دوست محمد خان افغان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 3 آذر 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/245942/دوستمحمد-خان-افغان
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
24
دوسْتْمُحَمَّدْ خانِ اَفْغان (حک 1242-1254 ق / 1826- 1838 م؛ 1258-1280 ق / 1842-1863 م)، امیر کابل و غزنه و پیرامون آنجاها در دورۀ نخست، و سپس امیر کل افغانستان در دورۀ دوم امارت خود. وی بنیانگذار سلسلۀ محمدزایی / بارکزایی، آخرین سلسلۀ پادشاهی پیش از تشکیل جمهوری در این کشور به شمار میآید. امیر دوستمحمد خان در یکی از دورههای بسیار پرآشوب تاریخ این کشور توانست ثبات و تعادلی نسبی در جامعۀ افغانی به وجود آورد. افغانستان در دورۀ حکومت او به حدود تقریبی امروز خود رسید. پیشینۀ سیاسی سلسلۀ محمدزایی به دوران تأسیس پادشاهی افغانها به دست احمد شاه درانی، از سرداران برجستۀ نادر شاه افشار، بازمیگردد. حاجی خان محمدزایی، نیای دوستمحمد خان، از تیرۀ بارکزایی افغان، از مهمترین حامیان احمد خان در نیل به سلطنت و استقرار حکومتش بود و بههمینسبب مقامی بلند در دستگاه احمد شاه به دست آورد. پسر او پاینده خان نیز در ایام جانشینان احمد شاه، قدرت و نفوذ بسیار داشت و در ایامی که میان درانیان رقابت و اختلاف بالا گرفته بود، پسران پاینده خان هریک در قلمرو وسیع درانیان حکومتی داشتند (رشتیا، 1-4؛ انصاری، 142؛ عبدالرحمان خان، 498). پاینده خان براثر کشمکش میان محمدزاییها و درانیها به قتل رسید و پسر بزرگ او، فتح خان، ریاست محمدزاییها را به دست گرفت (همو، 503؛ گریگوریان، 74-75).دوستمحمد خان (ز 1207 ق / 1793 م)، کوچکترین پسر پاینده خان، از مادری شیعه بود و به هنگام قتل پدرش 7 سال بیشتر نداشت و برادرش فتح خان تربیت او را بر عهده گرفت و براثر تربیت و توجه وی، در 18سالگی به سرداری سپاه رسید. چون فتح خان نیز به دست کامران پسر محمود شاه درانی کور و مقتول شد (رشتیا، 27، 29، 32-33؛ انصاری، 143؛ فیضمحمد، 1 / 138- 139؛ تیت، 129؛ قس: جمالالدین، 86-87؛ نوئل، 3)، برادرانش به فکر انتقام از درانیها افتادند. افغانستان در این زمان مورد توجه دو قدرت بزرگ، انگلستان و روسیه، واقع شده بود و هر دو در امور آن مداخله میکردند. بهعلاوه رقابتها و کشمکشهای خاندانی درانیان، سرانجام آنها را به سقوط کشانید. محمدزاییها که از مدتها پیش برخی شهرها را در تصرف داشتند، کوشیدند قلمرو خود را گسترش دهند و دراینمیان دوستمحمد خان قدرت بیشتری یافت.
وقتی سیکها با بهرهبرداری از درگیریهای داخلی افغانستان در حال دستاندازی به ایالتهای سند و پنجاب بودند، برادران محمدزایی که هریک در ایالتی حکمرانی داشتند، ناگزیر به داخل افغانستان آمدند و هریک مدتی شاهزادهای را علم کردند تا به نام او فرمانروایی کنند. دوستمحمد خان نیز در این زمان ایوب، پسر تیمور شاه، را به شاهی برداشته بود. محمدعظیم خان، برادر دوستمحمد و حاکم سابق کشمیر که پس از قتل فتح خان بر دیگر برادران مهتری یافته بود، به کابل آمد. دوستمحمد خان به اطاعتش گردن نهاد و از سوی او به حکومت غزنین منصوب شد (جمالالدین، 87- 89؛ فرهنگ، 224؛ رشتیا، 31، 39).با فوت نابهنگام محمدعظیم خان، دوستمحمد خان بر پسر او غلبه کرد و در کابل مستقر شد؛ اما دیگر برادران زیر بار نرفتند و حتى چند بار تصمیم به کورکردن و کشتن او گرفتند، هرچند موفق نشدند. کشمکش برادران بر سر میراث محمدعظیم خان به تقسیم افغانستان میان آنها انجامید و کوهستانهای کابل را به دوستمحمد خان دادند. چون اعتراض دوستمحمد خان به جایی نرسید، دو سال پس از متفرقشدن برادران، در 1240 ق / 1825 م، به کابل تاخت و آن را گرفت و سپس غزنین و جلالآباد را به قلمرو خود افزود. فتح جلالآباد که دروازۀ پیشاور و مدخل سند به شمار میرفت، او را نهتنها در چشم برادران، که در نظر سیکها نیز بزرگ کرد (تیت، 131-133؛ فرهنگ، 228- 229؛ رشتیا، 51-54؛ فیضمحمد، 1 / 151). بهاینترتیب، امیر دوستمحمد خان در 1242 ق / 1826 م، به نخستین دورۀ امارت خود گام نهاد، درحالیکه پیشاور و دیگر ایالتهای سند و پنجاب در دست سیکها، قندهار در دست برادرانش، و هرات در دست شاه محمود درانی و پسرش کامران بود و بلخ و خُلم و قندوز و بدخشان استقلال داشتند (سایکس، I / 394).امیر دوستمحمد خان حکومتی تقریباً متزلزل را آغاز کرد. درحقیقت، وضع خاص منطقه و تقسیم کشور به ایالتهای کوچک و بهظاهر مستقل، در ذهن امیر، هرچند از هوش و استقامتی قابل ستایش برخوردار بود، چنان تأثیر گذاشته بود که جز به تحکیم موقعیت خود به چیز دیگری نمیاندیشید (نک : فوگلزانگ، 243). گرچه دولت ایران، خود را دوست افغانستان نشان میداد و از برادران دوستمحمد خان در قندهار حمایت میکرد، بهسبب حضور محمود شاه و کامران در هرات با حمایت ایران، امیر در ابراز دوستی به ایران مردد بود؛ از سوی دیگر همچنان امیدوار بود که از ایالتهای سند و پنجاب، دستکم پیشاور را برای افغانستان نگه دارد، و بهسبب سلطهجویی انگلستان نمیتوانست خود را دوست انگلیسیها نیز نشان دهد و آنها هم به او بیاعتماد بودند. اما درحقیقت، مداخلۀ مستقیم ــ هرچند در آغاز نامحسوسِ ــ انگلیس بود که سرنوشت امیر را رقم زد (نک : تیت، 133).مهمترین حادثۀ نخستین دورۀ امارت دوستمحمد خان، به غیر از سرکوب شورشهای قبیلهای، درگیری درازمدت او با رنجیتسینگ، پادشاه سیکها بود (دوپری، 370). این مهاراجه که ارتش نسبتاً نیرومندی فراهم کرده بود، از شجاعالملک، پادشاه پیشین درانی که در لودهیانه در تبعید به سر میبرد، حمایت کرد تا تاجوتخت خود در کابل را پس بگیرد، بهشرط آنکه پس از پیروزی، استقلال سیکها را به رسمیت بشناسد، و این به معنی واگذاری کامل پیشاور بود. انگلستان هم برای اجرای نقشههای دور و درازی که برای سند و پنجاب داشت، موافقت نشان داد. حملۀ شجاعالملک در 1250 ق / 1834 م به قندهار براثر ورود دوستمحمد خان که به تقاضای برادران خود به آن صوب آمده بود، نتیجهای نداشت (فیضمحمد، 1 / 170-172؛ فرهنگ، 230-231؛ فوگلزانگ، 243-244؛ رشتیا، 54-55).امیر همچنان در اندیشۀ پیشاور بود که 3 سال بعد، بهانۀ جنگ فراهم شد. مهاراجه که اکنون خود را بسیار قوی احساس میکرد، از امیر خواست که اطاعت او را گردن نهد. امیر بهشدت برآشفت و به جنگ مهاراجه رفت. بااینکه افغانها در آستانۀ شکست بودند، اما سرانجام پیروز شدند، ولی امیر، بهسبب حمایت انگلیسیها از سیکها، موقع را برای پیشروی و تصرف پیشاور مناسب نیافت. ظاهراً این حادثه که به جنگ جمرود شهرت یافته بود، با نامهنگاری و عذرخواهی مهاراجه به پایان رسید (فیضمحمد، 1 / 175-177؛ دوپری، 369؛ تیت، 136). پس از آن طرفداران امیر نغمۀ پادشاهی او را ساز کردند؛ اما امیر، ظاهراً برای غلبه بر موج هیجان عمومی، به پیشنهاد ملا میر ویس، بهجای عنوان شاهی که پیش از آن در افغانستان رایج بود، خود را امیرالمؤمنین خواند و برضد سیکها اعلام جهاد کرد (فوگلزانگ، 244؛ فیضمحمد، 1 / 178؛ سایکس، I / 397؛ افغانستان، 257).سیر رویدادها و حرکتهای سیاسی امیر دوستمحمد خان در این دوره نشان میدهد که او به تشکیل نظامی مستقل و ملی در افغانستان دلبسته بود (قس: دولتآبادی، 210، 214، که میکوشد او را از آغاز مردی جبون و وابسته نشان دهد). امیر که در برابر فکر تشکیل دولتی متحد، برادرانی نافرمان در قندهار و حکومت نیمهوابستۀ سدوزایی در هرات را پیش چشم داشت و تنها سرچشمۀ درآمدش مالیات چند شهر و قبیلۀ نسبتاً فقیر بود، خواست برای بازپسگرفتن پیشاور بهعنوان منبعی ثروتخیز، با حرکتهای سیاسی از قدرتهای بانفوذ در منطقه بهرهبرداری کند (رشتیا، 63-65)؛ ازاینرو در 1252 ق / 1836 م، هیئتی همراه با نامههایی خطاب به پادشاه ایران و سفیر روسیه در تهران، به ایران فرستاد (تیت، 136- 137؛ فوگلزانگ، 245). از سوی دیگر ضمن نامۀ تبریک به لرد اوکلند، فرماندار جدید هند، از او برای پسگرفتن پیشاور استمداد کرد. اوکلند پاسخ داد که سیاست آنها این نیست که در کار کشورهای مستقل مداخله کنند؛ دلالت ضمنی این سخن آن است که انگلستان دولت سیکها را بهعنوان دولتی مستقل به رسمیت شناخته است. اوکلند بهدنبال آن الکساندر برنز را نزد امیر فرستاد تا او را به چشمپوشی از پیشاور وادار سازد. برنز بهرغم مأموریت رسمی خویش، نظری مثبت نسبت به امیر و واگذاری پیشاور به او داشت (سایکس، I / 398؛ صباحالدین، 55؛ فرهنگ، 248؛ دوپری، 369, 376؛ اقبال، 15-20؛ فوگلزانگ، 245). در این حال، نمایندۀ روس، ویتکویچ، هم به کابل آمد. امیر چون سرسختی انگلیسیها را دید، موقع را برای بازی سیاسی خود مناسب یافت و تمایل خود را به روسها آشکار ساخت. در همین زمان نیز ایران به هرات حمله کرد. با اخطاری که انگلیسیها در باب قطع رابطه با خارجیان به امیر دادند، مذاکره در کابل به نتیجه نرسید (اقبال، 21, 23-25).انگلستان که نگران محاصره و سقوط هرات براثر حملۀ محمد شاه قاجار بود، ازیکطرف هرات را به مقاومت تشویق کرد و ازسویدیگر، ضمن اخطار به دوستمحمد خان، به جنوب ایران حمله برد (دوپری، 371؛ فوگلزانگ، 245-246؛ کلیفرد، 167؛ تیت، 137؛ فیضمحمد، 1 / 181-182، 190-191). بهاینترتیب، ایران از هرات عقب نشست و امیر دوستمحمد خان در بازی سیاسیای که آغاز کرده بود، شکست خورد و انگلیسیان به فکر جانشینی برای دوستمحمد خان افتادند. ازاینرو، شجاعالملک، پادشاه سابق افغانستان را به نام شاه شجاع نامزد پادشاهی افغانستان کردند و میان او و مهاراجه سینگ پیمانی با تضمین خود برقرار ساختند که به اتحاد مثلث شهرت یافت. مطابق این پیمان پیشاور همچنان به دولت سیکها که عملاً در اشغال آنان بود، واگذار شد و در برابر قرار شد سیکها برای رساندن دوبارۀ شجاعالملک به تاجوتخت کمک کنند.اعلامیۀ سیملا که در پاسخ به مخالفان حملۀ انگلستان به افغانستان صادر شد، ضمن تأیید کمک به پادشاهی شجاعالملک، دوستمحمد خان را دشمن سیکها و عامل اصلی حملۀ ایران به هرات دانست. قوایی که سیکها و انگلیسیها در اختیار شجاعالملک نهادند و به سپاه سند نامبردار بود، در 1255 ق / 1839 م قندهار را گرفت. کهندل خان، امیر آنجا با خاندان خود به ایران پناه برد. شاه شجاع در قندهار به سلطنت نشست و بیدرنگ عهدنامهای با فرمانده قوای انگلیسی امضا کرد که انحصار حضور انگلیسیها را در افغانستان تضمین میکرد. اندکی بعد، شاه شجاع روی به غزنین نهاد. بهرغم تمهیدات امیر دوستمحمد خان، پسر او، حاکم غزنین، براثر خیانت شماری از امرای بارکزایی شکست خورد و اسیر شد (صباحالدین، همانجا؛ فوگلزانگ، 246-248؛ تیت، 138؛ دوپری، 376-377؛ کلیفـرد، 168؛ خالفین، 101؛ جمالالدین، 96-97؛ افشار، 2 / 68- 69؛ فرهنگ، 253- 259؛ فیضمحمد، 1 / 214-215).قوای شاه شجاع آنگاه روی به کابل نهاد و امیر دوستمحمد خان نیز آمادۀ جنگ شد؛ اما کار به مذاکره کشید و امیر پذیرفت که شاه شجاع را به رسمیت شناسد و خودْ وزیر او گردد. انگلیسیها نپذیرفتند و پیشنهاد کردند که امیر با خانوادۀ خود به هند رود و مقرری سالانه گیرد. امیر دوستمحمد خان نپذیرفت و چون یاران خویش را نیز آمادۀ جنگ ندید، روانۀ ترکستان شد و به بخارا رفت (فوگلزانگ، 248؛ فیضمحمد، 1 / 215؛ افشار، 2 / 69-70؛ فرهنگ، 254-255؛ میر غلاممحمد، 530-532؛ تیت، 139؛ رشتیا، 81)؛ اما نصرالله خان، امیر بخارا، از او و همراهانش استقبال نکرد و حتى گفتهاند میخواست آنها را به قتل آورد. امیر نیز ناچار با تحمل سختیهای فراوان از بخارا گریخت و به افغانستان بازگشت (فیضمحمد، 1 / 217- 218، 224؛ فوگلزانگ، همانجا).آوازۀ بازگشتن امیر شور و هیجانی ایجاد کرد، زیرا زمینۀ نارضایتی عمومی در حال شکلگیری بود. گروهی از انگلیسیها به هند بازگشتند، اما شماری ماندند و در شهرهای افغانستان پراکنده شدند. مشاهدۀ ارتشی با لباس یکسان و سلاحهای پیشرفته و شکوه ظاهری شاه شجاع، در آغاز افغانها را به سکوت واداشت. عبدالجبار خان برادر دوستمحمد خان نیز تسلیم شد. اما چند عامل باعث نارضایتی عمومی شد. با پیوستن خانوادۀ انگلیسیها به مردان خود در افغانستان، تعادل اقتصادی شکننده و خودکفا و محدود شهرها به هم خورد. پوشش خارجیها نیز در چشم افغانها خوش نمیآمد. ماندگاری انگلیسیها و دخالت مستقیم آنان در اموری مانند گرفتن مالیات، بیکفایتی و فرمانبری شاه شجاع را نشان داد و از اهمیت او در دیدۀ مردم کاست (تیت، 141؛ فوگلزانگ، 248-249؛ فرهنگ، 258؛ کلیفرد، همانجا؛ صباحالدین، 57). در چنین شرایطی، شایعۀ بازگشت امیر دوستمحمد خان، که اکنون به قهرمانی محبوب بدل شده بود، به حقیقت پیوست. رئیسان قبیلههایی که پرداخت پول انگلیسی به آنها متوقف شده بود، جانب امیر را گرفتند. امیر با چندصد سوار تاجیک که سپستر با پیوستن کوهستانیهای کابل به دوبرابر افزایش یافت، در چند جا به انگلیسیها زد، گاه پیروز شد و گاه شکست خورد، اما درمجموع حریف اسلحه و بهویژه توپخانۀ انگلیسیها نشد، تا سرانجام به این نتیجه رسید که خود را در کابل به ژنرال مکناتن تسلیم کند. ژنرال مکناتن با حیرت و ناباوری، امیر را پذیرفت و با او با احترام رفتار کرد؛ بااینهمه، امیر حاضر نشد با شاه شجاع ملاقات کند و سپس، در آخرهای سال 1256 ق / 1840 م، با خانوادۀ خود به هند تبعید شد (فیضمحمد، 1 / 225-227؛ فوگلزانگ، همانجا؛ تیت، 143-145).پس از تبعید امیر، شورشها و نافرمانیها در هر گوشه از کشور در برابر مأموران انگلیسی رخ میداد. هرات نیز بار دیگر بهسبب تمایل کامران و وزیرش یارمحمد خان به ایران، مسئلۀ روز شد. بنابر تحلیلی، دو رویکرد کلی نسبت به شاه شجاع و حامیان انگلیسیاش در میان مردم پدیدار شده بود؛ کسانی که سوءنیت انگلیسیها و سرسپردگی شاه شجاع را دریافته بودند، متمایل به ایران، و آنان که دور شاه شجاع گرد آمده بودند، دوستدار انگلیسیها بودند (افشار، 2 / 71).در سال 1257 ق / 1841 م، قیام عمومی در همهجا شروع شد. در کابل، بهناگهان وضع برضد شاه شجاع و انگلیسیها برگشت. در شورشی که در شهر درگرفت، الکساندر برنز و برادرش کشته شدند و انگلیسیها در محاصره افتادند. خواست مردم، خروج کامل انگلیسیها از افغانستان بود. در همین زمان، محمداکبر خان پسر برومند و ملیگرای امیر که از دست خان بخارا گریخته بود، نیز به کابل رسید و تقریباً در رأس نیروهای مردمی قرار گرفت (فوگلزانگ، 250-251). راهها بهعلت برف و سرمای زمستان و نیز شورش قبیلههای کوهستانی بسته بود و کمکی از جلالآباد به کابل نمیتوانست برسد؛ ازاینرو، ژنرال مکناتن با افغانها قرار گذاشت که اجازه بدهند انگلیسیها در امنیت از کابل بروند، ولی درعینحال، خواست با سیاستبازی، از چندگانگی سران انقلاب بهرهبرداری کند و ورق را به سود انگلیسیها برگرداند. سران افغان نیت باطنی او را دریافتند و با وحدتنظر تصمیم گرفتند او را گروگان آزادی امیر سازند (فرهنگ، 274-275؛ میر غلاممحمد، 557). در ملاقاتی که بین او و چند افسر همراهش با محمداکبر خان و چند رهبر افغان روی داد، ژنرال تن به اسارت نداد و دست به اسلحه برد، و خود و همراهش کشته شدند.تصمیم سران آن شد که شماری اسیر برای مبادله با امیر دوستمحمد خان نگه دارند و به 000‘16 نفر مقیم پادگان کابل، اجازۀ عبور دهند. عقبنشینی معروف انگلیسیها، متشکل از 500‘4 نظامی، گروهی زن و بچه و 500‘12 نفر همراه از کابل آغاز شد. افزونبر سرمای سخت زمستان، قبیلههای خیبری نیز مرتب به آنان حمله کردند و بنابر مشهور، تنها دکتر برایدن انگلیسی با مصیبت بسیار توانست از این گروه زنده به جلالآباد برسد و ماجرا را گزارش دهد (فوگلزانگ، 251-252؛ تیت، 145؛ کلیفرد، 169؛ صباحالدین، 57-58).در کمتر از یک سال، سپاه انتقام انگلیسیان تشکیل شد، از خیبر گذشت و در 1258 ق / 1842 م، از غزنین تا کابل یکسره به ویرانگری و کشتار پرداخت. شاه شجاع نیز در کابل ناگزیر برضد انگلیسیها موضع گرفت، اما در همین سال به دست چند تن از خانهای شورشی کشته شد. این جنگ بیهوده که به اتفاق نویسندگان از «حماقت اوکلند» آغاز شد و نزدیک به 4 سال طول کشید، در چشم انگلیسیها بهترین راه برای بستن راه نفوذ روسیه بود، اما به قیمت خرابی صدها شهر و روستا و قتل انسانهایی که شمارشان هرگز معلوم نشد (همانجا؛ فوگلزانگ، 252-254؛ کلیفرد، 169-170؛ فرهنگ، 293-294).
انگلیسیها بیدرنگ، پس از فرونشاندن آتش انتقام و اعادۀ حیثیت، افغانستان را تخلیه کردند و بهترین راه برای فرونشاندن آشوب فراگیر این کشور را در حکومت دوستمحمد خان تشخیص دادند. فرماندار کل هند اعلام کرد که همۀ افغانهای مقیم هند میتوانند به کشورشان بازگردند. امیر نخست هیچ اشتیاقی برای رفتن نشان نداد و پسرش محمداکبر خان هنوز برضد انگلیسیها فعالیت میکرد. اما انگلیسیها در هند چنان به امیر نشان دادند که میخواهند در ازای دوستی و وفاداری امیر، او را باز به حکومت بازگردانند؛ امیر فریب خورد و به پسرش امر کرد دست از مقاومت بردارد. محمداکبر خان از حقیقت آگاه بود، اما ناگزیر اطاعت کرد (نک : میر غلاممحمد، 565- 568؛ نیز اعتضادالسلطنه، 104- 108؛ مکمان، 155). چنان مینمود که از این جنگ طولانی، تنها او سود برده است، زیرا انگلیسیها خسارت عمده دیدند؛ شاه شجاع مرد؛ رنجیت سینگ هم مرد و کشور سیکها از هم پاشید (نک : تیت، 151). دوستمحمد خان بهآهستگی راه میان هند تا کابل را طی کرد و در 1259 ق / 1843 م، بر تخت نشست، و به پاس شجاعتهای محمداکبر خان، او را وزارت داد و نامش را بر سکهها ضرب کرد (فیضمحمد، 2 / 4، 5).امیر، چنانکه از کارهای او برمیآید، در دورۀ دوم امارت خویش، تنها به تحققبخشیدن به موجودیت مستقل کشور افغانستان توجه داشت، اما مطابق قرار با انگلیسیها، دستش از هرات و قندهار کوتاه بود. چند سال اول امارت امیر صرف اصلاح ارتش و سرکوب چند شورش قبیلهای شد. در این مقطع او برای استحکامبخشیدن به اقتدار خود ناگزیر از برخورد با برخی از کسانی شد که در شورش ضد انگلیسی که به بازگرداندن او انجامید، شرکت فعال داشتند (نک : میر غلاممحمد، 574؛ صدیقی، 57). محمداکبر خان، وزیر جاهطلب و شجاع، همانند جوانی پدرش شخصیتی ملی از خود بروز داد و تندروان افغانی را به خود جذب کرد (میر غلاممحمد، 575).در سال 1262 ق / 1846 م، انگلیسیان سرانجام نیت دیرپای خود را در حمایت از سیکها و جداکردن سند از افغانستان آشکار کردند و آن را از دست جانشینان رنجیت سینگ درآوردند و به قلمرو خود ملحق ساختند. اکنون که امیر دیگر هیچ اشتیاقی به سند و پیشاور نشان نمیداد، پسر و وزیرش، محمداکبر خان، همراه موج مخالفت بهوجودآمده در میان افغانها، عازم پسگرفتن پیشاور شد. تضاد پدر و پسر بالا گرفت و عاقبت وزیر فرمان پدر را که مایل به خلف وعده با انگلیسیها نبود، گردن نهاد. در همین سال، محمداکبر خان بر اثر بیماری درگذشت و شایع شد که امیر او را مسموم کرده است؛ ازاینرو برای غلبه بر این وضعیت، برادر تنی او، غلامحیدر خان را ولیعهد خود کرد (همو، 576-577؛ فیضمحمد، 2 / 9-10؛ فوگلزانگ، 254).در یکی ـ دو سال آینده، انگلیسیها باز به سیکها حمله کردند. اینبار هیجان مردمی در افغانستان چنان بالا گرفت که امیر را ناگزیر ساخت به درخواست کمک سیکها، که بهزعم افغانها به تصرف دوبارۀ پیشاور میانجامید، پاسخ موافق دهد؛ پس به جانب سند حرکت کرد و آن سوی آب با قوای انگلیسی درافتاد، ولی شکست خورد و پیشاور را بهکلی از دست داد (فیضمحمد، 2 / 16؛ فرهنگ، 295- 298؛ قس: میر غلاممحمد، 578؛ مکمان، 159). امیر برای جبران این شکست و ترمیم روحیۀ قوای خود تصمیم گرفت شمال افغانستان را به حکومت کابل منضم سازد؛ دو ـ سه سال آینده را صرف این کار کرد و سرانجام سراسر منطقۀ بین هندوکش و آمودریا، بلخ، بامیان، شبرغان، کتهغن (قطغن)، سمنگان، آقچه و شهرهای دیگر، فرمان امیر را گردن نهادند. در 1270 ق / 1854 م، کهندل خان و مهردل خان، برادران امیر، در قندهار مردند. زمزمههای تصرف هرات به دست ایران نیز دوباره شنیده میشد. ملاقاتی به درخواست انگلیسیها در جمرود انجام گرفت که ظاهراً به دنبال آن دست امیر برای تصرف قندهار و هرات باز شد. بازماندگان سرداران قندهاری، بهعلت نفاق، چاره را در استمداد از عموی خود دیدند. امیر بهعنوان حکمیت وارد قندهار شد و آنجا را نیز به قلمرو خود ملحق ساخت (میر غلاممحمد، 582-584؛ فرهنگ، 299، 301؛ فیضمحمد، 2 / 21؛ فرخ، 225- 228).از سال 1271 ق / 1855 م، تحرک تازهای در منطقه پدید آمد. سپاه ناصرالدین شاه قاجار هرات را تصرف کرد، ولی اینبار هم براثر حملات دریایی انگلیسیها به سواحل ایران در بوشهر ناچار از عقبنشینی شد. حال دیگر انگلستان به این نتیجۀ قطعی رسیده بود که وجود افغانستانی نسبتاً نیرومند و یکپارچه و دوست انگلیس، بیشتر از کشوری پارهپاره به سود امنیت هند است. پس در معاهدۀ دیگری که دو سال بعد میان حاکمان انگلیسی هند و نمایندۀ امیر، پسرش محمداعظم خان، در جمرود منعقد شد، حکومت مذکور پرداخت پول و سلاح را به امیر برای مقابله با ایران تعهد کرد و البته پای انگلیسیها نیز دوباره به افغانستان باز شد (همو، 242؛ فوگلزانگ، 255؛ نیز نک : میر غلاممحمد، 585-586).دو سال بعد، شورشی فراگیر در هند به وجود آمد. چنین برمیآید که اکنون امیر در چشم انگلیسیها وزنی پیدا کرده بود، زیرا ظاهراً معاهدۀ جمرود برای آن بسته شد تا امیر در داخل افغانستان مشغول باشد و در هند مداخله نکند و راه تجاوز از شمال را هم سد کند. امیر هم که بیش از همهچیز به اتحاد افغانستان میاندیشید، از آن استقبال کرد (نک : فیضمحمد، 2 / 30-31)، هرچند بار دیگر ناگزیر شد با میل و فشار شدید بهرهبرداری از وضعیت پیشآمده برای گرفتن پیشاور، با افغانهای تندرو و سرداران خود مقابله کند (مکمان، 161-162؛ فوگلزانگ، 256؛ تیت، 159). ظاهراً انگلیسیها اذعان داشتهاند که وفاداری امیر آنان را از گرفتاری قطعی سـال 1273 ق / 1857 م نجـات داده اسـت (نک : میـر غـلاممحمـد، 587).تا 3 سال بعد، امیر به سرکوب قیامهای بدخشان و تخارستان اشتغال داشت. اکنون هنگام برآوردهشدن آرزوی دیرپای امیر دوستمحمد خان، یعنی تصرف هرات بود. در 1279 ق / 1862 م، امیر موقع را مناسب دید و از جلالآباد به هرات حمله کرد. ایران در آخرین معاهده برای همیشه دست از هرات و افغانستان برداشته بود و سلطان احمد خان، حاکم هرات، بهتنهایی از پس نیروی امیر برنمیآمد و خود نیز در 1280 ق / 1863 م از بیماری مرد. سرانجام شهر پس از 8 ماه مقاومت گشوده شد و امیر نیز اندکی پس از آن بیمار شد و درگذشت. او را در بقعۀ خواجه عبدالله انصاری به خاک سپردند (فیضمحمد، 2 / 77- 78؛ ریاضی، 73-74).نویسندگان شخصیت نسبتاً جالبی از امیر ترسیم کردهاند: او بیتردید مردی دلیر و مدبر بود و تا میتوانست کارها را با سیاست و حیله پیش میبرد و جنگْ آخرین راهکار او بود (فرهنگ، 262)؛ سواد اندکی داشت، اما خوب حرف میزد؛ حتى گفته شده است که اهل موسیقی بود، رباب مینواخت و آواز میخواند؛ میتوان گفت که در گزینش عنوان امیری، و نه شاهی، ریا نورزید، زیرا هرگز مانند پادشاهان زندگی نکرد؛ درباری ساده داشت و عنوانهای معمول پرطمطراق ترکی و عربی را حذف کرد؛ رویهمرفته با ویژگیهای جسمانی خود مانند اندام بلند و طبیعت فعال و چشمان نافذ، همراه با دوری از تنپروری و عیاشی، مردی باوقار به شمار میرفت (تیت، 152؛ فرهنگ، 306-307، 311).دوستمحمد خان در 14 سال نخست حکومت خود، به اصلاحهای مالیاتی و دیوانی، و مهمتر از همه ایجاد ارتشی به شیوۀ اروپایی دست زد و امنیت راهها در هر دو دورۀ امارت او، به اتفاق همۀ نویسندگان، عالی بود؛ اما اصلاحهای مالی و دیوانیاش در دورۀ دوم، بهسبب نداشتن طرح و برنامهای فراگیر، نیز بهسبب اشتغال عمده و دائمی او به متحدساختن افغانستان، نتوانست به نتیجه برسد. بههمینجهت، در امر بهداشت عمومی، آموزش، کشاورزی و صنعت، وضع کشور از قرون وسطى بهتر نبود (همو، 307-311؛ تیت، 153, 158؛ گریگوریان، 80-82).دشواری عمدۀ امیر در پیشبرد کارهای کشور، نداشتن منابع مالی کافی بود. آنچه از مالیات به دست میآمد، حتى کفاف ارتش جدید را نیز نمیداد. مالیات تجارت کالای عبوری، 5 / 2٪ بود که با امنیت راهها تأمین میشد. مالیاتی هم از گمرک شهرها و اهل حرفه وصول میشد. اما منبع عمدۀ درآمد در کشور، بنابر سنت، زمین بود که بر 3 قسم خالصه، ملک خصوصی و وقف تقسیم میشد. پیش از گرفتن قندهار، درآمد سالانۀ کشور حدود 5 / 2 میلیون روپیه بود که پس از پیوستن قندهار و ترکستان، به کمی بیش از 3 میلیون روپیه رسید. امیران محلی و خانهای هزارهجات، بیشتر پول گردآمده را خود برمیداشتند و مقدار کمی به حکومت مرکزی میرساندند. با گماشتهشدن فرزندان امیر به امیری استانها و هزارهجات، آنها نیز سهمی میخواستند و کشاورزی عقبافتادۀ افغانستان نمیتوانست پاسخگوی اینهمه باشد. در سالهای خشک، مردمی که از پس پرداخت پول نقد یا گوسفند برنمیآمدند، ناچار از دادن فرزندان خود به بردگی و غلامی میشدند. باوجود ارتش نوین، هنوز هم قسمتی از نیروی امیر را هزارهجات و قبیلهها تأمین میکردند. افزونبر اینها، سربازگیری نیز روش مشخصی نداشت؛ نه براساس ثبتنام داوطلبان بود و نه برپایۀ نظام اجباری، بلکه هرجا مرد نیرومندی دیده میشد، بهزور برای سربازی گرفته میشد، و مقاومت مساوی بود با نابودی خود و خانوادهاش. ازاینرو، امیر در هر دو دورۀ حکومت خود، بارها با شورش هزارهجات و قبیلهها روبهرو شد که زمان و نیروی زیادی همواره صرف سرکوب آنها میشد، زیرا فقدان منبع درآمد کافی و معین، بهویژه با ازدسترفتن استانهای سند و پنجاب، امیر را ناچار از فشارآوردن بر مردم خود میکرد (همو، 84-85؛ تیت، 153؛ نوئل، 269, 273, 291؛ تیمورخانوف، 146، 149).دربارۀ سرسپردگی امیر به انگلیسیها، سخن بسیار گفته شده است. قطعاً امیر بیشتر از مردم دوران خویش با قدرت انگلیسیها آشنا بود. او که در جوانی و میانسالی با آنان جنگیده بود، پس از آنکه دریافت حریف ارتش نیرومند و پیشرفتۀ آنها نیست، بنابر طبیعت مدبر و مُحیل خویش، تصمیم گرفت با سازگاری با آنان، آنچه میتواند، برای افغانستان حفظ کند. عبدالرحمان خان، نوۀ امیر که سپستر به امارت هم رسید، در اشاره به انقلاب هند و خودداری امیر از تصرف پیشاور، نوشته است که مردم پنجاب مخالف پیمان امیر با استعمارگران بودند، و اگر امیر با آنان پیمان نبسته بود، احتمالاً پیشاور به افغانستان میپیوست (ص 104). اقدام امیر دوستمحمد خان، باتوجهبه تاریخ، و شاید خستگی امیر و رعایت آرامش ملت افغانستان، موجهتر از انتقاد عبدالرحمان خان به نظر میرسد، بهویژه آنکه خود او اعتراف کرده است که برای ماندگاریاش میبایست به انگلستان وفادار میماند (گریگوریان، 83-84).
اعتضادالسلطنه، علیقلی میرزا، تاریخ وقایع و سوانح افغانستان، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1365 ش؛ افشار یزدی، محمود، افغاننامه، تهران، 1360 ش؛ افغانستان (مجموعۀ مقالات)، ترجمۀ سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم، تهران، 1376 ش؛ انصاری، فاروق، فشردۀ تاریخ افغانستان، کابل، 1389 ش؛ تیمورخانوف، ل.، تاریخ ملی هزاره، ترجمۀ عزیز طغیان، به کوشش عزیزالله رحیمی، تهران، 1372 ش؛ جمالالدین اسدآبادی، تتمة البیان فی تاریخ الافغان، به کوشش علی یوسف کریدلی، قاهره، 1318 ق / 1901 م؛ دولتآبادی، بصیراحمد، شناسنامۀ افغانستان، قم، 1371 ش؛ رشتیا، قاسم، افغانستان در قرن نوزده، کابل، 1336 ش؛ ریاضی هروی، محمدیوسف، عین الوقایع، به کوشش محمدآصف فکرت، تهران، 1369 ش؛ صدیقی، جلالالدین، «اهمیت اسناد آرشیفی در آثار مرحوم احمدعلی کهزاد»، یادنامۀ کهزاد، به کوشش ز. هیواد، کابل، 1367 ش؛ عبدالرحمان خان، سفرنامه و خاطرات، ترجمۀ غلاممرتضى خان قندهاری، به کوشش ایرج افشار سیستانی، تهران، 1369 ش؛ فرخ، مهدی، تاریخ سیاسی افغانستان، قم، 1371 ش؛ فرهنگ، محمدصدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، مشهد، 1371 ش؛ فیضمحمد، سراج التواریخ، تهران، 1372 ش؛ کلیفرد، مری لویس، سرزمین و مردم افغانستان، ترجمۀ مرتضى اسعدی، تهران، 1368 ش؛ میر غلاممحمد (غبار)، افغانستان در مسیر تاریخ، قم، 1359 ش؛ نیز:
Dupree, L., Afghanistan, New Jersey, 1973; Gregorian, V., The Emergence of Modern Afghanistan, Stanford, 1969; Iqbal, A., Circumstances Leading to the First Afghan War, Lahore, 1976; Khalfin, N., «The Struggle of the Peoples of Afghanistan for Independence and Against the British Colonialists», Afghanistan: Past and Present, Moscow, 1982; Macmunn, G., Afghanistan From Darius to Amanullah, London, 1934; Noelle, Ch., State and Tribe in Nineteenth-Century Afghanistan, London, 1997; Sabahuddin, A., History of Afghanistan, New Delhi, 2008; Sykes, P., A History of Afghanistan, London, 1940; Tate, G. P., The Kingdom of Afghanistan, New Delhi, 2001; Vogelsang, W., The Afghans, Oxford, 2008.
منوچهر پزشک
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید