صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / علوم / آل بختیشوع /

فهرست مطالب

آل بختیشوع


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : جمعه 29 آذر 1398 تاریخچه مقاله

آلِ بُختیشوع، نامی که بر خاندانی از پزشکان مسیحی نسطوری اطلاق شده است. افراد نامی این خاندان که طی این مقاله از آنان گفت‌وگو می‎شود، از سدۀ ۲ تا اواسط سدۀ ۵ ق /  ۸ تا ۱۱م می‎زیسته‎اند. تلفظ و ریشۀ کلمۀ بختیشوع مورد بحث دانشمندان بوده است. ۴ تلفظ زیر از همه معروف‎تر است:
بَختیشُوع (کحاله؛ مصاحب)؛ بَختَیشُوع (زرکلی)؛ بُخْتیشوع (سزگین؛ دایرةالمعارف اسلام؛ مصاحب) و بُخْتْ یِشْوع (یوستی؛ بروکلمان). قدما غالباً آن را مرکب از دو کلمۀ سریانی بُخْتْ (عبد) و یَشُوع (عیسیٰ مسیح) دانسته‎اند (مثلاً ابن ابی‌اُصَیْبِعَه، ۲ / ۴۱). اما به نظر می‎رسد که جزء اول کلمه پهلویِ بُخَت (بُخْتَگ: رهایی یافته) از بُختَن (نجات دادن، رستگار کردن) باشد که با بُخْتیشْن (رستگاری، رهایی) و بُخْتان (نجات‌دهنده) همریشه است (مکنزی، ۱۹). براون نیز به پیروی از تاریخ ارتخشیر پاپکان، نوشتۀ نلدکه، این جزء را فارسی دانسته است. پوستی ترکیب «یشوع بخت» را شکل ادبی‎تر آن دانسته است (دربارۀ کسانی که به این نام خوانده شده‎اند نک‍: یوستی، ۷۲).
اینان نخست در جندیشاپور می‎زیستند (دربارۀ سابقۀ تاریخی این شهرِ علمی و آغاز کار آن خاندان، نک‍:‍ محمدی، ۱-۲۲؛ نصر، ۱۷۸). تبارنامه‎ای که در زیر ذکر می‎کنیم، لااقل تا عبیدالله اول مورد اعتماد است:
بختیشوع (اول)، جِبْرائیل (اول)، جرجیس، بختیشوع (دوم)، جبرائیل (دوم)، بختیشوع (سوم)، عبیدالله (اول)، جبرائیل (سوم)، عبیدالله (دوم)، از نخستین و دومین پزشک این سلسله هیچ اطلاعی در دست نیست و شهرت خاندان، با نفر سوم آغاز می‎شود:
۱. جُرجیس (جورجیس)‎ بن جبرائیل (د بعد از ۱۵۲ق /  ۷۶۹م)، رئیس بیمارستان جندیشاپور که شهرت فراوانی کسب کرده بود. اطلاعات اندکی که از او به دست رسیده، با بیماری منصور عباسی (د ۱۵۸ق / ۷۷۵م) در ۱۴۸ق / ۷۶۵م آغاز می‌شود. منصور که به بیماری معده دچار شده بود، از وجود وی در مقام ریاست پزشکان جندیشاپور آگاه شد و دستور به احضارش داد. جرجیس ناچار کار بیمارستان را به پسر خویش بختیشوع سپرد و همراه ۲ تن از شاگردان خود به نامهای ابراهیم و عیسی بن شَهلافا (شَهلا یا شهلافا در ابن العبری، شَهْلَفٰی در سزگین) به بغداد  رفت. وی از همان دیدار نخست، منصور را شیفتۀ اخلاق و وقار خود کرد و بی‎درنگ به معالجۀ خلیفه پرداخت. منصور چون شفا یافت، او را خلعت داد و به ریاست پزشکان پایتخت برگزید. حدود ۱۵۱ق /  ۷۶۸م که منصور پی برد که جرجیس به آیین نصرانی سخت پای‌بند است و ناگزیر بیش از یک همسر برنمی‌گزیند، از او خواست به معالجۀ زنان حرم نیز بپردازد. جرجیس تا پایان اقامت در بغداد به آن کار هم مشغول بود. وی در ۱۵۲ق /  ۷۶۹م بیمار شد و پس از کسب موافقت خلیفه، به زادگاه خویش بازگشت. شاید وی پس از این تاریخ هم چندسالی زنده بوده است، زیرا در غیاب او شاگردش ابن شهلافا چندی پزشک دربار عباسی بود تا اینکه فسادش آشکار شد و به فرمان خلیفه تبعید گردید و آنگاه رسولی از جانب منصور نزد جرجیس آمد و جرجیس به علت ضعف شدید، شاگرد دیگرش ابراهیم را به دربار گسیل داشت.
ابن ابی‌اصیبعه (۲ / ۳۷) می‎گوید وی کتابهای بسیاری برای منصور از یونانی به عربی ترجمه کرد. اما ترجمه‎هایی به سریانی نیز داشته است، زیرا در پایان شرح حال او (۲ / ۴۱) اضافه می‎کند که کُنّاش معروف او را حُنَین بن اسحاق از سریانی به عربی گردانید. این کناش امروز دیگر در دست نیست اما به احتمال قوی نقل قولهای متعددی که در الحاوی آمده، از این کتاب است.
علاوه بر این، شرح «کناشی» در کتابخانۀ آستان قدس موجود است که نام ابویزید صهاربخت (چهاربخت) شاگرد جرجیس بر آن نگاشته شده است. این کناش نیز مانند اکثر کناشها، بر ۱۰ «مقاله» شامل است. اما تا زمانی که متن اصلی این کناش با منقولات الحاوی مقایسه نگردیده، نمی‎توان گفت که آیا مؤلف و شارح، جرجیس و ابویزید بوده‎اند یا نه (آستان قدس، ۳ / ۲۷۶؛ آقابزرگ، ۱۸ / ۱۴۱). همچنین قسمتهایی از دو کتاب دیگر جرجیس به نامهای الاخلاط و دیابیطی در الحاوی نقل شده است (سزگین، ۳ /  ۲۰۹).
۲. بختیشوع (دوم)‎ بن جرجیس (د ۱۸۵ق یا بیشتر / ۸۰۱ م). دومین فرد ممتاز این دودمان است. زمانی که پدر بختیشوع به بغداد می‎رفت، ادارۀ دارالعلم و بیمارستان جندیشاپور را به وی سپرد. در زمان خلافت مهدی (۱۵۸-۱۶۹ق / ۷۷۵-۷۸۵م) یک‎بار او را برای معالجۀ هادی (د ۱۷۰ق / ۷۸۶م) که ولیعهد بود به بغداد فرا خواندند. اما پس از اندک زمانی، به سبب حسادت ابوقریش عیسیٰ که طبیب دربار بود، و ناسازگاری خیزُر همسر مهدی، به جندیشاپور باز گردانده شد.
در روایت آخرین بیماری و مرگ هادی (ابن ابی‌اصیبعه، ۲ / ۴۱)، می‎بینیم که خلیفه در بستر بیماری، به جست‌وجوی پزشکی زبردست برمی‎آید، اما هرگز به یاد پزشک معالج خویش نمی‎افتد. سرانجام پزشک نصرانی دیگری را که عَبْدِ یَسُوع بن نصر نام داشت، بر بالین او می‎آورند. به هر حال، بازگشت مجدد بختیشوع به بغداد در ۱۷۱ق / ۷۸۷م به دستور هارون‎الرشید رخ داد که به صداع دچار شده بود. در خلال روایتی که در باب نخستین دیدار خلیفه هارون با این پزشک نقل کرده‎اند، دو نکته به چشم می‎خورد: یکی تیزهوشی و تجربۀ بسیار پزشک است، و دیگر سخن گفتن او به پارسی و عربی.
ابن ابی‌اصیبعه (۲ / ۴۳) دو کتاب به او نسبت داده است: کناش (جُنگ مختصر داروشناسی و پزشکی)؛ التذکرة که گویند برای پسرش جبرائیل (دوم) تألیف کرده بود (سزگین، ۲۱۱).
۳. جبرائیل (دوم)‎ بن بختیشوع (دوم)‎ بن جرجیس (د ۲۱۳ق /  ۸۲۸ م). مشهورترین فرد خاندان بختیشوع است. در ۱۷۵ق / ۷۹۱م بختیشوع به فرمان هارون، به معالجۀ جعفر برمکی پرداخت. این آشنایی باعث شد که جعفر از وی پزشکی خاصِ خویش طلب کند. بختیشوع فرزند خود جبرائیل را معرفی کرد. وی پس از ۱۷۵ق / ۷۹۱م به بغداد آمد و به سرعت منزلت والایی یافت. بنابراین، وی حدود ۱۰ سال در دربار خلفا با پدر همکار بوده است. اما در روایات متعدد و غالباً افسانه‌آمیزی که در باب ایشان نقل کرده‎اند، هرگز نمی‎بینیم که نام آن دو با یکدیگر تقارن یافته باشد، حال آنکه رویدادهای یاد شده در منابع ما، پیوسته در یک صحنه، یعنی در دربار خلافت رخ می‎داده است و هریک از این رویدادها نیز بازگوکنندۀ یکی از جریانهای بزرگ زندگی آنان بوده است. از سوی دیگر، اگر بپذیریم که وی پس از ۱۷۵ق / ۷۹۱م به بغداد آمده، ناچار روایت نویسندگانی که وی را ۲۳ سال (از ۱۷۰ تا ۱۹۳ق / ۷۸۶ تا ۸۰۹ م) خدمتگزار هارون دانسته‎اند (ابن ابی‌اصیبعه، ۲ /  ۵۸؛ قس: قفطی، ۹۳-۹۵ و جز آنها) دیگر درست نمی‎تواند بود. با این همه، از مجموعۀ این روایات، نقشی بسیار کلی و مبهم از سرگذشت آنان به دست می‎آید. انگیزۀ ارتباط جبرائیل با درگاه هارون، داستان نسبتاً معروفی است که احتمال می‎دهیم از منابع کهن‌تری گرفته شده باشد. موضوع داستان، شفا دادن کنیزک هارون است که در اثر گرفتگی عضلانی، قادر به حرکت دادن بازوان نبود. جبرائیل با وارد کردن «شوکِ» عصبی، وی را معالجه کرد. همین داستان از طریق المبدء والمعاد ابن‎سینا (صص ۸۶ - ۸۸) به منابع دیگر ایرانی راه یافته است. اما کار درمان به پزشکی گمنام که در دربار آل سامان می‎زیسته، نسبت داده شده است (نظامی عروضی، ۱۱۲-۱۱۴، ۴۰۶- ۴۰۹). از آن پس می‎دانیم که جبرائیل با عزت بسیار و دارایی کلان در دربار هارون زیست، تا ۱۹۳ق /  ۸۰۹ م که هارون در طوس بیمار شد و جبرائیل به دلایلی که بر ما پوشیده است، مغضوب خلیفه گشت (در منابع، صراحت لهجۀ او را سبب خشم خلیفه دانسته‎اند). «اسقفی از فارس» نیز که به بالین خلیفه احضار شده بود، چندان سعایت کرد تا هارون فرمان به قتل جبرائیل داد، اما فضل بن ربیع (ه‍ م) جان وی را نجات داده او را پس از مرگ هارون نیز در خدمت خویش داشت و در عین حال، پزشک مخصوص خلیفه امین (۱۹۳- ۱۹۸ق /  ۸۰۹-۸۱۴ م) گردانید. کشته شدن امین و روی کار آمدن مأمون ناگزیر احوال جبرائیل را پریشان ساخت و او چندی به دستور خلیفه و به دست حسن بن سهل وزیر خلیفه به زندان افتاد. در ۲۰۲ق / ۸۱۷ م حسن بیمار شد و پزشک را از زندان به معالجۀ او آوردند. چون وزیر شفا یافت، به حمایت از پزشک برخاست. در ۲۰۵ق / ۸۲۰ م مأمون که پس از ۶ سال اقامت در مرو به دارالخلافه وارد می‎شد، میخائیلِ پزشک را که شوهر خواهر جبرائیل بود به خدمت خواند و جبرائیل را خانه‎نشین ساخت و از کار باز داشت. در ۲۱۰ق / ۸۲۵ م، مأمون به بیماری سختی دچار شد و پزشکان دربار، از آن میان میخائیل و یوحنا ماسویه از درمان او درماندند و ناچار دوباره جبرائیل به خدمت احضار شد. مأمون از کار او خشنود گردید و اموال مصادره شدۀ او را باز پس داد و کار پزشک در دربار او به همان رونق دربار هارون رسید، اما چندان دوام نیافت، زیرا وی در ۲۱۳ق /  ۸۲۸ م سخت بیمار شد آنچنان که مأمون در سفر آسیای صغیر، ناچار شد از پسر وی بختیشوع (سوم) یاری گیرد. در غیاب مأمون، جبرائیل وفات یافت و با اکرامی که خاص امیران بود، در مداین، در دیر مارسِرجیس به خاک سپرده شد. دربارۀ همین دوسه سالی که وی در خدمت مأمون بوده است، داستانهای بسیاری که بر علم و هوشمندی، و نیز مقام والای او دلالت دارد نقل کرده‎اند. ابن ابی‌اصیبعه و قفطی و دیگران، بزرگ‌مردی و بخشندگی و انسان‌دوستی او را سخت ستوده‎اند، اما چیزی که بیشتر مایۀ اعجاب آنان است، همانا دارایی کلان اوست. گویند درآمدهای گوناگون او در فهرستی که پس از مرگش یافته شد، ذکر گردیده است. ارقام این فهرست آنچنان شگفت‌آور است که نویسندگان همه را به تفصیل برشمرده‎اند و چنین یافته‎اند که وی شاید پس از ۲۳ سال خدمت در دربار هارون و ۱۳ سال خدمت اما در نزد برمکیان، حدود ۸۹ میلیون درهم کسب کرده بوده است (قفطی، ص ۹۹ به بعد، فهرست دارائیهای او؛ براون، ۹۲)، اما چنانکه گفته شد، «۲۳ سال خدمت به هارون» درست نمی‎تواند بود.
اهمیت جبرائیل در تاریخ پزشکی از آنجاست که وی در عصر مورد بحث در جنبش ترجمۀ کتابهای علمی از یونانی به سریانی و عربی نقش مهمی داشت. به تشویق او بود که هارون جماعتی را به منظور گردآوری کتابهای پزشکی یونان به روم گسیل داشت. خود او هم به تشویق و راهنمایی مترجمان می‎پرداخت. برای مثال می‎دانیم چگونه در مجلسی، از حنین بن اسحاق جوان تجلیل می‎کند (مثلاً: ابن‎العبری، ۱۴۴). احتمالاً ترجمۀ برخی آثار را به سریانی خود به عهده می‌گرفته است. کُنّاشی که در طب به زبان سریانی تألیف کرده، شامل گفته‎هایی از جالینوس و بُقراط و دیگران و مورد استفادۀ طالبان پزشکی بوده است. این کتاب امروز از میان رفته است، اما بخشهایی از آن در کتاب لغت سریانی بارباهول (چاپ دووال، پاریس ۱۸۸۸ و - ۱۸۸۹) باقی‎مانده است. (اولیری، ۲۴۹)، افزون بر این، آثاری که ابن ابی‌اصیبعه به او نسبت داده (۲ / ۶۲)، عبارتند از رساله‎ای در باب «المطعم و‎المشرب» برای مأمون؛ المدخل الیٰ صناعة المنطق؛ کتابی دربارۀ «الباه»؛ رسالة مختصرة فی‎الطب؛ کناشه و کتابی در صفت بخور. سزگین کتابهای زیر را اضافه کرده است: صفات نافعة که برای مأمون نگاشته؛ ورم‎الخصی؛ مقالة فی‎العین (برای نسخه‎ها و محل کتابها، نک‍: سزگین ۳ / ۲۲۶-۲۲۷).
۴. بختیشوع (سوم) ‎بن جبرائیل (دوم) (د صفر ۲۵۶ق / ژانویۀ ۸۷۰ م). در ۲۱۳ق / ۸۲۸ م به بغداد نزد مأمون رفت و همان سال وی را در سفر به آسیای صغیر همراهی کرد. از آن پس تا ۲۲۷ق / ۸۴۲ م که آغاز خلافت واثق است، چیزی دربارۀ او نمی‎دانیم. در زمان این خلیفه، بختیشوع را ثروت و شهرت عظیمی فراهم آمده بود، آنچنان که مایۀ حسادت ۲ تن از بزرگان دربار، یعنی ابن زیّات وزیر (د ۲۳۳ق /  ۸۴۸ م) و ابن ابی داود قاضی (د ۲۴۰ق / ۸۵۴ م) گشت. در اثر سعایت آن دو، خلیفه پزشک خویش را به جندیشاپور تبعید کرد و دستور به مصادرۀ اموال او داد (۲۳۰ق / ۸۴۵ م). بختیشوع نزدیک به ۵ سال در جندیشاپور بود تا واثق بیمار شد و او را نزد خود خواند. پزشک زمانی به سامره رسید که خلیفه درگذشته بود (۲۳۲ق / ۸۴۷ م). از این روزگار، روایتی دلنشین از انجمنِ پزشکیِ بسیار آموزنده‎ای در دست است که با حضور یُوحَنَّابن ماسویه و میخائیل و شاید حنین بن اسحاق و سلمویه و نیز بختیشوع در حضور واثق تشکیل گردید و مدتی دربارۀ اصول و چگونگی علم پزشکی مباحثه شد (مسعودی، ۷ / ۱۷۳-۱۸۶). کار بختیشوع در دربار متوکل (۲۳۲-۲۴۷ق / ۸۴۷-۸۶۱ م) رونق بسیار یافت و بیشتر روایاتی که دربارۀ معالجات او نقل کرده‎اند به همین دوره مربوط است. می‎دانیم که وی در آن روزگار ثروتی بی‎مانند فراهم آورده بود و از چشم و هم‌چشمی با بزرگان دربار، حتیٰ شخص خلیفه رو نمی‎تافت. لباسها و زیورها و عطرها و خانه‎های او همیشه موجب حسادت متوکل بود. به همین جهت، لااقل ۲ بار اموال او را ضبط و خود او را به بغداد و بصره تبعید کرد. نوبت اول احتمالاً در ۲۴۴ق /  ۸۵۸ م بود که وی جشنی عظیم برای پذیرایی خلیفه در خانۀ خود ترتیب داد. آنچه مؤلفان (مثلاً ابن ابی‌اصیبعه، ۶۵-۶۷) دربارۀ وسایل و ابزارهای شگفت و اختراعات غریب او به منظور آسایش بیشتر نقل کرده‎اند. البته افسانه‌آمیز است، اما بر اعجاب ایشان نسبت به هوش سرشار و دارایی هنگفت او دلالت دارد.
تبعید دوم در آخرین سال خلافت متوکل به سبب آگاهی احتمالی بختیشوع از توطئۀ قتل خلیفه صورت گرفت (۲۴۷ق /  ۸۶۱ م). با این همه، عصر متوکل، روزگار زرین زندگی بختیشوع بوده است. حرمت او در دربار به حدی بود که خلیفه، شاعر دربار علی بن جَهْم را به سبب شعری که در هجای پزشک سروده بود، یک سال به زندان انداخت و بعد به خراسان تبعید کرد (اصفهانی، ۹ / ۱۰۶).
بختیشوع یکی دو سال در تبعید زیست تا اینکه مستعین (۲۴۸-۲۵۲ق / ۸۶۲-۸۶۶ م) وی را به دربار فرا خواند. چنین می‎نماید که وی نزد این خلیفه و جانشینانش معتز (د ۲۵۲ق / ۸۶۶ م) و مهتدی (د ۲۵۶ق / ۸۷۰ م) به کار خود ادامه داد و در نهایت عزت و احترام زیست و در صفر ۲۵۶ق /  ژانویۀ ۸۷۰ م چند ماهی پیش از قتل مهتدی درگذشت. ابن ابی‌اصیبعه (۲ / ۷۲) کتابی دربارۀ حجامت که به صورت پرسش و پاسخ است، به وی نسبت داده است؛ نیز از اوست: رساله‌ای به عنوان تدبیر البدن که در پاسخ مأمون نگاشته؛ نصائح الرهبان فی الادویة المرکبة؛ کتاب کوچکی (مختصر بحسب الامکان) به نام علم‎الازمان و‎الابدان؛ رساله‎ای به عنوان مخفیات الرموز ‎فی‎الطب؛ نبذة فی‎الطب (دربارۀ محل و نسخ ۵ کتاب اخیر، نک‍: سزگین).
۵. عبیدالله (اول). وی و سه دختر بازماندگان بختیشوع بودند که بر سر اموال پدر، کارشان با بزرگان دولت به منازعه کشید. از این عبیدالله که گویند کارمند دربار مقتدر بوده، جبرائیل (سوم) پدید آمد.
تبارنامۀ خاندان بختیشوع از این پس چندان مورد اعتماد نیست، هرچند که ابن ابی‌اصیبعه (۲ / ۷۲) روایات مربوط به جبرائیل (سوم) را از قول پسرش که او هم عبیدالله نام داشت نقل می‎کند، ولی در همین دوران، ۲ پزشک دیگر به نامهای یوحنا بن بختیشوع و بختیشوع بن یوحنا می‎شناسیم که تعلق آنها به خاندان مورد بحث ما مسلم نیست. پیش از این میر[۱] در «تاریخ گیاه‌شناسیِ» خود، به استناد مطالعات ووستنفلد، شجره‌نامه‎ای از این خاندان تهیه کرده بود، اما لوکْلِرکْ (ص ۳۷۰) اشکالات آن تبارنامه را دریافته آن را غیرقابل اعتماد خوانده است.
۶. یوحنا (یا یحیی) بن بختیشوع. ابن ابی‌اصیبعه (۲ /  ۱۶۸) وی را طبیب مخصوص موفق پسر متوکل دانسته و تنها اطلاعی که از او به دست می‎دهد، یکی این است که کتاب فی ما یحتاج الیه الطبیب من علم النجوم را نگاشته، و دیگر اینکه کتابهای بسیاری را [از یونانی] به سریانی برگردانده و ترجمه‎ای عربی از او دیده نشده است.
۷. بختیشوع بن یوحنا (یحییٰ). ابن ابی‌اصیبعه (۲ /  ۱۶۹) و ابن اثیر (۸ /  ۳۷۸) تاریخ درگذشت او را (ذیحجۀ ۳۲۹ق / سپتامبر یاد کرده‎اند. وی نخست در خدمت مقتدر (۲۹۶-۳۲۰ق /  ۹۰۹-۹۳۲م) بود و قفطی (ص ۷۳) او را بزرگ‌ترین طبیب دربار وصف کرده و گویا وی در این ایام با سنان بن ثابت همکار بوده است (لوکلرک). پس از آن به خدمت الراضی (۳۲۲-۳۲۹ق / ۹۳۴-۹۴۱م) درآمده است.
۸. جبرائیل بن عبیدالله بن بختیشوع. (د ۳۹۶ق / ۱۰۰۶م). از این یک اطلاعات نسبتاً دقیق‌تری داریم. گفته‎اند که پدرش عبیدالله (اول) در دیوان مقتدر خدمت می‎کرده است. چون درگذشت، خلیفه اموال او را مصادره کرد و جبرائیل جوان همراه خواهر و مادر خویش به عُکْبَرا گریخت. سپس مادر به همسری پزشکی دیگر درآمد، اما پس از چندی درگذشت. جبرائیل ناچار به بغداد رفت و به‌رغم تنگدستی و بدرفتاری خویشان، با جدیت تمام به آموختن علوم پزشکی همت گماشت و نزد تَرْمرۀ پزشک و یوسف واسطی در بیمارستان بغداد تلمذ کرد. سپس در تاریخی که باید بعد از ۳۳۴ق / ۹۴۶م (فتح بغداد به دست معزالدولۀ دیلمی) باشد، رسولی از کرمان هدایایی برای معزالدوله آورد و با جبرائیل آشنا شد. جبرائیل کنیز بیمار او را که پزشکان فارس و کرمان و عراق از درمانش درمانده بودند، بهبود بخشید و هدایای فراوانی از آن رسول دریافت داشت. پس از آن چون دید در فارس و کرمان شهرتی کسب کرده، در آغاز حکومت عضدالدوله (۳۳۸-۳۷۲ق /  ۹۴۹-۹۸۲م) به شیراز رفت و با رسالة فی عصب‎العین به خدمت امیر رسید و مقامی ارجمند یافت. وی دیرزمانی در فارس زیست، زیرا می‎دانیم که در ۳۵۷ق /  ۹۶۸م به معالجۀ یکی از خویشان عضدالدوله پرداخته است. نیز او در ۳۶۴ق / ۹۷۵م همراه عضدالدوله به بغداد رفت و در بیمارستان آنجا که به همت امیر رونق تازه‎ای یافته بود، هر هفته ۲ شب و ۲ روز به خدمت مشغول شد، تا آنکه صاحب بن عَبّاد که بیمار شده بود، از عضدالدوله تقاضای طبیب کرد. انجمن پزشکان درباری وی را به علت آنکه «زبان فارسی نیک می‎دانست» نامزد کرد. جبرائیل با عزت تمام به ری وارد شد و در انجمن مناظره‎ای که صاحب ترتیب داده بود سربلند گردید. سپس به درخواست او کُنّاشی در «معالجۀ همه اعضای بدن» نگاشت. پس از آن به بغداد بازگشت، اما ۳ سال بعد، خسرو‎شاه امیر دیلم شد و از صاحب خواست جبرائیل را به معالجۀ او فرستد. جبرائیل به خواهش او رسالۀ ألَمُ الدِّماغ بمشارَکَةِ فَمِ المَعْدَةِ و‎الحجابِ الفاصِل ـ (ذیا فرغما = دیافراگم) را تألیف کرد. هنگام بازگشت، چون به ری رسید به اشارت صاحب مقاله‎ای در اینکه «خون افضل اسطقسات بدن» است نوشت. در بغداد (پس از ۳۷۲ق / ۹۸۲م که تاریخ مرگ عضدالدوله است، به این شهر رسید) کناش بزرگ خود را به پایان رسانید و آن را به نام صاحب، الکافی نامید. پس از آن کتابی به نام المطالبقة بین قول‎الانبیاء و‎الفلاسفة، و مقاله‎ای به عنوان «الرد علی الیهود» و رساله‎های متعدد دیگری نگاشت. بعد از آن نیز سفری به بیت‎المقدس کرد و از آنجا به دمشق رفت، اما از پذیرفتن دعوت عزیز، خلیفۀ فاطمی مصر، سر باز زد و به بغداد بازگشت. شهرت او باعث می‎شد وی را به هر سو بخوانند. بازهم به ری رفت و ۳ سال آنجا ماند و به بغداد بازگشت. باز سفری به موصل کرد و عاقبت حدود ۳۹۳ق / ۱۰۰۳م به دعوت مُمَهِدالدوله ابومنصور به مَیّافٰارِقین رفت و پس از ۳ سال اقامت در آنجا، در ۸۵ سالگی درگذشت. (دربارۀ محل یا نسخ کتابهای الکُنّاش الصغیر؛ الکُنّاش‎الکبیر (= الکافی)، ‎فی عصب العین؛ مقالة فی ان افضل اسطقسات البدن هوالدم، نک‍:‍ سزگین، ۳ / ۳۱۴).
۹. عبیدالله بن جبرائیل، ابوسعید (د پس از ۴۵۰ق /  ۱۰۵۸م نک‍: ابن ابی‌اصیبعه، ۲ /  ۷۸). آخرین طبیب مشهور این خاندان است. تنها چیزی که از او می‎دانیم، این است که در میّافارقین زیست و با ابن بُطلان دوست بود، در عوض برخی از کتابهای متعدد او اینک در دست است. آنچه ابن ابی‌اصیبعه از او ذکر کرده چنین است: مناقب الاطباء (تألیف در ۴۲۳ق / ۱۰۳۲م)؛ التواصل الیٰ حفظ التناسل (تألیف در ۴۴۷ق / ۱۰۵۵م)؛ مقالة فی الاختلاف بین الالبان (تألیف در ۴۴۷ق / ۱۰۵۵م)؛ الزوضة الطبیة (چاپ اسبات، ۱۹۲۷م)؛ رسالة الطهارة و وجوبها در پاسخ به سؤال استاد ابوطاهر بن عبدالباقی؛ رسالة فی بیان وجوب حرکة النفس؛ نوادر ‎المسائل المقتضبة من علم الاوائل؛ تذکرة الحاضر و زادالمسافر (خلاصۀ الروضة الطبیةالخاص فی علم الخواص؛ طبایع الحیوان و خواصها و منافع اعضائها. ۳ کتاب روضه، تذکره و طبایع را لوکلِرْک دیده و در تاریخ پزشکی خود وصف کرده است. ۳ کتاب زیر را هم بروکلمان افزوده است: العشق مرضا؛ کتاب الخواص؛ تحریم دفن الاحیاء (برای نسخه‎های خطی نک‍: بروکلمان، ۱ / ۶۳۶؛ ذیل ۱ / ۸۸۵).

مآخذ

آقابزرگ، الذریعة؛ آستان قدس، فهرست؛ ابن ابی‌اصیبعه، احمدبن قاسم، طبقات‎الاطباء، بیروت، ۱۳۷۷ق / ۱۹۵۷م؛ همو، همان، ترجمۀ جعفر غضبان و محمود نجم‌آبادی، دانشگاه تهران، ۱۳۴۹ش، ۱ / ۳۱۷ به بعد؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، ۱۹۸۲م، ۶ / ۱۷۷، ۲۰۷، ۷ / ۸۵، ۲۱۱؛ ابن جلجل، سلیمان بن حسان، طبقات الاطباء و‎الحکماء، ترجمۀ محمدکاظم امام، دانشگاه تهران، ۱۳۴۹ش، صص ۱۳۵، ۱۳۶؛ ابن‎سینا، حسین بن عبدالله، المبدأ و المعاد، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، ۱۳۶۳ش؛ ابن العبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر‎الدول، صص ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۳۰-۱۳۲، ۱۴۳-۱۴۵؛ ابن قفطی، علی‌بن یوسف، تاریخ‎الحکماء، به کوشش محمدامین خانجی، قاهره، ۱۳۲۶ق، صص ۷۱-۷۳، ۹۳-۱۰۶؛ ابن ندیم، محمد‌بن اسحاق، الفهرست، ترجمۀ رضا تجدد، تهران، ابن‎سینا، ۱۳۵۰ش، صص ۳۵۵-۳۵۶؛ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت، ۱۹۷۰م؛ اولیری، دُلَیسی، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی، ترجمۀ احمد آرام، دانشگاه تهران، ۱۳۴۲ش؛ براون، ادوارد، طب اسلامی، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۱ش، صص ۵۶- ۵۸؛ بروکلمان (آلمانی)، ۱ / ۶۳۷، ذیل، ۱ / ۴۱۴؛ تنوخی، قاضی محسن، فرج بعد از شدت، ترجمۀ حسین بن اسعد دهستانی، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۶۰ش، ۲ / ۱۰۲۴-۱۰۲۷؛ دایرةالمعارف اسلام؛ زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۸۴م، ۴ / ۱۹۲؛ سزگین، ۳ / ۲۱۰، ۲۴۳؛ شطی، احمد شوکت، تاریخ الطب عندالعرب، قاهره، صص ۶۴-۷۴؛ صدرالدین شیرازی، محمدبن ابراهیم، مبدأ و مَعاد، ترجمۀ احمد بن محمد حسینی اردکانی، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲ش، صص ۸۶- ۸۸؛ صولی، محمد بن یحییٰ، اخبار‎الراضی، ترجمۀ کانار، الجزایر، ۱۹۴۶م، ۱ / ۱۳۰؛ فروخ، عمر، تاریخ العلوم عندالعرب، بیروت، دارالعلم، ۱۹۷۰م، ص ۲۷۶؛ کحاله، عمررضا، معجم‎المؤلفین، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۳ / ۱۱۳، ۱۱۵؛ محمدی، محمد، «دانشگاه جندیشاپور در قرنهای نخستین اسلامی»، مقالات و بررسیها، شم‍ ۵ و ۶، (بهار و تابستان ۱۳۵۰ش)؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، ۱۸۷۳م؛ نجم‌آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، دانشگاه تهران، ۱۳۵۳ش، صص ۵۱-۶۱؛ نظامی عروضی، احمد، چهارمقاله، به کوشش محمد معین، تهران، زوار، ۱۳۳۳ش؛ نصر، حسین، علم تمدن در اسلام، ترجمۀ احمد آرام، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۹ش؛ نیز:

Justi, F. ,Iranisches Namenbuch, Hildesheim, ۱۹۶۳; Leclerc, Histoire de la Medecine, Paris, ۱۸۷۶, I, pp. ۳۷۰-۳۷۴; Mackemzi, D. N., A concise Pahlavi Dictionary, London, OUP, ۱۹۷۱.

آذرتاش آذرنوش