آل بختیشوع
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 29 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/237606/آل-بختیشوع
دوشنبه 27 اسفند 1403
چاپ شده
1
آلِ بُختیشوع، نامی که بر خاندانی از پزشکان مسیحی نسطوری اطلاق شده است. افراد نامی این خاندان که طی این مقاله از آنان گفتوگو میشود، از سدۀ 2 تا اواسط سدۀ 5 ق / 8 تا 11م میزیستهاند. تلفظ و ریشۀ کلمۀ بختیشوع مورد بحث دانشمندان بوده است. 4 تلفظ زیر از همه معروفتر است:بَختیشُوع (کحاله؛ مصاحب)؛ بَختَیشُوع (زرکلی)؛ بُخْتیشوع (سزگین؛ دایرةالمعارف اسلام؛ مصاحب) و بُخْتْ یِشْوع (یوستی؛ بروکلمان). قدما غالباً آن را مرکب از دو کلمۀ سریانی بُخْتْ (عبد) و یَشُوع (عیسیٰ مسیح) دانستهاند (مثلاً ابن ابیاُصَیْبِعَه، 2 / 41). اما به نظر میرسد که جزء اول کلمه پهلویِ بُخَت (بُخْتَگ: رهایی یافته) از بُختَن (نجات دادن، رستگار کردن) باشد که با بُخْتیشْن (رستگاری، رهایی) و بُخْتان (نجاتدهنده) همریشه است (مکنزی، 19). براون نیز به پیروی از تاریخ ارتخشیر پاپکان، نوشتۀ نلدکه، این جزء را فارسی دانسته است. پوستی ترکیب «یشوع بخت» را شکل ادبیتر آن دانسته است (دربارۀ کسانی که به این نام خوانده شدهاند نک: یوستی، 72).اینان نخست در جندیشاپور میزیستند (دربارۀ سابقۀ تاریخی این شهرِ علمی و آغاز کار آن خاندان، نک: محمدی، 1-22؛ نصر، 178). تبارنامهای که در زیر ذکر میکنیم، لااقل تا عبیدالله اول مورد اعتماد است:بختیشوع (اول)، جِبْرائیل (اول)، جرجیس، بختیشوع (دوم)، جبرائیل (دوم)، بختیشوع (سوم)، عبیدالله (اول)، جبرائیل (سوم)، عبیدالله (دوم)، از نخستین و دومین پزشک این سلسله هیچ اطلاعی در دست نیست و شهرت خاندان، با نفر سوم آغاز میشود:1. جُرجیس (جورجیس) بن جبرائیل (د بعد از 152ق / 769م)، رئیس بیمارستان جندیشاپور که شهرت فراوانی کسب کرده بود. اطلاعات اندکی که از او به دست رسیده، با بیماری منصور عباسی (د 158ق / 775م) در 148ق / 765م آغاز میشود. منصور که به بیماری معده دچار شده بود، از وجود وی در مقام ریاست پزشکان جندیشاپور آگاه شد و دستور به احضارش داد. جرجیس ناچار کار بیمارستان را به پسر خویش بختیشوع سپرد و همراه 2 تن از شاگردان خود به نامهای ابراهیم و عیسی بن شَهلافا (شَهلا یا شهلافا در ابن العبری، شَهْلَفٰی در سزگین) به بغداد رفت. وی از همان دیدار نخست، منصور را شیفتۀ اخلاق و وقار خود کرد و بیدرنگ به معالجۀ خلیفه پرداخت. منصور چون شفا یافت، او را خلعت داد و به ریاست پزشکان پایتخت برگزید. حدود 151ق / 768م که منصور پی برد که جرجیس به آیین نصرانی سخت پایبند است و ناگزیر بیش از یک همسر برنمیگزیند، از او خواست به معالجۀ زنان حرم نیز بپردازد. جرجیس تا پایان اقامت در بغداد به آن کار هم مشغول بود. وی در 152ق / 769م بیمار شد و پس از کسب موافقت خلیفه، به زادگاه خویش بازگشت. شاید وی پس از این تاریخ هم چندسالی زنده بوده است، زیرا در غیاب او شاگردش ابن شهلافا چندی پزشک دربار عباسی بود تا اینکه فسادش آشکار شد و به فرمان خلیفه تبعید گردید و آنگاه رسولی از جانب منصور نزد جرجیس آمد و جرجیس به علت ضعف شدید، شاگرد دیگرش ابراهیم را به دربار گسیل داشت.ابن ابیاصیبعه (2 / 37) میگوید وی کتابهای بسیاری برای منصور از یونانی به عربی ترجمه کرد. اما ترجمههایی به سریانی نیز داشته است، زیرا در پایان شرح حال او (2 / 41) اضافه میکند که کُنّاش معروف او را حُنَین بن اسحاق از سریانی به عربی گردانید. این کناش امروز دیگر در دست نیست اما به احتمال قوی نقل قولهای متعددی که در الحاوی آمده، از این کتاب است.علاوه بر این، شرح «کناشی» در کتابخانۀ آستان قدس موجود است که نام ابویزید صهاربخت (چهاربخت) شاگرد جرجیس بر آن نگاشته شده است. این کناش نیز مانند اکثر کناشها، بر 10 «مقاله» شامل است. اما تا زمانی که متن اصلی این کناش با منقولات الحاوی مقایسه نگردیده، نمیتوان گفت که آیا مؤلف و شارح، جرجیس و ابویزید بودهاند یا نه (آستان قدس، 3 / 276؛ آقابزرگ، 18 / 141). همچنین قسمتهایی از دو کتاب دیگر جرجیس به نامهای الاخلاط و دیابیطی در الحاوی نقل شده است (سزگین، 3 / 209).2. بختیشوع (دوم) بن جرجیس (د 185ق یا بیشتر / 801 م). دومین فرد ممتاز این دودمان است. زمانی که پدر بختیشوع به بغداد میرفت، ادارۀ دارالعلم و بیمارستان جندیشاپور را به وی سپرد. در زمان خلافت مهدی (158-169ق / 775-785م) یکبار او را برای معالجۀ هادی (د 170ق / 786م) که ولیعهد بود به بغداد فرا خواندند. اما پس از اندک زمانی، به سبب حسادت ابوقریش عیسیٰ که طبیب دربار بود، و ناسازگاری خیزُر همسر مهدی، به جندیشاپور باز گردانده شد.در روایت آخرین بیماری و مرگ هادی (ابن ابیاصیبعه، 2 / 41)، میبینیم که خلیفه در بستر بیماری، به جستوجوی پزشکی زبردست برمیآید، اما هرگز به یاد پزشک معالج خویش نمیافتد. سرانجام پزشک نصرانی دیگری را که عَبْدِ یَسُوع بن نصر نام داشت، بر بالین او میآورند. به هر حال، بازگشت مجدد بختیشوع به بغداد در 171ق / 787م به دستور هارونالرشید رخ داد که به صداع دچار شده بود. در خلال روایتی که در باب نخستین دیدار خلیفه هارون با این پزشک نقل کردهاند، دو نکته به چشم میخورد: یکی تیزهوشی و تجربۀ بسیار پزشک است، و دیگر سخن گفتن او به پارسی و عربی.ابن ابیاصیبعه (2 / 43) دو کتاب به او نسبت داده است: کناش (جُنگ مختصر داروشناسی و پزشکی)؛ التذکرة که گویند برای پسرش جبرائیل (دوم) تألیف کرده بود (سزگین، 211).3. جبرائیل (دوم) بن بختیشوع (دوم) بن جرجیس (د 213ق / 828 م). مشهورترین فرد خاندان بختیشوع است. در 175ق / 791م بختیشوع به فرمان هارون، به معالجۀ جعفر برمکی پرداخت. این آشنایی باعث شد که جعفر از وی پزشکی خاصِ خویش طلب کند. بختیشوع فرزند خود جبرائیل را معرفی کرد. وی پس از 175ق / 791م به بغداد آمد و به سرعت منزلت والایی یافت. بنابراین، وی حدود 10 سال در دربار خلفا با پدر همکار بوده است. اما در روایات متعدد و غالباً افسانهآمیزی که در باب ایشان نقل کردهاند، هرگز نمیبینیم که نام آن دو با یکدیگر تقارن یافته باشد، حال آنکه رویدادهای یاد شده در منابع ما، پیوسته در یک صحنه، یعنی در دربار خلافت رخ میداده است و هریک از این رویدادها نیز بازگوکنندۀ یکی از جریانهای بزرگ زندگی آنان بوده است. از سوی دیگر، اگر بپذیریم که وی پس از 175ق / 791م به بغداد آمده، ناچار روایت نویسندگانی که وی را 23 سال (از 170 تا 193ق / 786 تا 809 م) خدمتگزار هارون دانستهاند (ابن ابیاصیبعه، 2 / 58؛ قس: قفطی، 93-95 و جز آنها) دیگر درست نمیتواند بود. با این همه، از مجموعۀ این روایات، نقشی بسیار کلی و مبهم از سرگذشت آنان به دست میآید. انگیزۀ ارتباط جبرائیل با درگاه هارون، داستان نسبتاً معروفی است که احتمال میدهیم از منابع کهنتری گرفته شده باشد. موضوع داستان، شفا دادن کنیزک هارون است که در اثر گرفتگی عضلانی، قادر به حرکت دادن بازوان نبود. جبرائیل با وارد کردن «شوکِ» عصبی، وی را معالجه کرد. همین داستان از طریق المبدء والمعاد ابنسینا (صص 86 - 88) به منابع دیگر ایرانی راه یافته است. اما کار درمان به پزشکی گمنام که در دربار آل سامان میزیسته، نسبت داده شده است (نظامی عروضی، 112-114، 406- 409). از آن پس میدانیم که جبرائیل با عزت بسیار و دارایی کلان در دربار هارون زیست، تا 193ق / 809 م که هارون در طوس بیمار شد و جبرائیل به دلایلی که بر ما پوشیده است، مغضوب خلیفه گشت (در منابع، صراحت لهجۀ او را سبب خشم خلیفه دانستهاند). «اسقفی از فارس» نیز که به بالین خلیفه احضار شده بود، چندان سعایت کرد تا هارون فرمان به قتل جبرائیل داد، اما فضل بن ربیع (ه م) جان وی را نجات داده او را پس از مرگ هارون نیز در خدمت خویش داشت و در عین حال، پزشک مخصوص خلیفه امین (193- 198ق / 809-814 م) گردانید. کشته شدن امین و روی کار آمدن مأمون ناگزیر احوال جبرائیل را پریشان ساخت و او چندی به دستور خلیفه و به دست حسن بن سهل وزیر خلیفه به زندان افتاد. در 202ق / 817 م حسن بیمار شد و پزشک را از زندان به معالجۀ او آوردند. چون وزیر شفا یافت، به حمایت از پزشک برخاست. در 205ق / 820 م مأمون که پس از 6 سال اقامت در مرو به دارالخلافه وارد میشد، میخائیلِ پزشک را که شوهر خواهر جبرائیل بود به خدمت خواند و جبرائیل را خانهنشین ساخت و از کار باز داشت. در 210ق / 825 م، مأمون به بیماری سختی دچار شد و پزشکان دربار، از آن میان میخائیل و یوحنا ماسویه از درمان او درماندند و ناچار دوباره جبرائیل به خدمت احضار شد. مأمون از کار او خشنود گردید و اموال مصادره شدۀ او را باز پس داد و کار پزشک در دربار او به همان رونق دربار هارون رسید، اما چندان دوام نیافت، زیرا وی در 213ق / 828 م سخت بیمار شد آنچنان که مأمون در سفر آسیای صغیر، ناچار شد از پسر وی بختیشوع (سوم) یاری گیرد. در غیاب مأمون، جبرائیل وفات یافت و با اکرامی که خاص امیران بود، در مداین، در دیر مارسِرجیس به خاک سپرده شد. دربارۀ همین دوسه سالی که وی در خدمت مأمون بوده است، داستانهای بسیاری که بر علم و هوشمندی، و نیز مقام والای او دلالت دارد نقل کردهاند. ابن ابیاصیبعه و قفطی و دیگران، بزرگمردی و بخشندگی و انساندوستی او را سخت ستودهاند، اما چیزی که بیشتر مایۀ اعجاب آنان است، همانا دارایی کلان اوست. گویند درآمدهای گوناگون او در فهرستی که پس از مرگش یافته شد، ذکر گردیده است. ارقام این فهرست آنچنان شگفتآور است که نویسندگان همه را به تفصیل برشمردهاند و چنین یافتهاند که وی شاید پس از 23 سال خدمت در دربار هارون و 13 سال خدمت اما در نزد برمکیان، حدود 89 میلیون درهم کسب کرده بوده است (قفطی، ص 99 به بعد، فهرست دارائیهای او؛ براون، 92)، اما چنانکه گفته شد، «23 سال خدمت به هارون» درست نمیتواند بود.اهمیت جبرائیل در تاریخ پزشکی از آنجاست که وی در عصر مورد بحث در جنبش ترجمۀ کتابهای علمی از یونانی به سریانی و عربی نقش مهمی داشت. به تشویق او بود که هارون جماعتی را به منظور گردآوری کتابهای پزشکی یونان به روم گسیل داشت. خود او هم به تشویق و راهنمایی مترجمان میپرداخت. برای مثال میدانیم چگونه در مجلسی، از حنین بن اسحاق جوان تجلیل میکند (مثلاً: ابنالعبری، 144). احتمالاً ترجمۀ برخی آثار را به سریانی خود به عهده میگرفته است. کُنّاشی که در طب به زبان سریانی تألیف کرده، شامل گفتههایی از جالینوس و بُقراط و دیگران و مورد استفادۀ طالبان پزشکی بوده است. این کتاب امروز از میان رفته است، اما بخشهایی از آن در کتاب لغت سریانی بارباهول (چاپ دووال، پاریس 1888 و - 1889) باقیمانده است. (اولیری، 249)، افزون بر این، آثاری که ابن ابیاصیبعه به او نسبت داده (2 / 62)، عبارتند از رسالهای در باب «المطعم والمشرب» برای مأمون؛ المدخل الیٰ صناعة المنطق؛ کتابی دربارۀ «الباه»؛ رسالة مختصرة فیالطب؛ کناشه و کتابی در صفت بخور. سزگین کتابهای زیر را اضافه کرده است: صفات نافعة که برای مأمون نگاشته؛ ورمالخصی؛ مقالة فیالعین (برای نسخهها و محل کتابها، نک: سزگین 3 / 226-227).4. بختیشوع (سوم) بن جبرائیل (دوم) (د صفر 256ق / ژانویۀ 870 م). در 213ق / 828 م به بغداد نزد مأمون رفت و همان سال وی را در سفر به آسیای صغیر همراهی کرد. از آن پس تا 227ق / 842 م که آغاز خلافت واثق است، چیزی دربارۀ او نمیدانیم. در زمان این خلیفه، بختیشوع را ثروت و شهرت عظیمی فراهم آمده بود، آنچنان که مایۀ حسادت 2 تن از بزرگان دربار، یعنی ابن زیّات وزیر (د 233ق / 848 م) و ابن ابی داود قاضی (د 240ق / 854 م) گشت. در اثر سعایت آن دو، خلیفه پزشک خویش را به جندیشاپور تبعید کرد و دستور به مصادرۀ اموال او داد (230ق / 845 م). بختیشوع نزدیک به 5 سال در جندیشاپور بود تا واثق بیمار شد و او را نزد خود خواند. پزشک زمانی به سامره رسید که خلیفه درگذشته بود (232ق / 847 م). از این روزگار، روایتی دلنشین از انجمنِ پزشکیِ بسیار آموزندهای در دست است که با حضور یُوحَنَّابن ماسویه و میخائیل و شاید حنین بن اسحاق و سلمویه و نیز بختیشوع در حضور واثق تشکیل گردید و مدتی دربارۀ اصول و چگونگی علم پزشکی مباحثه شد (مسعودی، 7 / 173-186). کار بختیشوع در دربار متوکل (232-247ق / 847-861 م) رونق بسیار یافت و بیشتر روایاتی که دربارۀ معالجات او نقل کردهاند به همین دوره مربوط است. میدانیم که وی در آن روزگار ثروتی بیمانند فراهم آورده بود و از چشم و همچشمی با بزرگان دربار، حتیٰ شخص خلیفه رو نمیتافت. لباسها و زیورها و عطرها و خانههای او همیشه موجب حسادت متوکل بود. به همین جهت، لااقل 2 بار اموال او را ضبط و خود او را به بغداد و بصره تبعید کرد. نوبت اول احتمالاً در 244ق / 858 م بود که وی جشنی عظیم برای پذیرایی خلیفه در خانۀ خود ترتیب داد. آنچه مؤلفان (مثلاً ابن ابیاصیبعه، 65-67) دربارۀ وسایل و ابزارهای شگفت و اختراعات غریب او به منظور آسایش بیشتر نقل کردهاند. البته افسانهآمیز است، اما بر اعجاب ایشان نسبت به هوش سرشار و دارایی هنگفت او دلالت دارد.تبعید دوم در آخرین سال خلافت متوکل به سبب آگاهی احتمالی بختیشوع از توطئۀ قتل خلیفه صورت گرفت (247ق / 861 م). با این همه، عصر متوکل، روزگار زرین زندگی بختیشوع بوده است. حرمت او در دربار به حدی بود که خلیفه، شاعر دربار علی بن جَهْم را به سبب شعری که در هجای پزشک سروده بود، یک سال به زندان انداخت و بعد به خراسان تبعید کرد (اصفهانی، 9 / 106).بختیشوع یکی دو سال در تبعید زیست تا اینکه مستعین (248-252ق / 862-866 م) وی را به دربار فرا خواند. چنین مینماید که وی نزد این خلیفه و جانشینانش معتز (د 252ق / 866 م) و مهتدی (د 256ق / 870 م) به کار خود ادامه داد و در نهایت عزت و احترام زیست و در صفر 256ق / ژانویۀ 870 م چند ماهی پیش از قتل مهتدی درگذشت. ابن ابیاصیبعه (2 / 72) کتابی دربارۀ حجامت که به صورت پرسش و پاسخ است، به وی نسبت داده است؛ نیز از اوست: رسالهای به عنوان تدبیر البدن که در پاسخ مأمون نگاشته؛ نصائح الرهبان فی الادویة المرکبة؛ کتاب کوچکی (مختصر بحسب الامکان) به نام علمالازمان والابدان؛ رسالهای به عنوان مخفیات الرموز فیالطب؛ نبذة فیالطب (دربارۀ محل و نسخ 5 کتاب اخیر، نک: سزگین).5. عبیدالله (اول). وی و سه دختر بازماندگان بختیشوع بودند که بر سر اموال پدر، کارشان با بزرگان دولت به منازعه کشید. از این عبیدالله که گویند کارمند دربار مقتدر بوده، جبرائیل (سوم) پدید آمد.تبارنامۀ خاندان بختیشوع از این پس چندان مورد اعتماد نیست، هرچند که ابن ابیاصیبعه (2 / 72) روایات مربوط به جبرائیل (سوم) را از قول پسرش که او هم عبیدالله نام داشت نقل میکند، ولی در همین دوران، 2 پزشک دیگر به نامهای یوحنا بن بختیشوع و بختیشوع بن یوحنا میشناسیم که تعلق آنها به خاندان مورد بحث ما مسلم نیست. پیش از این میر در «تاریخ گیاهشناسیِ» خود، به استناد مطالعات ووستنفلد، شجرهنامهای از این خاندان تهیه کرده بود، اما لوکْلِرکْ (ص 370) اشکالات آن تبارنامه را دریافته آن را غیرقابل اعتماد خوانده است.6. یوحنا (یا یحیی) بن بختیشوع. ابن ابیاصیبعه (2 / 168) وی را طبیب مخصوص موفق پسر متوکل دانسته و تنها اطلاعی که از او به دست میدهد، یکی این است که کتاب فی ما یحتاج الیه الطبیب من علم النجوم را نگاشته، و دیگر اینکه کتابهای بسیاری را [از یونانی] به سریانی برگردانده و ترجمهای عربی از او دیده نشده است.7. بختیشوع بن یوحنا (یحییٰ). ابن ابیاصیبعه (2 / 169) و ابن اثیر (8 / 378) تاریخ درگذشت او را (ذیحجۀ 329ق / سپتامبر یاد کردهاند. وی نخست در خدمت مقتدر (296-320ق / 909-932م) بود و قفطی (ص 73) او را بزرگترین طبیب دربار وصف کرده و گویا وی در این ایام با سنان بن ثابت همکار بوده است (لوکلرک). پس از آن به خدمت الراضی (322-329ق / 934-941م) درآمده است.8. جبرائیل بن عبیدالله بن بختیشوع. (د 396ق / 1006م). از این یک اطلاعات نسبتاً دقیقتری داریم. گفتهاند که پدرش عبیدالله (اول) در دیوان مقتدر خدمت میکرده است. چون درگذشت، خلیفه اموال او را مصادره کرد و جبرائیل جوان همراه خواهر و مادر خویش به عُکْبَرا گریخت. سپس مادر به همسری پزشکی دیگر درآمد، اما پس از چندی درگذشت. جبرائیل ناچار به بغداد رفت و بهرغم تنگدستی و بدرفتاری خویشان، با جدیت تمام به آموختن علوم پزشکی همت گماشت و نزد تَرْمرۀ پزشک و یوسف واسطی در بیمارستان بغداد تلمذ کرد. سپس در تاریخی که باید بعد از 334ق / 946م (فتح بغداد به دست معزالدولۀ دیلمی) باشد، رسولی از کرمان هدایایی برای معزالدوله آورد و با جبرائیل آشنا شد. جبرائیل کنیز بیمار او را که پزشکان فارس و کرمان و عراق از درمانش درمانده بودند، بهبود بخشید و هدایای فراوانی از آن رسول دریافت داشت. پس از آن چون دید در فارس و کرمان شهرتی کسب کرده، در آغاز حکومت عضدالدوله (338-372ق / 949-982م) به شیراز رفت و با رسالة فی عصبالعین به خدمت امیر رسید و مقامی ارجمند یافت. وی دیرزمانی در فارس زیست، زیرا میدانیم که در 357ق / 968م به معالجۀ یکی از خویشان عضدالدوله پرداخته است. نیز او در 364ق / 975م همراه عضدالدوله به بغداد رفت و در بیمارستان آنجا که به همت امیر رونق تازهای یافته بود، هر هفته 2 شب و 2 روز به خدمت مشغول شد، تا آنکه صاحب بن عَبّاد که بیمار شده بود، از عضدالدوله تقاضای طبیب کرد. انجمن پزشکان درباری وی را به علت آنکه «زبان فارسی نیک میدانست» نامزد کرد. جبرائیل با عزت تمام به ری وارد شد و در انجمن مناظرهای که صاحب ترتیب داده بود سربلند گردید. سپس به درخواست او کُنّاشی در «معالجۀ همه اعضای بدن» نگاشت. پس از آن به بغداد بازگشت، اما 3 سال بعد، خسروشاه امیر دیلم شد و از صاحب خواست جبرائیل را به معالجۀ او فرستد. جبرائیل به خواهش او رسالۀ ألَمُ الدِّماغ بمشارَکَةِ فَمِ المَعْدَةِ والحجابِ الفاصِل ـ (ذیا فرغما = دیافراگم) را تألیف کرد. هنگام بازگشت، چون به ری رسید به اشارت صاحب مقالهای در اینکه «خون افضل اسطقسات بدن» است نوشت. در بغداد (پس از 372ق / 982م که تاریخ مرگ عضدالدوله است، به این شهر رسید) کناش بزرگ خود را به پایان رسانید و آن را به نام صاحب، الکافی نامید. پس از آن کتابی به نام المطالبقة بین قولالانبیاء والفلاسفة، و مقالهای به عنوان «الرد علی الیهود» و رسالههای متعدد دیگری نگاشت. بعد از آن نیز سفری به بیتالمقدس کرد و از آنجا به دمشق رفت، اما از پذیرفتن دعوت عزیز، خلیفۀ فاطمی مصر، سر باز زد و به بغداد بازگشت. شهرت او باعث میشد وی را به هر سو بخوانند. بازهم به ری رفت و 3 سال آنجا ماند و به بغداد بازگشت. باز سفری به موصل کرد و عاقبت حدود 393ق / 1003م به دعوت مُمَهِدالدوله ابومنصور به مَیّافٰارِقین رفت و پس از 3 سال اقامت در آنجا، در 85 سالگی درگذشت. (دربارۀ محل یا نسخ کتابهای الکُنّاش الصغیر؛ الکُنّاشالکبیر (= الکافی)، فی عصب العین؛ مقالة فی ان افضل اسطقسات البدن هوالدم، نک: سزگین، 3 / 314).9. عبیدالله بن جبرائیل، ابوسعید (د پس از 450ق / 1058م نک: ابن ابیاصیبعه، 2 / 78). آخرین طبیب مشهور این خاندان است. تنها چیزی که از او میدانیم، این است که در میّافارقین زیست و با ابن بُطلان دوست بود، در عوض برخی از کتابهای متعدد او اینک در دست است. آنچه ابن ابیاصیبعه از او ذکر کرده چنین است: مناقب الاطباء (تألیف در 423ق / 1032م)؛ التواصل الیٰ حفظ التناسل (تألیف در 447ق / 1055م)؛ مقالة فی الاختلاف بین الالبان (تألیف در 447ق / 1055م)؛ الزوضة الطبیة (چاپ اسبات، 1927م)؛ رسالة الطهارة و وجوبها در پاسخ به سؤال استاد ابوطاهر بن عبدالباقی؛ رسالة فی بیان وجوب حرکة النفس؛ نوادر المسائل المقتضبة من علم الاوائل؛ تذکرة الحاضر و زادالمسافر (خلاصۀ الروضة الطبیة)؛ الخاص فی علم الخواص؛ طبایع الحیوان و خواصها و منافع اعضائها. 3 کتاب روضه، تذکره و طبایع را لوکلِرْک دیده و در تاریخ پزشکی خود وصف کرده است. 3 کتاب زیر را هم بروکلمان افزوده است: العشق مرضا؛ کتاب الخواص؛ تحریم دفن الاحیاء (برای نسخههای خطی نک: بروکلمان، 1 / 636؛ ذیل 1 / 885).
آقابزرگ، الذریعة؛ آستان قدس، فهرست؛ ابن ابیاصیبعه، احمدبن قاسم، طبقاتالاطباء، بیروت، 1377ق / 1957م؛ همو، همان، ترجمۀ جعفر غضبان و محمود نجمآبادی، دانشگاه تهران، 1349ش، 1 / 317 به بعد؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1982م، 6 / 177، 207، 7 / 85، 211؛ ابن جلجل، سلیمان بن حسان، طبقات الاطباء والحکماء، ترجمۀ محمدکاظم امام، دانشگاه تهران، 1349ش، صص 135، 136؛ ابنسینا، حسین بن عبدالله، المبدأ و المعاد، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1363ش؛ ابن العبری، غریغوریوس، تاریخ مختصرالدول، صص 124، 125، 130-132، 143-145؛ ابن قفطی، علیبن یوسف، تاریخالحکماء، به کوشش محمدامین خانجی، قاهره، 1326ق، صص 71-73، 93-106؛ ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، ترجمۀ رضا تجدد، تهران، ابنسینا، 1350ش، صص 355-356؛ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت، 1970م؛ اولیری، دُلَیسی، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی، ترجمۀ احمد آرام، دانشگاه تهران، 1342ش؛ براون، ادوارد، طب اسلامی، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1351ش، صص 56- 58؛ بروکلمان (آلمانی)، 1 / 637، ذیل، 1 / 414؛ تنوخی، قاضی محسن، فرج بعد از شدت، ترجمۀ حسین بن اسعد دهستانی، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360ش، 2 / 1024-1027؛ دایرةالمعارف اسلام؛ زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1984م، 4 / 192؛ سزگین، 3 / 210، 243؛ شطی، احمد شوکت، تاریخ الطب عندالعرب، قاهره، صص 64-74؛ صدرالدین شیرازی، محمدبن ابراهیم، مبدأ و مَعاد، ترجمۀ احمد بن محمد حسینی اردکانی، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362ش، صص 86- 88؛ صولی، محمد بن یحییٰ، اخبارالراضی، ترجمۀ کانار، الجزایر، 1946م، 1 / 130؛ فروخ، عمر، تاریخ العلوم عندالعرب، بیروت، دارالعلم، 1970م، ص 276؛ کحاله، عمررضا، معجمالمؤلفین، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 3 / 113، 115؛ محمدی، محمد، «دانشگاه جندیشاپور در قرنهای نخستین اسلامی»، مقالات و بررسیها، شم 5 و 6، (بهار و تابستان 1350ش)؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، 1873م؛ نجمآبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، دانشگاه تهران، 1353ش، صص 51-61؛ نظامی عروضی، احمد، چهارمقاله، به کوشش محمد معین، تهران، زوار، 1333ش؛ نصر، حسین، علم تمدن در اسلام، ترجمۀ احمد آرام، تهران، خوارزمی، 1359ش؛ نیز:
Justi, F. ,Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; Leclerc, Histoire de la Medecine, Paris, 1876, I, pp. 370-374; Mackemzi, D. N., A concise Pahlavi Dictionary, London, OUP, 1971.
آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید