حماد عجرد
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 4 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/236623/حماد-عجرد
شنبه 6 اردیبهشت 1404
چاپ شده
21
حَمّادِ عَجْرَد، ابوعمرو، یا ابوعمر حماد بن یحیی بن عمر بن یونس، شاعر هجویهسرای دورۀ اموی و عباسی (د 161 ق/ 778 م). وی را از موالی بنیسوئة (یا: سوائة) بن عامر بن صعصعه یا بنیکلیب دانستهاند (ابنقتیبه، 490؛ ابوالفرج، 14/ 313؛ خطیب، 8/ 148- 149؛ یاقوت، 10/ 249-250). کنیۀ دیگر وی ابویحیى است (ابنخلکان، 2/ 211؛ ابن تغری بردی، 2/ 28). وی در کوفه به دنیا آمد و در همانجا پرورش یافت و ظاهراً مدتی از عمرش را نیز در واسط گذراند و نسبت کوفی و واسطی وی از همین رو ست (ابوالفرج، همانجا؛ ذهبی، 7/ 156؛ نیکلسن، 237؛ «دائرةالمعارف ... »، 269؛ EI2). عجرد به معنای عریان لقبی است که به گفتهای عمرو بن سِندی از موالی ثقیف بر وی نهاده است (ابوالفرج، 14/ 314؛ ابنمنظور، ذیل واژه). به روایتی دیگر وی در کودکی در روزی بسیار سرد و در حالی که لباسی بر تن نداشت، با همسالان خود مشغول بازی بود و چون عربی بادیهنشین او را دید، گفت: «تَعَجْرَدتَ یا غلام» و از آن پس به عجرد ملقب شد (ابوالفرج، 14/ 315؛ یاقوت، 10/ 251؛ خطیب، 8/ 149؛ ابنخلکان، 2/ 213). پدر حماد از موالی هند دختر اسماء بن خارجه (همسر بشر بن مروان) بود و در سواد عراق سرپرستی املاک هند را برعهده داشت (ابوالفرج، 14/ 313). بشار بن برد شاعر همروزگار حماد در ابیاتی وی را نبطی خوانده است که برخی منابع انتساب وی به نبطیان را نادرست دانستهاند (همو، 14/ 314، 318). ظاهراً حرفۀ پدر و نیاکان وی در کوفه تراشیدن و ساختن سرنیزه بوده، و کُلَیب جد بزرگ وی به «کلیب النّبال» (= کلیب نیزهساز) شهرت داشته است (همو، 14/ 318). به گفتهای حماد نیز در آغاز از همین راه امرار معاش میکرده است. اما برخی منابع آن را شغل پدر وی دانسته و گفتهاند حماد را جز هرزهسرایی پیشهای نبوده است (همو، 14/ 313؛ ابنخلکان، 2/ 211). چنانکه از برخی روایات برمیآید، وی مدتی شغل معلمی داشته، و برخی نیز او را در زمرۀ کاتبان رسائل به شمار آوردهاند (نک : ابنقتیبه، 490؛ وزیرالمغربی، 1/ 67). در روایتی آمده است که حماد عجرد زمانی والی سوسنگرد بوده است و به سفارش وی در آنجا فرش گرانبها و زربفتی برایش بافته بودهاند که بعدها به فضل بن ربیع رسیده است (ابوالفرج، 5/ 381-382). این روایت در هیچیک از دیگر منابع تکرار نشده است؛ ازاینرو، در صحت آن باید تردید کرد. منابع کهن از زندگی حماد آگاهی چندانی به دست ندادهاند و بهویژه دربارۀ دورۀ نخست زندگانی وی کاملاً سکوت کردهاند. حماد از شاعران مخضرم دورۀ اموی و عباسی به شمار میرود و با اینکه بیش از نیمی از عمر خود را در دورۀ خلافت امویان گذرانده، و قریحۀ شاعری وی یقیناً در این دوره شکوفا شده است، جز یک روایت که حکایت از همنشینی وی با ولید بن یزید (د 126 ق/ 744 م) دارد، آگاهی دیگری از زندگی او در دست نداریم. بنا بر این روایت، شراعة بن زَنْدَبوذ به درخواست ولید بن یزید گروهی از شاعران شوخطبع و خوشقریحۀ کوفه ازجمله حماد را به وی معرفی کرد. ولید آنان را نزد خود خواند و مدتی را با آنان به عیشوعشرت گذراند و چون به قتل رسید، آنان به کوفه بازگشتند (همو، 14/ 328؛ خطیب، ابنخلکان، همانجاها). ظاهراً علاوه بر حماد، مطیع بن ایاس و یحیی بن زیاد نیز در زمرۀ این شاعران و از ندیمان ولید بودهاند، چه، به روایتی این 3 تن در روزگار خلافت منصور عباسی در مجالسی گرد هم میآمدند و از کامجوییها و رفاه و تنعم خویش در روزگار بنیامیه و خاطرات خوش آن دوران سخن میگفتند (نک : ابوالفرج، 13/ 344- 345). تردیدی نیست که حماد در دوران خلافت امویان با وجود شاعران مشهور و برجستهای همچون جریر، فرزدق و اخطل نتوانست در دربار خلفا جای پایی باز کند و شهرتی فراهم آورد و چنانکه از برخی روایات برمیآید، وی در آغاز خلافت عباسی نیز روزگار چندان خوشی نداشته، و در فقر و تنگدستی بهسر میبرده است (همانجا). به گزارش ابوالفرج اصفهانی، در زمان خلافت منصور، حماد به همراه گروهی از دوستانش از بغداد به بصره رفت تا برای تأمین معاش خود چارهای بیابد (13/ 325-326). تنها در یک روایت آمده است که وی پس از وفات ابوالعباس سفاح نزد برادر و جانشین او منصور عباسی رفت و ابیاتی در مدح وی سرود و خلیفه با 000‘5 درهم شاعر را نواخت (ابنعبدربه، 1/ 91). با این حال، چنانکه پیدا ست حماد بهرغم کوشش فراوان نتوانست در دربار خلفا و امرای عباسی نیز جایگاهی مناسب به دست آورد، زیرا خلفای عباسی برای استحکام پایههای خلافت خود بیشتر در پی شاعرانی مدیحهسرا بودند که در میان مردم نفوذ داشته باشند و با اشعار خود سیاست خلیفگان را بستایند و خلافت را شرعی و قانونی جلوه دهند. اما حماد که مدیحهسرایی با طبع وی سازگاری نداشت و علاوه بر متهمبودن به کفر و زندقه، بسیار هتاک و بیبندوبار بود، سرودههایش در دربار خلیفگان و بارگاه امیران خریداری نداشت. از اینرو، چون از راه سرودن شعر نتوانست توفیقی کسب کند، به شغل معلمی روی آورد و به روایتی ربیع بن یونس وزیر منصور عباسی وی را به عنوان معلم فرزند خود برگزید؛ اما طولی نکشید که بشار بن برد با سرودن ابیاتی در نکوهش وی، وزیر را نسبت بدو چندان بدبین ساخت که او را برکنار کرد و معلمی دیگر برای فرزندش برگزید. حماد که از بشار کینه به دل گرفته بود، در ابیاتی زبان به هجو وی گشود و این امر انگیزۀ مبادلۀ اشعاری هجوآمیز میان دو شاعر شد (ابوالفرج، 14/ 323-324). در روایتی دیگر حماد معلم فرزندان عباس بن محمد هاشمی معرفی شده است (نک : ابوالفرج، 14/ 324). برخی منابع متأخر این داستان را اشتباهاً به خلیفه امین (د 198 ق/ 814 م) نسبت دادهاند و حماد را معلم فرزندان وی دانستهاند (ابشیهی، 2/ 5؛ ابنخلکان، 2/ 212). حال آنکه حماد عجرد و بشار (د 167 ق/ 783 م) هیچیک خلافت امین را درک نکردند و هردو پیش از ولادت وی (170 ق/ 876 م) وفات یافتند. به گفتۀ ابوالفرج اصفهانی، حماد همان رفتاری را که بشار با وی کرده بود، در روزگار خلافت مهدی عباسی عیناً با قطرب نحوی معروف کرد و باعث رانده شدن وی از دربار خلافت شد. به روایت ابنمعتز حماد بسیار مایل بود که مهدی او را به عنوان معلم فرزندان خویش برگزیند، اما از آنجا که وی به گستاخی و پردهدری در میان مردم شهرت یافته بود و از سوی دیگر هجویۀ بشار دربارۀ وی هنوز بر سر زبانها بود، خلیفه قطرب را بر وی ترجیح داد و چون او را معلم فرزندان خود کرد، حسادت حماد برانگیخته شد و زبان به دشنام و بدگویی از قطرب گشود و با ابیاتی که در هجو وی سرود، خلیفه را نسبت به وی بدبین ساخت و او را از دربار خود راند و قطرب به عیسی بن ادریس عجلی در کرج (از توابع اصفهان) پناه برد و در همانجا درگذشت (ابوالفرج، 14/ 324- 325؛ قس: بیهقی، 1/ 245؛ راغب، 1/ 77). حماد که نتوانسته بود نزد خلفا و وزرای عباسی منزلتی کسب کند، به همنشینی با حاکمان و کارگزاران قناعت کرد؛ چنانکه در روزگار خلافت ابوالعباس سفاح به همراه مطیع بن ایاس مدتی را نزد محمد بن خالد امیر کوفه سپری کرد (ابوالفرج، 14/ 349). چند گزارش نیز در دست است که نشان میدهد وی در رکاب برخی از امیران به شهرهای ایران سفرهایی داشته، و مدتی در فسا، قصرشیرین، شوش و جندیشاپور بهسر برده است (همو، 14/ 318، 331، 358؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله). حماد در قطعه شعری به همنشینی خود با بزرگان و اشرافزادگان شهر فسا و مجالس عیش و عشرت و میگساری خود در آنجا اشاره دارد و در آن از نهرها و جویبارها و تاکستانهای فارس یاد کرده و به وصف شراب شیراز، میکدههای آنجا، جامهای خسروانی و ساقیان پرداخته است (همو، 14/ 331-332). در روزگار خلافت منصور، دومین خلیفۀ عباسی چون سُلَیم بن سالم از موالی بنی سعد بر شوش و جندیشاپور گماشته شد، حماد به همراه وی بدانجا سفر کرد. به روایت ابوالفرج اصفهانی، سلیم با بشار بن برد روابط دوستانه داشت و حماد در این سفر با سخنچینی روابط آن دو را تیره گردانید و بشار در ابیاتی به هجو وی و سرزنش سلیم (در روایتی دیگر: سُهَیل) پرداخت (همو، 14/ 318، 322). همچنین در روایتی آمده است چون یحیی بن زیاد از سوی منصور عباسی والی اهواز شد، حماد عجرد نزد وی رفت و مدتی را در اهواز در بارگاه وی گذراند (همو، 14/ 355-356). به روایتی حماد معلم و مربی محمد فرزند ابوالعباس سفاح نخستین خلیفۀ عباسی بود و سپس در زمرۀ ندیمان وی درآمد (صولی، 3-4؛ ابوالفرج، 14/ 314). گرایش حماد به بیبندوباری، محمد بن ابوالعباس را نیز به انحراف کشاند، چندان که زندگی را سراسر به عشرتطلبی و کامجویی گذراند (ضیف، 387). در منابع کهن روایت فراوانی دربارۀ روابط دوستانه و صمیمانۀ آن دو نقل شده است. به گفتهای منصور عباسی، محمد بن ابیالعباس سفاح را در 147 ق/ 764 م به جای ابراهیم بن عبدالله بر بصره گماشت و چون وی رهسپار آنجا شد، گروهی از آوازهخوانان و شاعران ازجمله حماد و دحمان با او همراه شدند. آنان در بصره مجالس عیشوعشرت و میگساری برپا کردند و چون خبر به خلیفه رسید، محمد بن ابیالعباس را عزل کرد (صولی، 4، 7؛ ابوالفرج، 14/ 362). در روایتی دیگر آمده است که منصور عباسی از محمد بن ابی العباس خشنود نبود و میکوشید تا مردم را نسبت به وی بدبین سازد و فرزندش مهدی را نزد آنان بزرگ دارد. ازاینرو، محمد را بر بصره گماشت و گروهی که به زندقه و میگساری شهرت داشتند، ازجمله حماد عجرد را نیز با وی همراه ساخت. آنان در بصره با برپایی مجالس میگساری و عیش و عشرت، مایۀ رسوایی و بیآبرویی محمد شدند و خلیفه اینچنین به مقصود خود نایل آمد (نک : همو، 14/ 362-363، 367؛ ضیف، همانجا). روابط صمیمانۀ حماد با محمد بن ابیالعباس گرفتاریهایی نیز برای حماد در پی داشت. به روایتی، محمد به زنی به نام زینب دختر سلیمان بن علی دل باخته بود و چون وی به حماقت و ضعف عقل شهرت داشت، خانوادۀ سلیمان با ازدواج آن دو به مخالفت برخاستند. محمد که سخت شیفتۀ زینب بود، برای جلب توجه محبوب از حماد خواست تا ابیاتی عاشقانه از زبان وی برای زینب بسراید تا شاید بدینوسیله دل او را به دست آورد. حماد ابیاتی عاشقانه برای وی سرود که خیلی زود بر زبان خنیاگران جاری شد (طبری، 6/ 228؛ صولی، 4؛ ابوالفرج، 14/ 363-364). چون این ابیات به گوش محمد بن سلیمان برادر زینب رسید، سخت برآشفت و عهد کرد تا خون حماد را نریزد، آرام نگیرد. اما چون حماد در بارگاه محمد بن ابیالعباس و تحت حمایت وی بود، نتوانست به وی دست یابد (ابنمعتز، 67؛ ابوالفرج، 14/ 369). چون محمد بن ابیالعباس در 150 ق/ 747 م درگذشت، حماد بزرگترین حامی خود را از دست داد. ازاینرو پس از آنکه مرثیهای در مرگ ولینعمت خود سرود (نک : صولی، 10؛ ابوالفرج، 369-370)، در ابیاتی خطاب به محمد بن سلیمان که هنوز از سوی وی احساس خطر میکرد، اظهار ندامت و طلب بخشش کرد؛ اما محمد بن سلیمان او را نبخشید و همچنان وی را تهدید به قتل میکرد. ازاینرو، حماد از بصره به بغداد نزد جعفر فرزند خلیفه منصور عباسی گریخت و آنگاه زبان به هجو محمد بن سلیمان گشود (صولی، 4- 5؛ ابوالفرج، 14/ 372-373). چنانکه از برخی روایات برمیآید، ظاهراً حماد پس از مرگ محمد بن ابیالعباس و پیش از آنکه به بغداد بگریزد، مدتی را در بصره در پناه عقبة بن سلم گذرانده است (نک : همو، 14/ 329). به گفتۀ منابع، حماد در روزگار خلافت مهدی عباسی به همراه مطیع بن ایاس و یحیی بن زیاد به بغداد رفت تا بخت خود را در دربار وی بیازماید (خطیب، 8/ 149؛ ذهبی، 7/ 156؛ ابنخلکان، 2/ 211). روایات زیادی دربارۀ ارتباط وی با خلیفه مهدی در دست نیست، اما چنانکه به نظر میرسد، وی در این دوره زندگی جدیدی توأم با کامجویی و لذتطلبی را تجربه کرد و به گفتۀ منابع بر شهرت وی بیش از پیش افزوده شد (ابنکثیر، 10/ 114؛ یاقوت، 10/ 250). بیشتر اخبار و روایاتی که منابع کهن و بهویژه ابوالفرج اصفهانی از وی نقل کردهاند، مربوط به همین دوران است. ظاهراً شهرت حماد عجرد از زمانی آغاز شد که با بشار بن برد شاعر برجسته و بلندآوازۀ ایرانیتبار درافتاد. حماد که به گفتۀ منابع به هیچوجه همسنگ و همپایۀ بشار نبود (ابنقتیبه، 477؛ ابنرشیق، 1/ 3، 32، 33)، بارها به قصد آنکه شهرتی کسب کند، زبان به هجو بشار گشود، اما بشار با بیاعتنایی به وی هیچیک از هجویههای وی را پاسخ نگفت؛ تا اینکه حماد در ابیاتی زهرآگین زشترویی و نابینایی وی را هدف قرار داد. این هجو گزنده بر بشار سخت گران آمد و از آن پس تبادل اشعار هجوآمیز میان آن دو آغاز شد و تا واپسین لحظههای زندگی حماد ادامه داشت (ابنقتیبه، 477؛ ابنمعتز، همانجا؛ ابوالفرج، 14/ 321، 374؛ ابنرشیق، 1/ 32-33). ناقدان کهن ضمن اینکه این ابیات را از تلخترین و گزندهترین ابیات هجوآمیز دانستهاند (نک : ابنقتیبه، همانجا؛ ثعالبی، الاعجاز ... ، 200-201)، بر بشار خرده گرفتهاند که وی با آن شهرت و منزلت و جایگاه والایی که در میان شاعران داشت، شایسته نبود با شاعری فرومایه که قرین و همپایۀ وی نبود، درافتد (ابنرشیق، 1/ 33). ابوالفرج اصفهانی در روایتی آورده است که حماد از ندیمان نافع بن عُقبه (د 151 ق/ 768 م) امیر بصره بود و بشار از وی خواست تا او را نزد نافع شفاعت کند تا حاجت وی را برآورده سازد و چون حماد در این کار اهمال کرد، بشار زبان به هجو وی گشود و از آن پس مهاجات میان آن دو آغاز شد (14/ 315). به هر حال، حماد همۀ شهرت خود را مدیون بشار و اشعاری است که در هجو وی سروده است. منابعی همچون اغانی که به زندگی و اخبار حماد عجرد پرداختهاند، بخش بزرگی از اخبار وی را به روابط او با بشار و ذکر روایاتی دربارۀ مبادلۀ اشعار هجوآمیز میان آن دو اختصاص دادهاند. زشترویی بشار بهترین بهانه برای حماد بود تا با تشبیه وی به سگ و خوک و میمون تلخترین ابیات هجوآمیز خود را نثار وی کند (نک : جاحظ، البیان، 1/ 31؛ ابوالفرج، 3/ 129، 14/ 338- 339، 340-341؛ ثعالبی، ثمار ... ، 1/ 405-406؛ سید مرتضى، 1/ 92). حماد همسر و فرزند بشار را نیز از هجو معاف نداشت و در این عرصه گاه پا را از حریم عفت بیرون نهاد و از به کار بردن الفاظ زشت و رکیک هیچ ابا نکرد (نک : ابوالفرج، 14/ 338- 339؛ ابنرشیق، همانجا). گاه هجوهای وی چندان زشت و مستهجن بوده که منابع از ذکـر آنها شـرم کـردهاند (نک : یاقوت، 10/ 253؛ ابنخلکان، 2/ 211). بشار که خود در سرودن اشعار هجوآمیز زبانزد بود و همگان از نیش زبان وی بیمناک بودند، از بدزبانی و هتاکی حماد به تنگ آمده بود (خطیب، 8/ 149؛ ابنخلکان، همانجا؛ گیب، 60-61) و به گفتۀ او جریر و فرزدق که 40 سال در هجو یکدیگر شعر سرودند و از هیچ دشنامی فروگذار نکردند، هرگز ابیاتی اینچنین تلخ و زهرآگین نثار یکدیگر نکردهاند (ثعالبی، خاص ... ، 109). هجوهای حماد چنان بشار را نگران و بیمناک ساخته بود که وی هر روز نزد حماد راویه میرفت تا آخرین هجو حماد را دربارۀ خود از زبان او بشنود (ابوالفرج، 14/ 320). با اینهمه، ناقدان کهن هجوهای بشار در مورد حماد را هم پرشمارتر و هم گزندهتر شمردهاند و برآناند که در اشعار هجوآمیزی که حماد دربارۀ بشار سروده، جز 40 بیت، بقیه فاقد هرگونه ارزش و اهمیت است؛ اما بشار در بیش از 000‘1 بیتِ خوب حماد را آماج هجوهای تلخ و گزنده قرار داده است (همو، 14/ 341؛ عباسی، 1/ 297). به روایتی بشار اعتقاد داشت که این ابیـات را شیطانش بـر زبـان او جـاری میسـازد (نک : ابوالفـرج، 14/ 239). چون خصومت میان بشار و حماد بالا گرفت، هردو یکدیگر را به کفر و زندقه ــ که در آن روزگار اتهامی خطرناک بهشمار میرفت ــ متهم ساختند و به روایتی سرانجام، هردو به اتهام زنـدقه جـان خویش را از دست دادنـد (نک : همو، 14/ 341؛ ابنکثیر، 10/ 114). به روایتی حماد یکبار بشار را به زندقه و دوگانهپرستی متهم کرد و بشار در ابیاتی ضمن هجو حماد خود را از این اتهام مبرا دانست. حماد گفت مرا از هجو او باکی نیست، اما آنچه مرا خشمگین میکند تجاهل بشار است که وی به گونهای از زندیقان سخن میگوید که گویی نه آنان را میشناسد و نه عقاید آنان را، حال آنکه وی بسی بهتر از مانی با اعتقادات زندیقان آشنا ست. آنگاه این مصرع از ابیات وی «فَانّی بواحدٍ مشغولٌ» را که اعتراف به وحدانیت خداوند بود به «فإنّی عَن واحدٍ مشغولٌ» (= من از خدای یگانه روی گردانم) تغییر داد و آن را به نام بشار در میان مردم منتشر ساخت و چون بشار آن را شنید گفت: حماد قصد هلاک مرا کرده است (ابوالفرج، 14/ 317؛ سیدمرتضى، 1/ 92-93). آنگاه وی برای انتقامجویی روایتی بر ضد حماد جعل کرد تا در میان مردم چنین شایع شود که حماد اشعار خویش را از آیـات قرآن بهتـر و برتـر میشمـارد (نک : ابـوالفرج، 14/ 322؛ سیدمرتضى، 1/ 93).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید