سمک عیار
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 10 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/257703/سمک-عیار
دوشنبه 25 فروردین 1404
چاپ شده
5
سَمَکِ عَیّار، از معروفترین، قدیمترین و بلندترین داستانهای عامیانۀ منثور فارسی. داستان شرح تلاشهای خورشید شاه برای رسیدن به مهپری است؛ او در این راه درگیر جنگهایی بیشمار میشود، اما همهجا به یاری سمک عیار و یارانش از بنبستها نجات مییابد.از این اثر و مؤلف آن در هیچ کتابی ذکری به میان نیامده است؛ اما مؤلف در متن کتاب، چندین جا نام خود را «فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی» ذکر نموده، و باز در مواردی متعدد راوی داستان را صدقة بن ابیالقاسم معرفی کرده است (خانلری، مقدمه بر ... ، 4). او از راوی داستان با عنوان «مؤلف اخبار»، «خداوند حدیث و راوی قصه» و «مؤلف قصه» یاد میکند (نک : صفا، 2 / 989). صفا مؤلف و راوی قصه را از مردم فارس دانسته است (2 / 990؛ نیز نک : خانلری، همانجا).خانلری در تعلق این داستان به نواحی غربی و مرکزی ایران، به این اسباب تردید کرده است: یکی، شباهت نام خورشید شاه، قهرمان اصلی داستان، با آنچه در بندهش در ذکر اعقاب منوچهر، پادشاه کیانی، آمده است؛ دیگر اینکه، شیوۀ انشای کتاب و نکات متعدد مربوط به داستان ثابت میکند این روایت به احتمال نزدیک به یقین در خراسان تدوین شده است، هرچند که صدقة بن ابیالقاسم منسوب به شیراز، و فرامرز بن خداداد منسوب به ارجان فارس است (همان، 6). حسنآبادی نیز سمک عیار را داستانی مربوط به شرق ایران میداند، زیرا نام قهرمان داستان و راوی آن را با دو فرقۀ «سمکی» و «صدقی» مربوط میداند که هرکدام طرفدار یکی از دو نوادۀ عمرولیث بودهاند (ص 45؛ نیز نک : تاریخ ... ، 275-276)؛ به این دو فرقه در داستان سمک عیار با عنوان سرخعلمان و سیاهعلمان، و ماجرای جنگ و اختلاف میان آنها اشاره شده است (ارجانی، 2 / 223 بب ).به گمان خانلری، این داستان منشأی بسیار کهن داشته که از روزگار ساسانیان هم فراتر میرفته، و به دوران پهلوانی میرسیده است؛ به نظر وی، اصل داستان در عصر زندگی پهلوانی به وجود آمده، و طی زمان بارها تجدید حیات کرده و نو شده است (شهر ... ، 5-6). فروزانفر شباهتهایی میان این داستان و مثنوی «سرخبت و خنگبت» عنصری نشان داده است (ص 117). مهرداد بهار اصل این داستان را مربوط به دورۀ پیش از اسلام و محتملاً اشکانیان میداند. از جملۀ ادلۀ بهار عبارتاند از: وجود نامهای غیراسلامی در سراسر کتاب، ساخت کاملاً ملوکالطوایفی جامعه، نبودن مسجد، شرابخواری همگانی، آغاز ذکر شاهان با کیومرث و بهسررسیدن ذکر آنها با اسکندر، با تابوت دفنکردن مردگان یا در دخمه نهادن ایشان، و سرانجام سوگندخوردن به نور و نار و مهر (ص 218- 219). زمان تألیف، گردآوری و تدوین داستان و نیز اصل این روایت نامعلوم است، اما با توجه به وجود اشعاری از مسعود سعد سلمان، فخرالدین اسعد گرگانی و محمد معزی و نیز نامهای خاص ترکی مانند سمارق، سنجر و ارغون در کتاب، میتوان گمان برد که تاریخ تدوین و تألیف داستان پیش از اواخر دورۀ سلجوقی نباشد (خانلری، مقدمه بر، 5، «یادداشتی ... »، 334-335)؛ گرچه ممکن است اشعار را ناسخان متأخر بدان افزوده باشند. بااینهمه، تاریخ شروع جمعآوری این کتاب، به تصریح کاتب، روز سهشنبه، چهارم جمادیالاول 585 است (صفا، همانجا).برخی از پژوهشگران نوع ادبی کتاب را برپایۀ یک طبقهبندی رمانس میدانند (نک : مقدادی، 260؛ نیز شمیسا، 235). رزمجو سمک عیار را در گروه آثار منثور غنایی از نوع بلند جای داده است (ص 229-230). شمیسا (ص 59) مضمون اصلی داستان را عشق و ماجراهای عاشقانه توأم با اعمال قهرمانی و شجاعتهای قهرمان داستان دانسته است، اما برخی دیگر این داستان را حماسهای منثور و متعلق به طبقات متوسط و پایین جامعه (عوام) میدانند که بر سنتهای اساطیری ـ حماسی کهنی متکی است که گوسانهای پارتی و راویان و داستانپردازان، آنها را بهگونهای شفاهی و سینهبهسینه منتقل کردهاند (نک : حسنآبادی، 45-46؛ نیز خانلری، شهر، 5). این داستان را میتوان رمان حوادث در مقابل رمان شخصیت معرفی کرد که در آن تکیه بر اعمال قهرمانی است (شمیسا، 182). بازیگران داستان، عامۀ مردم بهخصوص فرودستاناند و بسیاری از کارها به دست آنان انجام میشود؛ ازاینرو، این داستان قرنها دستمایۀ سرگرمی طبقات مختلف جامعه در اوقات فراغتشان بوده است (خانلری، مقدمه بر، 6).به اعتقاد محجوب این داستان را به ظن قوی ابتدا داستانگزاران در اماکن عمومی نقل میکردهاند، سپس، یکی از قصهخوانان باسواد، آن را با همان الفاظ، عبارات و مثلها که نقالان و قصهخوانان در قهوهخانهها داستانهای خویش را بیان میداشتند، با نثری ساده، روان و شیوا مکتوب کرده است که با نثرهای رایج آن عصر تفاوت دارد (ص 668). مؤید این موضوع قسمتهایی از متن کتاب است که طی آن قصهخوان ضمن قطع نقل داستان، از مخاطبان خود درخواست مزد میکند: «هرکه خواهد تا بداند که احوال عالمافروز در آن حالت به چه رسید ... 50 دینار زر بدهد ... اگر زر ندارید، هریکی صحنی حلوای بشکر، از آنچه خود میخورید، بفرستید تا من نیز بخورم و اگر از آنچه گفتم، هیچ نیست، هریکی یک بار الحمد ازبرای جمعکنندۀ این کتاب بخوانید» (4 / 101، برای نمونههای دیگر، نک : 108، 5 / 609).داستان سمک عیار با توجه به آدابورسوم و نامهایی که در آن مطرح میشود، داستانی کاملاً ایرانی است؛ بااینکه بیشتر ماجراهای آن در چین و ماچین میگذرد، اما بهخوبی پیدا ست که انتخاب این کشورها بهعنوان محل وقوع حوادث، تنها از روی تفنن است، وگرنه نام مکانهایی مانند مرغزار گوران و دشت ماران، مرغزار زعفرانی، قلعۀ شاهک و قلعۀ فلکی همه ایرانی است (نک : خانلری، شهر، 9). محمدتقی بهار حدس زده است که واژۀ عیار فارسی، و صورتی از «یار» باشد (نک : همان، 70). واژۀ یار در متون پهلوی بهصورت «ادییار» ثبت شده است و آن را «اییار» نیز میتوان خواند؛ تبدیل «د» و «ذ» به «ی» در تحول زبانهای ایرانی نمونههای بسیار دارد؛ مانند تبدیل آذین به آیین. در کتابت نیز نوشتن «ا» با «ع» نظایری دارد، مانند «ایاره» به معنی بازوبند که در برخی از متون قدیم فارسی، ازجمله در همین سمک عیار، بهصورت «عیار» آمده است (همانجا). افزونبراین، از قدیمترین زمان، واژۀ عیار در شعر فارسی بهصورت اسم خاص یا صفت محبوب و معشوق ذکر شده، و تعبیرهای دلبر عیار و بت عیار نیز در شعر سخنوران ایرانی فراوان به کار رفته است؛ پس، عیاری مترادف با جوانمردی و رفاقت است (همان، 69، 70). در سمک عیار نیز گاهی واژۀ رفیقی در ذکر آداب عیاری و شادخواری عیاران آمده است. عیاران یکدیگر را برادر میخواندند و این نیز مؤید حدس و گمان درست بهار است و بعید به نظر میرسد که با مفهوم عربی واژه، یعنی بسیار دونده و جز آن، ارتباطی داشته باشد. سازمان عیاری سازمانی از همبستگان و یاران بوده است که به آیین خاصی در رفتار و کردار پایبند بوده، و آن را آیین جوانمردی میخواندهاند (همان، 70)؛ یکی از سازمانهای مهم ایران که گویا سرچشمۀ آن را در تاریخ پیش از اسلام باید جستوجو کرد. این سازمان بزرگ اجتماعی بیشک یکی از نشانههای مخالفت و اعتراض به بیگانگان و یکی از عوامل مؤثر برای پایداری ایرانیان در مقابل استیلای آنان بوده است (همان، 70-71)، بهگونهایکه، پس از آنکه در سدۀ 6 ق، خلیفۀ عباسی، ناصر لدینالله، شلوار عیاری بر تن کرد و این امر در حکم ریاست او بر این تشکیلات محسوب گردید و سازمان عیاری بهعنوان نهادی مطیع و همراه حاکمیت بیگانه تلقی شد، این سازمان نفوذ اجتماعی و سیاسی خود را در میان مردم از دست داد؛ بههمینسبب، از آن پس، این سازمان با اسم فتوت و فتیان به راه خود ادامه داد و حتێ کتبی دربارۀ آن نوشته شد، مانند فتوتنامۀ سلطانی اثر حسین کاشفی (همان، 97- 98).حسنآبادی (ص 48-51) با دلایلی فراوان، داستان سمک عیار را متأثر از شاهنامه میداند، از آن جمله: نزدیکی وصفهای کتاب به نوع حماسی؛ وجود صحنههای شکار، بهخصوص شکار گورخر که یادآور داستانهای سیاوش و بهرام گور است؛ سوگندهای پهلوانان به نام «یزدان دادار کردگار» و «مهر و ماه و نور و نار و زند و پازند»؛ وجود فرۀ ایزدی، اما بهصورت اسم اعظم یزدان؛ وجود موجودات و پدیدههای فراطبیعی مثل جادو، طلسم، پریان، دوالپایان (یادآور دیوها در شاهنامه) و سیمرغ (که ازقضا به یاری پهلوان داستان میشتابد)؛ گیاهان شفابخش (یادآور نوشدارو و هومه، بهترتیب در حماسه و اسطوره)؛ صحنههای پیاپی جنگ و شباهت فراوان آنها با صحنههای جنگ در شاهنامه؛ توجه به رزمافزارها و وصف دقیق آنها؛ وجود شخصیتهایی با خلقیات اشخاص شاهنامه، مثلاً خورشید شاه که شبیه سیاوش، و فرخروز که شبیه فرود است؛ پوشیدن لباس مبدل؛ و نامهای ایرانی پهلوانان و عیاران (نک : سراسر اثر). افزونبراین، گویا راوی در سمک عیار به نوعی به مقایسۀ پهلوانان این دو داستان میپردازد؛ برای نمونه به اینها میتوان اشاره کرد: گنجهایی که سمک به آنها میرسد، از زمان سیامک و تهمورث دیوبند فراهم شدهاند؛ سرزمین مرزبان شاه همان سرزمین کیومرث، هوشنگ و جمشید است (1 / 205، 258)؛ رخش، اسب دبور دیوگیر، مثل رخش رستمْ بینظیر است، تا جایی که خورشید شاه در آرزوی تصاحب آن است (2 / 103-106). تفاوت این داستان با شاهنامه در این است که جنگها در شاهنامه منشأ ملی، اما در سمک عیار منشأ عاشقانه دارد (دربارۀ تأثیرپذیری سمک عیار از شاهنامه، نک : قبادی، 64-86). محجوب این کتاب را «ستایشنامۀ دلیریها و جوانمردیها» مینامد؛ زیرا هر خوانندهای مر خویش حل میکند. او برای وفاکردن به عهد خویش، از چین به ماچین میرود و خود را در خطر میافکند (صفا، 2 / 988؛ مولایی، 1123-1125).سمک نزد فرمانروایان مقام و منزلتی خاص داشته، و چون رستم گشایندۀ مشکلات بوده است: «پایگاه سمک را در پیش فرخروز میدیدند که تا چه جایگاه بود. همه خود عالمافروز را میدیدند، مگر نام پادشاهی که بر فرخروز بود» (5 / 228)؛ «و شاه پیش وی [سمک] بازرفته است پیاده» (5 / 526). سمک با آنهمه دلیری و پهلوانی، هنرپیشهای بینظیر است که میتواند خود را به صورتهای مختلف درآورد؛ او گاه به شکل زنان دلربا، گاه به صورت خرکچی، گاه به شکل سقا و جز آن درمیآید تا بتواند به سپاه دشمن نفوذ کند و به اهداف خود دست یابد. بهجز سمک، دیگر قهرمانان و اشخاص قصه با رفتار و خلقیاتشان نمایندۀ تیپ خودند؛ برای نمونه: خورشید شاه، شاهزادهای عاشقپیشه، جوانمرد و دلیر است؛ فرزندش، فرخروز، پندناپذیر و بیتدبیر است و همواره با مشکلات زیادی روتاب آمده است (2 / 989). ترجمۀ ترکی این داستان در زمان سلطان مراد خان عثمانی (سل 982-1003 ق / 1574-1595 م) صورت گرفته است (خانلری، یادداشت بر ... ، 179).بخشی از گیرایی و تأثیر داستان سمک عیار، بهسبب نثر ساده، روان، شیرین، دلاویز، روحنواز و زیبای آن است؛ برای نمونه: «شاهزاده بهتعجب فراز خیمه آمد و سلام گفت؛ پاسخ نیافت؛ از پشت اسب تازیانه فراز کرد و شقۀ خیمه برداشت؛ نگاه کرد؛ حصیرسامانی دید افکنده و نطع و گردبالش نیز افکنده و شخصی در میان چهار بالش خفته در خواب. شاهزاده پیاده گشت و در خیمه شد تا بداند که کیست؛ چون به خیمه درآمد، همان یک تن دید. خواست تا سخنی بگوید که آن خفته بازنشست و به پای برآمد. شاهزاده در آن شخص نگاه کرد؛ دختری دید چون صدهزار نگار، با سری گرد و پیشانیای پهن، زلف چون کمند و ابروان چون کمان چاچی، دو چشم چون دو نرگس، مژهها چون تیر آرش، بینی چون تیغ و دهانی چون نیمۀ دینار و عارضی چون سیم، رخی چون گل، زنخدانی چون گویی گردِ چاهی و گردنی کوتاه ... و سینه چون تختۀ سیم و دو پستان چون نار و ساعدی کوتاه و پنجهای خرد و پشت دست هزار چال درافتاده و انگشتان دست سیاه کرده و در هر انگشتی جفتی انگشتری و شکمی چون آردِ مِیْده که به حریری بیزی و به روغن بادام بسرشی و نافی چون غالیهدانی ... دو ساق چون دو ستون عاج ... » (1 / 8). نثر کتاب مطابق با شیوۀ سخنوران و قصهخوانان قدیم و متعلق به سدۀ 6 ق و دوران اعتلای نثر فارسی است. راوی داستان را، چنانکه شنیده، به قلم آورده است؛ ساختمان عبارت و روش جملهبندی و نحوۀ بیان و بهکاربستن کلمات با دیگر کتابهای فارسی متفاوت، و نثر آن از لفظ قلم به سبک گفتوگو و محاوره متمایل شده است. این ویژگی سبب شده است که ما از پس سدهها بتوانیم زبان طبیعی و بیپیرایۀ مردم سدۀ 6 ق را، همانطور که سخن میگفتهاند، پیش رو داشته باشیم؛ یعنی زبانی به دور از آرایشهای تکلفآمیز ادیبانۀ منشیان آن روزگار (نک : صفا، 2 / 988-991).ایجاز نیز از ویژگیهای مهم نثر کتاب سمک عیار است؛ یعنی همچنانکه بنای محاوره بر اختصار و کوتاهی است، در این داستان نیز جملات کوتاه و موجز، و کلمات در حد لزوم به کار رفتهاند. بااینهمه، گفتار راوی در عین فشردگی، گویا و روشن است. تسجیعها و تجنیسها در این داستان به عبارتپردازیهای نقالان و قصهخوانان شبیه است؛ برای نمونه: «جمازهای راهرو، کوهکوهان، آکندهران، سرخموی، بلندبالا، جاسوسرگ، غُرمتک، آهیختهچین، فراخچشم، راهدان، کمخوار، بسیاررو» (1 / 105). وصف مناظر و اشخاص و شرح احوال و روحیات آنها، جاندار و مؤثر و در کمال ایجاز و زیبایی است؛ برای مثال: «دلافروز بربط بر سر چنگ گرفت و بنیاد کرد. مجلس انور و محبوب در نظر و سودای عشق در سر؛ کاری کرد آن شاهزادۀ نامور که دختر شاه و آن دایۀ رویسیاه و حاضران مجلس را عقل از سر به در رفت» (1 / 30)؛ «قطران بر اسبی زرده سوار گشته بود، دیولاخی، وادینوردی، بیاباننورد دریاگذر، کشتینهاد، چون کوهپارهای ... » (1 / 97). دقت نظر در وصف در این اثر بیش از دیگر داستانهای عامیانه است و به آن ویژگی و امتیاز خاصی بخشیده، و سبب شده است تا خواننده خود را در فضای داستان حس کند و بتواند صحنهها را پیش چشم خود مجسم سازد؛ هیچجا توصیف زائد یا اطناب ملالآور دیده نمیشود؛ گفتوگوها و میزان آنها، همچنین صحنهها و وصفشان، بهاندازه و بیشاخوبرگ است. وصف مناظر طبیعی (1 / 11، 3 / 61)، شب و روز (برای نمونه، نک : 1 / 61، 3 / 79-81)، اسب (برای نمونه، نک : 1 / 97)، آرایش سواران (برای نمونه، نک : 2 / 52، 100-101، 234)، نبرد پهلوانان (برای نمونه، نک : 1 / 156، 2 / 1-4، 53)، زیبایی زنان (برای نمونه، نک : 1 / 8، 2 / 118)، قلعهها (برای نمونه، نک : 1 / 288)، شرح خواستگاری (برای نمونه، نک : 1 / 223) و وصف اشیاء و حالات و رفتارهای افراد و شرح مکانها در سرتاسر کتاب بهزیبایی دیده میشود. در کتاب سمک عیار، 280 مثل رایج آن دوره حفظ شده است که برخی از آنها امروزه هم رواج دارند و بعضی فراموش شدهاند؛ مانند: «آتش میافروزی و آب بر وی میزنی؟» (2 / 24)؛ «آفتاب به گِل نتوان اندود» (3 / 329-330)؛ «آنکس که جوهر فروشد، بهای جوهر داند کردن» (4 / 328)؛ «از برکات پیران، جهان آباد است» (4 / 287)؛ «از دیه خراب، خراج نتوان خواست» (3 / 244)؛ «از شیر، شیربچه آید» (5 / 478)؛ «بر مستان هیچ گناه نیست» (5 / 223)؛ «بوی ماده به دماغ هرکس خوش بود» (5 / 215)؛ «تیر و کمان سلاح بددلان است و گرز سلیح مردان» (5 / 453)؛ «جوانمردان دروغ نگویند، اگر سر ایشان در آن کار برود» (1 / 48)؛ «جوینده یابنده باشد» (1 / 269)؛ «چراغ که در واپسین دم فرومردن باشد، نورش زیادت شود» (3 / 353؛ برای نمونههای بیشتر، نک : خانلری، شهر، 102-113). عبارتها و ترکیبهای ویژه نیز در سمک عیار فراوان، و بعضی از آنها فقط خاص این کتاب است؛ مانند: روز اختیارکردن: انتخاب کردن روزی که برای انجام کاری مناسب است (1 / 157)، آشناه: شنا، آشناهزدن: شناکردن (1 / 68)، سرفیدن: سرفهکردن (1 / 69)، آدمیگریکردن: ادب بهجاآوردن (1 / 28)، گوینده: قوال، آوازهخوان (1 / 27)، بیهوشانه: داروی بیهوشی (1 / 33)، ماهیدان: حوضی که در آن ماهی اندازند (1 / 23)، گوشنهادن: مراقبتکردن (1 / 14)، پاداش: جزای کار بد (4 / 388)، پذیره بازرفتن: استقبالکردن (1 / 87؛ برای نمونههای بیشتر، نک : خانلری، همان، 115 بب ).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید