صفحه اصلی / مقالات / ذوالقرنین /

فهرست مطالب

ذوالقرنین


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 3 آذر 1400 تاریخچه مقاله

در کتابهای تاریخ و تفسیر از مجاهد نقل کرده‌اند که گفت 4 کس از جهان‌داران بودند که ملک ایشان به همۀ جهان رسید. دو از ایشان مؤمن بودند و دو کافر. آن دو کس که مؤمن بودند، سلیمان بود و ذوالقرنین، و آن دو که کافر بودند، نمرود بود و بختنصّر (ص 450؛ نیز نک‍ : میبدی، 5 / 735؛ بلعمی، تاریخ‌نامه، 1 / 130، تاریخ، 1 / 180). در این گفته که از دیگران هم نقل شده است، ذوالقرنین در کنار سلیمان و در مقابل نمرود و بختنصّر قرار می‌گیرد، که هر 3 از چهره‌های برجسته و معروف تاریخ یهود‌ند، و در کتاب عهد عتیق برحسب احوال خود جایگاه خاص دارند، و ذوالقرنین نیز باید چنین کسی باشد، هم‌تراز و هم‌سنگ سلیمان، که ملک او به همۀ جهان رسیده باشد، چنان‌که در قرآن چنین است.
ذوالقرنین همان کسی است که چنان‌که دیدیم، در رؤیا به‌صورت قوچی با دو شاخ بزرگ بر دانیال نبی ظاهر شد، و دو شاخش، یعنی قدرتش، مغرب و شمال و جنوب جهان را فراگرفت، و جبرئیل رمز این رؤیا را گشود و گفت که مراد از این قوچ با دو شاخ بزرگ (ذوالقرنین) شاهان ماد و پارس بوده است. روشن است که سرسلسله و کامل‌ترین نمایندۀ این شاهان کورش است و او ست که دو قدرت ماد و پارس را به‌هم پیوست و به‌صورت یک پیکرۀ واحد درآورد و هم او ست که با فتح بابل قوم یهود را از اسارت رها کرد و به میهن و خانمان اصلی خود بازگرداند، پرستشگاه آنان را از نو برپا و آباد ساخت و هر چه مال و ثروت که نبوکدنصّر از اورشلیم به بابل آورده بود، بی‌هیچ کم و کاست به جایگاه اولیه بازگرداند، و هزینۀ این کارها همه از خزانۀ شاهی پرداخت می‌شد (نک‍ : عزرا، 1 و 7:3؛ دوم تواریخ ایام، 22:36-23؛ اسدراس اول، بندهای 1-5). ازاین‌روی کورش در نزد قوم یهود و بخش بزرگی از پیروان احکام و سنن ابراهیمی و موسوی مقامی در حد نبوت دارد، چنان‌که در کتاب اشعیای نبی (بابهای 41 و 45 و 46) خداوند با او سخن گفته، دست راست خود را به دست راست او داده، او را مسیحای خود و شبان مردم خود خوانده، درها را به روی او گشوده، اقوام را مطیع و شاهان را فرمان‌بردار او کرده است. کورش «عقاب شرق» است، که از سرزمینهای دور آمده، و خداوند او را از مشرق برانگیخته است تا شاهان را زیر پا گذارد و آنان را با شمشیر خود چون غبار، و با کمان خود چون کاه پراکنده کند، و به او گفته است که پیشاپیش تو خواهم رفت، کوهها را هموار خواهم کرد، و درهای برنجین را و سدهای آهنین را درهم خواهم کوفت.
سخن‌گفتن یهوه با کورش در اینجا یادآور خطاب و جوابی است که در قرآن میان خداوند و ذوالقرنین می‌گذرد، و در هر دو جا، خداوند پشتیبان و مددکار کارگزار و برگزیدۀ خود است و به او قدرت و تمکن بخشیده است تا خواست و فرمودۀ او را به‌کار بندد و به انجام رساند، و دشمنان او را، که طبعاً یأجوج و مأجوج از آن جمله‌اند، ذلیل و زبون کند. روشن است که با چنین سوابق و پیوندهای تاریخی و دینی، صفات و اعمالی که در قرآن به ذوالقرنین نسبت داده شده است، به مراتب با شخصیت و اخلاق و رفتار کورش سازگارتر است تا با آنچه دربارۀ اسکندر گفته‌اند.
کورش نه‌تنها در نزد قوم یهود و در تاریخ و ادبیات دینی آنان مقام و منزلت خاصی داشت، بلکه در یونان باستان نیز درخشان‌ترین چهرۀ فرهنگی و سیاسی آن روزگار بود. هرودت، پدر تاریخ جهان، که کامل‌ترین شرح احوال و کارهای او را در تاریخ خود آورده است، او را شخصیتی فوق انسانی می‌داند (کتاب I، بند 204)، و از جوانمردی و بزرگ‌منشی او در برابر دشمنان شکست‌خورده و اسیر در شگفت است. به گفتۀ هرودت، ایرانیان داریوش را معامله‌گر، کمبوجیه را سپهدار، و کورش را پدر می‌شمردند؛ زیرا داریوش در هر کار به سود و زیان آن توجه داشت؛ کمبوجیه سخت‌گیر و بی‌باک بود؛ و کورش نرم‌خو بود و بیش از هر چیز به مصالح مردم خود نظر داشت (کتاب III، بند 89).
گزنفن تاریخ‌نگار معروف و شاگرد سقراط در کتابی که دربارۀ سیرت و اخلاق و رفتار کورش نوشته، او را همچون کامل‌ترین نمونۀ خصایل خوب انسانی تصویر کرده است. به گفتۀ گزنفن، در زمان او سرودها و داستانهایی دربارۀ کورش در میان مردم شرق رواج داشت که همگی در ستایش این 3 خصلت او بود: عشق به مردم، عشق به دانش، و عشق به شرافت و حرمت انسانی. سختیها را تحمل می‌کند، و خطرها را می‌پذیرد، از برای فخر و سرافرازی (کتاب I، باب 2، بند 1).
اشیل (یونانی: ائسخولوس)، درام‌نویس یونانی در تراژدی ایرانیان، کارهای کورش، و راه و روش رادمردانه و مهرآمیز او را می‌ستاید، و می‌گوید که وی صلح و آرامش را بر اساسی استوار مستقر کرد و خشم خدایان را برنینگیخت (ص 50-51). در کتاب اشعیا (باب 45) آمده است که یهوه دست کورش را گرفته است؛ اشیل هم در تراژدی ایرانیان گوید که خدا دست کورش را گرفته است؛ در کتاب اشعیا (11:46) کورش عقاب شرق خوانده شده؛ اشیل هم دربارۀ جنگ ایران و یونان گوید که ایران عقابی است که مغلوب شاهینی می‌شود. گزنفن هم علامت درفش ایرانیان را عقاب زرین می‌داند (کتاب VII، باب 1، بند 4). آیا در این موارد می‌توان امکان نوعی ارتباط تاریخی را تصور کرد؟

افلاطون در رسالۀ نوامیس، سلطنت کورش را کامل‌ترین نوع فرمانروایی دانسته (باب III، بند 693)، و در رسالۀ آلکیبیادس، از قول سقراط، از این سردار سیاست‌باز خواسته است که در کارهای خود، کورش را سرمشق خود قرار دهد (باب I، بندهای 121-123, 105). آنتیس‌تنس، شاگرد سقراط و بنیان‌گذار مکتب کلبی، کورش را به‌سبب خویشتن‌داری و پرهیز از لذات و پایداری در برابر رنجها و سختیها می‌ستاید و او را با هرکول، پهلوان افسانه‌ای یونان باستان، برابر می‌شمارد (دیوگنس، II / 5).
بطلمیوسیان مصر، جانشینان اسکندر در آن کشور، لقب سوتر به خود می‌دادند، و این کلمۀ یونانی، که به معنی منجی و رهایی‌بخش است، در حقیقت ترجمۀ همان لفظ «مسیحا» است که در کتاب عهد عتیق، لقب کورش است. چنان‌که اشاره شد، به گفتۀ گزنفن، در زمان او سرودها و داستانهایی دربارۀ کورش بر زبانها بوده است (کتاب I، باب 2، بند 1)، و هرودت نیز گفته است که داستان ولادت کورش و دوران کودکی او را به 4 روایت مختلف شنیده و از آن میان، خود یکی را برگزیده است. هیچ نمی‌دانیم که این سرودها و داستانها که گزنفن به وجود آنها اشاره دارد، چه بوده‌اند، آیا کلاً از یادها رفته‌اند و یا برحسب تناسب و تشابه، به کسان دیگری تعلق یافته‌اند. یک نمونۀ روشن، بخشی از سرگذشت چاندرا گوپتا، مؤسس سلسلۀ موریای هند (سده‌های 4 و 3 ق‌م) است که چنان به یکی از داستانهای مربوط به دوران کودکی کورش شبیه است که گویی در همان روزگاران از ایـران به هند رسیده، و به روایات مربوط به زندگانی این شاه نامدار هندی پیوند خورده است (نک‍ : رَنک، 27-28، نیز حاشیۀ 37b).
برخی از صحنه‌ها و رویدادهای مربوط به احوال و کارهای کورش و داریوش که در تاریخ هرودت آمده است، چنان‌که گفته شد، در اسکندرنامۀ منسوب به کالیستنس نیز به صورتهایی دیده می‌شود. گمان می‌رود که نبودن خط و کتابت عمومی در ایران، و طبعاً نبودن سنت ثبت و ضبط وقایع، و غلبۀ جهان‌بینی اسطوره‌ای بر نظرگاه تاریخی، موجب شده است که اخبار و روایات در طی نقل و انتقال شفاهی در طبقات مختلف جامعه دگرگون شوند و به‌تدریج از حافظه‌ها بیرون رفته، به اشخاص و روایات دیگر تعلق یابند.
داستان ذوالقرنین در قرآن با بستن سد یأجوج و مأجوج به پایان می‌رسد. داستان رفتن به ظلمات در جست‌وجوی آب حیات و دیگر اجزاء و عناصر آن مربوط به داستان موسى و خضر است، که در قرآن به‌طورکلی از داستان ذوالقرنین جدا ست و ربطی بدان ندارد؛ ولی در اسکندرنامه‌ها این دو داستان را به هم مربوط کرده و هر دو را به اسکندر نسبت داده‌اند، چنان‌که داستان یونس و رفتن او در شکم ماهی، که در کتاب عهد عتیق آمده است، و داستان پرواز کیکاووس به آسمان، چنان‌که در ادبیات مزدایی دیده می‌شود، هر دو را در شمار اعمال شگفت‌انگیز اسکندر آورده‌اند. بحث در این‌باره و ذکر عناصری که از روایات یهودی و افسانۀ گیلگمش در داستان موسى و خضر وارد شده است، از موضوع این گفتار بیرون است و فرصت دیگری می‌خواهد.
در خاتمه، به دو موضوع فرعی‌تر مربوط به داستان ذوالقرنین می‌پردازیم: نخست نام یأجوج و مأجوج، که نخستین‌‌بار به‌صورت «گوگ» و «ماگوگ» در بخشهای کهن‌تر کتاب عهد عتیق آمده است، و روشن است که از دیرباز احبار و راویان اخبار یهود با آن آشنا بوده‌اند. در کتاب حزقیال (بابهای 28 و 29) قوم گوگ از سرزمین ماگوگ، دشمن بنی‌اسرائیل و از دشمنان خدا به ‌شمار آمده‌اند. در ادبیات تلمودی (هگادا) از جنگ گوگ و ماگوگ در آخرالزمان سخن رفته است. در سفر تکوین نیز (2:10) گوگ از فرزندان یافث و با مادها و یونانیان و گومر که از اقوام آریایی‌نژادند، از یک نسل به‌شمار رفته‌اند.
دربارۀ اصل و معنای دو واژۀ گوگ و ماگوگ (صورت عبری یأجوج و مأجوج) سخنهایی گفته شده است، اما هیچ‌یک از لحاظ تاریخی و جغرافیایی با آنچه در کتاب عهد عتیق دربارۀ آنان گفته شده، سازگار نیست، و به‌سبب تغییرات فاحشی که در تلفظ و صورت مکتوب نامها و کلمات بیگانه در زبان عبری روی می‌دهد، صورت اصلی این دو نام در پردۀ ابهام پوشیده مانده است. برخی از محققان این قوم را گوتهای اروپای شمالی پنداشته‌اند که در سده‌های اولیۀ مسیحی به اروپای جنوبی حمله‌ور شدند، زیرا در همین هنگام، رومیان آنان را گوگ و ماگوگ مذکور در کتابهای عهدین تصور می‌کردند، و سنت آوگوستین در کتاب شهر خدا (باب 11) این گمان را خطا دانسته است.
در «فرهنگ کتاب مقدس»، تألیف ج. د. دوگلاس، گوگ همان گوگس، شاه لودیا در سدۀ 7 ق‌م دانسته شده که در سنگ‌نبشته‌های آشوری نام او به‌صورت گوگو ضبط شده است (ص 480-481). در تفسیر کتاب مقدس، ویراستۀ چ. ج. الیکات نیز آمده است که در سنگ‌نبشته‌ای به زبان آشوری، نام گاگی به‌عنوان رئیس اقوام سکایی آورده شده (نک‍ : گاردینر، V / 309)، و جرج اسمیث نویسندۀ تاریخ آشوربانیپال آن را با «گوگ» کتاب مقدس یکی دانسته و در شرح کتاب حزقیال، محل گوگ را در نواحی میان دریای خزر و دریای سیاه تصور کرده است (نک‍ : همانجا).
اندرسن در کتاب «دروازۀ اسکندر، گوگ و ماگوگ، و اقوام محصور»، در فصل اول، ضمن بررسی این موضوع برای دو نام گوگ و ماگوگ دو نظیر و شبیه ذکر کرده است (ص 5-8)، که باتوجه‌به برخی شواهد، از پیشنهادهای دیگر پذیرفتنی‌تر به‌نظر می‌رسد. این دو نظیر، یکی دو نام زموا و مازموا است که به نواحی شمالی آشور، میان ارمنستان و سرزمین قوم ماد اطلاق می‌شده، و اندرسن آن را از کتاب ف. دلیچ، «بهشت در کجاست؟» (ص 246-247) نقل کرده، و دیگری دو نام چین و ماچین است که او خود در حاشیۀ همان صفحه، آن را به مورد بالا افزوده است. باتوجه‌به اینکه جزء «ما» در ماچین همان جزء مها در کلمات دیگر زبانهای هندوایرانی است، به معنی بزرگ، چین و ماچین در حقیقت یعنی چین و چین بزرگ، و طبعاً زموا و مازموا نیز باید به معنی زموا و زموای بزرگ باشد. مشابهت این نامها با دو نام گتها و ماساگتها که از اقوام سکایی یا منسوب و مربوط به سکاییان بوده‌اند، قابل توجه است. اینکه در سفر تکوین ماگوگ (مأجوج) با قوم ماد از یک نسل به ‌شمار آمده است، به نوعی این نسبت و ارتباط را تأیید می‌کند، زیرا مادها و سکاییان هر دو از اقوام آریایی‌نژاد شمال آسیا بوده‌اند؛ و نیز اینکه سنت آوگوستین در کتاب شهر خدا (همانجا) گفته است که گوگ و ماگوگ را نباید با هیچ قوم یا هیچ محلی، چون گوتها و ماساگتها یکی دانست، حاکی از آن است که در زمان او کسانی بوده‌اند که ماگوگ را با ماساگتها یکی می‌دانسته‌اند.
در تاریخ هرودت از 3 قوم گتها، توسوگتها و ماساگتها که در سواحل غربی و شمالی دریای سیاه زندگی می‌کردند، سخن رفته است، و گوید که بسیاری از مردم ماساگتها را از سکاییان می‌شمارند. از جزء آخر این اسامی چنین برمی‌آید که اینان هر 3، طوایف یا بخشهایی از یک قوم بزرگ بوده‌اند، و بنابر آنچه پیش‌تر گفته شد، ماساگتها نیز باید به معنی «گِتهای بزرگ» باشد، زیرا جزء اول این نام (Massa) صورتی است لهجه‌ای در زبانهای آریایی از جزء Maha که در مازموا و ماچین دیده می‌شود. در کتاب هرودت نکات و مطالبی دربارۀ گِتها و ماساگتها آورده شده است که همانها یا بسیار شبیه به همانها را در قرآن و برخی از تفاسیر دربارۀ یأجوج و مأجوج می‌بینیم. در قرآن یأجوج و مأجوج «مفسدون فی‌الارض»‌اند، و در کشف الاسرار میبدی آمده است که آدمی‌خوارند (یاکلون لحوم‌الناس) و مردگان را می‌خورند (و من مات اکلوه)، و در هرجا که باشند، در حضور دیگران با زنان نزدیکی می‌کنند (5 / 742-743). هرودت در کتاب خود عیناً همین صفات و اعمال را به ماساگتها نسبت می‌دهد (کتاب I، بندهای 203-216، کتاب IV، بند 106) و در کتاب چهارم از مردمانی سخن می‌گوید که خانه و سرپناهی ندارند و در تمامی عمر خود در زیر یک درخت زندگی می‌کنند (کتاب IV، بند 23). این سخن یادآور مطلبی است که در قرآن دربارۀ رسیدن ذوالقرنین به مطلع خورشید به این عبارت آمده است: «حَتّٰی اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دونِها سِتْراً» (کهف / 18 / 90). میبدی در روایتی که دربارۀ یأجوج و مأجوج از ابوهریره نقل می‌کند، می‌گوید که این قوم هنگامی‌که دشمنی را در برابر خود نمی‌دیدند، به آسمان تیراندازی می‌کردند (5 / 746). هرودت نیز دربارۀ گِتها، که در سواحل غربی دریای سیاه، در تراکیه زندگی می‌کردند، گفته است که در هنگام رعد و برق برای مقابله با خدایان مهاجم، به‌سوی آسمان تیراندازی می‌کردند (کتاب IV، بند 94).
موضوع دیگر مربوط به داریوش هخامنشی است. چنان‌که دیدیم، در کتاب عهد عتیق جبرئیل قوچ دوشاخی را که دانیال در رؤیا دیده بود، به ایران عصر هخامنشی و شاهان آن سلسله تعبیر کرده است. گرچه کورش بنیان‌گذار و شخصیت بارز و نمایندۀ کلیّت و تمامیّت آن دودمان است، لیکن داریوش نیز در اعتلا و شکوهمندی ایران آن عصر و ایجاد وحدت و هم‌بستگی میان اقوام مختلف در قلمرو حکومت هخامنشیان و تثبیت آن به عنوان بزرگ‌ترین قدرت سیاسی آن روزگار، سهمی کمتر از کورش نداشته است. ازهمین‌روی در آثار نویسندگان یونانی، اخبار و روایات دربارۀ کارهای او بیش از شاهان دیگر دورانهای باستانی است، چنان‌که هرودت 3 کتاب چهارم و پنجم و ششم، و بخش بزرگی از کتاب سوم تاریخ خود را به دوران سلطنت او اختصاص می‌دهد، درصورتی‌که تنها نیمی از کتاب سوم شرح احوال و کارهای کورش است، و اینکه محقق مسلمان معاصر، مولوی محمدعلی در ترجمۀ تفسیر قرآن (چ نخست، 1917 م، چ ششم، 1973 م، لاهور) برخلاف نظر سید احمد خان و ابوالکلام آزاد، ذوالقرنین را همان داریوش اول دانسته، از همین روی بوده است.
در سده‌های 5 و 4 ق‌‌م به‌جز تاریخ هرودت، چندین کتاب دیگر در تاریخ و جغرافیای سرزمینهای ایرانی و آداب‌و‌رسوم و افکار و عقاید مردم ایران به قلم کسانی چون کتسیاس، گزنفن، دیوگنسِ کوزیکوسی، دینونِ کولوفونی و دیگران نوشته شده بود، ولی در دوره‌های بعد از اسکندر و در دوران هلنیستی بسیاری از شنیده‌ها و روایات و داستانها مکتوب و غیرمکتوب درهم می‌آمیخت و گاهی کارهای منسوب به شخصی، به شخص دیگری نسبت داده می‌شد؛ چنان‌که در کتاب دانیال در عهد عتیق، از شخصی به نام داریوش مادی سخن رفته است که کارهای او برخی به کورش، و برخی به داریوش اول هخامنشی تعلق دارد. به گفتۀ هرودت
 (کتاب IV، بند 9) داریوش در لشکرکشی به سرزمینهای اقوام سکایی در نواحی غربی دریای سیاه به رود تئاروس، که سرچشمه‌های آن برخی سرد و خوش‌گوار، و برخی گرم و سوزان بود، رسید و چنان شیفتۀ خرمی و زیبایی طبیعت آنجا شد که چند روزی در کناره‌های آن رود توقف کرد و دستور داد تا ستونی از سنگ همان‌جا برپا کنند و بر روی آن وصف رود تئاروس و آمدن او را به آن ناحیه بنویسند. اقوام ساکن این نواحی بعضی با داریوش از در دوستی درآمدند و به سپاه او پیوستند، و برخی دیگر چون قوم گت به دشمنی برخاستند و جنگ و ستیز آغاز کردند، و سرانجام مغلوب و مقهور شدند. در قرآن، در بیان رسیدن ذوالقرنین به مغرب عالم آمده است که: «فَاَتْبَعَ سَبَباً. حَتّٰی اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنٰا یا ذَاالْقَرْنَیْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اِمّا اَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً ... » (کهف / 18 / 85- 88). غروب‌کردن خورشید در چشمه‌سار گرم و سوزان (فی عَیْنٍ حَمِئَة) که طبعاً دورتر از ساحل دریا و کناره‌های رود، و در مغرب آن بوده است، و رفتار ذوالقرنین با مردمان آن نواحی چنان است که گویی بازتابی است از آنچه در تاریخ هرودت دربارۀ رفتن داریوش به سرزمینهای غربی دریای سیاه و کناره‌های رود تئاروس و رفتارش با مردمان آن حدود آمده است. چنین به نظر می‌رسد که اصل این خبر، یک واقعیت تاریخی بوده است که طی نقل‌و‌انتقال شفاهی در اسکندریه و یا در فلسطین به راویان یهودی رسیده بوده است.

مآخذ

اسحاق بن محمد همدانی، ترجمه و انشای سیرة النبی (سیرت رسول‌الله)، به کوشش اصغر مهدوی، تهران، 1360 ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، 1353 ش؛ همو، تاریخ‌نامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1374 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیة، به کوشش پرویز اذکائی، تهران، 1380 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زُتنبرگ، تهران، 1963 م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، 1961 م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، بغداد، 1379 ق؛ قرآن کریم؛ کتاب مقدس؛ کریستن‌‌سن، آ.، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1351 ش؛ مجاهد، تفسیر، به کوشش محمد عبدالسلام ابوالنیل، مصر، 1410 ق؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، بیروت، دارالمعرفه؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1903 م؛ میبدی، احمد، کشف الاسرار، به کوشش علی‌اصغر حکمت، تهران، 1375؛ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمـان ساسانیان، ترجمۀ عبـاس زریاب، تهـران، 1358 ش؛ نیز:

Aeschylus, «The Persians», Tragedies and Fragments, tr. E. H. Plumptre, London, 1901, vol. I; Anderson, A. R., «Alexander at the Caspian Gates», Transactions and Proceedings of the American Philological Association, 1928, vol. LIX; id., Alexander’s Gate, Gog and Magog, and the Inclosed Nations, Cambridge / Massachusetts, 1932; id., «Alexander’s Horns», Transactions and Proceedings of the American Philological Association, 1927, vol. LVIII; Arrian, Anabasis Alexandri (The Life of Alexander the Great), London, 1922; Augustin, The City of God, tr. H. Bettenson, ed. D. Knowles, Middlesex, 1972; Beer, B., «Welchen Aufschluss geben jüdische Quellen über den des Koran?», ZDMG, 1855, vol. IX, nos. 3, 4; Bladel, K. van, «The Alexander Legend in the Qur’ān 18:83-102», The Qur’ān in Its Historical Context, ed. G. S. Reynolds, London / New York, 2008; Budge, E. A. W., «Index of Syriac Forms of Proper Names», «Introduction», The History of ... (vide: «A Christian ... »); id., Life and Exploits of Alexander the Great, London, 1896; Burn, A. R., Alexander the Great and the Middle East, Middlesex, 1973; Chevalier, A. and J. Gheerbrant, Dictionnaire des Symboles, Paris, 1982; «A Christian Legend Concerning Alexander», The History of Alexander the Great, tr. and ed. E. A. W. Budge, Cambridge, 1889; Delitzsch, F., Wo lag das Paradies?, Leipzig, 1881; Diogenes Laertius, Lives of Eminent Philosophers, tr. R. D. Hicks, Cambridge etc., 1958; «A Discourse Composed by Mâr Jacob Upon Alexander, the Beliving King, and Upon the Gate Which He Made Against Âgôg and Mâgôg», The History of ... (vide: «A Christian ... »); «I Esdras», The Apocrypha and Pseudepigrapha of the Old Testament, ed. R. H. Charles, Oxford, 1971, vol. I (Apocrypha); Frye, R. N., «Two Iranian Notes», Acta Iranica, (Papers in Honour of Professor Mary Boyce), Leiden, 1985, vol. XXIV; Gardiner, F., «Commentary on Ezekiel», Ellicott’s Commentary on the Whole Bible, ed. Ch. J. Ellicott, Michigan, 1959; Grousset, R., L’Empire du Levant, Paris, 1949; Guidi, I., «Seven Sleepers», ERE, vol. XI; Herodotus, The History, tr. G. Rawlinson, ed. E. H. Blakeney, London, 1901; Herzfeld, E., The Persian Empire: Studies in Geography and Ethnography of the Ancient Near East, Wiesbaden, 1968; «The History of Alexander, The Son of Philip King of the Macedonians», The History of ... (vide: «A Christian ... »); Iskandarnamah, tr. M. S. Southgate, New York, 1978; Josephus, F., «Antiquities of the Jews», The Works of Flavius Josephus, tr. E. Thompson and W. Charles Price, London, 1777, vol. I; id., The Jewish Wars, tr. R. Traill, London, 1847; Lecoq, P., «Le Problème de l’écriture cunéiforme vieux-perse», Acta Iranica (Commémoration Cyrus III), Tehran / Liège, 1974, vol. III; Merkelbach, R., Die Quellen des Griechischen Alexanderromans, Munich, 1977; Modi, J. J., «Alexander the Great and the Destruction of the Ancient Literature of the Parsees at His Hands», Oriental Conference Papers, Bombay, 1932; The New Bible Dictionary, ed. J. D. Douglas et al., Michigan, 1970; Nicholson, R. A., A Literary History of the Arabs, Cambridge, 1956; Nöldeke, Th., «Beiträge zur Geschichte des Alexanderromans, V», Denkschriften der Kaiserlichen Akademie der Wissenschaften in Wien: Philosophisch-Historische Classe, Wien, 1890, vol. XXXVIII; id., «The Koran», Britannica, 1893, vol. XVI; Plato, «Alcibiades I», The Dialogues of Plato, tr. B. Jowett, New York, 1937, vol. II; id., «Laws», ibid.; Plutarch, The Lives, New York, 1939; Pseudo-Callisthenes, «The Alexander Romans», Collected Ancient Greek Novels, ed. B. P. Reardon, Berkeley, 1989; Rank, O., The Myth of the Brith of the Hero, tr. F. Robbins and S. E. Jelliffe, New York, 1914; Rawlinson, G., The Sixth Great Oriental Monarchy, Tehran, 1978; Redslob, G. M., «Ueber den des Koran», ZDMG, 1855, vol. IX, no. 1; Wheeler, B. M., «Moses or Alexander? Early Islamic Exegesis of Qur’an 18:60-65», Journal of Near Eastern Studies, 1998, vol. LVII, no. 3; Xenophon, Cyropaedia, tr. W. Miller, London, 1960.

فتح‌الله مجتبائی

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: