آذربایجان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 13 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246123/آذربایجان
دوشنبه 25 فروردین 1404
چاپ شده
2
ابن خردادبه دربارۀ شیز میگوید: آتشکدۀ آذَر جُشْنَس (آذَر گُشْنَسپ) در آنجا بوده است و این آتشکده در نزد مجوسان گرانقدر بود و هرگاه کسی از ایشان به شاهی میرسید، از مداین پیاده به زیارت آن میرفت. مسعودی در ذیل حکومت ملوکالطوایف یا اشکانیان میگوید که این پادشاهان زمستان در عراق بهسر میبردند و تابستان به شیز از بلاد آذربایجان میرفتند و در این شهر تاکنون آثار عجیبی از ساختمانها و تصاویر با رنگهای شگفت از صور افلاک و نجوم و جهان از دریاها و خشکیها و آبادی و ویرانه و گیاه و جانور برجاست و هم در آن آتشکدهای هست که در میان طبقات دیگر ایرانی (بجز شاهان) بزرگ داشته میشود و به این آتشکده «آذَرْخُش» (تصحیف آذرجشنس) میگویند.آتشکدۀ آذرگشنسپ در کنار چشمۀ ژرف و جوشانی در کوههایی که امروز آن را تخت سلیمان میگویند، قرار داشت، اما محل این آتشکده برای شهر و اقامتگاه تابستانی شاهان مناسب نیست. از اینرو، باید گفت که در آن حوالی شهری مناسب برای اقامتگاه تابستانی وجود داشته که نام آن شیز بوده است. به نقل مینورسکی، تپهای که چشمۀ ژرف جوشان و آثار آتشکدۀ کهن در آن قرار دارد، در درهای است که اطراف آن را قلههایی فرا گرفته است. بالای آن تپه محوطهای به طول 380 و عرض 320 متر با دیوارهایی محکم قرار دارد و این خود، دلیل بر این است که در این مساحتِ اندک نمیتواند شهری که مقر تابستانی شاهان باشد، به وجود آید.یاقوت از قول ابودُلَف مِسعَربن مُهَلْهِل نقل میکند که شیز شهری است میان مراغه و زنجان و شهرزور و دینور، در میان کوههایی که در آن معادن طلا و نقره و جیوه و سرب و زرنیخ و... وجود دارد. این شهر بارویی دارد و در آن دریاچهای است که قعر آن ناپیداست... پیرامون این دریاچه یک جریب هاشمی است... در آنجا آتشکدهای است که نزد ایشان گرانقدر است و آتش زردشتیان از مشرق تا مغرب از آنجا برافروخته میگردد و بر سر قبۀ آن هلالی از نقره نصب است... از عجایب این آتشکده آن است که در آن 700 سال است آتش روشن میکنند، ولی در آن خاکستری دیده نمیشود... اینکه آتش آتشکده خاکستر نداشته، افسانهای قدیمی است و «تئوفانس اعترافکننده» در ذکر حملۀ هراکلیوس به آذربایجان میگوید: در تبرمائیس (یعنی شاید همان شیز) آتشکدهای با گنجهای کرزوس و «نیرنگ زغال» وجود داشت. این «نیرنگ زغال» اشاره به آن است که معتقدان به آتشکده میگفتند که آتش آن زغال و خاکستر ندارد. گفتههای ابودلف که از قول مردم بوده، نیز مؤیّد آن است که این آتشکده از زمان اشکانیان برپا بوده است. اما اینکه وی محل آتشکده را شهر خوانده، فقط از این جهت است که گرداگرد آن بارویی بوده است. شایان توجه است که یاقوت شیز را ناحیهای در آذربایجان میداند که «قصبۀ» آن شهر ارومیه بوده است و میگوید که مردم زردشت را از آنجا (یعنی از شیز) میدانند. یاقوت میگوید که نام ناحیۀ شیز در زبان مردم مراغه کزنا بوده است. پس کزنا یا جنزه یا گنزک قسمتی از شیز و نام شهری بوده که مقر تابستانی شاهان بوده است. شاهان از این شهر به زیارت آتشکده میرفتند. مؤلف تاریخ قم از آتشی به نام «ماجُشْنَسْف» (ماه ـ گشن ـ اسپ) سخن میگوید (از قول شخصی به نام همدانی در «کتاب خود») که آتش کیخسرو بود، به موضع برزۀ آذربایجان، و انوشروان آن را به شیز که «اولین موضعی است از مواضع آن ناحیت» نقل کرد. بعد میگوید: «در کتاب مجوس چنین یافتهام که بر آتش آذرجشنسف فرشتهای موکل است و به برکه همچنین فرشتهای است». سخنان همدانی و «کتاب مجوس» چندان روشن نیست، اما نکاتی در آن هست: آتشکده ابتدا در برزه بود و بعد به شیز که نزدیکترین محل به آن است، منتقل شد. برزه چنانکه گفتیم با سقز امروزی قابل تطبیق است و شیز که نزدیکترین موضع (یعنی شهر یا محل آبادی) به آن بوده است نمیتواند تخت سلیمان کنونی باشد، بلکه باید محل آن را که همان جَنْزه است، در نزدیکیهای مراغه جست. اینجا نیز این نظر تأیید میشود که شیز غیر از برکه، یعنی چشمۀ تخت سلیمان است و آن آتشکدهای که شاهان به زیارت آن میرفتند، شاید «آتش برکه» بوده است که آثاری از زمان اشکانیان در آنجا دیده میشود. آذربایجان در اوایل قرن 3ق ناگهان مایۀ نگرانی و دردسر بزرگی برای خلافت بغداد گردید، تا آنجا که معتصم (حک 218-227ق/833-842م) بزرگترین و مجهزترین قوایی را که تا آن زمان خلافت عباسی بسیج کرده بود، به آذربایجان گسیل داشت. این بسیج برای مقابله با بابک خرمدین بود که چندینبار سرداران نامی خلیفه را شکست داده بود. سرانجام، بابک پس از جنگهای سخت شکست خورد و قلعۀ او که«بَذّ» نام داشت، بهدست افشینسردارخلیفه افتاد وخود او همدرارمنستان به خیانت یکی از بطریقان یا بزرگمالکان ارمنستان گرفتار، و به بغداد فرستاده شد و در آنجا به طرز وحشتناکی به قتل رسید (نک: ه د، بابک خرمدین).شکی نیست که ظلم و تعدی عمال خلافت بغداد در سرتاسر جهان اسلام مشهود بود. آذربایجان نیز از این وضع مستثنا نبود، البته دلیلی هم دردست نیست که وضع آنجا از سایر نقاط بدتر بوده است. چیزی که هست، قیام بابک تحت عنوان یک جنبش مذهبی فرصت و امکان بالا گرفتن شعلههای عصیان را در آنجا بهتر آماده ساخت و گرنه مقاومت و پافشاری در برابر سیل سپاهیان بغداد که از اقصا نقاط قلمرو خلافت گردآوری و تجهیز شده بود، این همه به درازا نمیکشید و این همه مایۀ وحشت و نگرانی دستگاه خلافت نمیشد. آذربایجان به علت ضعف خلافت، پس از معتصم و متوکل و مخصوصاً معتضد، در اواخر قرن 3ق و در قرن 4 و 5ق، مرکز فرمانروایان مستقل و نیمهمستقل گردید که از آن جمله ساجیان، دیسمکرد، سالاریان، کنکریان و روّادیان را میتوان نام برد.
از زمان سلجوقیان تغییر بسیار مهمی در وضع آذربایجان پیش آمد: طغرلبک، نخستین سلطان بزرگ سلجوقی در 446ق/1054م، پس از فتح شرق و مرکز ایران روی به آذربایجان نهاد و به تبریز رفت. از قرن 4ق به بعد شهر تبریز رونق و آبادی بیشتری یافته بود و در قرن 5ق شهر بزرگی شده بود که ظاهراً ابومنصور وهسوذان بن محمد روادی، حاکم آذربایجان در آنجا مینشست. طغرل از آنجا به گنجه رفت و صاحب آن، امیر ابیالاسوار نیز فرمان او را گردن نهاد و خطبه به نام او خواند. طغرل پادشاهان و امرای آذربایجان و اران را در حکومت و قدرتی که داشتند، باقی گذاشت.طغرل در456ق/1064م وفاتیافتوبرادرزادهاش، البارسلان به جای او نشست و نقشههای درازمدت سلجوقیان را در تسلط بر گرجستان و ارمنستان و آناتولی و آسیای صغیر وجهۀ همت خودساخت.اودرربیعالاول456/مارس1064 از ری به آذربایجان رفت و به مرند رسید و قصد او «جنگ با رومیان» بود. در مرند یکی از امیران ترکمان، به نام طغدگین (طغتگین) که با رومیان میجنگید و سپاهیانی بسیار با خود داشت، پیش او رفت و او را به حمله به بلاد روم برانگیخت. در این سخنِ ابن اثیر نکاتی مهم هست که آغاز مرحلۀ نوینی در تاریخ آن منطقه شد. چنانکه میدانیم، ملازگرد کلید فتح آسیای صغیر و سقوط نهایی دولت بیزانس وقسطنطنیه و تسلط دولتعثمانی بربالکان و دریای سیاه و سواحل شرقی مدیترانه شد و اینها همه از آذربایجان شروع گردید. از گفتۀ ابن اثیر برمیآید که پیش از آمدن سلجوقیان، امیران ترکمان درآذربایجانساکن بودند. اینان خود بایستی از سلجوقیان باشند که احتمالاً در نخستین سفر جنگی طغرل به آذربایجان به این سرزمین آمده و در آنجا سکنا گزیده بودند. انتساب این ترکمانان به غزان درست نمینماید، زیرا اولاً به گفتۀ ابن اثیر غزان پس از تاخت و تازها و قتل و غارتها سرانجام، شکست یافته، و از میدان بیرون رفته بودند؛ ثانیاً غزان در آن زمان هنوز اسلام نیاورده بودند، در حالی که امرای ترکمانانِ ساکن در آذربایجان با رومیان «جهاد» میکردند. پس اینان بایستی از سلجوقیانی باشند که در نخستین حملۀ طغرل به آذربایجان در آنجا ساکن شده بودند و در زیر پوشش جهاد و غزا (جنگ با کفار) در طلب چراگاه و زمینهای بیشتر به آناتولی و ارمنستان و گرجستان حمله میکردند. عمل این امرای ترکمان جزئی از عملیات «حرکت به سوی غرب» و تصرف آسیای صغیر بود که با آمدن البارسلان به آذربایجان و پیوستن این امرا بدو شتابی بیشتر یافت.بنابراینکوچ وسکونت این امرا در آذربایجان، مخصوصاً در اطراف مرند و آذربایجانغربی ــ که سرپل و مبدأ حملهبهدولتبیزانس بود ــ نخستینسکونتترکمانان درآذربایجان است که سرانجام، منجر به تغییر زبان قدیم محلی آذربایجان به زبان ترکی شد.الب ارسلان در 456ق/1064م، از ارس گذشت و عدهای از بلاد گرجستان و ارمنستان و از جمله شهر مهم آنی را به تصرف خود درآورد وسرانجامدر463ق/1071م، درجنگی بزرگ امپراتور بیزانس را در ملازگرد شکست داد و این شهر را فتح کرد. با تصرف قسمتهایی از ارمنستان و گرجستان، تسلط سلجوقیان بر سرتاسر آذربایجان مسلم گردید و از این تاریخ به بعد، تا دورۀ صفوی در آغاز قرن 10ق/16م، آذربایجان به دست امرای ترک اداره شد.در زمان ضعف سلجوقیانِ بزرگ، اتابکان آذربایجان (از اولاد ایلْدِگِز) و احمدیلیان در آذربایجان حکومت میکردند و هرکدام برای قانونی شمردن حکومت خود از نام پادشاهان ضعیف سلجوقی بهره میجستند. با حملۀ مغول به ایران آذربایجان در فاصلهای که به حکومت ایلخان در آذربایجان انجامید، مخصوصاً بر اثر تاخت و تاز جلالالدین خوارزمشاه صدمات فراوان دید.دوران حکومت ایلخانان مغول در ایران که آذربایجان را مرکز حکومت خود قرار داده بودند و شهر تبریز پایتخت امپراتوری وسیع ایشان بود، عصر شکوفایی و آبادی آذربایجان است و ثروت متصرفات ایلخانی همه به آذربایجان و تبریز سرازیر میشد و موجب ایجاد آبادیها، بناها، کاخها و مساجد میگردید. مخصوصاً حکومت غازان و وزارت خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی شهر تبریز را بسیار آباد و ثروتمند ساخت. اما در قرن 8ق/14م که دوران تجزیۀ حکومت ایلخانان مغول است، آذربایجان از دست حکام محلی چوپانی و جلایری و دیگران آسیب فراوان دید و یک بار شهر تبریز به دست توقتمش خان که خان بزرگ «اردوی زرین» بود، به کلی ویران گردید. آذربایجان در هنگام اقتدار تیمور در اواخر قرن 8 ق و اوایل قرن 9ق به دست این فرمانروای مقتدر افتاد و پس از مرگ او باز صحنۀ تاخت و تاز گردید، تا آنکه ابتدا امرای قراقویونلو و پس از ایشان امرای آققویونلو در آذربایجان روی کار آمدند. درزمان این دو خاندان ترکمان و مخصوصاً آققویونلوها (اوزون حسن، سلطان خلیل وسلطانیعقوب) آذربایجان از آسایش و رفاه نسبی بهرهمند بود، تا آنکه دراوایل قرن 10ق/16م شاه اسماعیل صفوی با کمکقبایلترکمان که درآناتولی و آذربایجان سکونت داشتند و با جاذبۀ رهبریمعنوی خویش، ابتدا بر آذربایجان و بعد بر سرتاسر ایران مسلط گردید و دولتی با بنیادهای فرهنگی ایرانی خاص در درون فرهنگ اسلامی بنا نهاد. آذربایجان در قرن 10ق عرصۀ جنگها میان دولتهای صفویه و عثمانی بود. بهرغم لشکرکشیهای پیدرپی سلاطین عثمانی و اقامت ممتد آنها در تبریز، در اواخر قرن 10ق و اوایل قرن 11ق، نتوانستند بر آذربایجان مسلط شوند. حُسن سیاست شاه طهماسب و شاه عباس اول و مهمتر از آنرسوخ مذهبتشیع در آذربایجان سبب شد که مردم آذربایجان اطاعت عثمانیان را گردن ننهند، اما در زمان صفویه مسئلۀ ترکی شدن زبان مردم آذربایجان عملیتر و محققتر گردید.از زمان سلجوقیان که ترکمانان در آذربایجان سکنا گزیدند، به حکم چادرنشینی و گلهداری ابتدا در مراتع و چراگاههای مجاور دِهها به زندگی پرداختند. از اینرو، مسئلۀ «ترکی شدن» زبان مردم آذربایجان از دهات و قصبات شروع شد. شهرها که مراکز فرهنگی بودند، در برابر واقعۀ «ترکی شدن زبان» بیشتر مقاومت کردند. البته این تغییر زبان از گویشهای قدیم ایرانی به ترکی آذری تغییری آرام بود و مردم بر اثر تماس مکرر با قوم غالب ترک که خصوصیات نژادی و قومی قویتری داشتند، بهتدریج بر اثر اجبار اقتصادی و اجتماعی، نهاجبار سیاسی عمدی یا تحکم و فشار، زبان قوم غالب را آموختند و با ایشان درهم آمیختند. نظیر این حادثه در آناتولی و آسیایصغیر نیز رویداد، زیرا زبان مردم آنجا پیش از حملۀ ترکان زبان یونانی بود. البته در آسیای صغیر شواهدی تاریخی دردست است که بعضی از امرای ترک مردم را از تکلم به غیر زبان ترکی منع کردهاند، اما چنین شواهدی در آذربایجان در دست نیست.ابتدا نامهای دهات و مزارع و حتى بسیاری از کوهها و رودخانهها به ترکی بدل شد. مثلاً در اسناد قدیم نام رودخانۀ قزلاوزَنْ سپیدرود یا سفیدرود است، اما پس از آمدن ترکان نام آن در آذربایجان به «قزل اوزن» (رودخانۀ سرخ) تغییر یافت. در دوران تسلط مغول بعضی از نامها مخصوصاً نام رودخانهها و آبها و ییلاقها به مغولی بدل شد، مثلاً سپیدرود مدتی به نام هولانموران ــ که ترجمۀمغولی قزلاوزن است ــ خوانده میشد و نام تپههای تختسلیمان به «سُغورلُق» تبدیل شد که ظاهراً این کلمه ترکی مینماید، ولی استعمال آن از دورۀ مغول است. همچنین جَخَتو که نام مغولی زرینهرود شد و رود تاتائو که امروز به آن سیمینهرود میگویند و نام آن پیش از مغول معلوم نیست و«چغان موران» (سفیدرود،غیراز سفیدرود معروف) و «چغان ناوور» (دریاچۀ سفید) و جز آن.امروز شهرهایبزرگ آذربایجان نامهای قدیم و اصیل ایرانی خود را حفظ کرده است و حتى اینامر در اران و بلاد شمال ارس نیز مشهود است، اما نامهایدهات و آبادیهاتغییرات کلی یافته، و بیشتر به ترکی و بهندرت به مغولی تبدیل شده است.درقرن11ق/17م، یعنی از زمانی که شاهعباس بزرگ توانست سپاهیان عثمانی را از آذربایجان بیرون کند تا سقوط صفویه آذربایجان از آرامش برخوردار بود، بهویژه اینکه دولت عثمانی روی بهضعف نهاده بود و دیگر خطری برای آن ولایت محسوب نمیشد؛ اما با سقوط صفویه و تسلط افغانان بر شرق و مرکز ایران (1125ق/1713م) عثمانیان نیز آذربایجان را به موجب معاهدهای با دولت روس اشغال کردند (1137ق/1725م) که این اشغال تا شکست قطعیآنان ازنادرشاه افشار ادامه یافت(1145ق/ 1732م).در زمان نادرشاه نیز آذربایجان میدان جنگ بود و پس از مرگ او میدان تاخت و تاز سرداران او گردید، تا آنکه در اوایل قرن13ق/19م باتسلط آقامحمدخان ورویکارآمدنحکومت قاجار مدتی آذربایجان آرامش یافت. با مرگ آقامحمدخان در 1211ق/1796م و روی کارآمدن فتحعلیشاه(1212ق/1797م) ــ کهآغازتعرض دولت روس تزاری بهایرانبود ــ آذربایجانوضع حساسیپیداکرد و مرکز جمعآوری قوا و اعزام به شمال برای مقابله باسپاهیان مهاجم شد. در این زمان بود که آذربایجان از لحاظ سیاسی و نظامی مهمترین ایالات ایران گردید. عباسمیرزا، ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده قوای ایران، آنجا را مقر دائمی خود در برابر قوای روس قرار داد. پس از رفتن او به خراسان و مرگ او، پسرش، محمدمیرزا که ولیعهد ایران بود، به تبریز فرستاده شد. وی پس از مرگ فتحعلی شاه در 1250ق/1834م در این شهر به سلطنت نشست. ناصرالدینمیرزا پسر او نیز که ولیعهد بود،در آذربایجان اقامت گزید. بدینترتیب، تبریز ولیعهدنشین و دومین شهر ایران از لحاظ سیاسی گردید. در 1297ق/1880م فتنۀ شیخعبداللهکُرد درقسمتکردنشین آذربایجان و غرب دریاچۀ ارومیه روی داد که موجب خرابی و صدمات فراوان گردید و پس از کوششهای بسیار خاموش شد.درنهضتمشروطیت، آذربایجان پسازتهرانبزرگترین کانون آزادیخواهی و جنبش ضداستبداد و خودکامگی بود. پس از شهریور 1320ش و اشغال آذربایجان بهوسیلۀ ارتش شوروی عدهای به بهانۀ خودمختاری با پشتیبانی قوای اشغالی، آذربایجان را خودمختار اعلام کردند که در حقیقت به معنی تجزیه و الحاق آن به کشوری دیگر بود؛ ولی مردم آذربایجان با علایق مستحکم و ناگسستنی خود به تاریخ و فرهنگ ایران رهآوردی را که در خارج از مرزهای کشور برای تجزیۀ آن تهیه شده بود، نپذیرفتند.*
ابن اثیر، علی، الکامل، بیروت، 1966م؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، لیدن، 1967م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1889م؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، لیدن، 1967م؛ ابودلف، مسعر، سفرنامه، به کوشش و. مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1342ش؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ه . ف. آمدرز، قاهره،1914م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1894م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، قاهره، 1319ق؛ بندهش، به کوشش انکلساریا، بمبئی، 1908م؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش گ. لسترنج، لیدن، 1331ق/1913م؛ دیاکونف، ا. م.، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1345ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش برزین، پترزبورگ، 1858- 1888م؛ طبری، محمد، تاریخ، به کوشش دخویه، لیدن، 1879-1881م؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش برتلس و دیگران، مسکو، 1966- 1968م؛ قمی، حسن، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، به کوشش جلالالدین طهرانی، تهران،1313ش؛ گزارش مقدماتی عمران منطقۀ آذربایجان، سازمان برنامه و بودجه، تهران، 1344ش، شم 96؛ مسعودی، علی، التنبیه والاشراف، به کوشش دخـویـه، لیـدن، 1893م؛ همـو، مروج الذهب، بـه کوشش باربیه دومنـار، پـاریس، 1914م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن، 1883م؛ نیز:
EI1; Geiger, W., Grundriss der iranischen Philologie, Strassburg, 1896-1904; Ḥudūd al-ʿĀlam, tr. V. Minorsky, London, 1937; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1983; Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Minorsky, V., «Roman and Byzantine Campaigns in Atropatene», Iranica, Tehran, 1964; Pauly. عباس زریاب
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید