صفحه اصلی / مقالات / غش، /

فهرست مطالب

غش،


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 6 مرداد 1400 تاریخچه مقاله

غَش، نوعی بیماری که سبب بیهوشی و تشنج می‌شود و در باورهای مردمی بیشتر مرتبط با اجنه است. در تعریف غش در لغت‌نامه‌ها آمده که بیماری‌ای عصبی همراه با تشنج و اختلال است و موجب بیهوشی، مدهوشی، بی‌حواسی و خواب سبک می‌گردد (غیاث ... ، نفیسی، لغت‌نامه ... ، هروی، انوری، ذیل صرع). غش‌کردن، حمله یا صرع، حالتی است که سبب می‌شود تا بیمار بر زمین افتد و کف از دهانش خارج شود و دچار تشنج گردد (جمال‌زاده، 286). فرد مبتلا به آن را غشی، مصروع، صرعی، صرع‌دار، صرع‌زده و جن‌زده می‌نامند (همانجا؛ نجفی، 2 / 1042؛ نفیسی، انوری، ذیل واژه‌ها). 
بیماری غش در نقاط مختلف ایران نامهای متفاوتی دارد؛ برای نمونه، کردها برای آن نامهایی مانند چالمه، خش‌ش و طره دارند (پرنیان، 202)؛ در گیلان و کوچصفهان به آن آزار (بشرا، 56؛ جلیل‌پور، 93)؛ در سه‌سار صومعه‌سرا و کومله، سفیان یا سفیانی (بشرا، 57؛ شهاب، 224)؛ در گروس، ضاف (ضعف) (هاشم‌نیا، 235)؛ در قائن، ریزش؛ در مهاباد، فه (آذرلی، 203، 257)؛ در لرستان، ترص (عسکری‌عالم، 2 / 280)؛ و در سنگستان، حالت (احمدی، 1 / 133) می‌گویند. مردم ایران باستان این بیماری را سارَسْتْیَه می‌نامیدند (رضی، 3 / 1345)؛ به عقیدۀ آنها مصروعان یا مبتلایان به غش، گرفتار آزار و بدخواهیهای دیو، پری و جن، و به‌اصطلاح جن‌زده بودند. موبدان با شیارکشیدن پیرامون آنان و خواندن ادعیه، می‌کوشیدند دیو یا جنی را که در بدن بیمار حلول کرده بود، تسخیر و بیرون نمایند (همو، 2 / 793-794، نیز نک‍ : 677). 
طبیبان قدیم غش را تشنجی در تن دانسته‌اند که در آن، قسمت اعظم نیروی حساس و حرکت‌دهندۀ حس از کار می‌افتد و هیئت طبیعی متغیر می‌شود و آدمی می‌افتد (اخوینی، 249؛ ابن‌سینا، 3(1) / 543؛ شاه‌ارزانی، 1 / 91). برخی از آنها در درمان این بیماری از گیاهانی با طبیعت گرم و خشک، همچون سداب و سوسن، بهره می‌گرفتند (ابن‌بطلان، 41؛ جمالی، 144). به عقیدۀ چند تن از آنها، بوییدن کاهگل یا بنفشه نیز در درمان آن می‌توانست سودمند باشد (حکیم مؤمن، 2 / 433؛ جرجانی، کتاب 3 / 225-226). برخی از طبیبان که به طب عامه نیز اعتقاد داشته‌اند، آویختن قسمتهایی از بدن برخی از حیوانات را به بیمار توصیه می‌کردند؛ برای نمونه، معتقد بودند اگر لب زیرین موش کور را به چنین بیماری بیاویزند، می‌تواند در درمان وی مفید باشد (مراغی، 148؛ نیز نک‍ : قزوینی، 255؛ حاجی زین، 105). شماری از آنها نیز برای رفع این بیماری، از آویختن برخی چیزها هم‌چون مرجان، طلا یا مهرۀ مار بهره می‌گرفتند (نیشابوری، 224؛ حبیش، 388؛ قزوینی، 311، 323). 
در تهران قدیم این باور در میان مردم وجود داشت که بردست‌کردن انگشتری از سُم گورخر و نگاه‌داشتن پوست پیشانی آن بر بازو یا در کلاه می‌تواند در درمان بیمار مفید باشد (شهری، 5 / 433). در برخی از شهرها مثل سروستان (همایونی، فرهنگ ... ، 475)، ارسنجان (رحیمی، 1 / 540-541) و گروس (هاشم‌نیا، همانجا) اعتقاد بر این است که اگر بچه‌ای غشی باشد، باید دید غش او رطوبتی است یا حرارتی. در غش رطوبتی، رنگ بچۀ در حال غش بسیار زرد می‌شود و در غش حرارتی، چهره‌اش گلی می‌گردد؛ برای غش رطوبتی سنبل‌الطیب را با گل‌گاوزبان دم می‌کنند و 3 شب، شبی دو قاشق، به او می‌دهند و در غش حرارتی که بچه زیاد عرق می‌کند، 3 مثقال ترنجبین را با مقدار کمی شیرخشت مخلوط می‌کنند و به او می‌خورانند. البته برای احتیاط بیشتر بهتر است میزان دارو با سن کودک متناسب باشد؛ یعنی اگر دوساله است، دو قاشق، و اگر پنج‌ساله است، 5 قاشق به او بخورانند و بعد از آن هم عرق یا آب کاسنی با شکر به او بدهند. 
کردها برای برگرداندن بیمار به حال طبیعی، این کارها را می‌کنند: دست و روی بیمار را با آب سرد می‌شویند و به او سیلی می‌زنند؛ مقداری پارچۀ چیت را می‌سوزانند و سر فرد غش‌کرده را روی دود آن نگه می‌دارند تا به هوش آید؛ جُل الاغی را به دور بیمار می‌پیچند و روی محل خاکستر می‌گذارند و زنجیر پابند اسبی را، ضمن تکرار «واره‌ی خه‌یره»، روی سر او تکان می‌دهند تا بیمار به هوش آید (پرنیان، 202). این باور نیز در میان آنها وجود دارد که دمیدن مکرر زهرۀ روباه در بینی بیمار می‌تواند برای درمان او مفید واقع شود (صفی‌زاده، 27). 
در گیلان از دیرباز از گیاهی دارویی به نام سداب برای درمان صرع و دورکردن اجنه استفاده می‌کردند (بشرا، 22). در آنجا همچنین باور داشتند که می‌توان این بیماری را از طریق حجرالقمر، سنگ پرستو و برخی دیگر از انواع سنگها درمان کرد (همو، 83). برای درمان غش در استهبان پارچه‌ای را می‌سوزانند و زیر بینی بیمار می‌گذارند، یا چوب را تکه‌تکه می‌کنند و لابه‌لای انگشتان او قرار می‌دهند (ثابت‌قدم، 56). در منطقۀ سرپل ذهاب کرمانشاه، برای درمان بچه‌ای که به‌طور مرتب غش می‌کند، او را بر خاکستر سردشده می‌نشانند و از پشت سر او، بر حلب می‌زنند و چنانچه بی‌حالی او شدت یابد، تیراندازی می‌کنند تا به حال طبیعی برگردد (عبدالله‌پور، 275). در ایرانشهر، در حالت غش مقداری آب سرد بر سر بیمار می‌ریزند و کف پاهای وی را می‌مالند یا مقداری خاک نپخته را با آب مخلوط کرده و زیر بینی‌اش می‌گیرند یا می‌مالند (جانب‌اللٰهی، 75). 
شاهرودیها برای درمان این بیماری غذاهایی با طبیعت گرم می‌خورند و خوردن گوشت بزغالۀ نر را نیز مؤثر می‌دانند (حسنی، 308). در کرمان اگر کسی غشی می‌شد، برای درمان او تاج مرغ سیاه‌رنگی را می‌بریدند و از خون تاج به روی ناف مریض می‌مالیدند تا بهبود یابد (صرفی، 116). در ایزدخواست برای درمان کسی که غش کرده بود، سیاه‌تخمه را می‌کوبیدند و با شیرۀ انگور می‌آمیختند و صبح ناشتا می‌خوردند یا گل‌گاوزبان و سنبل‌الطیب و اسطوخودوس را می‌جوشاندند و می‌نوشیدند (رنجبر، 518). در لرستان از گیاه راعی لرستانی برای درمان صرع استفاده می‌شود (مرادعلیوند، 60). 
مردم باور دارند که هرگاه کسی شب آب داغ بپاشد یا آتش بیندازد و اسم خدا را نبرد، به بچه‌های خوابیدۀ ازمابهتران آسیب می‌رساند و این کار سبب غش می‌شود (هدایت، 85-86). در تهران قدیم، جن‌گیرها ادعای احضار اجنه، ارواح و شیاطین را داشتند، و معتقد بودند به‌واسطۀ ارتباط با آنها می‌توانند بیماران غشی را معالجه نمایند؛ به این طریق که دختر یا پسر نابالغی را پشت شمع، چراغ یا طاس آب می‌نشاندند و آرام‌آرام ارادۀ خود را بر آنها تحمیل می‌کردند و از آنها می‌خواستند که با حواس جمع به سخنانشان گوش دهند و به مرکز شعلۀ شمع، چراغ یا طاس آبی که سکه‌ای در آن انداخته بودند، نگاه کنند، و خودشان نیز شروع به خواندن اوراد و اذکاری می‌کردند. چون حواس کودک کاملاً تمرکز می‌یافت، می‌گفتند که الآن دو فراش جاروبه‌دست می‌آیند و سلام می‌کنند؛ جواب سلامشان را بدهید و به آنها بگویید که آنجا را آب‌وجارو کنند. از این پس، رمال سؤال از آمدنشان می‌کرد و کودک تسخیرشده از جن‌گیر دستور می‌گرفت و می‌گفت فرش بگسترانند، صندلی و میزچه بگذارند، و میوه و شیرینی حاضر نمایند. سپس جن‌گیر با سخنان خود القا می‌کرد که الآن یک نفر با قبایی بلند زردوز و تاج کنگره‌ای، با چند نوکر و ندیم می‌آید؛ به‌محض دیدنشان به پادشاه سلام، و تعارفشان به خوردن شیرینی و میوه نماید. در این موقع دستور می‌داد که بیمار غشی را حاضر کنند و از کودک می‌خواست تا از پادشاه بپرسد چرا وی را بیمار کرده است و با تلقینات غیرمستقیم خود از او جواب می‌گرفت که مثلاً چرا موجب آزار آنها شده است. پس از این گفت‌وشنود، بیمار به حال طبیعی بازمی‌گشت و جن‌گیر از همراهان بیمار می‌خواست دستمزد وی را پای چراغ طاس بگذارند (شهری، 4 / 186-187). 
مردم رفسنجان معتقد بودند چون فلانی ناپرهیزی کرده، ازما‌بهتران به این خانواده آزار رسانده است؛ مثلاً وقتی بچه‌ای شبها در خواب دچار وحشت می‌شد و از خواب می‌پرید یا بدون اراده از رختخواب بیرون می‌آمد و حرفهای نامفهومی می‌زد و به طرف نامعلومی می‌رفت و رنگ‌پریده و ناسالم به نظر می‌رسید، به باورشان مبتلا به غشوه (غش) شده بود. هرگاه بر زمین می‌افتاد، برای به‌هوش‌آوردن او، ابتدا قولنجهایش را می‌گرفتند و مدتی او را می‌مالیدند و حتى مقداری کاهگل خشک از در و دیوار می‌کندند و قدری آب به آن می‌زدند و آن را جلو بینی بیمار می‌گرفتند تا به هوش آید، و اگر به همین حال باقی می‌ماند یا بعد از چند دفعه بهترشدن باز به این حالت می‌افتاد، اطرافیانش یقین می‌کردند که مرضی نیست جز ناپرهیزی که علاجش بوی خوش و گستردن سفرۀ سبزی (ه‍ م) است (مهدوی، بش‍ ؛ نیز نک‍ : نظری، 457- 458؛ محتاط، 2 / 278). 
در باور مردم لرستان، ترس به معنای صرع است و این مرض ناشی از رخنۀ اجنه در پوست آدمی است. به باور آنها اجنۀ خبیث هروقت بخواهند، آدم را دچار هیجان و تشنج می‌کنند و قدرت و اراده را از او می‌گیرند، به‌طوری‌که انسان ترس خورده غش می‌کند و بر روی زمین می‌افتد. این اجنه گاه آن‌قدر بر آدم فشار می‌آورند که فرد دچار خفگی می‌شود و از بین می‌رود؛ پس برای دورکردنشان، ملاها دعای ویژۀ این بیماری را می‌نویسند و بر بازوی افراد مبتلا می‌بندند تا از شر این موجودات خبیث خلاص گردند (عسکری‌عالم، 2 / 106). 
در تویسرکان نیز علت این بیماری را حلول و رخنۀ اجنه در اندام شخص مریض می‌دانند و معتقدند شخص مصروع آنها را اذیت کرده و یا با ریختن آب جوش، بچه‌شان را سوزانده است؛ به همین سبب اجنه به جسم او حلول کرده‌اند و او را شکنجه می‌دهند تا انتقام بگیرند. براساس همین عقیده وقتی بیمار مبتلابه‌صرع به حالت غش می‌افتاد، عده‌ای دور او جمع می‌شدند و دعا می‌خواندند و اطراف مریض روی زمین خطی می‌کشیدند و اسفند دود می‌کردند و با دعا و التماس از اجنه می‌خواستند که او را ببخشند و رهایش کنند (مقدم، 1 / 575). همچنین معتقد بودند برای جلب رضایت اجنه و رفع کینۀ آنها، باید از رمال بخواهند تا چله‌بری کند و دعای جن‌گیر بخواند (همو، 1 / 447). 
خراسانیها باور دارند که اگر شست دست یا پای آدمِ دعاییِ دچار حمله یا غش را بگیرند و از اسرار نهان او بپرسند، در این حال همه‌چیز را جواب خواهد گفت، زیرا در این حالت وی با جنیان همراز و دمساز است و آنان آنچه را که به آن احتیاج هست، به او می‌گویند (شکورزاده، 280-281؛ نیز نک‍ : داودی، 701). در ارسنجان برای رفع احتمالی حمله، یکی از زنان نزدیک او مثل مادر، خاله یا عمه نزد دعانویس می‌رفتند تا او با برداشتن سرکتاب، علت عارضه را دریابد و برای بیمار دعا بنویسد و دستورالعمل آن را تجویز کند (رحیمی، 1 / 541؛ نیز نک‍ : جعفری، 66). 
در طالب‌آباد، از توابع شهرری، مردم معتقدند که نباید در شب گربۀ سیاه را آزار کرد، زیرا ازما‌بهتران و اجنه به‌شکل گربۀ سیاه نمودار می‌شوند و با آزاردادن آن ممکن است فرد آزارکننده غشی شود (صفی‌نژاد، 396). به عقیدۀ کردها، برای درمان نوزادی که دچار بیماری غش شده است، باید او را از میان پاهای یک دختر باکره رد کرد (پرنیان، 169). در کرمان نیز این باور وجود دارد که اگر زن باردار شاتوت یا آلبالو بخورد، فرزندش غشی می‌شود (صرفی، 46؛ نیز نک‍ : شاملو، 201). 
بختیاریها معتقدند بیمار غشی با بچۀ ازمابهتران عوض شده است؛ بنابراین سروصورتش را سیاه می‌کنند، لباسی فراخ را پشت‌ورو می‌کنند و بر او می‌پوشانند، و وی را در مکانی که محل رفت‌وآمد آدمیزاد نیست، قرار می‌دهند؛ چون بر این باورند که ازمابهتران کودک بیمار را می‌برند و به‌جای آن کودک آدمی را پس می‌آورند (داودی، 686). آنها معمولاً برای درمان بیمار غشی، با یک شیء آهنی دایره‌ای به دورش می‌کشند و وردی می‌خوانند و به اطرافش فوت می‌کنند؛ چون به باور آنها این موجودات از آهن گریزان‌اند (همو، 701). آنها همچنین اعتقاد دارند که بیمار غشی باید دعایی به بازو و گردن بیاویزد و همیشه یک شیء آهنی همراه داشته باشد. بنابر عقیدۀ آنها چنین بیماری نباید غذای شب‌مانده مصرف کند، زیرا اجنه از آن خوراک می‌خورند. همین‌طور بیمار غشی نباید چهارشنبه‌ها به حمام برود، زیرا اجنه در این روز در حمام پای‌کوبی می‌کنند (همانجا). 
در گیل و دیلم، اگر فردی غش کند، با چاقو دور او را خط می‌کشند تا از هجوم شیاطین خلاص شود و همچنین تمامی آیۀ «اِنّا اَنْزَلْنا» را می‌خوانند (پاینده، 246). چنانچه فرد غشی بچه باشد، معتقدند که با بچۀ ازمابهتران یا جن و پری عوض شده است؛ برای درمان وی، با قرآن به دورش می‌گردند و در اطراف او با چاقو دایره‌ای روی زمین می‌کشند. پدر و مادر بچه نباید به او دست بزنند، چون در این حالت بچه برای همیشه فلج خواهد شد (همو، 229-230، 261؛ نیز نک‍ : بشرا، 56). 
در شیراز اگر فردی دچار حمله شود، با چاقویی پولادی 3 بار دور مریض را خط می‌کشند و سورۀ یس (36) را می‌خوانند و به دورش فوت می‌کنند و قرآنی هم روی سینه‌اش می‌گذارند تا جن و پری از وی دور شود و حالش بهبود یابد (همایونی، گوشه‌ها ... ، 132). در تولم‌شهر صومعه‌سرا برای درمان این بیماری، با میله‌ای آهنی دور شخص بیمار را خط می‌کشند و پس از کمی آرام‌شدن، وی را درون چاه قرار می‌دهند و پیراهنش را در گِل دفن می‌کنند و کمی آب به سر و رویش می‌ریزند (قلی‌پور، 318). در سنگستان، برای علاج فرد غشی، بلافاصله با چاقو یا هر وسیلۀ فلزی دیگر به دور وی خطی دایره‌ای می‌کشند، زیرا بر این باورند که آهن آفت ارواح است و چون ارواح خبیثه در جسم بیمار حلول کرده است، با انجام این کار، می‌توانند ارواح را از جسم وی بیرون نمایند (احمدی، 1 / 133). در گیلان این بیماری را از عوارض باد پریان یا آزار اجنه و حلول آنها در بدن بیمار می‌دانند و برای درمان آن معتقدند باید کسی با جسمی آهنی دور بیمار را با بردن نام خدا خط بکشد، زیرا جن از نام خدا و جسم آهنی می‌ترسد و بیمار بلافاصله به هوش می‌آید (بشرا، همانجا). 
شاعرانی چون مسعود سعد سلمان (ص 353)، خاقانی (ص 217، 227، 496) و نظامی (ص 302) در اشعارشان از بیماری صرع برای توصیفات خود بهره گرفته‌اند؛ برای نمونه، می‌توان به این ابیات اشاره کرد: شیفتم چون خری که جو بیند / یا چو صرعی که ماه نو بیند (همو، 196)، یا: بر صرع ستارگان دم صبح / ماند نقش فسونگران را (خاقانی، 33). 
این بیماری در مثلها نیز دیده می‌شود، مانند: نه دیوانه‌ام، نه عاقلم، نه غشی، نان گندم می‌خورم و ادا و اطوار درمی‌آورم (ذوالفقاری، 2 / 1807، نیز نک‍ : 1 / 768، 1347). 

مآخذ

آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ ابن‌بطلان، مختار، تقویم الصحة، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1366 ش؛ ابن‌سینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1370 ش؛ احمدی ریشهری، عبدالحسین، سنگستان، شیراز، 1382 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1381 ش؛ بشرا، محمد، طب سنتی مردم گیلان، رشت، 1389 ش؛ پاینده، ابوالقاسم، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پرنیان، موسى، فرهنگ عامۀ کرد، کرمانشاه، 1380 ش؛ ثابت‌قدم، مژگان، «استهبان»، پیام بهارستان، تهران، 1390 ش، س 3، شم‍ 13؛ جانب‌اللٰهی، محمدسعید، «ایرانشهر»، همان؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جعفری دوآبسری، محمدعلی، فرهنگ عامۀ رودبار، رشت، 1388 ش؛ جلیل‌پور، ابوالقاسم، نگاهی به کوچصفهان، رشت، 1391 ش؛ جمال‌زاده، محمدعلی، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1344 ش؛ جمالی یزدی، مطهر، فرخ‌نامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ حاجی زین عطار، علی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1371 ش؛ حبیش تفلیسی، بیان الصناعات، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1336 ش؛ حسنی، حمیدرضا و دیگران، «شاهرود»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ثابت‌قدم)؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، قم، 1390 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش علی عبدالرسولی، تهران، 1316 ش؛ داودی حموله، سریا، دانشنامۀ قوم بختیاری، اهواز، 1393 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رحیمی، حبیب و سهیلا هاشمی، جام ارسنجان‌نما، قم، 1388 ش؛ رضی، هاشم، دانشنامۀ ایران باستان، تهران، 1381 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، اهواز، 1373 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف آ، تهران، 1377 ش؛ شاه‌ارزانی، محمداکبر، طب اکبری، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، قم، 1387 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهـران، 1346 ش؛ شهـاب کومله‌ای، حسین، فرهنگ عامـۀ کومله، رشت، 1386 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1381-1383 ش؛ صرفی، محمدرضا، باورهای مردم کرمان، کرمان، 1391 ش؛ صفی‌زاده، صدیق، طب سنتی در میان کردان، تهران، 1361 ش؛ صفی‌نژاد، جواد، مونوگرافی ده طالب‌آباد، تهران، 1345 ش؛ عبدالله‌پور، محرم و دیگران، «سرپل ذهاب»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ثابت‌قدم)؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرم‌آباد، 1387 ش؛ غیاث اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، 1375 ش؛ قرآن کریم؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش یوسف بیگ‌باباپور و مسعود غلامیه، قم، 1390 ش؛ قلی‌پور کالمرزی، فاطمه، «صومعه‌سرا»، پیام بهارستان (نک‍ : هم‍ ، ثابت‌قدم)؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک، چاپخانۀ همـا؛ مرادعلیوند، زهـرا، نگاهی بر کاربرد رستنیهای خـوراکی ـ دارویی لرستـان، تهران، 1391 ش؛ مراغی، عبدالهادی، منافع حیوان، به کوشش محمد روشن، تهران، 1388 ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش غلامرضا رشیدیاسمی، تهران، 1318 ش؛ مقدم، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛ مهدوی، محمدعلی، یادداشتهای منتشرنشده، موجود در واحد فرهنگ مردم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، رفسنجان، 1347 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نظامی گنجوی، هفت‌پیکر، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1377 ش؛ نظری داشلی‌برون، زلیخا و دیگران، مردم‌شناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، تهران، 1321-1324 ش؛ نیشابوری، محمد، جواهرنامۀ نظامی، به کوشش ایرج افشار و رسول دریاگشت، تهران، 1383 ش؛ هاشم‌نیا، محمود و ملوک ملک‌محمدی، فرهنگ مردم گروس، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ هروی، محمد، بحر الجواهر، تهران، 1288 ق؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1371 ش؛ همو، گوشه‌هایی از آداب‌ورسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش.

سارا حسامی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: