حسین بایقرا
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 4 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/236529/حسین-بایقرا
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
21
حُسِیْنِ بایْقَرا، یکی از مشهورترین سلاطین متأخر تیموری. وی در محرم 842/ ژوئیۀ 1438، در شمال شرقی شهر هرات نزدیک پل تولکی در سرایی مشهور به دولتخانه ولادت یافت (میرخواند، 7/ 5653؛ خواندمیر، 4/ 113). نسب او هم از جانب پدر و هم مادر به تیمور میرسید (دولتشاه، 929؛ بابر، I/ 114؛ نیز IA, V(1)/ 646). پدرش غیاثالدین منصور، پسر امیرزاده بایقرا، پسر عمر شیخ بود (خواندمیر، همانجا؛ وودز، 25-26). وی همچنین نوادۀ امیرانشاه نیز محسوب میشد (بابر، II/ 177). مادرش فیروزه بیگم (د874 ق/ 1469 م)، دختر سلطان حسین بن امیر محمد بیگ بن امیر موسى، از طایفۀ تایجوت بود (میرخواند، خواندمیر، همانجاها)؛ ازاینرو، نسب او را با چند واسطه به چنگیزخان میرساندند (ساممیرزا، 14). افزونبراین، حسین بایقرا مدعی بود که از اعقاب خواجه عبدالله انصاری (د 481 ق/ 1088 م)، معروف به پیر هرات است. البته جز میرخواند (7/ 5652) و خواندمیر (همانجا) هیچ یک از مورخان دورۀ تیموری، حتى مورخی چون بابر (نک : II/ 167-168؛ نیز: سابتلنی، 44-45)، که یکی از بهترین منابع مستقل دربارۀ نسب تیموریان متأخر است، به این پیوند اشاره نکردهاند.
کلمۀ «قَرا» در نام مرکب سلطان حسین، جدای از معنای لغوی آن، بیانگر پیوند نسبی او با خاندان حکومتگر است (فراهانی، 107). مؤلف عرفات العاشقین، تنها کسی است که از او با کنیۀ ابوالبقا یاد کرده است. پیروزیهای بزرگ حسین بایقرا بر رقیبان و مدعیان تاجوتخت سبب شد تا عنوان غازی یا ابوالغازی هم به او داده شود (نک : اوحدی، 2/ 1096؛ نیز فراهانی، 107- 108).
حسین بایقرا در آغاز سلطنت، حکومت بلخ را به برادر بزرگتر خود، بایقرا میرزا، داد. او دو خواهر هم داشت که هر دو از او بزرگتر بودند: یکی آغا بیگم، همسر سلطان احمد، نوادۀ میرانشاه، که از شاهزادگان دانشمند، فقیه و شاعر بود، و دیگری بودک بیگم که بایقرا وی را به ازدواج احمدخان حاجی ترخان درآورد (بابر، II/ 177-178).
دربارۀ اوان کودکی حسین بایقرا اطلاع چندانی در دست نیست، جز اینکه او در هفت یا هشت سالگی، پدر خود را از دست داد (خواندمیر، 4/ 114) و ظاهراً در این ایام مولانا عبدالرحمان، به تعلیم و تربیت وی پرداخت (معزالانساب ... ، گ 161؛ سابتلنی، 47). نخستین خبر دربارۀ حضور حسین بایقرا در عرصۀ سیاسی و نظامی به سال 856 ق/ 1452 م، در 14سالگی او مربوط میشود. در این سال، بعد از مشورت با مادرش به خدمت ابوالقاسم بابر درآمد و دو سال را در خدمت او سپری کرد (میرخواند، 7/ 5654؛ خواندمیر، همانجا)، اما به سبب عطایا و سیورغالات زیاد بابر به امرا، و وابستگی بیشتر به آنان و همچنین توزیع خزاین الغبیگ، ناراضی شد (سابتلنی، 48) و بعد از ناکامی ابوالقاسم بابر در مغلوب ساختن ابوسعید تیموری و فتح سمرقند، با وی به خراسان برنگشت و به ملاحظۀ قرب قرابت به نزد ابوسعید رفت (میرخواند، همانجا). ابوسعید ابتدا حسین بایقرا را به گرمی پذیرفت، اما مدتی بعد، هنگامی که محمد بن اویس بن محمد بایقرا، علیه ابوسعید عصیان کرد، نسبت به حسین بایقرا و دیگر امیرزادگان بدگمان شد و همۀ آنان را در ارگ سمرقند زندانی کرد (عبدالرزاق، 2(2)/ 760-761؛ میرخواند، همانجا؛ اسفزاری، 2/ 230).
اسفزاری (همانجا) میگوید که حسین بایقرا در این جریان، چندان هم بیتقصیر نبود، چون ابوسعید، علائم پادشاهی را در وی مشاهده نمود، دستور داد دستگیرش کنند. مدت اسارت او مشخص نیست؛ اما نباید چندان طول کشیده باشد، چراکه وقتی این خبر به هرات رسید، فیروزه بیگم با نامهای از ابوالقاسم بابر که از ابوسعید خواهان رهایی بایقرا بود، برای شفاعت فرزند خویش به سمرقند رفت و تقاضایش بیدرنگ از سوی ابوسعید پذیرفته شد (عبدالرزاق، 2(2)/ 761؛ میرخواند، 7/ 5655؛ خواندمیر، 4/ 115). البته عبدالرزاق سمرقندی میگوید که ابوسعید اندکی بعد، از تصمیم خود پشیمان شد و افرادی را برای دستگیری او فرستاد (همانجا).
حسین بایقرا بعد از بخشودگی، دوباره نزد ابوالقاسم بابر رفت و تا زمان مرگ وی در آنجا ماند (میرخواند، همانجا). ابوالقاسم بابر با وی محترمانه رفتار کرد و 100 هزار دینار کپکی مقرری برای او تعیین نمود (عبدالرزاق، 2(2)/ 857؛ قزوینی، 338) که خود نشانگر اهمیت بایقرا نزد ابوالقاسم در معادلات سیاسی بود (فراهانی، 109).
به دنبال مرگ ابوالقاسم بابر در 862 ق/ 1457 م، و آشوبهای پس از او، حسین بایقرا نزد سنجرمیرزا، پسر احمد بن عمر شیخ، رفت و به طرفداری از او برخاست (عبدالرزاق، همانجا؛ بارتولد، 10؛ آقا، 134). وی همچنین با بیگه سلطان بیگم، دختر سنجر، ازدواج نمود (عبدالرزاق، میرخواند، همانجاها). این زن نخستین همسر قانونی حسین بایقرا بود (معزالانساب، گ 159؛ بابر، II/ 183؛ وودز، 25-26)؛ بابر (II/ 178) و میرخواند (7/ 5688) نظر منفی دربارۀ این زن داشتند و میگفتند که بداخلاقیاش باعث شد تا بایقرا او را طلاق دهد. بدیعالزمان فرزند ارشد بایقرا، از این زن بود (بابر، II/ 183-184؛ معزالانساب، گ 163).
روابط حسین بایقرا با سنجر مدتی خوب بود، طوریکه سنجر هنگام عزیمت به جانب مشهد، بایقرا را به جانشینی خود در مرو برگمارد. بایقرا در غیاب سنجر موفق شد برای زمانی ناپایدار با غلبه بر حسن آرلات، از امرای سنجر، ادارۀ امور شهر را به دست گیرد (میرخواند، 7/ 5656-5657). مؤلف تذکرة الشعراء که از حامیان حسین بایقرا بود، استیلای وی بر شهر مرو یا امالبلاد خراسان را با استیلای ابومسلم خراسانی بر این شهر، که موجب شهرت او شد، مقایسه میکند (نک : دولتشاه، 930)؛ اما بایقرا خیلی زود در مرو گرفتار دسیسۀ ملازمان سنجر شد و به اجبار به کرانۀ رود مرغاب عقبنشینی کرد (میرخواند، 7/ 5658- 5659؛ خواندمیر، 4/ 117). در این زمان، حسن چرکس با نیرویی 200 نفری به بایقرا پیوست. نیروی حسن چرکس و ارتاقهای ایرانجی قوای اصلی بایقرا را در ایام قزاقی تشکیل میدادند (همانجا). بایقرا بعد از کسب قدرت، به حسن عنوان امیری (معزالانساب، گ 159)، و به بعضی ارتاقها، ازجمله مقصود ایرانجی، منصب بکاولی داد (همان، گ 162؛ سابتلنی، 55). همچنین در این اثنا، با آفاق بیگم، دختر حسن چرکس، نیز ازدواج کرد (بابر، II/ 184). بایقرا مدتی را در ماخانْ نزدیک مرو و سپس در خوارزم ماند (میرخواند، 7/ 5685؛ عبدالرزاق، 2(2)/ 857).
به گفتۀ خواندمیر (همانجا)، وی زمستان را در بیابانی میان مرو و خیوه گذراند. در واقع، این نخستین دورۀ قزاقی حسین بایقرا بود (سابتلنی، همانجا). تاریخنگاران این عصر ازجمله اسفزاری که اثر خود را برای بایقرا تألیف کردهاند، دربارۀ ایام سیاسی قزاقی او چیزی نمیگویند، اما بابر (II/ 178-179) که با آیین و رسوم آشنایی بسیاری داشته است، و نیز مؤلف معزالانساب (گ 161) چندین بار، از دوران قزاقی وی نام بردهاند.
بایقرا در آغاز سال 862 ق، در حالی که تنها 22 نفر پیاده همراه او بودند، به سوی طژن (تجن) رفت (خواندمیر، 4/ 118). وقتی اُرس خواجهمیش، که از سنجرمیرزا گریخته بود، و مصر و میرشاه ترکمان، که از ملازمان علاءالدوله بودند، به حسین بایقرا پیوستند، تعداد همراهان او به 300 تن رسید (میرخواند، 7/ 5659؛ خواندمیر، همانجا). بایقرا با استفاده از این نیروها بابا حسن، از ملازمان علاءالدوله میرزا را در رجب 862 شکست داد. بهاینترتیب، نخستین فتح نصیب وی گردید. پسازآن، بایقرا نسا را نیز گشود و نیروهایش را در غنایم سهیم کرد (میرخواند، 7/ 5660؛ خواندمیر، 4/ 118- 119). وقتی بعد از این پیروزی، شاه غریب، عبدالله قمرالدین، و عبدالرحمان ارغون، که از سنجرمیرزا گریخته بودند و نیز 000‘1 تن از نیروهای جلایری و دیگر سپاهیان در حدود گرگان به بایقرا پیوستند، او اقدامات نظامی خود را توسعه بخشید (همو، 4/ 119) و توانست گرگان و سراسر استراباد را از چنگ ترکمانان قراقویونلو خارج کند (میرخواند، 7/ 5661-5663؛ عبدالرزاق، 2(2)/ 858- 859؛ اسفزاری، 2/ 233). بایقرا بعد از این فتح، که در 20سالگی او اتفاق افتاد، در استراباد به تخت نشست (عبدالرزاق، 2(2)/ 859؛ میرخواند، 7/ 5663-5664). این یکی از 9 حالات و مقاماتی است که دولتشاه سمرقندی در تذکرۀ خویش دربارۀ حسین بایقرا به عنوان جریان اجتنابناپذیر برای قدرتگیری ذکر میکند (ص 930-931).
بعد از فتح استراباد، به حسین بایقرا پیشنهاد شد که خطبۀ آن ولایت را به نام ابوسعید بخواند. هرچند بنا به گزارش میرخواند (7/ 5664)، او این پیشنهاد را نپذیرفت، ولی در منابع دیگر آمده است که او خطبه به نام ابوسعید خواند و سکه به نام او ضرب کرد؛ سپس سفیری را همراه با هدایایی درخور نزد ابوسعید فرستاد. ابوسعید نیز به پاس این انقیاد ظاهری، پسر او، بدیعالزمان را، که همراه مادرش در قلعۀ اختیارالدین هرات زندانی بودند، آزاد کرد (عبدالرزاق، همانجا؛ اسفزاری، 2/ 233-234). افزونبراین، ابوسعیدْ مورخ دربار خود، عبدالرزاق سمرقندی (همانجا)، و بعد قتلغ درویش الٰهی را به سفارت نزد بایقرا فرستاد و او را به جنگ علیه ترکمانان تشویق کرد و وعده داد که هر ناحیهای را که از آنان بگیرد، متعلق به او خواهد بود (میرخواند، همانجا؛ خواندمیر، 4/ 121؛ بارتولد، 12). در این زمان، ابوسعید هنوز از ترکمانان بیم داشت و ازاینرو، پس از رهایی از این هول و هراس، دست تجاوز به بیارجمند یکی از نواحی جرجان زد، اما حسینمیرزا پس از سرکوب متجاوزان، جوانمردانه سردار سپاه دشمن را آزاد کرد و او را نزد ابوسعید فرستاد و تفاوت اعمال و رفتار دو طرف را گوشزد کرد (میرخواند، 7/ 5664-5665).
این مناسبات حسنه دیری نپایید. وقتی ابوسعید بعد از مصالحه با جهانشاه قراقویونلو مذاکرات با حسین بایقرا را ناتمام گذاشت و سفیر او، امیر سید کوکلتاش، را زندانی نمود، قصد او برای تصرف استراباد معلوم گردید (همانجا؛ خواندمیر، همانجا). به دنبال آن، بایقرا حملات متناوبی را به خراسان ترتیب داد. به گفتۀ عبدالرزاق سمرقندی (2(2)/ 875)، این حملات و غارت نواحی سبزوار و نیشابور موجب حملۀ ابوسعید به گرگان گردید. از آنجا که حسین بایقرا توان مقابله با ابوسعید را در خود نمیدید، ناچار به تخلیۀ استراباد شد و ازاینرو، با 500 نفر به خوارزم گریخت (همو، 2(2)/ 878- 879؛ اسفزاری، 2/ 237- 238). به دنبال آن، ابوسعید نیز استراباد را فتح کرد و آن ناحیه را به رسم سیورغال به پسرش، محمودمیرزا، واگذاشت (عبدالرزاق، 2(2)/ 881؛ اسفزاری، 2/ 241-242). بدینترتیب، حسین بایقرا متحمل دورۀ دیگری از زندگی قزاقی شد (سابتلنی، 58). او مدتی بعد به ازبکان متوسل گردید و مناسبات حسنهای با مصطفى خان ازبک، حاکم شهر وزیر، و برادرش پیربوداق ایجاد کرد (خواندمیر، 4/ 123-124) و حتى با خواهرشان، باجی جمال بیگم، ازدواج نمود (وودز، 27؛ سابتلنی، 55). با وجود این، نفعی از این مناسبات به حسین بایقرا عاید نشد و پیمان دوستی طرفین از هم گسیخت و بایقرا بهناچار دوباره به خوارزم بازگشت (میرخواند، 7/ 5668؛ خواندمیر، 4/ 124).
ابوسعید در 865 ق/ 1461 م، برای سرکوب شورش جوکی، پسر عبداللطیف میرزا، راهی ماوراءالنهر شد. بایقرا به محض اطلاع از این حادثه، به جانب استراباد حمله برد و سلطان محمود میرزا را شکست سختی داد. در اواسط شعبان این سال وارد شهر یادشده گردید و اینبار خطبه به نام خود خواند (دولتشاه، همانجا؛ میرخواند، 7/ 5669)؛ سپس استراباد را به امیر عبدالرحمان ارغون واگذار کرد و خود با نیروهایی که در خبوشان و ابیورد به او ملحق شدند (همانجا)، روانۀ فتح خراسان شد. قریب یک ماه (24 ذیقعده ـ 27 ذیحجۀ 865 ق/ 31 اوت ـ 3 اکتبر 1461 م)، هرات را محاصره کرد، اما به سبب بروز اختلاف بین امرایش و بازگشت ابوسعید، به اجبار، محاصره را ترک گفت و به استراباد بازگشت (عبدالرزاق، 2(2)/ 900-901؛ اسفزاری، 2/ 254-256)، ولی آنجا را نیز به سبب رسیدن قوای ابوسعید ترک کرد و به محلی به نام آداق در خوارزم پناه برد (همو، 2/ 257- 258). بهاینترتیب، با فرار مجدد به خوارزم، سومین دورۀ زندگی قزاقی بایقرا، که نزدیک به 3 سال طول کشید، آغاز شد (سابتلنی، 59 ).
حسین بایقرا در 868 ق، با استفاده از نارضایی اهالی شهر وزیر از مصطفى خان ازبک، شهر یادشده را همراه با اورگنج و خیوه تصرف کرد و سپس به مرو حمله برد، اما محاصرۀ آن شهر را به سبب حضور نیروهای ابوسعید رها کرد و مجدداً به خوارزم بازگشت (میرخواند، 7/ 5674-5677؛ خواندمیر، 4/ 128- 129). در همان سال، از طریق دشت قپچاق و خوارزم به خراسان حمله کرد، اما در ولایت ترشیز، از قوای ابوسعید شکست خورد و بار دیگر به خوارزم عقب نشست (عبدالرزاق، 2(2)/ 930-933؛ میرخواند، 7/ 5677). بااینحال، هیچ یک از مورخان دورۀ متأخر تیموری، میل ندارند به شکست بایقراییان در برابر نیروهای ابوسعید اذعان کنند و به نوعی حسین بایقرا را پیروز نشان دادهاند (عبدالرزاق، 2(2)/ 932؛ اسفزاری، 2/ 266؛ دولتشاه، 932-933).
بایقرا نهتنها در ترشیز شکست خورد، بلکه خوارزم را نیز از دست داد و نتوانست خیوه را دوباره تصرف کند؛ ازاینرو، به ابوالخیر خان ازبک پناه برد (میرخواند، 7/ 5679-5680؛ قطغان، 5)، اما در آن اثنا، با مرگ ابوالخیر خان امیدهای او برای کسب کمک از ازبکان نیز قطع شد. بااینهمه، با قوای اندکی که داشت، دوباره به خراسان حمله کرد (میرخواند، 7/ 5680-5682؛ خواندمیر، 4/ 132-134). هرچند در این زمان، ابوسعید برای جنگ با ترکمانان آققویونلو به آذربایجان رفته بود، ولی مأمورانش به مدت 4 ماه (19 جمادی الاول ـ 4 رمضان 873 ق/ 5 دسامبر 1468 ـ 18 مارس 1469 م) در مقابل بایقرا مقاومت کردند (اسفزاری، 2/ 288- 289)؛ تا اینکه بایقرا بعد از انتشار خبر قتل ابوسعید به دست ترکمانان، با استفاده از طرفدارانی که در داخل هرات داشت، در روز جمعه 10 رمضان 873 وارد آن شهر شد و در باغ زاغان به نام خود خطبه خواند (عبدالرزاق، 2(2)/ 1002؛ میرخواند، 7/ 5687؛ ترابی، 140-143). از این نظر، زندگی او شبیه بابر است؛ چه، او نیز مانند حسین بایقرا در ایام جوانی دچار مصائب زیاد شد و بعدها به قدرت و حکومت رسید (IA, V(1)/ 646).
بایقرا بعد از آنکه بر تخت نشست، نخست تمایلات شیعی خود را نشان داد و اجازه داد به نام 12 امام خطبه خوانده شود، اما تحت تأثیر عبدالرحمان جامی (نک : عبدالرزاق، 2(2)/ 1021) و امیر علیشیرنوایی از این تصمیم منصرف شد و مذهب تسنن را برگزید (بابر، II/ 178)؛ حتى شخصی به نام سیدعلی واحدالعین را که در قائن و قهستان به طرفداری از تشیع سخنرانی میکرد، از منبر پایین آورد (عبدالرزاق، 2(2)/ 1022؛ اسفزاری، 2/ 329-330). البته او علایق شیعی خود را بعدها در 886 ق/ 1481 م با پیدا شدن آرامگاهی منسوب به حضرت علی (ع) در حوالی بلخ، که آن مکان بعدها نام مزار شریف به خود گرفت، نشان داد (خواندمیر، 4/ 173؛ بارتولد، 25؛ آقا، 137-138)، اما به نظر میرسد که حسین بایقرا، هیچ تعصب مذهبی نداشت و سیاست اصلی وی تسامح و آسانگیری مذهبی بود (فراهانی، 153).
بایقرا بعد از جلوس، ازدواج سیاسی مهمی با شهربانو بیگم، دختر ابوسعید، نیز انجام داد و با این کار به حکومت خویش مشروعیت بخشید (بابر، II/ 184؛ اسفزاری، 2/ 315). البته بعدازمدتی، این همسر خود را به سبب نافرمانی طلاق داد و با خواهر وی، پاینده بیگم، ازدواج کرد (بابر، همانجا؛ معزالانساب، گ 159؛ مانتس، «زنان ... »، 123). افزونبراین، او برای انجام امور اداری، باغ جدیدی به نام باغ مراد در هرات احداث، و آن را جایگزین باغ زاغان کرد. اینجا بعدها به باغ جهانآرا معروف شد (میرخواند، 7/ 5688- 5689؛ خواندمیر، 4/ 136).
نخستین دورۀ حکومت بایقرا در هرات بیش از 15 ماه نپایید. اولین مشکل او بعد از رسیدن به سلطنت، عصیان یادگارمحمد میرزا، پسر بایسنقر و نوۀ شاهرخ، بود. یادگار محمد که جهانشاه او را در 863 ق/ 1459 م، از هرات به تبریز آورده بود (سیوری، 51)، پس از مرگ جهانشاه، به اوزون حسن آققویونلو پیوست و در حمایت او، خود را وارث بی چونوچرای خراسان قلمداد کرد (دولتشاه، 936-937؛ نوایی، 320-323؛ مانتس، «خانواده ... »، 75). وی مدعی تعلق سلطنت به شعبۀ شاهرخ و غصب آن از سوی ابوسعید از شاخۀ امیرانشاه و بایقرا از شاخۀ عمر شیخ بود (سابتلنی، 64؛ مانتس، «زنان»، همانجا). بدین جهت، یادگارمحمد با تحریک و تشویق اوزونحسن برای تصرف خراسان روانۀ این دیار شد (سیوری، 52)، ولی چون از خبر استیلای بایقرا بر خراسان مطلع گشت، به استراباد حمله برد و آنجا را تصرف کرد؛ اما در نبردی که در 8 ربیعالاول 874 ق/ 15 سپتامبر 1469 م در چناران در جوار مشهد روی داد، بایقرا بر وی فایق آمد (عبدالرزاق، 2(2)/ 1028- 1029؛ میرخواند، 7/ 5695- 5698). به دنبال این پیروزی، بایقرا فتحنامههایی به ممالک اطراف (عبدالرزاق، 2(2)/ 1030؛ دولتشاه، 940) و نیز به عبدالرحمان جامی، از شیوخ نامدار صوفیه، فرستاد (نوایی، 353). اندکمدتی بعد، قاضی علاءالدین، فرستادۀ اوزونحسن، با نامهای از او نزد بایقرا آمد. در آن نامه، اوزونحسن ضمن تأکید بر حفظ روابط دوستانه بین طرفین، خواهان باز پس دادن شاهزادگان قراقویونلو شد که از کرمان به هرات گریخته بودند، ولی بایقرا درخواست وی را رد کرد (عبدالرزاق، 2(2)/ 1031-1032؛ ابوبکر طهرانی، 545-546؛ سیوری، همانجا).
شکست چناران پایان کار یادگارمحمد نبود؛ اینبار او با دو هزار نیروی ترکمانی که اوزونحسن همراه با پسرش، سلطان خلیل، در اختیارش قرار داده بود، به خراسان حمله برد. بایقرا نیز از یکسو به سبب حملۀ یادگارمحمد از جانب غرب، و سلطان احمدمیرزا از طرف شمال شرقی به هرات و نیز خیانت جمعی از امرای لشکرش که به یادگارمحمد پیوستند، به اجبار، تختگاه هرات را ترک کرد و به میمنه و فاریاب رفت (میرخواند، 7/ 5699-5700، 5704؛ اسفزاری، 2/ 344-346؛ ابوبکر طهرانی، 546-547)، تا از طایفۀ ارلات، در نزدیکی جیحون، نیروی تازه گرد آورد (عبدالرزاق، 2(2)/ 1042). به دنبال آن، یادگارمحمد با حمایت عمهاش، پاینده بیگم، در روز جمعه 6 محرم 875 ق/ 5 ژوئیۀ 1470 م، به عنوان حکمران خراسان، وارد هرات شد و خطبه به نام اوزونحسن خواند (همو، 2(2)/ 1037؛ اسفزاری، 2/ 350)، اما مدتی بعد، بایقرا پس از اینکه ائتلاف سهگانۀ پسران سلطان ابوسعید، یعنی محمود، ابوبکر و الغبیگ را منهزم ساخت (عبدالرزاق، 2(2)/ 1042-1043؛ رومر، 147)، از نارضایی اهالی هرات از اقدامات ترکمانان حاضر در لشکر یادگارمحمد و نیز کمتجربگی و عیاشی او استفاده کرد و مخفیانه وارد شهر شد و یادگارمحمد را به یاری علیشیرنوایی در حالت مستی و خواب در باغ زاغان دستگیر کرد و به قتل رساند (23 صفر 875 ق/ 21 اوت 1470 م) (عبدالرزاق، 2(2)/ 1045-1047؛ اسفزاری، 2/ 358-366؛ بابر، II/ 179؛ ابوبکر طهرانی، 548).
با قتل یادگارمحمد، آخرین نوادۀ شاهرخ از صحنۀ سیاست خارج شد و قدرت به بازماندگان میرانشاه و عمر شیخ منحصر گشت (رومر، همانجا). امرای ترکمان نیز با شنیدن آن حادثه دستپاچه شدند و بدون اینکه از تعداد نیروهای بایقرا مطلع شوند، شهر را ترک کردند. علی جلایری از امرای تیموری هم که در غارت جواهرات باغ زاغان دست داشت، اعدام گردید (اسفزاری، 2/ 366؛ ابوبکر طهرانی، 550). بدین ترتیب، بایقرا بعد از 48 روز دوباره قدرت را به دست آورد؛ ازاینرو، اسفزاری (2/ 363-364) و دولتشاه سمرقندی (ص 949) این فتح را بهعنوان یک حملۀ فوقالعاده متهورانه و شجاعانه تحسین میکنند و بابر نیز آن را با فتح سمرقند توسط خود مقایسه، و تشابه و تفاوت آن دو را نقطه به نقطه ذکر میکند (I/ 89).
بایقرا بعد از قتل یادگارمحمد، برای دومین بار بر تخت نشست (صفر 875) و سلطنت او تا زمان مرگش (911 ق/ 1505 م)، به مدت 36 سال بیوقفه ادامه یافت (آقا، 136؛ IA, V(1)/ 646). بایقرا که خود را به خواجه عبدالله انصاری منتسب میکرد، وقتی دوباره بر تخت نشست، به زیارت آرامگاه او در گازرگاه هرات رفت و صدقاتی بین فقرا پخش کرد. آرامگاه مزبور در ایام سلطنت حسین بایقرا در اوج شکوه بود (خواندمیر، 4/ 152؛ یوکسل، 37 , 114). او همچنین تلاش کرد حکومت عادلانهای ایجاد کند و با مشاهدۀ وضع پریشان مردم و شکایات اهالی هرات، فرمان داد تا مدت دو سال از 875 ق، رعایا را از پرداخت بعضی مالیاتها معاف کنند (خواندمیر، همانجا؛ آقا، 160). به گفتۀ بابر (II/ 180)، متصرفات او در این زمان مشتمل بر اراضیای شد که بین خوارزم از طرف شمال، قندهار و سیستان از طرف جنوب، بلخ و غزنه از طرف مشرق، و دامغان و بسطام از طرف مغرب محصور بود.
یکی از نخستین مشکلاتی که در این ایام برای حسین بایقرا روی داد، فتنۀ سلطان محمود در بلخ بود که بایقرا وی را در نبرد چکمن سرا (756 ق/ 1355 م) منهزم ساخت و به دنبال آن، شهر بلخ را به تصرف خود درآورد (دولتشاه، 949-951؛ بابر، II/ 179). افزونبراین، سلطان ابوبکر، پسر ابوسعید، هم که در این زمان به نزد بایقرا آمده، و با دختر وی ازدواج کرده بود، مدتی بعد، دست به شورش زد؛ ازاینرو، بایقرا به او حمله برد و در کنار آب گرگان به او رسید و بعد از دستگیریاش، دستور قتل او را داد (دولتشاه، 965؛ فضلالله، 178).
مهمترین مشکل داخلی حسین بایقرا در این سالها شورش فرزند ارشدش، بدیعالزمان، بود. وقتی بایقرا بعد از سرکوب شورش خسرو شاه در بلخ (901 ق/ 1496 م)، و واگذاری آن ولایت به بدیعالزمان، برخلاف انتظارش استراباد را به پسر او، محمد مؤمن میرزا، نداد و به فرزند کهتر و مورد علاقۀ خویش، مظفر حسین میرزا، واگذار کرد (میرخواند، 7/ 5803-5804؛ خواندمیر، 4/ 198، 201، 207؛ بابر، II/ 180)، اختلاف بین پدر و پسر پدید آمد. بدیعالزمان ایلچیانی را به استراباد فرستاد و به محمد مؤمن میرزا پیغام داد که اگر مظفر حسین میرزا به آن ناحیه آمد، حکومت آنجا را به او واگذار نکند. افزونبراین، نمایندگانی نزد امیر خسرو شاه و امیر شجاع ذوالنون ارغون فرستاد و از آنها کمک خواست (خواندمیر، همانجا). هیئتهای نمایندگی علیشیرنوایی نیز نتوانستند آنها را با هم آشتی دهند (بابر، I/ 42)؛ ازاینرو، بدیع الزمان به هرات حمله برد. در نبردی که در سهشنبه 29 شعبان 904، در منطقۀ پل چراغ روی داد، بایقرا بر فرزند عاصی خویش فایق آمد (همو، I/ 43؛ خواندمیر، 4/ 209-210). سپس فرزند او، محمد مؤمن را نیز در استراباد دستگیر کرد (بابر، I/ 44, II/ 179؛ میرخواند، 7/ 5813-5814) و خدیجه بیگم، مادر مظفر حسین میرزا نیز با همدستی وزیر نظامالملک خوافی، او را به قتل رساند (بابر، II/ 184؛ واصفی، 2/ 233-234).
قتل محمد مؤمن به سبب محبوبیت فراوان وی در بین مردم هرات، به وجاهت حکومت حسین بایقرا لطمه زد؛ به طوری که علیشیرنوایی کشته شدن او را به جریان قتل مجدالدین بغدادی پیش از حملۀ مغولان تشبیه کرد (میرخواند، 7/ 5816؛ خواندمیر، 4/ 215).
حسین بایقرا در پاییز همان سال با شورش دو پسرش ابوالمحسن میرزا در مرو و محمد محسن میرزا در ابیورد مواجه شد (همو، 4/ 239-240؛ روملو، 22-23). او بعد از محاصرۀ سه یا چهارماهۀ مرو با میانجیگری امیر نظامالدین درویش علی (میرخواند، 7/ 5838)، با ابوالمحسن به توافق شبهصلح دست یافت (بابر، II/ 179؛ خواندمیر، 4/ 240). بایقرا بعد از آن به دیگر پسرش، محمدحسین، در استراباد حمله برد. هرچند شهر مزبور را گرفت و 15 روز در آنجا ماند، ولی به سبب شورش مجدد بدیعالزمان، به اجبار، محمدحسین را در حکومت استراباد باقی گذارد (همو، 4/ 244-246). این بار نیز علیشیرنوایی میانجیگری کرد و مانع درگیری مجدد پدر و پسر شد و با وساطت وی قرار شد که نام بدیعالزمان در خطبه با نام پدر ذکر گردد و بایقرا شهر بلخ و اراضی بین جیحون و مرغاب را به او واگذار کند (میرخواند، 7/ 5851؛ روملو، 40).
بایقرا در 906 ق/ 1500 م، با مشکل بزرگ هجوم ازبکان به سمرقند مواجه شد (میرخواند، 7/ 5865-5866)، و از طرفی در این سال، علیشیرنوایی دوست و مشاور اعظم خود را، که وی را چون هارون برای موسى میدانست، از دست داد (خواندمیر، 4/ 255). در این سال، ازبکان سمرقند را بهطور قطع از چنگ تیموریان خارج ساختند. بابر حاکم آن شهر از بایقرا به سبب اینکه افزون بر عدم کمک به او در زمان محاصرۀ سمرقند، کمالالدین حسین گازرگاهی را به سفارت نزد محمد شیبانی فرستاده بود، انتقاد کرد (بابر، I/ 98).
گذشته از این، حسین بایقرا در 907 ق، شاهد تشکیل دولت صفویان شد. هنگامی که شاه اسماعیل مشغول محاصرۀ یزد بود، سفیری به نام امیر کمالالدین حسین طبسی صدر را نزد وی فرستاد و چون مراتب تعظیم را رعایت نکرد، باعث حملۀ شاه اسماعیل به طبس شد (همو، I/ 113-114). بااینهمه، مناسبات دو طرف تا حدودی دوستانه دنبال شد. بایقرا هم در این زمان به دلیل کهولت و بیماری طولانی همواره سعی میکرد از منازعه با شاه اسماعیل اجتناب ورزد (نک : رومر، 150).
سرانجام بایقرا برای بیرون راندن ازبکان از سمرقند از همۀ پسرانش و حتى از شخص بابر نیز کمک خواست (بابر، II/ 176)؛ ولی هنوز به دوراهی بابا الٰهی در حوالی بلخ نرسیده بود که به بیماری سختی دچار شد و در 11 ذیحجۀ 911 ق/ 5 مۀ 1506 م، بر اثر همین بیماری و در سن 71 سالگی درگذشت (میرخواند، 7/ 5912؛ بابر، II/ 177). جسدش را در مدرسهای واقع در هرات به خاک سپردند (میرخواند، 7/ 5913-5914). بااینحال، محل قبر وی مشخص نیست (IA, V(1)/ 646).
پس از مرگ سلطان حسین بایقرا، گرچه بزرگان قصد داشتند بدیعالزمان را، که فرزند ارشد حکمران متوفا بود، به سلطنت بردارند، ولی خدیجه بیگم و محمد بروندوق برلاس از امرای برلاسی لشکر، که متمایل به مظفر حسین میرزا بودند، قرار گذاشتند آن دو برادر که از یکدیگر متنفر بودند، به طور مشترک امور سرزمینهای تیموری را با اتحاد کامل اداره کنند؛ ازاینرو، در جمعۀ اواخر ذیحجۀ 911، در هرات خطبه به نام هر دو خوانده شد و نیز در سکههایی اسامی هر دو را نقش کردند (میرخواند، 7/ 6012؛ خواندمیر، 4/ 363-364؛ واصفی، 2/ 281). بابر از این جریان اظهار شگفتی کرده، میگوید: این کار عجیبی است و در هیچ دورهای پادشاهی مشترک دیده نشده است (II/ 201). لیکن این اتفاق چندان طول نکشید، چرا که بقیۀ شاهزادگان تیموری از قبول اطاعت از مظفر حسین میرزا سر باز زدند و هرکدام دعوی استقلال کردند و قسمتی از مملکت را تصرف نمودند. این اختلافات شدید بین اولاد حسین بایقرا زمینه را برای موفقیت ازبکان و انقراض حکومت تیموریان فراهم ساخت (میرخواند، 7/ 6014؛ خواندمیر، 4/ 365). بدیعالزمان هم پس از شکست از شیبانیان در 913 ق/ 1507 م، ابتدا به صفویان، و سپس به سلیم عثمانی پناه برد و سرانجام در 920 ق در استانبول به سبب بیماری طاعون درگذشت (IA، همانجا).
بااینهمه، آنچه دربارۀ سلطنت حسین بایقرا در خراسان اهمیت دارد، بیشتر مسائل فرهنگی است تا سیاسی. در ایام سلطنت وی، شرایطی برای صلح و آرامش نسبی در خراسان فراهم شد و ولایت مزبور به مرکزیت شهر هرات به رشد و بالندگی رسید (EI2, III/ 603). به گفتۀ بابر (II/ 204, 206-212, 229)، شهر هرات به مرکز بزرگ فرهنگی تبدیل شد و کاخهای جدید، باغها، مساجد، مدارس، خانقاهها و بیمارستانها در آنجا پدید آمد (خواندمیر، 4/ 111). فعالیتهای زراعی (اسفزاری، 2/ 374-375) و تجارتی نیز دنبال شد. ازجمله در ایام سلطنت حسین بایقرا نزدیک به 10هزار نفر از طالبان علوم در هرات جمع شدند و وی مدرسهای به نام سلطانی در کنار نهر انجیل ــ که ساخت آن 18 سال طول کشید ــ برای آنان احداث کرد (یوکسل، 189). 11 دانشمند معروف آن دوره ازجمله مولانا شمسالدین محمد سبزواری و مولانا فصیحالدین و رکنالـدین مسعود برای تدریس (نک : میرخواند، 7/ 5955؛ نیز یوکسل، همانجا)، امیر حاجی پیر به عنوان بکاول، و کمالالدین حسین برای وعظ در آن مدرسه تعیین شدند (خواندمیر، 4/ 211، 240، 345).
حسین بایقرا در شمار معدود پادشاهان ایرانزمین است که نه تنها برای پیشبرد فرهنگ تلاش کرد، بلکه خود نیز در زمرۀ مردان فرهنگ این سرزمین به شمار میرود (فراهانی، 156)؛ به طوریکه دشمن وی شیبانی نیز به این نکته اعتراف کرده، میگوید که از زمان پیامبر (ص) تا امروز پادشاهی فاضلتر، هوشیارتر و مهذبتر از حسین بایقرا نیامده است (واصفی، 2/ 396). بابر میگوید (II/ 178): در میان تیموریان هیچکس به اندازۀ بایقرا شمشیر نزد.
وی طبع شعری هم داشت و به دو زبان ترکی و فارسی شعر میسرود و تخلص او «حسینی» بود (سام میرزا، 14-16؛ نک : نوایی، 396). اشعارش بد نیست، اما همه در بحر رمل یعنی بر وزن فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات سروده شده است (بابر، EI2، همانجاها). هرچند سام میرزا کتاب مجالس العشاق را به او نسبت میدهد (ص 15)، ولی بابر (II/ 193) و خواندمیر (4/ 325) به تعلق آن اثر به کمالالدین حسین گازرگاهی تأکید میورزند. این احتمال درست به نظر میرسد؛ چون اگر بایقرا مؤلف کتاب بود، در خاتمۀ کتابْ خود را جزو یکی از متصوفان ذکر نمیکرد. این کتاب برای فهم روانشناسانۀ وضعیت اجتماعی در این دوره یکی از منابع مهم است (نک : IA، همانجا).
پسران حسین بایقرا بهخصوص بدیعالزمان، شاه غریب میرزا، که یک نسخه از دیوان حافظ را نسخهبرداری نمود؛ فریدون میرزا، که حسین واعظ کاشفی کتاب اخلاق محسنی را به او تقدیم کرد؛ و محمد محسن میرزا، که مرید و یاور شاه اسماعیل در ایام اسارت او بود، نیز بسان پدر خویش به دو زبان ترکی و فارسی شعر میسرودند (بابر، II/ 180-181؛ ساممیرزا، 16).
در رأس حامیان فرهنگی این دوره بعد از سلطان، دو شخصیت نامدار، یکی علیشیر نوایی، نماینده و حامی ادبیات ترکی جغتایی، که مجلس هشتم کتاب خود را به بایقرا تخصیص داد، و دیگر عبدالرحمان جامی، صوفی و آخرین نمایندۀ شعر کلاسیک فارسی، قرار داشتند (نوایی، 396-397، 406؛ میرخواند، 7/ 5950-5951؛ بابر، II/ 186-187). افزونبراین، در دربار بایقرا شعرا و ادیبانی ازجمله نظامالدین سهیلی، مولانا ریاضی، بنایی، سیفی بخاری و دولتشاه سمرقندی؛ مورخان نامداری چون عبدالرزاق سمرقندی، میرخواند، اسفزاری و خواندمیر؛ نیز صورتگر و نقاش بزرگ ایرانی، کمالالدین بهزاد؛ خوشنویس شهیر، سلطان علی مشهدی؛ عبدالله مروارید، مؤلف شرفنامه و از استادان فن موسیقی و دیگر اساتید پرشمار علوم و فنون حضور داشتند (بابر، II/ 191, 196, 197, 199, 200؛ میرخواند، 7/ 5969، 5970؛ گروسه، 545-546؛ IA، همانجا).
ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا، 1964 م؛ اسفزاری، محمد، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به کوشش محمد کاظم امام، تهران، 1339 ش؛ اوحدی بلیانی، محمد، عرفات العاشقین، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران، 1388 ش؛ بارتولد، و. و.، زندگانی سیاسی میر علیشیر نوایی، ترجمۀ پوهاند میرحسین شاه، کابل، 1346 ش؛ ترابی طباطبایی، جمال، سکههای شاهان اسلامی ایران، تبریز، 1350 ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1333 ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش فاطمه علاقه، تهران، 1385 ش؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش چ. ن. سدن، کلکته، 1931 م؛ سام میرزا صفوی، تحفۀ سامی، به کوشش رکنالدین همایونفرخ، تهران، 1384 ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1383 ش؛ فراهانی منفرد، مهدی، پیوند سیاست و فرهنگ در عصر زوال تیموریان و ظهور صفویان، تهران، 1383 ش؛ فضلالله بن روزبهان، عالم آرای امینی، به کوشش محمداکبر عشیق، تهران، 1382 ش؛ قزوینی، یحیى، لب التواریخ، تهران، 1363 ش؛ قطغان، محمدیار، مسخر البلاد، به کوشش نادره جلالی، تهران، 1385 ش؛ معز الانساب فی شجرة الانساب، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی پاریس، شم 67؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، به کوشش جمشید کیانفر، تهران، 1380 ش؛ نوایی، عبدالحسین، اسناد و مکاتبات تاریخی (از تیمور تا شاه اسماعیل)، تهران، 1341 ش؛ واصفی، محمود، بدایع الوقایع، به کوشش الکساندر بالدیرف، تهران، 1350 ش؛ نیز:
Aka, İ., Timurlular, Ankara, 1995; Babur, Z. M., Vekayi Babur’un hâtirati, tr. and ed. R. R. Arat, Ankara, 1946; EI2; Grousset, R., L’Empire des Steppes, Paris, 1948; IA; Manz, B.F., «Family and Ruler in Timurid Historiography», Studies on Central Asian History in Honor of Yuri Bregel, ed. D. A., Deweese, Bloomington, 2001; id, «Women in Timurid Dynastic Politics», The Women in Iran from the Rise of Islam to 1800, eds. L. Beck and G. Nashat, Urbana/ Chicago, 2003; Roemer, H. R., Persien auf dem Weg in die Neuzeit, Beirut, 1989; Savory, R. M., Studies on the History of Ṣafawid Iran, London, 1987; Subtelny, M., Timurids in Transition (Turko-Persian Politice and Acculturation in Medieval Iran), Leiden, 2007; Woods, J.E., The Timurid Dynasty, Bloomington, 1990; Yüksel, M. Ṣ., Timurlularda din-devlet iliṣkisi, Ankara, 2009.
اکبر صبوری
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید