهای از نژاد جنیان، و گاه مادهجنی جادوگر و فسونکار است (تاج؛ لغتنامه)؛ بنابراین، شاید تعریف غول به ساحرۀ جن سبب شده است که کاتبان شاهنامه، زن جادوگر در «هفتخان اسفندیار» را غول بنامند (فردوسی، 5 / 235؛ یاحقی، 317). جاحظ غول را دشمن مسافران میداند که میتواند مذکر یا مؤنث باشد؛ ولی یادآور میشود که بیشترْ سخن در مادهبودن غول است (6 / 158؛ نیز نک : مسعودی، 2 / 166). اما درمجموع، نمیتوان او را به جنس مؤنث اختصاص داد، زیرا همانطور که پیش از این اشاره شد، در متون عربی، در داستانها و اشعار، نیز در باور اعراب نامِ خاصِ غول ماده را سعلاة و سعلاء (جمع آن سعالی و سعلیات) گفتهاند، و تفاوتهایی میان غول و سعلاة قائل شدهاند (نک : جاحظ، 6 / 159-160؛ یاحقی، 316). بنابراین، در فرهنگ اسلامی، غول به دو جنس نرینه و مادینه تصور و تعریف شده است؛ برای نمونه: «من با یک غول و یک سعلاة شب را گذراندم ... » (مسعودی، 2 / 167). غولهای نر و ماده دشتها را باهم میپیمایند (همو، 2 / 166)؛ غولهای ماده با فریبکاری انسانها را به کمینگاه غولهای نر میکشانند تا آنان را پارهپاره کنند (نک : طوسی، عجایبنامه، 224). نران با آدمیان مبارزۀ تنبهتن میکنند (نک : فزونی، همانجا) و مادهغولها با آدمیان میآمیزند (نک : یاحقی، همانجا). تأبّط شرّا، شاعر جاهلی عرب، داستان همخوابگی خود با غولی ماده را به نظم درآورده (مسعودی، 2 / 164-165)، عمرو بن یربوع نامی با غولی ماده ازدواج کرده (نوری، 530)، غولی نیز در قبیلهای به نام بنیتمیم ساکن شده، و فرزند زاده است (طوسی، همانجا). اما شایان ذکر است که در فرهنگ مردم ایران غول بیشتر نرینه است؛ همانطورکه در ایران باستان شمار مادهدیوان در مقایسه با نردیوان محدود است (هینلز، 159). در سرزمین پهناور خراسان (سبزوار، طبس، بجنورد، اسفراین) غول را موجودی نرینه میدانند و اصطلاح نرهغول در افسانههای تربتجام جایگاه ویژهای دارد (اکرامیفر، 226). در نزد عرب، سعلاة خواستار آمیزش با آدمیان است و در این کار کامروا ست، اما در افسانههای ایرانی بنمایهای رایج وجود دارد که براساس آن دیوْ دختران را میرباید و شرح زندوستی و زندزدی او تکرار میشود. البته بیشتر دختران رهایی مییابند (نک : مارتسلف، 81-82). در متون اوستایی، زندزدی صفتی ناپسند ویژۀ دیوان است: «آشکارا پیش از او (زردشت)، دیوها در گردش بودند، آشکارا لذات آنها به وقوع میپیوست، آشکارا آنان زنان را از مردان میربودند و دیوها به آن ناله و زاریکنندگان اجحاف میکردند» (یشتها، 2 / 347).در برخی روایتها غول جانشین دیو میشود (نک : مارتسلف، همانجا). با تأمل در افسانههای مردم خراسان (خزاعی، 8 / 321-324)، فرهنگ مردم راور (کرباسی، 149)، فرهنگ و افسانههای مردم کهگیلویه و بویراحمد (آذرشب، 193-196؛ لمعه، 72-74) و نمایشهای عروسگلی یـا گوله (= غوله) در گیـلان (انجوی، جشنها، 1 / 111- 115)، بهخوبی هستیِ دیوآسای غول در ایران نمودار میشود.
غول مانند دیو توانایی تغییر شکل خود را به پیکرها و چهرههای گوناگون دارد، اما سخنی در نامرئیبودن غول نرفته است. از گفتهها و نوشتهها درمییابیم که او بیشتر چون جانوری درنده، در بیابانها پنهان است و مردم او را دارای هستی مادی و جسمانی میدانند و حتى در جایی، قبرستانی را از آن غولان دانستهاند (نک : نیکیتین، 150). غولْ زشتروی و نفرتانگیز و ترسناک وصف میشود؛ البته غول ماده (سعلاة) صورتی نیکو دارد (طوسی، عجایبنامه، 224) و پرموبودن از ویژگیهای بارز او ست (اکرامیفر، 222). واژۀ غول در عبری به معنای مودار است، که آن را به بز ترجمه کردهاند ( لغتنامه). غولْ موجودی با شکلی بین انسان و حیوان «نیمۀ بالای تن او به شکل انسان و نیمۀ پایین به شکل اسب یا بز تصور شده» (یاحقی، 316؛ نیز نک : لغتنامه)، و بر این اساس است که «پیکرههای اسب با سر انسان را در تختجمشید غول گفتهاند» (واله، 2 / 1090). او آنقدر بزرگپیکر است که لاکپشت به اندازۀ شپش بدنش به نظر میرسد (صفینژاد، 392)؛ درشتاندام، پرپشم، عریان، سیهچرده، بدقیافه، و شاخودمدار است و مژههایی دراز و پاهایی به شکل پای خر و سمهایی مثل سم بز دارد (اکرامیفر، 227). مردم قائنات غول را به پلنگ مانند میکنند (همو، 226). غول میتواند هر لحظه به شکل و رنگ انسان (دمیری، 2 / 134)، بره (بلاغی، 285)، پرندهای پروبالشکسته و جانوری کوهی (عسکریعالم، 2 / 140) درآید و فقط توانایی تغییر شکل پاهایش را ندارد، که به شکل سم خر است (دمیری، همانجا). بنابراین، پاهایش تنها راه شناخت غول رنگبهرنگ شده است. در شاهنامه نیز اکوان دیو (فردوسی، 3 / 287-300) و زن جادوگر در «هفتخان اسفندیار» (همو، 6 / 179) بهصورت گورخر و شیر تغییر شکل میدهند. اصلیترین ویژگیهای رفتاری غول، آدمخواری، دزدی و شهوترانی است. او بااینکه فریبنده و افسونکار وصف شده (اکرامیفر، همانجا)، در بیشتر داستانهای ایرانی مظهر نفهمی و بیشعوری به شمار میآید؛ مانند دیوانی که صفت وارونهکاری در شاهنامۀ فردوسی به آنها اختصاص دارد (3 / 292-294) و نشان از تحقیر تعقل و منسوبکردن آنها به سبکمغزی است. در اشعار پارسی به غول صفتهایی چون بیابانگرد، بیپروا، سبکمغز و نادان، آدم بد و مدعی، خوبگفتار و بدکردار، و بیدینودانش دادهاند (نک : اکرامیفر، 223-224). عربها جنگهایی خیالی با غولها داشتهاند؛ حتى نقل است که عمر در سفر به شام به غول زخم زده است (نک : فزونی، 528؛ مسعودی، 2 / 165). آنها همچنین بر این باورند که غولها با زدن یک ضربه میمیرند و اگر ضربهای دیگر به آنها بزنند، جان به در میبرند (نک : جاحظ، 6 / 233؛ نوری، 530؛ طوسی، عجایب المخلوقات، 502). این موضوع در یکی از افسانههای ایرانی نیز آمده است (نک : بینایی، 60-62).
همانطور که گفته شد، عربها بیابانهای گسترده و سوزان را محل زندگی غولها میدانستند تا جایی که هر وادی پردهشتتر بود، وادیالغیلان نامیده میشد (نک : نوری، همانجا)، و بوتههای خار بیابان را ام غیلان مینامیدند؛ بوتههایی که در اثر وزش بادها به صدا درمیآمدند، چنانکه گویی صدای مبهم غولی پنهانشده در میانشان به مسافران ندا میداد: به سوی من بیا! (صرفی، 186) و مسافرانْ ترسان پاسخ میدادند: «ای پای بز! هرچه میخواهی فریاد بزن که ما زمین هموار و راه را رها نخواهیم کرد» (مسعودی، 2 / 165). در برخی افسانهها، غولها درون چاه خانه دارند (پوراحمد، 212)، و در برخی دیگر، کمر و شکاف کوهها جای آنها ست (آذرشب، 195). همچنین مانند دیگر اجنه، حمامها، مزبلهها، زیرزمینها، چاهها، شکاف کوهها و مکانهای پرت را جایگاههایی برای زندگی غولها دانستهاند. برخی نیز بیشهها را مسکن غول پنداشتهاند (هدایت، 142)؛ اما زیستگاه و قلمرو اصلی و اختصاصی غول، بیابانها و صحراهای دور از آب و آبادانی است، جاهایی که مسافران تنها، راهگمکرده یا از کاروان جداافتاده را به نقطهای خلوت میکشاند و هلاک میکند (دمیری، 2 / 131، 134). در داستانهای ایرانی، غول به جای دیو قرار گرفته، و بیشتر کمـر و شکاف کوهها خانۀ او ست و زنـان ربودهشده را در غـار پنهان میکند. «در یک افسانۀ هندواروپایی، گاودزدها و زندزدها، گاوها و زنان دزدیدهشده را در غاری زندانی میکنند» (هینلز، 419). در اوستا، مناطق کوهستانی و سختگذر شمال ایران جایگاه دیوانِ مازندران و دروغپرستان وَرِنَ (گیلان) است (یشتها، 1 / 245؛ نیز نک : پورداود، 2 / 524) و در شاهنامه دیوِ سپیدِ مازندرانی بر فراز 7 کوه، در غـاری میزیـد (فردوسی، 2 / 40؛ نیـز نک : انجوی، مردم ... ، 86- 89).غولها سخن میگویند، گاه آتش میافروزند و کسان را به بیراهه رهنمون میشوند؛ «نارالغول» یا «نارالغیلان» در نزد اعراب مشهور است (جاحظ، 5 / 123؛ دمیری، 2 / 134). غولان گاه مردمان را به نـام خود یا آشنایانشان میخوانند و متوهم میکنند (فزونی، همانجا؛ یاحقی، 316) و زمانی نالهها و گریههای رقتانگیز سر میدهند (براون، 180)؛ گاهی نیز مسافران را به سراب میفریبند تا ایشان را از تشنگی هلاک کنند (جمالزاده، 288).
غول چون خویشاوندان خود، جنیان، از آتش، آهن، کلام خداوند، وردها و دعاهای مقدس مذهبی سخت میهراسد؛ او از خروس و سگ نیز گریزان است. باتوجهبه آنکه غولْ اصلی سامی دارد، ابزارهای مقابله با او در فرهنگ مردم ایران، همان ابزار رمانندۀ دیوان است؛ مانند آتش و آهن. در افسانههای ایرانی، آتش گاه کشندۀ غول (خزاعی، 8 / 323)، و گاهی مایۀ ترس و گریز او میشود (لمعه، 72-74؛ نیز نک : آذرشب، 193). چوپانهای منطقۀ موسیان (از توابع دهلران) آتش روشن میکنند، و بر این باورند که غولها هم از سگ میترسند و هم از آتش (عسکریعالم، 4 / 71). در فرهنگ ایرانی نیز دیو از آتش میهراسد، چنانکه به هنگام تولد زردشت، فره او بهصورت آتش نمودار میشود و مانع زیانکاری دیوان میگردد (نک : گزیدهها ... ، 23). غول از آهن میترسد (میهندوست، 141) و با ابزارهای فلزی تیز چون شمشیر، چاقو، سوزن و جوالدوز میتوان بر او غلبه کرد. در بیشتر داستانها با فروکردن سوزن و جوالدوز در تن غول، او تغییر شکل مییابد و اگر صورتی دیگر به خود بسته باشد، یا به ظاهر و هویت غولیاش بازمیگردد، و یا به شکل خری درمیآید. به هر دو روی، تا زمانی که فلز در تن غول است، آدمیان میتوانند او را به خدمت بگیرند (سالاری، 361؛ پزشکیان، 179-184). اسفندیار نیز در مبارزه با زن جادو، که او را غول مینامند، زنجیری پولادی با خود دارد که زردشت از بهشت برایش آورده است: «بدان آهن از جان اسفندیار / نبردی گمانی به بد روزگار». بعد از استفادۀ اسفندیار از این زنجیر، زن جادو تغییر شکل میدهد و تبدیل به شیر میشود (فردوسی، 5 / 238). در افسانههای مردم نور، رویان، مازندران و نیز خراسان، غول از بانگ خروس میترسد؛ در مثل است که «به چراغ شب و دود روز نرو، به بانگ خروس و عوعو سگ برو» (اکرامیفر، 231؛ بینایی، 60-62). براساس باورهای کهن ایرانی، دیو نیز از خروس گریزان است (نک : پورداود، 522-524؛ نیز نک : ه د، خروس). همچنین دربارۀ سگ (ه م) در بندهش آمده است: «خروس به دشمنیِ دیوان و جادوان آفریده شده است، با سگ همکار است. چنین گوید به دین که از آفریدگان مادی آن دو، سگ و خروس، به از میان بردنِ دروج با سروش یارند» (ص 103). غولها از کلام، یاد و نام خداوند میهراسند و میگریزند. پس با سرودن اذان (دمیری، 2 / 131؛ اکرامیفر، همانجا)، خواندن قرآن، گفتن بسمالله (همانجا؛ تکلیفی، 239)، ذکر اسماء اعظم (فزونی، 528)، و در کل، تمسک به دین و اعمال و اشخاص دینی، میتوان از بد غولان رهایی یافت و بر ایشان غلبه کرد. فراتر از این، نیکان دینی بر اجنه و غولان تسلط دارند. مردم بر این عقیدهاند که برخی صخرهها و حجاریها (مثلاً پیکرۀ خسرو پرویز در طاق بستان) غولهایی بودهاند که حضرت محمد (ص) یا خاندان حضرت علی (ع) آنها را به سبب نافرمانی یا رد دین تنبیه کردهاند (ماسه، 2 / 309- 310). چنین توسلهایی در ایران سابقهای کهن دارد و پیش از ورود غولان، مزدای پاک، مقدسات دینی را تعویذهای دورکنندۀ دیوان از زردشت و مردمان معرفی کرده است. در «زامیادیشت» آمده است: هنگامیکه زردشت نماز اَهُونَ وَئیریه (یتا اهو) را میخواند، همۀ دیوها به زیر زمین میگریزند و پنهان میشوند (یشتها، 2 / 347). برای غلبه بر دشمنی دیوها، مردم و جادوان، روزها و شبها باید نامهای پاک اهورهمزدا را آهسته و به آواز بلند زمزمه کرد؛ 20 نام، که چون جوشنی پشت سر و زرهی پیش سینه است (همان، 1 / 53، 55، 57). وقتی گروه دیوان یا راهزنان نزدیک شوند، باید کلام مُنزل را به آواز بلند خواند تا بگریزند (همان، 1 / 529).
آذرشب، حسین، افسانههای مردم کهگیلویه و بویراحمد، شیراز، 1379 ش؛ آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آساتوریان، گارنیک، هومبابا یا فرهنگ گویشهای مرکزی ایران، تهران، 1390 ش؛ اکرامیفر، محمودرضا، ازمابهتران، مشهد، 1382 ش؛ الولساتن، ل. پ.، قصههای مشدی گلین خانم، به کوشش ا. مارتسلف و دیگران، تهران، 1374 ش؛ امیری، رزاق، تاریخ و فرهنگ مردم فراشبند، شیراز، 1382 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1352 ش؛ همو، مردم و شاهنامه، تهران، 1354 ش؛ بلاغی، عبدالحجت، تاریخ نائین، تهران، 1369 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1385 ش؛ بینایی، قوامالدین، افسانههای مردم نور و رویان مازندران، تهران، 1385 ش؛ پزشکیان، محسن، قصههای مردم کازرون، به کوشش عبدالنبی سلامی، کازرون، 1383 ش؛ پوراحمد جکتاجی، محمدتقی، افسانههای گیلان، تهران، 1380 ش؛ پورداود، ابراهیم، یادداشتها بر یشتها، ترجمۀ همو، تهران، 1347 ش، ج 1؛ تاج العروس؛ تکلیفی چاپشلو، احمد، ادبیات عامۀ شهرستان درگز، مشهد، 1379 ش؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388 ق / 1969 م؛ جمالزاده، محمدعلی، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1341 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بیجا، 1385 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانههای خراسان، مشهد، 1382 ش؛ دریانورد، غلامحسین، سیمای بندر گناوه، تهران، 1377 ش؛ دمشقی، محمد، نخبة الدهر، ترجمۀ حمید طبیبیان، تهران، 1357 ش؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الکبرى، قاهره، 1398 ق / 1978 م؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، 1379 ش؛ صرفی، محمدرضا، «عناصر فرهنگ عامه در غزلیات حافظ»، فرهنگ، تهران، 1384 ش، س 18، شم 55؛ همو و مریم افضلی ننیز، «موجودات ماوراءطبیعی در خمسۀ نظامی»، مطالعات ایرانی، تهران، 1386 ش، س 6، شم 11؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1345 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ همو، عجایبنامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات)، به کوشش جعفر مدرس صادقی، تهران، 1375 ش؛ عسکریعالم، علیمردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرمآباد، 1387- 1388 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهـران، 1386 ش؛ فزونـی استرابـادی، محمدهاشم، بحیـره، چ سنگـی، بـه کـوشش عبدالکریم بن عباسعلی فمی تفرشی، تهران، 1328 ق؛ قرآن کریم؛ کرباسی راوری، علی، فرهنگ مردم راور، دفتر یکم، تهران، 1365 ش؛ گزیدههای زادسپرم، ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1366 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانۀ عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران، 1353 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشنضمیر، تبریز، 1357 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش عبدالامیر علی مهنا، بیروت، 1411 ق / 1991 م؛ میهندوست، محسن، پـژوهش عمومی فـرهنگ عامـه، تهـران، 1380 ش؛ نوری، یحیى، اسلام و عقاید و آراء بشری یـا جاهلیت و اسلام، تهران، 1354 ش؛ نیکیتین، ب.، ایرانی که من شناختهام، ترجمۀ علیمحمد فرهوشی، تهران، [1329 ش]؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ محمود بهفروزی، تهران، 1380 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1381 ش؛ هینلز، جان راسل، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ محمدحسین باجلان فرخی، تهران، 1383 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران، 1369 ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1377 ش؛ نیز:
Browne, E. G., A Year Amongst the Persians, London, 1950; Iranica.زهرا نظامالاسلامی (میسر)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید