امیر ارسلان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 24 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238446/امیر-ارسلان
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
اَمیرْاَرْسَلان، از مهمترین، مشهورترین و پرخوانندهترین قصههای منثور عامیانۀ فارسی، در ردیف قصههای مشابه معروفی چون دارابنامه، حسین کرد، سمک عیار، رستمنامه و رموز حمزه. داستان، شرح دلدادگی و کوشش امیرارسلان پسر ملکشاه، پادشاه روم، برای وصال فرخلقا و همچنین سفر او به فرنگ است. قهرمان اصلی داستان امیرارسلان است که عنوان قصه برگرفته از نام او ست. پردازندۀ آن میرزا محمدعلی شیرازی معروف به نقیبالممالک، نقال خاص ناصرالدین شاه قاجار است. او آخرین نقال برجستهای است که منصب نقابت و نقالی دربار ناصرالدین شاه را داشته است (دربارۀ وظایف نقیب، نک : محجوب، ادبیات ... ، 493-496). اثر دیگر وی ملکجمشید، طلسم آصف و حمام بلور است که عبارات و شعرهای آن مشابهت بسیار با قصۀ امیرارسلان دارد؛ محجوب به تفصیل شباهتهای این دو کتاب را نشان داده است (همان، 489). نقیبالممالک سالی یک بار بخشی از این قصه را در کنار بستر خوابِ ناصرالدین شاه نقل میکرد. دختر ناصرالدین شاه، توران آغا، ملقب به فخرالدوله، همسر مهدیقلی خان مجدالدوله (د 1309ق / 1892م)، قصه را از اتاقی دیگر میشنید و عین آن را تندنویسی میکرد. این کار شاه را خوش آمد و دستور داد اوقاتی که فخرالدوله در خانۀ خود به سر میبرد، قصههای دیگری گفته شود تا فخرالدوله از نوشتن باز نماند. دوستعلی معیرالممالک دربارۀ فخرالدوله مینویسد: «بانویی ادیب و شاعر و شیرینسخن و خوشخط بود. دیوانش مشتمل بر چند هزار بیت است که به خط خود و با نهایت سلیقه نوشته» (ص 555). معیرالممالک سپس چگونگی پیدایش قصۀ امیرارسلان را اینگونه بیان میکند که یکی از 3 درِ خوابگاه ناصرالدین شاه به اتاق نقالان و نوازندگان باز میشد، و هنگامی که شاه به بستر میرفت، نقالباشی خود را برای نقل آماده میکرده، و نوازندگان نغمه سر میدادهاند. نقل هر قصه چندین روز طول میکشید و قصۀ امیرارسلان از آنهایی بود که شاه بدان علاقۀ بسیار داشت و سالی یک بار آن را میشنید. در یکی از این دفعات ــ چنانکه گفته شد ــ فخرالدوله کار ثبت قصه را شروع میکند؛ شاه که بسیار شیفتۀ این کار شده بود، فرمان میدهد هر زمان که فخرالدوله حضور دارد، نقالباشی قصه را متنوعتر کند تا وی همیشه چیزی برای نوشتن داشته باشد (همو، 556). محجوب قراین دیگری بر این مدعا میافزاید (همان، 489). بالایی (ص 243) به چند دلیل احتمال میدهد که تاریخ تحریر کامل این قصه به قلم فخرالدوله حدود سال 1259ش بوده است. این اثر در واقع محل تلاقی دو شیوۀ روایت است: شفاهی و نـوشتاری. از جهتی میتوان گفت این اثر دارای دو مؤلف بوده ـ است؛ ابتدا شخصی که نخستین بار آن را گفت و نقل کرد و دومی آنکه به کتابت آن پرداخت و موجب تداوم و برجا ماندن آن شد (همو، 236). قصۀ امیرارسلان از آنجا که ابتدا به طور شفاهی نقل شده، بر سنت داستانسرایی شفاهی و نقالی بنـا شده ـ است و اگر فاقد بعضی از زمینههای اجرایی نقالی است، در عوض، بعضی از عوامل اصلی نقالی را دارا ست. نقیبالممالک در پرداختن این قصه، بیش از همه متأثر از قصههای شاهزاده شیرویه، چهل طوطی و رموز حمزه بوده است، ولی بیگمان بسیاری از مطالب قصه زاییدۀ تخیل خود او ست. محجوب (همان، 479-481) به تفصیل نشان میدهد که داستان چه مشابهتهایی با داستانهای عامیانۀ شاهزاده شیرویه و رموز حمزه و چهل طوطی دارد؛ ازجمله دو داستان شاهزاده شیرویه و امیرارسلان در روم اتفاق میافتد؛ پدر هر دو قهرمان سلطان ملکشاه رومی است و هردو نزد ناپدری و به سرپرستی وی بزرگ میشوند (خواجه نعمان مربی امیرارسلان و خواجه اشرف مربی شیرویه). دستبرد امیرارسلان به کلیسا و دستبرد شیرویه به بتخانه، نام فولاد زره و برخی نامهای دیگر، مثل شهبال و شاهرخ پری، ازجمله مضامینی است که از رموز حمزه گرفته شده است. طلسم زبرجد در رموز حمزه کارکردی مثل طلسم سنگباران امیرارسلان دارد و نام بیابان زهر گیاه و داستان پیر پارهدوز در هر دو کتاب آمده است. بسیاری از ابیات رموز حمزه در امیرارسلان به کار رفته است. این موارد و بسیاری دیگر نشان میدهد که نقیبالممالک با استفاده از بنمایهها و سوابق ذهنی و نامهای شناختهشده و ترکیب و تألیف استادانۀ آنها به کمک قریحۀ خود داستانی نو را خلق کرده است تا بتواند نظر شاهی مشکلپسند و اهل ذوق و عاشق قصه را جلب کند. موضوع داستان سرگرمکننده و عاشقانه است و هدفی اخلاقی و یا تعلیمی را دنبال نمیکند. این داستان 22 فصل دارد. قصه تا فصل دهم، تقریباً واقعگرایانه پیش میرود؛ پس از آن سلسله حوادث شگفتآور و تخیلی اوج میگیرد و در هر بند این داستان حادثهای روی میدهد. به نظر محجوب (همان، 517)، امیرارسلان از لحاظ حوادث گوناگون و تنوع صحنهها و روح دادن به آنها و ایجاد همحسی در خواننده در میان نمونههای مشابه ممتاز و از همۀ قصههای عامیانۀ فارسی برتر، و ازاینرو، مشهورترین و پرخوانندهترین قصۀ عامیانۀ ایرانی است که بسیاری از مردم خواندن داستانهای عامیانه را با خواندن آن آغاز کردهاند. عوام معتقدند هر کس یک یا 7 بار این کتاب را از اول تا آخر بخواند، آواره خواهد شد (هدایت، 75). بسیاری از مردم به سبب علاقه به این داستان، نام فرزندان خود را ارسلان (شیر) یا شکل تغییریافتۀ آن، اصلان میگذارند. نامهای «امیرارسلان»، «فرخ لقا» و بهخصوص «مادر فولادزره دیو» از شدت شهرت و رواج میان مردم ضربالمثل شده است. تاکنون از روی اميرارسلان چند فیلم و نمایشنامه نیز ساخته شده است. امیرارسلان به خلاف دیگر قصههای عامیانه، در عصر صنعت چاپ سنگی، به سرعت چاپ شد و کمتر مورد تحریف و تغییر قرارگرفت. اینکه برخلاف دیگر آثار نقالان در جای جای آن جملههایی مانند «راوی یا گزارندۀ داستان چنین گوید» تکرار نشده است، نشان میدهد آنچه از این کتاب در دست است، روایت مستقیم همان گوینده و پردازندۀ قصه است. پزشکنیا (ص 370) به همین سبب که داستان پیش از کتابت، در میان مردم تغییر نیافته و روایتهای گوناگون پیدا نکرده است، در عامیانه بودن آن تردید میکند. امیرارسلان را بارها ناشران مختلف بـه چاپ رساندهاند (نک : محجوب، همان، 518). معتبرترین چاپ امیرارسلان تصحیح محمدجعفر محجوب است که بر اساس یک نسخۀ خطی، احتمالاً مورخ 1305ق (چ سنگی 1317- 1318ق)، صورت گرفته است (محجوب، مقدمه بر ... ، 63-64). نخستین بار در 1340ش محمدجعفر محجوب به درخواست سازمان کتابهای جیبی چاپ کامل و منقح امیرارسلان را بر اساس همان نسخه با مقدمهای ممتع و محققانه ارائه کرد و در واقع باعث احیای این کتاب شد. این کتاب به زبانهای اروپایی ترجمه و از آن استقبال شده است. در 1989م یوشیکی تاناکا، داستاننویس مشهور ژاپنی، امیرارسلان نامدار را به ژاپنی بازنویسی کرد که یکی از پرفروشترین کتابهای داستانی ژاپن شد.
خواجه نعمان یکی از تجار بزرگ مصر است که هنگام سفر به هند، همسر باردار ملکشاه رومی را که از چنگ دشمن گریخته است، مییابد و به مصر میآورد. همسر ملکشاه پس از 40 روز پسری به نام امیرارسلان به دنیا میآورد و پس از آن با خواجه نعمان ازدواج میکند. امیرارسلان به تدریج در خانۀ خواجه پرورش مییابد و به مبارزی شجاع تبدیل میشود. روزی به اتفاق خواجه به دربار خدیو مصر دعوت میشود و در همین زمان، الماسخان فرنگی، نامۀ تهدیدآمیز پطرس شاه را به خدیو میدهد و میگوید: اگر فرزند و همسر ملکشاه را تسلیم ما نکنید، مصر را با خاک یکسان خواهیم کرد. خواجه نعمان پس از انکار حقیقت با توهین الماسخان روبهرو میشود و امیرارسلان او را به قتل میرساند. خواجه نعمان بیدرنگ برای حفظ امنیت خانوادۀ خود آنها را همراه 000‘30 سپاهی از مصر بیرون میبرد. امیرارسلان به قصد گرفتن انتقام قاتلان پدر، به روم حمله میکند و با کشتن سام خان فرنگی بر تخت موروثی سلطنت تکیه میزند. در ابتدا دستور میدهد کلیساها و معابد شهر را ویران کنند تا اینکه با دیدن تصویر زیبای فرخلقا، دختر پطرس شاه شیفتۀ او میگردد و در آرزوی وصال او، به طور ناشناس به فرنگ میآید و در قهوهخانۀ خواجه طاووس مشغول به کار میشود. از سوی دیگر پطرس شاه به واسطۀ دو وزیر منجم خود از سفر او آگاه میشود و برای به دام انداختن او، فرمان میدهد تصویر او را بکشند و میـان مردم پخش کنند. روزی قمر وزیـر، وزیر حیلهگر پطرس ـ شاه، با دیدن امیرارسلان او را شناسایی میکند و میگوید: امیر ـ هوشنگ به خواستگاری فرخلقا آمده است. اگر هویت خود را نزد شاه فاش نکنی، موجبات ازدواج آنها را فراهم میکنم. امیرارسلان سخنان او را دروغین میخواند و به تهدید او توجهی نمیکند. شمس وزیر، وزیر مسلمان پطرس که از ترس او دین خود را مخفی میکند، میگوید: در رمل و اسطرلاب دیدهام که اگر فرخلقا با امیر هوشنگ ازدواج کند، جنگ و خونریزی به پا خواهد شد، دختر شما از آنِ امیرارسلان است. قمر وزیر که با شمس، دشمنی دیرینه دارد، به شاه میگوید: او به سبب مسلمانی از امیرارسلان حمایت میکند. پطرسشاه به جلاد دستور میدهد تا سر از تن شمس جدا کند. ناگاه 700 امیر دربار با سر برهنه، شفاعت او را میکنند. به امر شاه، تا روشن ـ شدن حقیقت، شمس را به زندان میافکنند. روز بعد، مراسمی باشکوه برای ازدواج فرخلقا با امیرهوشنگ، برپا میشود و فرخلقا که با دیدن تصویر امیرارسلان عاشق او شده است، به ناچار تسلیم سرنوشت میشود. شبی همراه شاه به قهوهخانه میرود و پنهان از همه با امیرارسلان پیمان عشق و وفاداری میبندد. در شب عروسی فرخلقا، امیرارسلان در لباس شبروان به حجلۀ او میرود و او را که قصد نوشیدن زهر دارد، در آغوش میگیرد. ناگهان امیرهوشنگ به طرف آنها حمله میکند و با شمشیر امیرارسلان، کشته میشود. امیرارسلان پس از دیدن خاج طلایی کلیسا به قهوهخانه باز میگردد. خواجه طاووس از ترس مأموران شاه خاج را میشکند و در چاه میاندازد. پاپ اعظم با شنیدن خبر گم شدن خاج، پطرس شاه را تهدید میکند که باید دزد را پیدا کند. پطرس شاه، قمر وزیر را به سبب پیشگویی نادرست به جلاد میسپارد، اما قمر وزیر قول میدهد که در صورت عفو شاه، قاتل امیرهوشنگ و دزد خاج را دستگیر کند. الماسخان داروغه، از طرف شاه مأمور دستگیری دزد و قاتل میشود؛ او پس از شبگردی در کوچهها و بازجویی از امیرارسلان، او را به عنوان مجرم، نزد شاه میآورد. شاه به قصد اطمینان از مجرم بودن او، یک شب او را حبس میکند و روز بعد که داروغه، از امنیت شهر خبر میدهد، جلاد را برای مجازات او حاضر میکند. در همین لحظه عدهای خبر قتل ملک التجار شهر و سرقت اموال او را به شاه میدهند. شاه خشمگین از دروغگویی داروغه فرمان قتل او را میدهد؛ اما داروغه تعهدنامهای مینویسد کـه تا 3 روز دیگر مجرم واقعی را پیدا کند. پطرس ـ شاه با دادن خلعت و اماننامه به امیرارسلان از او عذرخواهی میکند و به داروغه التزام میدهد که اگر امیرارسلان را پس از غروب آفتاب در شهر دید، او را بازداشت کند. چند شب بعد، امیرارسلان مخفیانه به قصر شاه میآید و پس از عشقبازی با فرخلقا هنگام بازگشت به خانه با داروغه و مأموران او درگیر میشود و داروغه را به قتل میرساند. ناگاه قمر وزیر به طور ناشناس با چند مبارز به یاری ارسلان میآید و پس از نجات او، میگوید: این دومین بار است که جان تو را از مرگ نجات دادم، اولین بار با کشتن ملک التجار و این بار با کشتن داروغه؛ پس با گفتن حقیقت، به ناجی خود اعتماد کن. سرانجام امیرارسلان اعتراف میکند که پسر ملکشاه است. روز بعد، به فرمان پطرس شاه بار دیگر امیرارسلان به عنوان قاتل داروغه دستگیر میشود و قمر وزیر از شاه میخواهد که بازجویی و شکنجۀ ارسلان را به او واگذار کند. سپس او را به باغ خود میبرد و هر شب، از راه زیر زمینی، او را به وصال فرخلقا میرساند. شبی امیرارسلان را فریب میدهد که اگر گردنبند یاقوت طلسمدار ملکه را برای من بیاوری، تو و او را به روم خواهم فرستاد. امیرارسلان پس از ریختن داروی بیهوشی در جام ملکه، او را در آغوش میگیرد تا از قصر بیرون ببرد که ناگهان شخصی با ضربهای او را مدهوش میسازد و سر از تن فرخلقا جدا میکند. قمر وزیر، بیدرنگ ارسلان را به باغ خود باز میگرداند. فردای آن شب پطرسشاه با آزاد کردن شمس وزیر و عذرخواهی از او میخواهد تا قاتل دخترش را بیابد. شمس وزیر، ابتدا از شاه تعهدنامه میگیرد که اگر توانست فرخلقا را زنده گرداند، او را به عقد امیرارسلان درآورد. سپس کتابی را میخواند و پس از سوزاندن جسد فرخلقا، در برابر چشمان حیرتزدۀ شاه، به درون آتش میرود. از آن سو، قمر وزیر به امیرارسلان میگوید: این کتاب را بخوان و چشم اژدهایی را که از آتش بیرون میآید با تیر بزن. اما امیرارسلان با شنیدن صدای فرخلقا، چشم قمر وزیر را با تیر میزند و ناگاه طوفانی برپا میشود. امیرارسلان پس از به هوش آمدن، خود را در بیابانی میبیند و زمانی که فرخلقا را از بند میگشاید، قمر وزیر او را بیهوش میسازد و فرخلقا را میبرد. امیرارسلان پس از هوشیاری به قلعۀ سنگ میرود و با گریز از چنگ فولادزره، به شهر لعل میآید و نزد شمس وزیر که پارهدوزی میکند، به کار میپردازد. روزی با وسوسۀ قمر وزیر، که شمس او را به شکل سگ درآورده است، شمس را میکشد و به جرم قتل به پای دار میرود. با دعای او، عفریتی وی را به آسمان بلند میکند و نزد اقبال شاه، پادشاه شهر صفا، میبرد. اقبال شاه به ارسلان میگوید: فرخلقا و چند ملکۀ دیگر در اسارت فولادزره هستند و زخمی که به شمس وزیر زدهای، تنها با مغز فولادزره و قمر وزیر معالجه میشود. امیرارسلان به اتفاق سپاهی از جن و عفریت، به نبرد فولادزره میرود و او را به دونیم میکند. سپس در جستوجوی فرخلقا به باغ فازهر که از آنِ مادر فولادزره است، میفرستد. مادر فولادزره با استفاده از طلسم، خود را به شکل فرخلقا در میآورد و با گرفتن شمشیر زمردنگار ارسلان، از دست او میگریزد. روز بعد ارسلان به یاری سپاه عفریت، مادر فولادزره را پیدا میکند و با پس گرفتن شمشیر و کشتن او، فرخلقا را نجات میدهد. شاپور شاه پس از یافتن معشوق خود، ماهمنیر، تا 7 روز بزمی برپا میکند و هنگامی که در شب زفاف به باغ فازهر میروند، الهاک دیو با مدهوش کردن شاپور، ماهمنیر را میدزدد. امیرارسلان برای نجات ماهمنیر به قلعۀ شیرگویا میرود، اما شیرگویا او را حبس میکند و با دادن شمشیر او به الهاک دیو، او را برای مبارزه با اقبال شاه میفرستد و خود با دیدن ماهمنیر تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. امیرارسلان در شب عروسی آنها، شیرگویا را در حال مستی با شمشیر زمرد میکشد و پس از نابودی الهاک دیو و سپاه عفریت، ماهمنیر را نزد شاپور میبرد. روز بعد به قصد انتقام از ریحانۀ جادو، خواهر شیرگویا، که او را گرفتار شیرگویا کرد، به باغ میرود. مرجانه بانو، دختر ریحانه با دیدن ارسلان، دلباختۀ او میگردد و خواهان عشقبازی با او میشود. اما ارسلان او را میکشد و سپس با شمشیر زمرد، سینۀ ریحانه را از هم میشکافد. بعد از برپایی جشن ازدواج ماهمنیر و ملک شاپور، ارسلان به اتفاق شمس وزیر و فرخلقا به فرنگ باز میگردد و سپاه پاپاس شاه، پدر امیرهوشنگ را که به قصد انتقام خون فرزند، 4 سال با پطرس شاه در حال نبرد بوده ـ است، شکست میدهد و جشن ازدواجی با شکوه برپا میکند؛ پس از چند روز به همراه فرخلقا به روم میآید و تاج فرمانروایی را بر سر مینهد. نثر امیرارسلان روان، یکدست، ساده، شیرین و شیوا ست و این خود برخی نواقص فنی داستان را میپوشاند. امیرارسلان زبان محاورۀ مردم ایران عهد قاجار را نشان میدهد. نویسنده با اختیار کردن این زبان به داستان خود قوت میبخشد و بر فصاحت آن میافزاید و آن را جاندار میکند. غلامحسین یوسفی فواید نثر محاورهای امیرارسلان را چنین وصف کرده است: نویسنده به اقتضای مقام، نثری اختیار کرده که در عین سادگی و نزدیکی به زبان گفتار، دلکش و فصیح و استوار است (2 / 27). نثر داستان با تأثیرپذیری از زبان گفتاری مردم پر حرکت و پویا ست: «شیر حمله برد از برای کلۀ مردانۀ ارسلان ... ارسلان دید مردی چون بید میلرزد ... »؛ تقدم فعل نشان میدهد که عمل موضوع اصلی است. کوتاهی جملهها، متناسب با مضامین، خاصه آنجا که حرکت در وقایع، اوج میگیرد، نثر را پویا کرده است: «امیرارسلان وقت غروب آفتاب به بیشهای رسید، داخل بیشه شد. صدای غرش شیری به گوشش رسید. به اثر صدای شیر آمد که از عقب صدایی بلند شد که ای جوان، کیستی؟ ارسلان ملتفت نشد، پیش آمد، دید شیر نری اسبی را شکم دریده است، میغرد و اسب را میخورد. باز آن صدا بلند شد که جوان برگرد؛ ارسلان محل نگذاشت و چنان نعره زد که در و دشت لرزید! آن شیر از هیبت صدا سر بلند کرد، چشمش به ارسلان افتاد ... ». جملهها در وصف و بیان موقعیتها متناسب با مضمون داستان، پیوستگی دارند و با حرف ربط «و» به همدیگر مرتبط میشوند و پیوستگی میان وقایع این گونه بیان میشود: «امیرارسلان چنان سواری شد که در مقابل صد سوار میتوانست بایستد و در تمام مصر، حلب، شامات و انطاکیه سواری نبود که دو ساعت تاب مقاومت در برابر او را داشته باشد. بسیار قویپنجه و شجاع و صاحب جرئت و جلادت شده بود و روز به ـ روز ترقی میکرد و بر حسن و جمال و جوانی و قد و ترکیبش افزوده میشد و تمام مرد و زن مصر اسیر زلفش بودند». واژگان، اصطلاحات، ترکیبات و امثال رایج عامیانه در سراسر قصۀ امیرارسلان به فراوانی به کار رفته است. برخی از آنها چنین است:
لچک، پفیوز، فکری شدن، ول شدن، مردکه، یک وری، جفنگ گفتن، شیشکی انداختن، بد پیله، تشر، برق برق زدن، دستپاچه شدن، شغال مرگی.
دسته گل به آب دادن؛ آب پاکی را به دست کسی ریختن؛ آب از آب تکان نخوردن؛ خود را به موشمردگی ـ زدن.
عاقبت گرگزاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود؛ گر نگهدار من آن است که من میدانم / شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد؛ مشت بر سندان زدن حاصلی ندارد؛ با سیه دل چه سود گفتن وعظ؟ / نرود میخ آهنین در سنگ؛ آب که ریخت جمع نخواهد شد؛ مثل سگ سوزن خورده. تعبیرات و واژگان و ترکیبات نقیب الممالک متأثر از شیوۀ نقالی او ست؛ ازاینرو ست که گاه به روش کتابهای گذشته سجعهایی هم در نثر امیرارسلان دیده میشود: «ای فلک شعبدهباز و ای سپهر نیرنگساز» (نقیبالممالک، جم (. وجود اشعار فراوان و البته بجا و فراخور متن در لابهلای داستان، بر لطافت و شیرینی آن افزوده است. این اشعار که بداهه بر زبان نقیبالممالک میآمده، گواهی بر حافظۀ قوی و شعرشناسی و علاقۀ وی به ادب فارسی است. بیشتر شعرها از قاآنی است و این میرساند که داستان امیرارسلان در دوران شهرت قاآنی (د 1270 ق / 1854 م) پدید آمده است. برخی از اشعار داستان امیرارسلان مثل شده است: آشنا داند صدای آشنا؛ نه گرفتار بود هر که فغانی دارد / نالۀ مرغ گرفتار نشانی دارد؛ با قضا کارزار نتوان کرد / گله از روزگار نتوان کرد؛ زندگی بهر دیدن یار است / یار چون نیست زندگی عار است؛ طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری / غلط میگفت، خود را کُشتم و درمان آن کردم؛ فلک زد بر بساطم پشت پایی / که هر خاشاک من افتاد جایی؛ فلک بیند دو همدم را هم آواز / همان دم نغمۀ دوری کند ساز؛ قضا و قدر هرچه خواهد کند / نه بر خواهش هرکه خواهد کند؛ نه به خود میرود گرفتۀ عشق / دیگری میبرد به قلابش؛ همین از دو رنگیت دارم فغان / بنازم به انصافت ای آسمان (همو، جم (.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید