خسوف و کسوف
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 15 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246470/خسوف-و-کسوف
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
4
خُسوف و کُسوف، یا ماهگرفتگی و خورشیدگرفتگی، دو پدیدۀ آسمانی، که از دیرباز نظر انسان را به خود جلب کرده، و همواره با فرهنگ مردم همراه بوده است.واژۀ خسوف مصدر عربی برگرفته از مادۀ خَسَف به معنی فرورفتن، فروبردن، فروافکندن، ناپدیدشدن و از چشم دور شدن است (نک : آنندراج؛ قرشی، 2/ 246- 248). کسوف نیز اسم مصدر عربی از کَسَفَ به معنی قطعه، تکه، فروافکندن (نک : سبا/ 34/ 9)، بدحالشدن و فروافتادن است (نک : اسراء/ 17/ 92؛ شعراء/ 26/ 187؛ روم/ 30/ 48؛ طور/ 52/ 44؛ قرشی، 6/ 110؛ غیاث ... ، 709). بدینسبب در عرف، به ناپدید و زایلشدن ماه، خسوف، و به گرفتن خورشید کسوف میگویند (قرشی، 2/ 246- 248؛ داعیالاسلام، 4/ 246). برخی پژوهشگران برپایۀ متون کهن پهلوی، ماهتَمیک و مهرتمیک را به معنای خسوف و کسوف گرفتهاند (نک : میرشکرایی، 17). خسوف و کسوف در نقاط مختلف کشور با اسامی مختلفی موسوم است: در زبان کردی، خورگیران (صفیزاده، 1/ 1257)؛ در گویش خراسانی، آفتابگرفتگی و ماهگیری (اکبری، 17، 276)؛ و در زبان تبری (مازندرانی)، زِل بَیتِن (نجفزاده، 173).در اساطیر ایرانی و متون کهن پهلوی، خورشید چشم اورمزد است و در کنار ماه، هر دو یاریرسان جهان اورمزدیاند؛ ازاینرو، مهر اباختری و ماه اباختری ــ خورشید و ماه تیره ــ حائل بین آندو و زمین، و سبب تاریکی میشوند (نک : بندهش، 43، 47-50، 57؛ کوپر، 134؛ میرشکرایی، 16). همچنین به روایت مینوی خرد، وَنَنت (چیرهشونده و شکستدهنده)، نگهبان گذرگاه البرزکوه است که از تهاجم دیو و پریان به ماه و مهر ممانعت مینماید (نک : رضی، 354). خسوف در نزد عرفا، با گرفتگی دل مترادف میشود (نک : تاجدینی، 358).در ایران باستان، پیشبینی حوادث سماوی نظیر خسوف و کسوف بر عهدۀ مغان بوده است (نک : مشکور، 28؛ دربارۀ دلایل نجومی این پدیده و پیشینۀ آشنایی ایرانیان با آن، نک : بیرونی، 211-217؛ ناصرخسرو، 191-203). در دورههای متأخر نیز به واسطۀ باور به نقش اجرام آسمانی در سرنوشت آدمی، همواره زمان وقوع خسوف و کسوف توسط منجمان درباری حفظ میشد (برای آگاهی بیشتر، نک : شاردن، 5/ 137؛ پولاک، 199). ایرانیان عصر صفوی خسوف و کسوف را وسیلۀ اعلام پیش از وقوع حوادث هولناک میدانستند و بر این باور بودند که در صورت مهارت، میتوان عواقب ناشی از این حوادث و تأثیرات آن را به ممالک دوردست منتقل نمود (نک : شاردن، 5/ 138).در ادبیات رسمی زبان فارسی نیز اشارههای چندی به خسوف و کسوف شده است و شاعران و سرایندگان ادب پارسی از پارهای باورهای عامیانه دربارۀ چراییِ گرفتگی ماه و مهر و آیین دفع آن، در بیان مضامین، ترکیبات، تعابیر و سخنآرایی در اشعار خویش بهره گرفتهاند (برای نمونه، نک : فخرالدین اسعد، 180؛ سنایی، 561؛ نظامی، هفتپیکر، 230، مخزن الاسرار، 200؛ منوچهری، 2؛ مرزبان ابن رستم، 1/ 222، 471). نظامی در بیان ناپایداری و وجود نارسایی در همۀ اجزاء هستی، خورشید را نیز چشمرسیدۀ کسوف میداند ( لیلی ... ، 95). در ادبیات عرفانی، خسوف در مقام کنایه از «زوال و افول آدمی» به کار میرود؛ همچنین علت وقوع کسوف به مانند دیگر حوادث طبیعی، با اعمال آدمیان رابطه دارد و ناشی از گستاخی، گناه و کجرفتاری انسان، و نیز نتیجۀ روسیاهیاش در پیشگاه حق است (مولوی، 1/ 13، 75، 119، 3/ 14، 6/ 50؛ کهدویی، 68- 69).
در نواحی مختلف ایران برای خسوف و کسوف، علل گوناگونی میشناسند. متداولترین بـاور دربارۀ سبب وقوع این دو پدیده در میان بیشتر ایرانیان، باور به اژدهایی است که ماه و خورشید را میبلعد و زندانی میکند؛ یا مار آسمانی بزرگ و یا دیوان شریر است که آن دو را غافلگیر میکنند و با گزیدن و یا فشردن گلوی آنها، موجب سیاهی یا سرخی رویشان میشوند. این باورها در لرستان و ایلام (اسدیان، 21، 125- 126)، سیرجان (مؤیدمحسنی، 469)، سروستان (همایونی، 303)، تویسرکان (مقدمگلمحمدی، 1/ 214)، اردکان (طباطبایی، 650)، تنکابن (خلعتبری، 104) و بهطورکلی در همه جای ایران عمومیت دارد (هدایت، فرهنگ ... ، 141).مار و اژدها در اساطیر و فرهنگ ایرانی، جنبۀ اهریمنی دارند و نمادی از جهان تاریکی، ظلمت، خشکسالی و هرجومرجاند؛ در مقابل، ماه و خورشید با جهان روشنایی ارتباط دارند و در فرهنگ ایرانی، نبرد آنها ستیز قوای آسمانی علیه قوای زیرین است ( اوستا، 1/ 303، 313، 323؛ دوستخواه، 911-912؛ کوپر، 17- 18، 133- 134، 329-333؛ کارنوی، 12-13؛ نیز نک : میرشکرایی، 49). در گیلان و دیگر نواحی به هیولای آسمانی (همو، 29، 59؛ قرنجیک، 49)؛ در لرستان و ایلام به شیاطین پشت کوه قاف (اسدیان، 138؛ میرشکرایی، 29)؛ در ممسنی و آذربایجان غربی به اهریمن، شیاطین و ازمابهتران (مجیدی، 474؛ مقدم، 161)؛ و در الموت به حائلشدن دشمن ماه و خورشید بین آن دو و زمین (حمیدی، 323) باور دارند؛ در سنگستان و بندر گناوه، غلام زنگی از شدت درد ناشی از زار، بر رخ آفتاب چنگ میکشد (احمدی، 1/ 213؛ میرشکرایی، 34)؛ مردم میناب بر این باورند که ماه بدهکار است، لذا گریبانش توسط طلبکاران گرفته، و صورتش سرخ میشود (سعیدی، 290)؛ در تنگستان این طلبکار، گاه موجودی وهمی موسوم به دی زَنگِرو یا دیگَرز (خدای سیاهرو) است (میرشکرایی، 35-36؛ قرنجیک، همانجا؛ نیز نک : دوستخواه، 986- 989)؛ به باور اهالی بندرعباس، وقتی مردم تشت میزنند، به هنگام رسیدن سروصدای ظروف به آسمان، ماه به پیرزن طلبکار میگوید: این صدای زنگ کاروان پدرم است که بهزودی رسیده، بدهی تو را میپردازد (نک : میرشکرایی، 31)؛ به باور مردم کوهدشت لرستان، کسوف ناشی از نشستن پیرزنی روی آفتاب است که رقیب دلدادگی او به ماه شمرده میشود و خسوف زمانی اتفاق میافتد که پیرزن ماه را در آغوش میکشد (اسدیان، 126)؛ به باور مردم کیش، وقتی ماه و خورشید به داشتن نور خود مغرور میشوند، ماری از سوی خداوند صورت آن دو را به دندان میگیرد (مختارپور، 244). در الموت (حمیدی، همانجا)، سنگسر، جزیرۀ کیش (مختارپور، 244- 245)، درگز و دیگر نواحی ایران (میرشکرایی، 50) یکی از علل مهم ماه یا خورشیدگرفتگی را افزایش معاصی بشر میدانند. مردم بیرجند، قائن و نواحی دیگر خراسان، خورگرفت را ناشی از گناه مردان، و ماهگرفت را بر اثر ازدیاد گناه زنان میدانند (رضایی، 629؛ شکورزاده، 344). مردم نواحی اردکان (طباطبایی، 649)، سروستان (همایونی، همانجا)، و دیگر نواحی (قرنجیک، 49؛ هدایت، نیرنگستان، 173-174) باوری خلاف این دارند. به باور برخی از مردم، دعوای زنوشوهری سبب وقوع خسوف و کسوف میشود (میرشکرایی، 25)؛ برخی نیز مثلاً در درگز، کرمانشاه، کرمان و سمنان، افزایش ظلم، ستم، جنگ و خونریزی میان مردم و دولتها را نتیجۀ گناه خورشید میدانند (همو، 51؛ قرنجیک، 48- 49) که خداوند برای متنبهنمودن آفتاب، مدتی فروغ و نورش را میستاند تا روسیاه و پشیمانش کند و او را به توبه وا دارد (شکورزاده، 344؛ میرشکرایی، قرنجیک، همانجاها). برخی از گیلانیها، خراسانیها، سمنانیها، سیستانیها، کرمانشاهیها و اهالی گلستان سبب آن را خشم و غضب خداوند (میرشکرایی، همانجا)، برخی از کاشانیها نتیجۀ غضب طبیعت (همو، 53)، برخی از پاوهایهای کردستان علت آن را پنهانشدن ماه و مهر در جنگل و پشت درختان (همو، 29-54؛ قرنجیک، 49)، و اهالی سراوان بلوچستان و بم کرمان وزش بادی خاص یا مظهری از آن موسوم به دولا (میرشکرایی، 25، 54؛ قرنجیک، همانجا) میدانند که این گردوغبار شدید در سیستان دولاخت، در نزد بهـدینان کرمان دولَخت، و در نائین بـه دولاغ موسوم است (نک : محمدی، 203)؛ برخی از اهالی آذربایجان غربی و فارس، علت آن را گرفتاری در دره (نک : میرشکرایی، 68)، در میناب، بشاگرد، بندر گناوه و سیستان، بیماری ماه (سعیدی، 282؛ میرشکرایی، 32-33، 51) و برخی از اهالی گناوه، شادی ماه (قرنجیک، همانجا) میدانند.
تقریباً در تمام شهرها و روستاهای ایران، برای رماندن و ترساندن موجود مسبب خسوف و کسوف، و نیز به قصد یاریرساندن به خورشید و ماه برای رهایی و نجات از دست نیروهای تاریکی و دشمنان روشنایی، بر تشت (تاس) مسی میراثی (به ارث رسیده) و دیگر وسایل مسین آشپزخانه ضربههایی میکوبند و تولید سروصدا میکنند؛ نظامی نیز در سدۀ 6 ق/ 12 م به این آیین اشاره کرده است (هفتپیکر، 130؛ نیز نک : واله، 81؛ مصفا، 693؛ میرشکرایی، 58 - 59). در خلخال معتقدند این ظرف نباید آیات قرآنی داشته باشد (قرنجیک، 48- 49). این آیین را در برزُک و تنکابن (شهسوار)، با قاشقزنی بر ظروف مسی انجام میدهند (جهانی، 95). از روشهای دیگر برای رهانیدن خورشید و ماه، ایجاد سروصدا به واسطۀ تیر در کردن؛ زدن بر دله (قوطی حلبی)؛ استفاده از وسایل پر سروصدای موسیقی نظیر طبل، نقاره، شیپور، ساز [سرنا]، دهل، و زنگولۀ دامها؛ و روشننمودن آتش بر بلندی و آتشبازی است (نک : هدایت، فرهنگ، 141؛ ماسه، 1/ 301؛ میرشکرایی، 55، 59 -60). در بیشتر نقاط ازجمله ایل ممسنی (مجیدی، 474)، سروستان (همایونی، 303)، ایلام و لرستان (اسدیان، 21، 125- 126)، الموت (حمیدی، 323) و در بسیاری جاهای دیگر، این چارهجوییها با هلهله و هیاهو توأم میگردد و اثرات مطلوب و فوری به بار میآورد. در این حالت مسحورشدن دیو یا عامل کسوف و خسوف، موجب سماع وی و در نتیجه رهایی خورشید میشود (احمدی، 1/ 213)؛ در میناب برای رفع گرفتگی ماه و خورشید میرقصند (میرشکرایی، 58)؛ گاهی نیز در برخی جاها مثل رویدر بندرعباس، زنان بخشی از مهریۀ خود را به نیت ادای بدهی ماه میپردازند (قرنجیک، همانجا). در آیین رهانیدن خورشید و ماه، صدای هاون نیز مؤثر است. در میناب هستۀ انبه، جم و نخود را که در درمان دلپیچه و سردرد کاربرد دارد، در کوهستک، انار، لیمو، آویشن و اسپند، و در بشاگرد و چابهار، گیاهان وحشی رازگند، گُردِره و پیرچینگ را در هاون میکوبند (سعیدی، همانجا؛ میرشکرایی، 32-34، 61؛ قرنجیک، 49-50)؛ در خور بیابانک، برای رفع این بلا آشی به نام داوات میپختند که در تهیۀ حبوبات آن، جملگی سهیم بودند و همگی از آن میخوردند (حکمت، 420). در فارس اهریمنان آسمانی را لعن و نفرین میکنند (میرشکرایی، 58) و در گیلان و رودبار، در حین مراسم رفع گرفتگی، تشتی آب میگذارند تا نقش اژدها در آن بیفتد و خورشید رها شود (همو، 29-30، 58؛ قرنجیک، 49).از کهنترین باورهای رایج در گیلان برای رفع خسوف و کسوف، بردن کودکان خردسال و پابرهنه به زیارتگاهها برای تضرع است (میرشکرایی، 55)؛ سرانجام در همه جا گردآمدن در مساجد و اماکن مذهبی، اقامۀ نماز آیات، دعا، نیایش، اذان، صلوات، تکبیر لاینقطع، استغفار، دخیل بستن، نذر و قربانی رواج دارد (ماسه، 1/ 303-304؛ میرشکرایی، 55 -57). در جزیرۀ کیش، زنان حق ورود به مسجد را ندارند، و در عوض درحالیکه ذکر «جل جلالک یا ربنا احنا عبیدک لاتنسانا» را میخوانند، 7 مرتبه بر گرد مسجد میچرخند (مختارپور، 244- 245).به باور بیشتر مردم ایران اگر زنی آبستن به هنگام خسوف و کسوف، به ماه و خورشید بنگرد و جایی از بدنش را بخاراند و یا لمس کند، در همان نقطه از بدن جنین، لکهای کبود (سیاه یا قهوهای) پدیدار خواهد شد که مردم به آن ماهگیرشدن میگویند (شهری، 1/ 504؛ میرشکرایی، 66 -67). زاهدانیها بر این باورند که جنین در همان ناحیه معیوب میشود (قرنجیک، 50). مردم خراسان معتقدند که اگر لمسکردن بدن به هنگام خورشیدگرفتگی باشد، در آن نقطه از بدن جنین، مویی بلند میروید و در صورت ماهگرفتگی، لکهای سرخ ایجاد میشود (شکورزاده، 128- 129). همچنین به باور عامه، تولد نوزادان ناقصالخلقه و معیوب (فلج) ناشی از بستهشدن نطفۀ آنان به هنگام خسوف است (شهری، 1/ 513).سرخ یا ارغوانیشدن ماه و مهر به هنگام خسوف و کسوف، نشانهای بر جنگ و خونریزی در آن سال است (هدایت، نیرنگستان، 174، فرهنگ، همانجا). اهالی شهرکرد بر این باورند که سیاهشدن ماه با درد و بیماری، و سفید بودنش با خوبی و سعادت رابطه دارد (همانجا). اهالی لرستان و ایلام نیز باور دارند که کجشدن چهرۀ ماه در هنگام خسوف، بیانگر جنگ و خونریزی است (اسدیان، 126). همچنین به باور ترکمنها، کسوف نشانگر بر هم خوردن نظم جهان است. به باور بیشتر مردم ایران، قحطی، خشکسالی، گرانی، بلا و بدبختی، بیماری، مرگ، باران و سیل، توفان و باد، زلزله، خطر ستارۀ زل (زحل)، اعتدال اوضاع، بدشگونی عروس، وقوع رویدادی ناگوار، و مصیبت برای شخص پادشاه و بزرگان مملکت از عوارض همین خسوف و کسوف است (شاردن، 5/ 137؛ میرشکرایی، 63). در خوابگزاریها نیز این پدیده به رویدادی ناگوار، رسیدن مصیبت، درد، رنج و بیماری خواببیننده تعبیر شده است (حبیش، 397).در داستانها و قصههای ایرانی نیز برخی از عناصر برگرفته از این باورهای عامیانه دیده میشود؛ مرزبان بن رستم، غافلگیرشدن خورشید توسط ماری ارقم را از زبان خرسی روایت میکند (1/ 440). چرایی خسوف و کسوف نیز گاه در قالب قصههایی کوتاه در بستر نقل شفاهی به ما رسیده است؛ در این حکایتها، ماه و خورشید همنشین آدمی میشوند و رفتاری آدمگونه مییابند (نک : میرشکرایی، 26؛ نیز نک : درویشیان، 4/ 399-401). در قصهای از مردم کنگاور، «خورشید» از عروسی که در ضیافتش شستن دستهای «باد» را بر دستهای او ترجیح داده بود، آزرده میشود و برای انتقام، حرارتش را متوجه سیاهچادرها میکند، اما باد برای دفاع از سیاهچادرها با وزش شدید خود چهرۀ آفتاب را سیاه میسازد (نک : میرشکرایی، 27).در مثلی مازندرانی، برای نکوهش شخص سیهچرده او را به «ماه خسوفگرفته» مانند میکنند (ذوالفقاری، 2/ 1590).
آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ احمدی ریشهری، عبدالحسین، سنگستان، شیراز، 1382 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اکبری شالچی، امیرحسین، فرهنگ گویشی خراسان بزرگ، تهران، 1370 ش؛ اوستا، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1370 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1385 ش؛ بیرونی، ابوریحان، التفهیم، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، 1352 ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361 ش؛ تاجدینی، علی، فرهنگ نمادها و نشانهها در اندیشۀ مولانا، تهران، 1383 ش؛ جهانی برزکی، زهرا، برزک، نگین کوهستان، کاشان، 1385 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ حکمت یغمایی، عبدالکریم، بر ساحل کویر نمک، تهران، 1370 ش؛ حمیدی، علیاکبر، مردمنگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ داعیالاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، تهـران، 1364 ش؛ درویشیان، علیاشرف و رضا خنـدان، فرهنگ افسانههای مردم ایران، تهران، 1379 ش؛ دوستخواه، جلیل، حاشیه بر ج 2 اوستا (هم )؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضی، هاشم، یادداشت بر اوستا، تهران، 1363 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سنایی، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1341 ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1338 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ صفیزاده، صدیق، فرهنگ بوره کهیی، کردی ـ فارسی، تهران، 1380 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ غیاث اللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، 1375 ش؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، به کوشش ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا، تهران، 1349 ش؛ قرآن کریم؛ قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، تهران، 1361-1364 ش؛ قرنجیک، زلیخا، «ماه و خورشیدگرفتگی در اعتقادات و باورهای مردم ایران»، شکار و دوستداران طبیعت، تهران، 1378 ش، شم 62؛ کارنوی، آلبرت جوزف، اساطیر ایرانی، ترجمۀ احمد طباطبایی، تبریز، 1341 ش؛ کوپر، ج. س.، فرهنگ مصور نمادهای سنتی، ترجمۀ ملیحه کرباسیان، تهران، 1386 ش؛ کهدویی، محمدکاظم، «نگاهی به کسوف در ادب فارسی»، فرهنگ یزد، یزد، 1378 ش، س 1، شم 2-3؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشنضمیر، تبریز، 1355 ش؛ مجیدی کرایی، نورمحمد، تاریخ و جغرافیای ممسنی، تهران، 1371 ش؛ محمدی خمک، جواد، واژهنامۀ سکزی (فرهنگ لغات سیستانی)، تهران، 1379 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مرزبان بن رستم، مرزباننامه، ترجمۀ سعدالدین وراوینی، به کوشش محمد روشن، تهران، 1355 ش؛ مشکور، محمدجواد، تاریخ اجتماعی ایران در عهد باستان، تهران، 1347 ش؛ مصفا، ابوالفضل، فرهنگ اصطلاحات نجومی، تهران، 1381 ش؛ مقدم، محسن، «مبانی اعتقادات عامه در ایران»، ترجمۀ پورحسینی، مردمشناسی، تهران، 1337 ش، س 2؛ مقدم گلمحمدی، محمد، تویسرکان، تهران، 1378 ش؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1338 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، تهران، 1369 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ میرشکرایی، محمد و دیگران، گرفتگی خورشید و ماه در فرهنگ مردم ایران، تهران، 1378 ش؛ ناصرخسرو، جامع الحکمتین، به کوشش هانری کربن و محمد معین، تهران، 1363 ش؛ نجفزادۀ بارفروش، محمدباقر، واژهنامۀ مازندرانی، تهران، 1368 ش؛ نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1363 ش؛ همو، مخزن الاسرار، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1363 ش؛ همو، هفتپیکر، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1377 ش؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین شفا، تهران، 1348 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1381 ش؛ همو، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ همایونی، صادق، فـرهنگ مـردم سروستـان، مشهـد، 1371 ش.
محمدعلی جودکی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید