شهر فرنگ
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 3 اسفند 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/247293/شهر-فرنگ
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
شَهْرِ فَرَنْگ، دستگاهی برای نمایش تصاویر. این دستگاه جعبهمانند پیش از ورود سینما و تلویزیون به ایران، تقریباً در همۀ شهرهای مهم، بهخصوص در تهران رواج داشت (شهری، تاریخ ... ، 1 / 387).ابعاد این جعبه به عرض 3 وجب، طول 4-5 وجب، و ارتفاع حدود 4 وجب بود و روی چهارپایهای چوبی به ارتفاع تقریبی نیم ذرع سوار میشد (همانجا). در بالای جعبه، دو گلدستۀ فلزی در دو طرف چپ و راست قرار داشت. این گلدستهها دریچههایی رو به صاحب شهر فرنگ داشتند که او هریک از دستهایش را درون یکی از آنها میکرد و محورهایی را که طومار عکسها از دو طرف به قسمت پایین آنها متصل بود، میچرخاند. در سطح بالایی این جعبه، دریچۀ کوچکی وجود داشت که صاحب شهر فرنگ میتوانست از آن تصویر را ببیند و دربارۀ آن توضیح دهد. در سطح جلو شهر فرنگ که معمولاً اندکی هلالی بود، یک، یا دو یا 3 دریچۀ فلزی به شکل لولۀ بخاری، در یک ردیف و به فاصلههای مساوی، به اندازۀ 10 سانتیمتر بیرون زده بود، بهطوریکه 3 کودک بتوانند در کنار هم شانهبهشانه جای بگیرند. قطر این دریچهها به اندازهای بود که صورت کودکانهای را در لبۀ خود جای دهد (نک : انوری، 2 / 1029). در پشت هریک از این دریچهها، یک ذرهبین بزرگ تعبیه شده بود تا عکسها را درشتتر و زیباتر نشان دهد (بردول، 478). درون جعبه میان طومار عکسها و ذرهبین، فانـوسی وجود داشت کـه روی عکسها نـورافشانی میکرد. ایـن دستگاه را گاهی با رنگهای مختلف و لامپهای کوچک رنگارنگی که با باتری خشک روشن میشد، میآراستند ( لغتنامه ... ؛ شعبانی).صاحب شهر فرنگ «شهر فرنگی» نامیده میشد. وی دستگاه را همچون کولهپشتی کول میگرفت و در کوچهپسکوچهها، خیابانها و میادین میگشت و هرجـاکه بـه گروهی از بچههـا ــ کـه بیشترین علاقـهمندان بـه دیدن تصویرهای متحـرک بـودند ــ برمیخورد، شهر فرنگ را زمین میگذاشت و با گرفتن اجرتی ناچیز، بخشی از عکسها، و اگر پول بیشتری میدادند، همۀ عکسها را به آنها نشان میداد ( لغتنامه؛ جمالزاده، 260-261؛ شهری، طهران ... ، 2 / 16). بچهها جلو دستگاه چمباتمه میزدند، صورت خود را به دریچهها میچسباندند، دو دست خود را به دو طرف صورت میگذاشتند تا نور خارجی مانع دید واضح عکسها نشود (همو، تاریخ، همانجا) و برای دیدن تصاویر آماده میشدند. درون دستگاه، همیشه پردهای جلو تصاویر کشیده شده بود. شهر فرنگی معمولاً عکسهای زیبای رنگی یا سیاهسفید از شهرهای اروپا، عجایب جهان، و نیز حیوانات را از مجلههای خارجی درمیآورد و آنها را بهصورت طومار بلندی به هم میچسباند و برای نمایش آماده میکرد (دایرةالمعارف ... ، 1 / 1422؛ معین؛ ثروت، 531؛ شهری، همانجا). او یک لبۀ عرضی این طومار را به یکی از محورها متصل میکرد و همۀ طومار را به دور آن میپیچید و سر دیگر طومار را به محور دیگر وصل میکرد (شعبانی). بهسبب آنکه بیشتر این عکسها از شهرهای اروپا، یا به قول افراد همان موقع از فرنگ بود، آن را شهر فرنگ نامیده بودند (ثروت، همانجا).شهر فرنگی همین که آمادگی بچهها را برای تماشا میدید، پردۀ جلو تصاویر را پس میزد و نور فانوس را بیشتر، و دستهایش را درون دریچههای گلدسته میکرد و شروع به چرخاندن محورها مینمود؛ آنگاه هر دو محور را باهم میچرخاند، و طومار را از یکی باز میکرد و روی محور دیگر میپیچید. او تصاویر را آرام میگذراند، برای هر تصویر داستانی داشت و چون بارها آنها را تعریف کرده بود، کاملاً حفظ بود؛ گاهی نیز از شکاف بالا، تصاویر را نگاه میکرد که اشتباه نکرده باشد (شهری، تاریخ، نیز طهران، همانجاها). شهر فرنگی داستان یا متل را با ضربآهنگی خاص روایت میکرد، مانند «شهرِ فرنگه درست تماشا کن، از همه رنگه درست تماشا کن؛ این دختر پادشاه فرنگ پطرس شاه ارمنی است که سوار اسب به قصر میرود ... » (شهری، تاریخ، همانجا)؛ گاهی نیز واژگان را اینگونه تغییر میداد: شهر شهر آلمونه، خوب تماشا کن (پاینده، 491)؛ یا: شهر فرنگه، اینجا که میبینی، پاریسه یا لندنه، پایتخت انگلستانه، این جشنی که میبینی، جشن گلها اسمشه، رنگ و وارنگه، از همه رنگه (شعبانی).طولانیترین شرحی که از گفتههای شهر فرنگی ضبط شده، در کتاب هفته آمده است: خوب تماشا کن، شهر فرنگه، رنگ و وارنگه، خوب تماشا کن، مرد ریشباریک، با رنگ تاریک، گرفته دستش، یک چوب باریک، خوب تماشا کن، گرگ بیابون، میون هامون، داره میگرده، حیرون حیرون، خوب تماشا کن، بازار بلخه، بادوم تلخه، توی طبقها، برای جنگه، خوب تماشا کن، مردم کاشون، خوشحال و خندون، با گلههاشون، با چوپاناشون، خوب تماشا کن، رستم زاله، از راه رسیدش، سوار اسبه، اسبه سفیدش، خوب تماشا کن، اون جنگلارو، کوه طلارو، شهر بلارو، غار کبودو، میدون جنگه، توپ و تفنگه، آدم و اسبا، پشت اون سنگه، سنگر دشمن، اون قلوهسنگه، شهر فرنگه، رنگ و وارنگه، اون دستهگلها، سر زده بیرون، تو خاک و خلها، توی چمنها، باغ عمومی، خانوم رومی، اون بالابالا، درویش مولا، گوشۀ میدون، عنتررقصون، اونها که میرن، ترسون و لرزون، باغ بهشته، پرگل و کشته، قصر طلا ست این، خونۀ ما ست این، شهر فرنگه، رنگ و وارنگه، خوب تماشا کن؛ سپس زنگی که مثل زنگ دوچرخه بـود، به صدا درمیآورد و میگفت: دنگت تموم شد (نک : خوروش، 158- 159). بیشتر شهر فرنگیها وقتی میدیدند که بعضی از بزرگترها نیز ایستادهاند و به توصیفهای شیرین و آهنگین آنها گوش میدهند و شاید هم مشتاق دیدن تصاویر هستند، سعی میکردند برای بازارگرمی بیشتر، متلهایی را دربارۀ مسائل اجتماعی و سیاسی روز در گفتارهای خود بگنجانند ( لغتنامه؛ جمالزاده، 260؛ شعبانی). شهر فرنگ یکی از نخستین وسیلههایی بود که توانست بهطور محدود، بخشی از جامعۀ ایران را با نادیدهها و ناشنیدههای سرزمینهای دیگر آشنا کند؛ به همین سبب است که امروزه در ذهن و خاطر مردم باقی مانده است.شهر فرنگ در برخی از امثال مردم نیز راه یافته است: «شهر فرنگه، از همه رنگه»، که بیشتر کنایه از امور درهم، بینظم، و شلوغی است که همهچیز در آن است و هرچیزی از جایی است (خضرایی، 718) و یا وصف احوال عجیب و غریب است (شهری، قند ... ، 465)؛ یا مَثَل «توبرۀ گدایان شهر فرنگ است، از همه رنگ است» نیز نمونهای از این مثلها ست (دهخدا، 1 / 36؛ شکورزاده، 680).پس از ورود رادیو و تلویزیون، از گرمی بازار شهر فرنگ کاسته شد و شهر فرنگیها بیشتر به شهرهای دورافتاده و روستاها روی آوردند ( لغتنامه). اکنون دستگاه شهر فرنگ را فقط میتوان در مجموعههای بعضی اشخاص و یا در برخی از موزهها یافت.
انوری، حسن، فرهنگ کنایات سخن، تهران، 1383 ش؛ بردول، دیوید و کریستین تامسون، هنر سینما، ترجمۀ فتاح محمدی، تهران، 1377 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، فرهنگ گیل و دیلم، تهران، 1366 ش؛ ثروت، منصور، فرهنگ لغات عامیانه و معاصر، تهران، 1377 ش؛ جمالزاده، محمدعلی، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1341 ش؛ خضرایی، امین، فرهنگنامۀ امثـال و حکم ایرانی، شیراز، 1382 ش؛ خوروش، رضا، «شهر فرنگ»، کتاب هفته، تهران، 1340 ش، شم 9؛ دایرةالمعارف فارسی؛ دهخدا، علیاکبر، امثال و حکم، تهران، 1352 ش؛ شعبانی اصل، فاطمه، تحقیقات میدانی؛ شکورزادۀ بلوری، ابراهیم، دوازدههزار مثل فارسی و سیهزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1371 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1382 ش.
فاطمه شعبانی اصل
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید