صفحه اصلی / مقالات / ذوالقدر ، خاندان /

فهرست مطالب

ذوالقدر ، خاندان


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 29 آذر 1398 تاریخچه مقاله

ذوالْقَدْر، خانْدان، یکی از ایلات و خاندانهای ترکمن که میان سالهای 740-921 ق / 1339-1515 م، بر جنوب شرقی آناتولی فرمان راندند (دربارۀ تیره‌های مختلف این طایفه، نک‍ : سومر، 214- 218؛ مینورسکی، 24). نام تیره یا خاندان ذوالقدر در منابع تاریخی عربی، ترکی و فارسی به صورتهای ذوالغادر، دلغادر، دوالغادر، دالقدر، ذوالقادر، درقدر، و طول‌قدر هم آمده است. دربارۀ ریشۀ این نام و ضبطهای متنوع آن نیز به‌تفصیل سخن رفته است (لین‌پول، 2 / 455؛ EI2, II / 239؛ مینورسکی، 252).
به گزارش منابع، پس از حملۀ چنگیز یکی از ایلات ترکمن به ریاست یکی از فرماندهان ایل به نام ذوالقدر یا ذوالقادر به آناتولی مهاجرت کرد و فرزند او، زین‌الدین قراجه، سلسلۀ ذوالقدر را بنیاد نهاد (لین‌پول، 2 / 455-456؛ احمد راسم، 1 / 82). لین‌پول بر آن است که از زین‌الدین قراجه نخستین‌بار به سال 737 ق / 1337 م، در متون تاریخی مصر سخن رفته است (2 / 456)؛ اما بنابر منابع دیگر، از زین‌الدین قراجه نخستین‌بار در 735 ق به‌عنوان رئیس قبیلۀ بوزق یاد شده است (EI2، همانجا).
زین‌الدین پس از غلبه‌بر البستان و انتخاب این منطقه به‌عنوان مقر حکومت، در 740 ق، علم استقلال برافراشت. دربارۀ مدت حکمرانی او اختلاف است؛ برخی منابع برآن‌اند که او تا 780 ق / 1378 م حکم راند، اما برخی دیگر دربارۀ مرگ یا قتل او به سال 754 ق / 1353 م، گزارش داده‌اند. به گزارش این منابع دورۀ حکمرانی قراجه پس از استقلال، به درگیری و زد‌وخورد با همسایگان سپری شد و سرانجام پس از شکست از حکمران حلب، به دست مصریان به قتل رسید (لین‌پول، همانجا؛ قس: دائرةالمعارف ... ، 9 / 399؛ احمد راسم، نیز EI2، همانجاها). حکومت مستقل زین‌الدین قراجه به‌عنوان «نائب» از سوی ممالیک مصر به رسمیت شناخته نشده بود. ازاین‌رو، خاندان ذوالقدر از حکومتهای تابع ممالیک مصر و شام به شمار می‌رفت (همانجا).
با مرگ زین‌الدین قراجه نوبت حکمرانی به پسرش خلیل بیک رسید. او بر مرعش ملطیه، خرپوت و بهسنی مستولی شد و البستان را به‌عنوان مقر حکمرانی خود برگزید. ظاهراً چنین فتوحاتی، برقوق، سلطان مملوک مصر، را بر آن داشت تا خلیل بیک را به سال 788 ق / 1386 م، به قتل رساند (منجم‌باشی، 3 / 168؛ لین‌پول، نیز EI2، همانجاها). پس از او، ترکمنها برادر وی، یعنی سولی، را به حکومت برداشتند. سولی در جنگی سپاه مصر را شکست داد و در 791 ق / 1389 م، نیز سپاهیان خود را علیه سلطان برقوق به یاری حکمران سوریه گسیل کرد. سرانجام برقوق در 800 ق / 1398 م، بر سولی غلبه یافت و او را به قتل رساند (دائرةالمعارف، نیز EI2، همانجاها).
از دورۀ حکومت سولی، ذوالقدریان به عثمانیان نزدیک شدند و با آنان روابط دوستانه برقرار کردند. در این دوره خاندان ذوالقدر افزون‌بر مصریان، با قرامانیان (654- 888 ق / 1256-1483 م) و بنی‌رمضان (780-1002 ق / 1378-1594 م) نیز درگیر شد (لین‌پول، همانجا). سولی برای مقابله با دشمنانش با عثمانی روابط حسنه برقرار ساخت، چنان‌که یکی از دختران خود را به عقد سلطان سیواس قاضی برهان‌الدین، و دختر دیگرش را به عقد سلطان محمد چلبی درآورد (همو، 2 / 457).
پس از سولی، عثمانیان نیز افزون‌بر ممالیک مصر در انتخاب حکمرانان ذوالقدری دخالت کردند؛ چنان‌که بایزید اول، صدقه، پسر سولی را از البستان بیرون راند و به‌جای او ناصرالدین محمد، پسر خلیل بیک را بر سر کار آورد (801 ق / 1399 م) (همانجا).
در سال 803 ق، تیمور گورکانی بر ترکمنان ذوالقدری حمله برد و خرابی فراوان در قلمرو محمد به بار آورد و ذوالقدریان ناچار تسلیم شدند (لین‌پول، نیز دائرةالمعارف، همانجاها؛ EI2, II / 239).
پس از محمد بیک، در 846 ق / 1442 م پسرش سلیمان بیک حکومت یافت. او روابط دوستانه‌ای با عثمانیان برقرار ساخت و یکی از دختران خود را به ازدواج محمد فاتح درآورد (853 ق / 1449 م). ظاهراً این وصلت ازآن‌جهت شکل گرفت که عثمانیان در برابر قرامانیان و قـرایوسف قراقویونلـو به‌دنبـال متحد بـودند (لین‌پول، 2 / 457- 458؛ منجم‌باشی، 3 / 169؛ دائرةالمعارف، 9 / 400؛ EI2، همانجا).
پس از مرگ سلیمان در 858 ق، پسرش ارسلان بیک بر تخت نشست. در متون فارسی عهد صفوی از او با عنوان ملک اصلان (منجم‌باشی، همانجا؛ روملو، چ 1349 ش، ص 448) یاد شده است. در دورۀ حکمرانی او حسن بیک آق‌قویونلو (857-882 ق / 1453-1477 م) بر خرپوت غلبه یافت. ارسلان بیک برای استرداد این شهر از سلطان مصر، خوشقدم، یاری خواست. اما ظاهراً در همین زمان به تحریک برادرش شاه بوداق به دست یکی از فداییان به قتل رسید. قایتبای، سلطان تازۀ مصر، سلطنت شاه بوداق را تأیید کرد، اما سلطان محمد فاتح شهسوار را به‌عنوان سرور حاکم ذوالقدر به رسمیت شناخته بود. به‌این‌ترتیب شاه بوداق بر مرعش، و شهسوار بر البستان سلطه یافتند. باوجوداین امرای ذوالقدری، شاه بوداق را که به قتل برادرش متهم بود به رسمیت نمی‌شناختند و او ناگزیر به سلطان مصر پناه برد (871 ق / 1466 م). در پی آن، سلطان مصر رستم بیک، پسر ناصرالدین محمد را به حکومت البستان نشاند؛ اما در این زمان شهسوار بر قلمرو بنی‌ذوالقدر چیره شده بود (871 ق) (منجم‌باشی، همانجا؛ لین‌پول، 2 / 458- 459). شهسوار در 872 ق زمام امور را به دست گرفت و به حلب یورش برد و با مصریان جنگید و پیروز شد. او همچنین بر بنی‌رمضان غلبه یافت، اما در 776 ق، در جنگی دیگر از مصریان شکست خورد و ناگزیر تسلیم شد. وی را به قاهره فرستادند و در آنجا به فرمان قایتبای به قتل رسید (877 ق / 1472 م). شهسوار در روابط خارجی بیش از همه به عثمانیان تمایل داشت؛ ازاین‌رو، مرگ وی تأثر شدید عثمانیان را برانگیخت.
با مرگ شهسوار، برادر او شاه بوداق بار دیگر بر سر کار آمد؛ اما عثمانیان به برادر دیگر او، علاءالدوله بوزقورت، برای سلطه بر قلمرو ذوالقدر یاری کردند و سرانجام شاه بوداق بار دیگر به مصر گریخت (همو، 2 / 459؛ EI2, II / 239؛ منجم‌باشی، 3 / 169-170؛ دائرةالمعارف، 9 / 400). او روابط خاندان را با ممالیک مصر بهبود بخشید و توانست بر شاه بوداق غلبه یابد (895 ق / 1490 م). پس از آن با عثمانیان نیز روابط دوستانه‌ای برقرار ساخت و دختر خود را به عقد بایزید دوم درآورد (لین‌پول، 2 / 459-460).
رویدادهای پیشین و روابط ذوالقدر با سلسله‌های مصر و عثمانی، علاءالدوله را بر آن داشت تا در سیاست خارجی گاه به عثمانی، و گاه به مصر نزدیک شود (همو، 2 / 460؛ EI2، همانجا). در این زمان صفویان در ایران قدرت یافته بودند (906 ق / 1500 م) و باید گفت که هواداران صفویه از دورۀ شیخ جنید و حیدر در میان دودمانهای شیعی آناتولی تبلیغات وسیع می‌کردند، چنان‌که شاه اسماعیل نیز پیش از جلوس بر تخت سلطنت نزد یکی از افراد همین ایل پناه گرفته بود (سومر، 23، 27).
با جلوس شاه اسماعیل، عدۀ زیادی از افراد ایل ذوالقدر به ایران آمدند و در زمرۀ قزلباشان قرار گرفتند (نویدی، 38؛ قاضی احمد، 1 / 55) و چنان اهمیت یافتند که پس از ایل شاملو، مهم‌ترین ایل قزلباش ایران به شمار می‌رفتند و مهم‌ترین مشاغل و پستهای حساس حکومتی را عهده‌دار بودند (نویدی، 69، 90، 95؛ سومر، 214؛ قاضی احمد، 1 / 87، 2 / 691، 722، 906؛ مینورسکی، 27). احتمال می‌رود این جریان به اختلاف میان علاءالدوله و شاه اسماعیل دامن زده باشد. به گزارش پاره‌ای منابع عصر صفوی، شاه اسماعیل به علاءالدوله پیشنهاد کرد تا به کیش تشیع درآید، اما وی نپذیرفت (عالم‌آرا ... ، 65؛ براون، 68؛ نیز نک‍ : مجیر شیبانی، 106) و همین امر به لشکرکشی شاه اسماعیل به قلمرو ذوالقدر منجر گردید. منابع دیگر بر آن‌اند که شاه اسماعیل یکی از دختران علاءالدوله را به زنی خواست، اما علاءالدوله نپذیرفت و اختلاف میان آن دو بالا گرفت (بروکلمان، 447).
 متون تاریخی ایران گاه به‌تفصیل از نبردهای میان ذوالقدریان و صفویه سخن رانده‌اند (خواندمیر، 4 / 485-490؛ قاضی احمد، 1 / 89-95، 129، 163، 2 / 764؛ روملو، چ 1357 ش، ص 123- 128، 138-140، 187؛ حسینی، 41؛ نیز سومر، 38، 39، 40).
به گزارش متون تاریخی عثمانی و مصری، سلطان سلیم ــ که درواقع نـوۀ علاءالدوله بود ــ برای حمله بـه ایران از جد خویش یاری خواست؛ اما مخالفت علاءالدوله سبب شد تا او را به خیانت به سلطان عثمانی متهم کنند (روملو، همان چ، ص 202؛ بیات، 149). به همین سبب وقتی سلطان سلیم از حمله به ایران در 920 ق / 1514 م بازمی‌گشت، سنان پاشا را به گوشمالی ذوالقدریان و علاءالدوله فرستاد (921 ق). علاءالدوله در این نبرد شکست خورد و به قتل رسید. پس از آن سلطان سلیم، علی بیک پسر شهسوار را به جای او حکومت داد، بدان شرط که خطبه و سکه به نام سلطان عثمانی کند. باوجوداین علی بیک نیز سرانجام به تحریک فرهاد پاشا صدراعظم به قتل رسید (928 ق / 1522 م) و دولت بنی‌ذوالقدر به دست سلاطین عثمانی منقرض شد و قلمرو آنها به متصرفات عثمانی افزوده شد (نویدی، 134؛ روملو، همان چ، ص 203؛ لین‌پول، 2 / 460؛ دائرةالمعارف، 9 / 400-401؛ EI2, II / 239-240؛ منجم‌باشی، 3 / 171).
ذوالقدرهای ایران در عصر صفویه حکمرانی برخی ولایات مانند استراباد، دامغان و بیش‌ازهمه فارس را برعهده داشتند (قاضی احمد، 1 / 455، 456، 2 / 686، 802، 852؛ روملو، همان چ، ص 319؛ اسکندربیک، 1-2 / 227، 239؛ جنابدی، 707؛ رهربرن، 46).
برخی منابع از سکه‌های مضروب توسط ذوالقدریان سخن رانده‌اند؛ اما ظاهراً تاکنون سکه‌ای از این خاندان به دست نیامده است (لین‌پول، 2 / 454).
امروزه بازماندگان این ایل در دمشق و حلب و اریحا حضور دارند و آل‌الغادری نامیده می‌شوند (همو، 2 / 456، حاشیه). افزون‌براین، بازماندگان ذوالقدر در ایران و آناتولی نیز وجود دارند (نیز نک‍ : EI2, II / 240).

مآخذ

احمد راسم، عثمانلی تاریخی، استانبول، 1328 ق؛ اسکندربیک منشی، عالم‌آرای عباسی، تهران، 1334 ش؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، ترجمۀ بهرام مقدادی، به کوشش ضیاءالدین سجادی و عبدالحسین نوایی، تهران، 1369 ش؛ بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیة، ترجمۀ نبیه امین فارس و منیر بعلبکی، بیروت، 1984 م؛ بیات، اروج‌بیک، دون ژوان ایرانی، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، 1328 ش؛ جنابدی، میرزابیگ، روضة الصفویه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378 ش؛ حسینی استرابادی، حسین، از شیخ صفی تا شاه صفی (تاریخ سلطانی)، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1358 ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1353 ش؛ دائرةالمعارف الاسلامیة، به کوشش ابراهیم زکی و دیگران، قاهره، 1933 م؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1349 ش؛ همو، همان، 1357 ش؛ رهربرن، ک. م.، نظام ایالات در دورۀ صفویه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1357 ش؛ سومر، فاروق، نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعۀ دولت صفوی، ترجمۀ احسان اشراقی و محمدتقی امامی، تهران، 1371 ش؛ عالم‌آرای شاه اسماعیل، به کوشش اصغر منتظرصاحب، تهران، 1349 ش؛ قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1359 ش؛ لین‌پول، استنلی، الدول الاسلامیة، به کوشش و. بارتولد و خلیل ادهم، ترجمۀ محمد صبیحی فرزات و محمداحمد دهمان، دمشق، 1394 ق / 1974 م؛ مجیر شیبانی، نظام‌الدین، تشکیل شاهنشاهی صفویه، تهران، 1346 ش؛ منجم‌باشی، احمد دده، صحائف الاخبار، استانبول، 1285 ق؛ مینورسکی، و.، سازمان اداری حکومت صفوی، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، 1334 ش؛ نویدی شیرازی، زین‌العابدین، تکملـة الاخبـار، بـه کـوشش عبـدالـحسیـن نـوایـی، تـهـران، 1369 ش؛ نـیـز:

EI2.

نادیا برگ‌نیسی

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: