سیمرغ
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 12 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/257801/سیمرغ
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
5
سیمُرْغ، پرندهای یاریگر در اسطورهها و افسانهها. سیمرغ در اوستا بهصورت مِرغوسَئِنَ به کار برده شده است. همین واژه است که در زبان پهلوی بهصورت «سینمُرو»، و در فارسی دری، با حذف «ن»، به شکل سیمرغ درآمده است. واژۀ «مُرو» در فارسی دری شکل «مرغ» یافته، اما جزء سَئِن در اوستا به معنی شاهین به کار برده شده است؛ ولی حالاتی که به سیمرغ نسبت داده شده است، با اوصاف عقاب و وارِغْنَ (وارغنه) در اوستا و کتابهای پهلوی همانندی دارد (نک : پورداود، 575، حاشیۀ 1؛ اوستا، 1 / 435). در برهان قاطع آمده است: «سیرنگ بر وزن بیرنگ، پرندهای است که آن را سیمرغ و عنقا خوانند و عنقای مغرب همان است و آن را بهسبب آن عنقا گویند که گردن او بسیار دراز بوده است و مغرب ... جهت آنکه به دعای حنظلة بن صفوان ... غروب کرد و کنایه است از محالات و چیزی که فکر کسی بدان نرسد و اشاره بر ذات باری تعالى هم هست» (ذیل واژه). سیمرغ در هندی باستان بهصورت «سَئِنا» و در ارمنی بهشکل «سین»، در هر دو زبان به معنی باز، آمده است (معین، 1211، حاشیۀ 1). در فروردینیشت، سئن پسر اهومستوت مورد ستایش قرار گرفته است؛ کسی که با 100 نفر پیرو ظهور کرد (یشتها، 97: 1-2). در برهان قاطع نیز سیمرغ حکیمی دانسته شده است که زال در خدمت او کسب کمال کرد. در برخی از کتابهای پهلوی، جایگاه سیمرغ بر درخت «هروسیپتخمک» است که ویژگی خاصی دارد و هرگاه که سیمرغ از روی آن برمیخیزد، شاخههای آن میروید، و چون بر آن مینشیند، دانههای درخت پراکنده میشود و با دانههای باران بر زمین میریزد. بهعلاوه این درخت خاصیت درمانی دارد و گاهی نام آن را «ویسپوبیش»، یعنی همه را درمانبخش، یاد کردهاند (نک : مینوی خرد، 82). کوه البرز هم که در شاهنامه جایگاه سیمرغ دانسته شده، در اوستا کوهی مقدس است که جایگاه چند تن از ایزدان زردشتی، مانند ایزد مهر و سروش، است و گیاهان مقدس در آنجا میروید (فردوسی، 1 / 167). در شاهنامۀ (ه م) فردوسی و منظومههای پهلوانی کهن و بهتبع آنها در طومارهای نقالی، سیمرغ یاریگر و یاور پهلوانان سیستان است. سیمرغ با این نقش چند بار در شاهنامه ظاهر میشود؛ از آن جمله زمانی است که زال (ه م) متولد میشود؛ کودک موهای سفید دارد و به همین سبب پدرش، سام، او را بچۀ اهریمن میداند و دستور میدهد تا او را در کوهها رها کنند: پدر، مهر و پیوند بِفْکَنْد خوار / جفا کرد بر کودک شیرخوار (نک : فردوسی، 1 / 166). سیمرغ زال را مییابد، او را با منقار برمیدارد و به لانهاش در البرزکوه میبرد تا خوراک بچههایش کند؛ اما در آنجا، مهر زال را به دل میگیرد و از این کار منصرف میشود و او را در کنار بچههای خود بزرگ میکند. بدینسان، زال در آشیان سیمرغ پرورش یافت تا جوانی نیرومند و زیبا شد. کمکم خبر به سام رسید که زال زنده است و پهلوانی نیرومند شده است. سام در خواب دید که مردی هندو بر اسبی تازی سوار است و به او مژده داد که فرزندش زنده است؛ پس از بیداری، موبدان را فراخواند و خواب خود را برای آنان بازگفت. آنان گفتند: تو درحق فرزندت جفا کردی؛ از خدا پوزش بخواه! شب بعد، دوباره در خواب جوانی را دید که به او گفت: اگر داشتن موی سفید عیب است، ریش و موی سر تو هم سفید شده است؛ فرزند تو را خداوند پرورش داد که از همۀ دایگان مهربانتر است. سام از خواب پرید و بـا سران سپاه به البرزکـوه رفت و از خداوند بهسبب بیمهری نسبت به زال بخشایش طلبید. زال از آمدن پدر آگاه شد، اما ناخشنودی خود را از رفتن به نزد پدر و دوری از سیمرغ آشکار کرد و گفت: آشیانۀ تو برای من از تخت پادشاهی نیکوتر، و سایۀ بالهای تو در نظر من همپایۀ شکوه سلطنت است. اما سیمرغ به او پاسخ داد که اکنون مصلحت تو در این است که به نزد پدرت بشتابی؛ این دوری از من، به معنی پایان دوستی و پیوستگی ما نخواهد بود؛ من پری از بالهای خود را به تو میدهم؛ هرگاه به دشواری و بلایی گرفتار شدی، پر مرا بر آتش بگذار؛ من بیدرنگ چو ابر سیاهی نزد تو خواهم آمد و تو را به نزد خود خواهم آورد و یا دردسر و بلای تو را نابود خواهم کرد (همو، 1 / 164 بب ). پس از رفتن زال به نزد پدر، دیگر از رابطۀ سیمرغ با زال در شاهنامه سخنی به میان نمیآید تا آنگاه که رودابه، همسر زال، باردار میشود و هنگام زایمان او فرامیرسد و به دردی کشنده دچار میشود. خبر به زال میرسد؛ شتابان به نزد رودابه میرود و چون حال زار او را میبیند، پر سیمرغ را به یاد میآورد. با آتشزدن این پر، سیمرغ حاضر میشود و دستور میدهد تا با شراب حالت بیهوشی به رودابه بدهد. آنگاه خود، چون پزشکی جراح، پهلوی رودابه را میشکافد و رستم را به دنیا میآورد (همو، 4 / 265 بب ). آخرین ارتباط سیمرغ با زال، زمانی صورت گرفت که رستم (ه م) در نبرد با اسفندیار (ه م)، مجروح و خسته و ناتوان از رزمگاه بازمیگردد. زال به یاد سیمرغ میافتد و شبانگاه بر بلندای تپهای پر سیمرغ را آتش میزند. سیمرغ لحظاتی بعد آشکار میشود. زال عاجزانه از او میخواهد تا زخمهای رستم را بهبود بخشد و او را در جنگ با اسفندیار یاری دهد. سیمرغ 4 پیکان از زخمهای رستم بیرون میکشد و با منقار خود، خونهای آلوده را بیرون میآورد؛ سپس پرهای خود را بر زخمهای رستم میمالد که در اثر آن، بیدرنگ، زخمها التیام مییابند و بههمینترتیب، زخمهای رخش را نیز درمان میکند. آنگاه سیمرغ به رستم سفارش میکند که تا حد امکان از جنگ با اسفندیار بپرهیزد و از او پوزش بخواهد، اما اگر راه آشتی باقی نماند و چارهای جز جنگیدن نباشد، مطابق دستور سیمرغ عمل کند. او رستم را به کنار دریا راهنمایی میکند و به وی میگوید که چوبی از درخت گز جدا کند و در آتش خشک کند و 3 پر عقاب و دو پیکان بر آن ببندد و فردا، اگر اسفندیار بههیچروی سازش را نپذیرد، آن تیر را در کمان نهد و چشمان اسفندیار را هدف قرار دهد؛ چون بدن اسفندیار جز چشمانش رویین بود و هیچ سلاحی بر آن اثر نداشت. بدینگونه رستم سرانجام اسفندیار را از پای درآورد (فردوسی، 5 / 397 بب ). در این داستان سیمرغ در نقش پیشگو، پزشک، افسونگر و چارهگر ظاهر میشود. سیمرغ در این داستان همانقدر که برای خاندان زال یاریگر است، برای اسفندیار نقشی منفی دارد؛ نقشی که جفت سیمرغ نیز در هفتخان اسفندیار ایفا میکند. در خان پنجم از داستان هفتخان اسفندیار، سیمرغی در مقابل او ظاهر، و به دست اسفندیار کشته میشود (همو، 5 / 242 بب ). بر همین اساس، برخی پژوهشگران به دو سیمرغ، با دو کارکرد اهورایی و اهریمنی باور دارند: نخست، سیمرغ بزرگوار و توانا (عبقری) که نگهبان زال و خاندان او بود، و سیمرغی دیگر که پرندهای وحشتانگیز بود و به دست اسفندیار کشته شد. این سیمرغ پرندهای زیانبار بود که در کوهی آشیان داشت و از عظمت، همانند انبوهی پرنده یا ابری سیاه بود؛ میتوانست سوسمارهای بزرگ، پلنگ و حتى فیل را با چنگال خود بگیرد و به هوا ببرد (EI2, IX / 615؛ نیز نک : هدایت، 189-191؛ اسلامی، 151). اما هیچ قرینهای وجود ندارد که سیمرغِ هفتخان اسفندیار را اهریمنی بدانیم. بر همین اساس، برخی پژوهشگران کارکردی دوگانه برای سیمرغ قائلاند و معتقدند سیمرغ برای خاندان زال پروردگاری است دانا و دلسوز، راهنمایی خردمند، پزشکی درمانبخش و کسی که از راز سپهر آگاه است؛ اما برای اسفندیار دشمنی هراسآور، و جادویی مهیب و ویرانگر و مرگآور است. این موضوع نتیجۀ دو گرایش فکری نسبت به سیمرغ است (برای آگاهی بیشتر، نک : مختاری، 173-194). افزونبر شاهنامه در برخی از منظومههای پهلوانی کهن نیز سیمرغ حضور فعال دارد. در گرشاسبنامه، هنگامی که از شگفتیهای جزیرۀ رامنی سخن به میان میآید، سیمرغ بهعنوان شگفتترین موجود آن جزیره شمرده میشود. چون گرشاسب به این جزیره میرسد، کوهی سیاهرنگ را میبیند و درختی بس شگفت که کاخی بر فراز آن درخت نهاده است؛ از کشتیبان میپرسد که آن کاخ از آن کیست؟ او پاسخ میدهد که آنجا آشیانۀ سیمرغ است که فرمانروای آن جزیره است؛ در نتیجۀ رفتار و رهبری او، همۀ مرغان در آرامش و صلح به سر میبرند و کسی نسبت به دیگری کینه در دل ندارد؛ این پرنده به هیچ انسانی حمله نمیکند و حتى به گمراهان راه نشان میدهد و به تهیدستان دورافتاده از وطن و راه توشه میرساند. سیمرغ در گرشاسبنامه ویژگیهای یک فرمانروای دادگر و دلیر و بسیار توانمند، و درعینحال ویژگی یک مرشد راهنما و بخشندۀ دلسوز را دارد و به شخصیت سیمرغ در منطق الطیر و دیگر آثار عرفانی تا حدودی همانند شده است (اسدی، 153؛ قس: فردوسی، 1 / 167). درختی که سیمرغ در گرشاسبنامه بر آن آشیان ساخته است، در شاهنامه وجود ندارد، اما با درخت ویسپوبیش در اوستا و کتابهای پهلوی همانندی دارد؛ در شاهنامه هم میتوان آن را با درخت نزدیک کاخ گشتاسپ مقایسه کرد (نک : همو، 5 / 82 بب ). در فرامرزنامه، با دو سیمرغ روبهرو میشویم که یکی از آنها همانند سیمرغ در گرشاسبنامه است، اما دیگری وحشی است و حتى به آدمیان حمله میبرد. درحقیقت دومین سیمرغ تقلیدی از سیمرغی است که در خان پنجم اسفندیار به دست وی نابود میشود و دیگری دقیقاً شبیه سیمرغ پروراننده و نگهبان زال و خاندان او است. صفاتی که به نخستین سیمرغ نسبت داده شده، بسیار مبالغهآمیز است و حتى بیشتر از صفات سیمرغ در گرشاسبنامه است. هنگامی کـه فرامرز بـا نیکمردان زرینکمـر ــ کـه همراه او بودند ــ از راه دریا سفر میکرد، به کوه بلندی رسید که بر ستیغ آن روشنایی خیرهکنندهای همچون تابش خورشید میدرخشید. به فرمان او، کشتیبان کشتی را به کنار کوه برد. فرامرز از کشتیبان میپرسد که این درخشش شگفتآور چیست؟ کشتیبان میگوید که این مرغی شگفت و رعبانگیز است که نه مردم، نه ببر، پیل، نراژدها و غرندهشیر، و نه دیو و پری یارای مقاومت در برابر او را ندارند (ص 205-206). سیمرغ دیگر در فرامرزنامه، با همان درشتی اندام و سهمگینی و قدرت، راهنمای گمشدگان و یاریدهندۀ آنان است و تقریباً همۀ صفات سیمرغ زال را در خود دارد. فرامرز در سفر دریا با توفانی کشنده و سهمناک روبهرو میشود و پس از جدایی از همراهان، با گروه اندکی به یک جزیره میرسد. این قسمت از داستان کاملاً همانند بخشی از اُدیسۀ همر است. فرامرز در آنجا با بازرگانی آشنا میشود و از او میپرسد که چگونه به آن جزیره رسیده است. بازرگان پاسخ میدهد که در سفر دریا راه خود را گم کردم؛ پس از گذشت چند روز، به درختی رسیدم و از آن بالا رفتم؛ پس از 3 روز، پرندهای بس بزرگ بر شاخههای فراز درخت نشست؛ پهنای چنگالهایش آنچنان بود که اگر 30 یا 40 کس بر آن مینشستند، آن مرغ رنجی احساس نمیکرد؛ ازاینرو، خود را به چنگالهایش رسانیدم و آن را استوار گرفتم؛ مرغ به پرواز درآمد و سرانجام، مرا بدین جزیره آورد. فرامرز از بازرگان میخواهد تا راه گذشتن از دریا را به او نشان دهد. بازرگان از بومیان جزیره میپرسد و آنان میگویند: به فاصلۀ دهروزهراه، به کوهی عظیم میرسی که سیمرغ بر آن آشیان دارد و گمراهان را راهنمایی میکند. فرامرز به یاد آورد که زال دو پر سیمرغ را به او داده بود تا اگر به مشکلی گرفتار شود، با آتشزدن پر سیمرغ او را حاضر کند و از او کمک بخواهد. فرامرز چنین کرد. بیدرنگ، سیمرغ فراز آمد و سبب ناراحتی را از او پرسید. فرامرز پراکندگی سپاهیان و دشواری عبور از راه دریا را بهسبب توفان بازگفت. سیمرغ بر هوا اوج گرفت و پس از زمانی اندک بازگشت و مژدۀ تندرستی سپاهیان را به فرامرز داد؛ آنگاه 3 پارهسنگ به او داد و گفت: هرگاه اراده کنی، یکی از سنگها باد تند را آرام میکند؛ دیگری متناسب با مسیر کشتی، باد مناسب ایجاد میکند؛ و سومی راه خشکی را نشان میدهد. سیمرغ خود را نگهبان زال معرفی کرد و گفت: من خدمتگزار زال و خاندان اویم. آنگاه پری از خود را به فرامرز داد تا هرگاه به یاری او نیازمند شود، پر را بر آتش نهد. فرامرز با راهنمایی سیمرغ، کشتی بر آب افکند و در هر بیشه و کوه، سپاهیان خود را خسته و رنجور پیدا کرد و با بهرهگرفتن از پارهسنگی که سیمرغ به او داده بود، راه درست را پیمود و از خطر دریا نجات یافت (ص 254-263). سیمرغ در سامنامه، برخلاف منظومههای پیشین، به جای اینکه گرهگشای کار دلیران و فرمانروای مرغان باشد، موجودی ناتوان است و از سام برای دفع دشمن خود یاری میطلبد و به او میگوید: اگر مرا در دفع دشمن یاری دهی، با تو پیمان میبندم: که نیکی نمایم به پیوند تو / بُوَم بنده در پیش فرزند تو / / ستایش کنم مر تو را شب و روز / پس از پاکیزدانِ گیتیفروز (ص 182). سام به او میگوید: دشمن خود را به من نشان بده تا او را نابود سازم. سیمرغ میگوید: دیو پلیدی به نام ارقم وجود دارد که بچههای مرا شکار میکند؛ من در هر 000‘1 سال یک بچه میآورم، اما این مار تاکنون 3 فرزند مرا نابود کرده است. سام به یاری سیمرغ میشتابد و ارقم را از میان میبرد (ص 182-185). این داستان به صورتی دیگر نیز در برخی از افسانههای سحرآمیز آمده است (نک : دنبالۀ مقاله).
اوصافی که دربارۀ سیمرغ، در حماسهها، کتابهای عجایبالمخلوقات و داستانهای عامیانه بیان شده، ابزار مناسبی در اختیار فیلسوفان اشراقی قرار داده است تا برای بیان نظریات خود، از این پدیدۀ شگفتانگیز بهره برگیرند. دراینباره میتوان به دیدگاههای ابنسینا در رسالة الطیر (ص 10-12)، سهروردی (ص 200-201) و نیز غزالی (نک : پورجوادی، 14) اشاره کرد. ویژگیهای سیمرغ در داستانها و رسالة الطیرهای این 3 تن، زمینه را برای بهرهگیری از آن در عرفان فراهم ساخت. گروهی از عارفان سیمرغ را نمادی برای مرشد عرفانی دانستند که میتواند مریدان خود را به کمال معنوی راهبر باشد، همانگونه که سیمرغ در شاهنامه و دیگر حماسهها، راهگمکردگان را هدایت میکند و آنان را از خطرهای مهیب نجات میدهد. باشکوهترین جلوۀ سیمرغ از این زاویه در منطق الطیر انعکاس یافته است. سیمرغ در منطق الطیر همان حقیقت مطلق یا به بیانی دیگر، ذات بیهمتای خداوند است که «در کمال عز خود، مستغرق است» و با نیروی خرد نمیتوان او را شناخت (نک : عطار، سراسر اثر).
سیمرغ بهصورت موجودی یاریگر در بسیاری از داستانهای ادب عامه، روایتهای شفاهی شاهنامه و نیز برخی افسانهها حضور دارد که جداگانه بررسی میشود:
در طومارهای نقالی، افزونبر نقشهای شاهنامه، سیمرغ کارکردها و نیز ویژگیهایی دیگر هم دارد؛ برای نمونه، در یکی از روایتهای داستان رستم و سهراب، تهمینه پس از شنیدن خبر کشتهشدن سهراب، به زابل لشکر میکشد و در مصاف با لشکر سیستان، گروهی را از بین میبرد. زال پر سیمرغ را آتش میزند. سیمرغ حاضر میشود و در جلسهای با حضور تهمینه و زال، برای تهمینه توضیح میدهد که دیگران ازجمله خود تهمینه، کاووس، زال و گیو کمتر از رستم در کشتهشدن سهراب گناهکار نیستند. سرانجام با «استدلالات» سیمرغ، تهمینه از گناه رستم درمیگذرد (زریری، 364- 369). در طوماری دیگر، هنگامی که از یک سو میان نوادگان رستم جنگ و درگیری است و از سوی دیگر رخش گم شده است، زال باز هم از سیمرغ کمک میخواهد. سیمرغ همچون دانندۀ اسرار غیب و آگاه به راز سپهر زال را راهنمایی میکند؛ ازجمله به وی میگوید: رخش در «هفتخون و طلسم مرجانی است» و آن را بهجز جهانبخش، فرزند فرامرز، کسی دیگر نمیتواند بیاورد (هفتلشکر، 393-394). سخنان سیمرغ و راهنماییهای او یادآور پیام سروش به گودرز دربارۀ چگونگی آوردن کیخسرو (ه م) از توران است (نک : فردوسی، 2 / 413-416). در روایتهای شفاهی از حماسۀ ملی نیز سیمرغ نقشی فعال دارد. براساس روایتی، منوچهر خواب میبیند که چند تن قصد دارند درختی را که سیمرغ روی آن آشیانه دارد، قطع کنند. سیمرغ با فریاد آنها را از این کار منع میکند و میگوید: این درخت را زردشت کاشته است. پس از آن منوچهر از خواب بیدار میشود و با جستوجوی فراوان، سرانجام همان درخت را مییابد و دستور میدهد از آن مراقبت شود (انجوی، مردم و قهرمانان ... ، 49). سیمرغ در این روایتها، گاه در نقش پزشکی حاذق ظاهر میشود؛ ازجمله اینکه در روایتی از داستان سام، هنگامی که پریدخت در فراق فرزند بینایی خود را از دست میدهد، علفی را به زال نشان میدهد و میگوید: این علف بینایی او را بازمیآورد (همان، 318). در این روایتها، نقش درمانگری سیمرغ تفاوت اساسی با این نقش در شاهنامه دارد. در روایتهای شفاهی، سیمرغ مانند پزشک، انواع داروی گیاهی ازجمله مرهم را تهیه، و زخمها را مداوا میکند (نک : همو، مردم و شاهنامه، 15). در این روایتها، هرجا مشکلی برای زال یا رستم پیش میآید، زال از سیمرغ کمک میخواهد؛ مثلاً به هنگام اسبگزینی، رستم دست بر پشت هر اسبی که میزند، اسب از بین میرود. ازاینرو، زال دستبهدامان سیمرغ میشود و سیمرغ هم میگوید: «رستم باید برود کنار دریا، اسبش آنجا ست» (همان، 92). در روایتی از جنگ رستم و سهراب، رستم نزد سیمرغ میرود و سیمرغ بدنش را چرب میکند تا قدرتش افزایش یابد (همان، 135). در روایتی دیگر، سیمرغ پس از مرگ سهراب، به رستم میگوید: اگر 40 شبانهروز نعش سهراب را بر دوش بگیری، زنده میشود، که البته شیطان رستم را فریب میدهد و روز چهلم رستم فرزند را از دوش بر زمین میگذارد و نتیجه نمیگیرد (همان، 137). در داستان سیاوش، هنگامی که سیاوش قصد دارد به توران پناهنده شود، پهلوانان ایران مجلس مشورتی تشکیل میدهند تا راهی برای این مشکل بیابند. زال نیز با آتشزدن پر سیمرغ او را به این مجلس دعوت میکند (عسکریعالم، 131). در برخی از این روایتها آمده است که قریب 40-50 سال پیش، زال زر پس از عمری بسیار طولانی میمیرد؛ سیمرغ بر فراز شهرها پرواز میکند و خبر درگذشت زال را به مردم میدهد (جعفری).
در داستان سمک عیار هنگامی که عالمافروز در جزیرهای گرفتار میشود و راه رهایی ندارد، سیمرغ در آنجا ظاهر میشود. عالمافروز پای سیمرغ را میگیرد و سیمرغ به پرواز درمیآید و او را به بیرون جزیره میبرد (ارجانی، 3 / 112). این بنمایه در برخی دیگر از داستانهای ادب عامه به مرغانی دیگر، ازجمله مرغ رُخ، منسوب است؛ مانند داستان سندباد بحری و بری در هزارویکشب (3 / 320-324، 355-357). این بنمایه ناظر بر کارکرد سیمرغ در هدایت گمگشتگان و نجات آنها ست که در فرامرزنامه نیز به آن اشاره شده است (نک : مطالب پیشین). از داستانهایی که سیمرغ حضور فراوانی در آن دارد، داستانهای زرینقبانامه است. در این منظومۀ بسیار بلند، سیمرغ کارکردهای متفاوتی دارد: گاه پزشک است و به پهلوانان برای بهبود زخمهایشان مرهم میدهد (ص 272)، گاه بر رموز و اسرار اشراف دارد و پهلوانان را راهنمایی میکند که چگونه به نبرد بپردازند (ص 545، 574، 608، 612-613)، گاه با دیوان مقابله میکند (ص 610)، و گاه چگونگی رهایی از طلسم را به پهلوانان گرفتار آموزش میدهد (ص 916). وی همۀ این کارها را در ارتباط با خاندان پهلوانان سیستان انجام میدهد. در این منظومه بهصورت گذرا از نقش سیمرغ در برخی داستانهای حماسی یاد شده است که در کتابهای دیگر نشانی از آنها وجود ندارد؛ مانند یاری سیمرغ به تهمورث برای بستن دیوها، دخمه ساختن گرشاسب در هند به سفارش سیمرغ، و بردن سیمرغ برزو را به نبرد زرقام دیو و کشتن برزو اژدهای دوسر را (ص 673-674؛ نیز نک : آیدنلو، 145- 149). نکتۀ قابل تأمل دیگر در ارتباط با سیمرغ این است که فرامرز هنگام نبرد، پر سیمرغ بر کلاهخود خود میبندد (همو، 227). همچنین در برخی از روایتهای شفاهی شاهنامه، از حکیمانی غارنشین و منزوی از مردم یاد شده است که نامشان سیمرغ است. این حکیمان بهصورت اشخاصی عابد، نورانی و آگاه به اسرار و رموز جهان وصف شدهاند؛ مانند عابدی که فریدون را تربیت میکند (طومار ... ، 198). این نام میتواند مأخوذ از برخی ویژگیهای سیمرغ افسانهای باشد.
براساس افسانهای که روایتهای متفاوتی از آن در ایران ثبت شده است، قهرمان طی سفر خود اژدهایی را که قصد خوردن جوجههای سیمرغ را دارد، میکشد و سپس در همانجا میخوابد. سیمرغ هنگام بازگشت به لانهاش جوان را میبیند و با تصور اینکه جوان خوابیده همان شخصی است که هر سال جوجههای او را از بین میبرد، قصد نابودیاش را میکند، اما جوجهها مادر خود را از اصل ماجرا آگاه میکنند. سیمرغ برای سپاس، پری از خود را به جوان میدهد تا در صورت لزوم با آتشزدن آن، سیمرغ را به کمک بخواند. جوان در ادامۀ سفرش با مشکلاتی مواجه میشود و با آتشزدن آن پر، سیمرغ به کمک وی میرود و او را نجات میدهد (مارتسلف، 76-77). این افسانه در تیپهای مختلفی ازجمله تیپ 301، برخی روایتهای تیپ 449 و 707، و نیز تیپ 550 بهصورت یک واقعۀ فرعی تکرار میشود (نک : همو، 75-76، 103-104، 127- 128، 145-146). این واقعۀ داستانی در سامنامه نیز آمده است (نک : مطالب پیشین). از سیمرغ در برخی از متون تفسیری و قصههای پیامبران نیز یاد شده است؛ ازجمله اینکه روزی حضرت سلیمان میگوید: همۀ کارها براساس قضا و قدر است و هیچکس نمیتواند این قضا و قدر را تغییر دهد. وی برای اثبات سخن خود میگوید: امشب دختری در مشرقزمین و پسری در مغربزمین متولد میشوند؛ این دو که هزاران فرسخ از هم دورند، در جوانی باهم ازدواج میکنند. سیمرغ میگوید وی میتواند مانع این کار شود؛ ازاینرو در همان شب دختر نوزاد را میرباید و به جای دوردستی میبرد و از او نگهداری میکند. بعدها بر اثر اتفاقاتی، گذر پسر به آن محل میافتد. پسر و دختر، دور از چشم سیمرغ، باهم ازدواج میکنند و از قضا صاحب فرزند هم میشوند. دختر طی این مدت همسر و فرزند خود را در پوست اسبی پنهان میکرده است. روزی سلیمان از سیمرغ دربارۀ دختر و پسر و سرانجام آنها میپرسد. سیمرغ نیز برای اینکه از تحقق قضا و قدر و مشیت الٰهی پیشگیری کرده باشد، دختر را به همراه پوست اسب به حضور سلیمان میآورد؛ اما با پارهکردن پوست اسب مشخص میشود که نتوانسته است ادعای خود را متحقق کند؛ ازاینرو فرار میکند و به کوه قاف میرود (بحر ... ، 458-461؛ سورآبادی، 3 / 1762-1764؛ موسوی، 55-72؛ طوسی، 512-513). از این قصه روایتهایی در داستانهای مکتوب ادب عامـه (نک : جـامع ... ، 532- 548؛ میکلوخا ـ ماکلای، 362- 363، 371، 379) نیز وجود دارد. همچنین از این قصه، که میتوان آن را با تیپ 930 آرنه ـ تامپسون مطابقت داد، روایتهایی شفاهی در تهران (الولساتن، 321-324)، کازرون (پزشکیان، 267-271) و خراسان (خزاعی، 7 / 241-246) ثبت شده است. در کتابهای مربوط به حیوانات و نیز عجایبنامهها هم مطالبی دربـارۀ سیمرغ آمده است، ازجمله در عجایب المخلوقات طـوسی ضمن وصف این پرنده آمده است که صدای سازهای مختلف، ازجمله چنگ، از بالهای وی شنیده میشود و از قول هندوان نوشته است که شیر و اژدها و کرگدن را میخورد (ص 514). در عجایب المخلوقات قزوینی نیز نقل شده است سیمرغ که فیل و کرگدن را شکار میکند، روزی عروسی را میرباید و باعث رنجش مردم میشود؛ یکی از پیامبران او را نفرین میکند و خداوند نیز نابودش میکند. نیز اینکه سیمرغ پس از 125 سال تخم میگذارد و هر سال یک تخم که بزرگی آن به اندازۀ یک خانه است (ص 439؛ نیز نک : دمیری، 2 / 162). عبدالهادی مراغی، از نویسندگان سدۀ 7 ق، نیز ضمن نقل برخی از این مطالب نوشته است: چون سیمرغ پرواز کند، سنگ کوهها به لرزه درمیآیند (ص 130).
آیدنلو، سجاد، مقدمه بر زرینقبانامه (هم )؛ ابنسینا، رسالة الطیر، ترجمۀ منسوب به احمد اخسیکتی، به کوشش محمدحسین اکبری، تهران، 1370 ش؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1363 ش؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1354 ش؛ اسلامی ندوشن، محمدعلی، داستان داستانها، تهران، 1351 ش؛ الولساتن، ل. پ.، قصههای مشدی گلین خانم، به کوشش ا. مارتسلف و دیگران، تهران، 1374 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، مردم و شاهنامه، تهران، 1363 ش؛ همو، مردم و قهرمانان شاهنامه، تهران، 1357 ش؛ اوستا، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1370 ش؛ بحر الفوائد، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1345 ش؛ برهان قاطع؛ پزشکیان، محسن، قصههای مردم کازرون، به کوشش عبدالنبی سلامی، تهران، 1383 ش؛ پورجوادی، نصرالله، مقدمه بر داستان مرغان احمد غزالی، به کوشش همو، تهران، 1355 ش؛ پورداود، ابراهیم، حاشیه بر یشتها (هم )؛ جامع الحکایات، به کوشش پگاه خدیش و محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1390 ش؛ جعفری (قنواتی)، محمد، تحقیقات میدانی؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانههای خراسان، مشهد، 1382 ش؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الکبرى، قاهره، 1378 ق / 1958 م؛ زریری، عباس، داستان رستم و سهراب، به کوشش جلیل دوستخواه، تهران، 1369 ش؛ زرینقبانامه، به کوشش سجاد آیدنلو، تهران، 1393 ش؛ سامنامه، منسوب به خواجوی کرمانی، به کوشش اردشیر بنشاهی، بمبئی، 1319 ش؛ سورآبادی، عتیق، تفسیر التفاسیر، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، 1381 ش؛ سهروردی، یحیى، «رسالة الطیر»، مجموعۀ آثار فارسی، به کوشش سید حسین نصر، تهران، 1348 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ طومار نقالی شاهنامه، به کوشش سجاد آیدنلو، تهران، 1391 ش؛ عسکریعالم، علیمردان، افسانهها و باورداشتهای غرب ایران، تهران، 1390 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، به کوشش صادق گوهرین، تهران، 1348 ش؛ فرامرزنامۀ بزرگ، به کوشش ماریولین فان زوتفِن و ابوالفضل خطیبی، تهران، 1394 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386 ش؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1361 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مختاری، محمد، حماسه در رمز و راز ملی، تهران، 1368 ش؛ مراغی، عبدالهادی، منافع حیوان، به کوشش محمد روشن، تهران، 1388 ش؛ معین، محمد، حاشیه بر ج 2 برهان قاطع (هم )؛ موسوی، مصطفى، «لغات الشرقیة»، نامۀ فرهنگستان، تهران، 1386 ش، دورۀ 9، شم 3؛ میکلوخا ـ ماکلای، ن. د. و دیگران، فهرست توصیفی نسخههای خطی و تاجیکی، ترجمۀ سمیرا اسماعیلی و دیگران، قم، 1392 ش؛ مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، 1364 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ هزارویکشب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1316 ش؛ هفتلشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1347 ش؛ نیز:
EI2.
علی سلطانی گردفرامرزی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید