اسکندر مقدونی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 8 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/235301/اسکندر-مقدونی
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
اسکندر ولیعهدی تعیین نکرده بود و سردارانش فیلیپ سوم (فیلیپوس آرهیدایوس) ــ پسر نامشروع و کمعقل فیلیپ دوم ــ را بههمراه اسکندر چهارم، پسر اسکندر و رکسانه، که پسازمرگ اسکندر زاده شد، مشترکاً به پادشاهی نشاندند. این دو پساز چانهزنی بسیار، ساتراپیها (استانها)ی امپراتوری را میان خود بخش کردند و وحدت امپراتوری با دشواری حفظ شد. اما هر دو شاه، فیلیپ سوم در 317قم و اسکندر چهارم در 310 یا 309 قم، کشته شدند. پسازآن، استانها مستقل شدند و سرداران، به پیروی از آنتیگونوس در 306قم، عنوان شاه بر خود نهادند. این حکومتها با یکدیگر درگیر نبردهایی شدند که سرانجام به پدید آمدن پادشاهیهای آنتیگونی، بطلمیوسی، سلوکی و باختر (باکتریا) انجامید.
اسکندر یکی از بزرگترین فرماندهان نظامی جهان در همۀ دورانهاست. او مهارت ویژهای، هم در بهکار بردن ترکیبی از جنگافزارها و هم در متناسب کردن تاکتیکهایش در رویارویی با دشمنانی داشت که همچون سکاهای چادرنشین یا هندیانِ دارای فیل جنگی، شیوههایی نو در جنگ داشتند. او در طراحی راهبُرد (استراتژی) ماهر بود و میدانست چگونه در هر نبرد، از فرصتهایی که بهدست میآمد و در پیروزی یا شکست نقش تعیینکننده داشت، سود بَرَد. او همچنین برای بهرهبردن کامل از پیروزیهایش، دشمن را بیرحمانه تعقیب میکرد. بهرهگیری او از سوارهنظام چنان مؤثر بود که کمتر نیازی به پیادهنظام مییافت. دوران کوتاه فرمانروایی اسکندر زمانی سرنوشتساز در تاریخ اروپا و آسیا بود. از مقاصد کشورگشایانۀ اسکندر اطلاعات معتبر اندکی برجای مانده است. برنامههای دوررَس برای فتح مدیترانۀ باختری و بنیادگذاری سلطنتی جهانی، که دیودُروس، تاریخنگار یونانی سدۀ نخست میلادی، ثبت کرده است، شاید از برساختههای بعدی باشد. اگر چنین نیز نباشد، جانشینان اسکندر آن طرحها را یکسره به آب دادهاند. اگر اسکندر زنده میماند، بیگمان فتح آسیای صغیر را تکمیل میکرد؛ زیرا پافلاگونیا، کاپادوکیا و ارمنستان هنوز استقلال واقعی خود را حفظ کرده بودند. اما در واپسین سالها، ظاهراً هدف او کاوش سرزمینهای تازه بود، بهویژه در عربستان و کرانۀ دریای کاسپی (خزر).اسکندر تا پایان زندگی در پی پدید آوردن اتحادیهای از اقوام بود. او برای این کار، ارتش خود را به شکل یک نیروی چندملیتی حافظ نظم، دوباره سازمان داد، در طول راههای بازرگانی، مهاجرنشینهایی برپا ساخت و به ازدواج گسترده میان مقدونیان و اقوام آسیایی فرمان داد و خود در این کار پیشگام شد. اما کوشش او برای درهم آمیختن مردمان خاورزمین و باخترزمین ناکام ماند؛ زیرا مقدونیان، چه رهبران و چه مردم عادی، این اندیشه را نپذیرفتند و در امپراتوری سلوکی، که پساز اسکندر پدید آمد، عناصر مقدونی و یونانی آشکارا برتری داشت. اگرچه جزئیات کامل سیاست اقتصادی اسکندر دانسته نیست، آشکار است که او یک نظام مرکزی مالیاتی پدید آورده بود که در آن، کارگزاران گردآوری مالیات احتمالاً مستقل از فرمانروایان محلی کار میکردند. بخشی از ناکامی این دستگاه بهدلیل ضعف شخصیت هارپالوس، گنجور بزرگ، بود. اما بنیاد نهادن یک نظام پولی نو برپایۀ سکههای نقره، بهشیوۀ آتن، بهجای نظام کهنۀ مسکوکات دو فلزی رایج در مقدونیه و ایران، به بازرگانی در سراسر امپراتوری یاری رساند. سرازیر شدن شمشهای زر و سیم از خزانههای شاهنشاهی ایران نیز تحرک بسیاری به اقتصاد سراسر منطقۀ مدیترانه بخشید. اسکندر برای بههم پیوستن سرزمینهای فتحشده، در طول مسیر لشکرکشیهایش شهرهای بسیاری برپا کرد (پلوتارک از 70 شهر سخن میگوید) که بیشترشان اسکندریه نام گرفتند. این شهرها، که بهخوبی مکانیابی میشدند و به منابع آب دسترسی داشتند، افزون بر سربازان اسکندر، جوانان، بازرگانان و دانشوران را نیز به خود جلب میکردند. البته بعدها بسیاری از مهاجران این شهرها را ترک گفتند، اما فرهنگ و زبان یونانی از این شهرها به دیگر سرزمینهای فتحشده گسترش یافت. بدینسان، اسکندر فرهنگ و تمدن یونانی را تا آسیای مرکزی و هندوستان گسترش داد و راه را برای پدید آمدن پادشاهیهای دوران هِـلِنیستی (یونانیمآبی) در سراسر امپراتوری هموار ساخت. در دوران یونانیمآبی، یونانی زبان مشترکی برای ارتباط میان این سرزمینها بود. نادرست نیست اگر گفته شود که سربرآوردن امپراتوری روم، گسترش مسیحیت بهمثابه یک دین جهانی، و سدههای دراز سیطرۀ امپراتوری بیزانس، همه تا اندازهای نتیجۀ کشورگشاییهای اسکندر بودهاند.از هیچ انسان دیگری بهاندازۀ اسکندر در افسانههای ملتهایی چنین گوناگون یاد نشده است. او در افسانههای مصری به مقام خدایی رسیده است؛ در داستانهای فارسی و عربی، قهرمانی افسانهای است؛ در روایتهای عبری از خاندان داوود، و پیامآور ظهور مسیح دانسته شده است؛ و حتى در اخبار قدیسان اتیوپیایی، قدیس شناخته شده است.
EA , 2006 (under «Alexander the Great»; EB , 2010 (under «Alexander the Great», »Porus«, «Taxila»); ME , 2009 (under «Alexander the Great»). بخش تاریخ
شخصیت تاریخی اسکندر در منابع ایرانی ـ اسلامی دستخوش تحریف و آشفتگی بسیار شده است، بهگونهایکه در این منابع، عنصر افسانه بر حقیقت تاریخی زندگی وی فزونی دارد. آشفتگی و ابهامی که دربارۀ شخصیت او در این منابع هست، مولود 3 عامل است: 1. افسانۀ خویشاوندی اسکندر با دودمان کیانیان ایران؛ 2. اختلاط شخصیت اسکندر با شخصیت قرآنی ذوالقرنین؛ 3. یکی بودن احتمالی ذوالقرنین و کورش بزرگ، بنیادگذار دودمان هخامنشی. توضیح آنکه نخست، بنابر پارهای روایات کهن، اسکندر فرزند داراب، یا دارای بزرگ، از پادشاهان کیانی، و نتیجۀ وصلت این پادشاه با دختر فیلیپ مقدونی دانسته میشده است. دودیگر آنکه در زمانی نامعلوم، پیشاز ظهور اسلام، اسکندر مقـدونی بـا شخصیتی موسوم بـه ذوالقرنین ــ که ظاهراً هم سلطنت دنیـایی و هم سلطنت روحانـی و دینی داشته است ــ یکی شده بود و پسازآنکه در قرآن کریم آیاتی در شأن ذوالقرنین آمد (کهف/ 18/ 83- 98)، در تواریخ و تفاسیر اسلامی، این دو غالباً یکی انگاشته شدند (برای نمونه، نک : ابوالفتوح، 449؛ بلعمی، 709-711؛ فخرالدین رازی، 163؛ ثعلبی، 359؛ قرطبی، 45- 47). سهدیگر آنکه، بهموجب برخی پژوهشهای اخیر، ذوالقرنین و کورش بزرگ فردی واحد دانسته شدهاند (آزاد، جم ). احتمال یکی بودن اسکندر مقدونی و ذوالقرنینِ قرآن بسیار کم است، مگر آنکه، به پیروی از فرض گروهی از مورخان گذشته، قائـل بـه وجـود دو اسکنـدر یا دو ذوالقـرنین شویـم (مثـلاً نک : ابنکثیر، 418؛ خواندمیـر، 209). از سوی دیگر، تأثیر تاریخی اسکنـدر ـ ذوالقرنین در ادب و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی آنچنان گسترده است که هم در آثار ادبی، عرفانی و اخلاقی، و هم در فرهنگ عامه، آمیزهای از هر دو شخصیت (اسکندر، پسر فیلیپ، و ذوالقرنینِ قرآن) بهچشم میخورد. معرفی تاریخی اسکندر و یکی شدن او با ذوالقرنین، و نیز یکی شدن ذوالقرنین بـا کورش بزرگ، تـا اندازهای ناقص یا حتى گیجکننده خواهد بود. مقایسۀ انبوه آنچه دربارۀ این دو شخصیت تاریخی ـ افسانهای گفته، و نوشته شده است، کمابیش ثابت میکند که آنان از جهات گوناگون، دو شخصیت جداگانه بودهاند و چنین مینماید که در اذهان غیرمنتقد و اسطورهساز، یک اسکندر بیشتر وجود ندارد که گاه پادشاهی است خونریز و جهانستان و گاه، شاهی پیامبرگونه، همراه خضر نبی در طلب آب زندگانی (حیوان). روایات مربوط به اسکندر در منابع ایرانی یا از اصل پهلوی، یا از مآخذ غیرپهلوی (یونانی، سُریانی و احتمالاً مآخذ دیگر) بوده است. پارهای از این روایات را در اصل، ایرانیان (معمولاً زردشتیان) روزگار ساسانی در کتابهایی مانند خوتای نامک نوشتهاند، و پساز اسلام، این روایتها به نوشتههای پهلوی، مانند دینکرت، بندهش و ارداویرافنامه، انتقال یافته، و سپس مأخذ مورخان ایرانی و عرب قرار گرفته است. مقدار اینقبیل اخبار نسبتاً کم است. بخش دیگر از روایات مربوط به اسکندرْ داستانها و گزارشهای مجعول، نیمهافسانهای یا مبالغهآمیزی است که پساز مرگ او به یونانی نوشته شده، و بعدها به زبانهای سریانی، پهلوی، عربی، ارمنی و جزآن ترجمه شده، چیزهای فراوانی بدان افزوده شده، و به منابع فارسی و عربی راه یافته است. در روایتهایی که بهدست خود ایرانیان (معمولاً زردشتیان) نوشته شده، اسکندر مردی ویرانگر، ستمکار و اهریمنی وصف شده، اما در دستهای دیگر از روایات ایرانی، اسکندر بهگونهای دیگر تصویر شده است. این روایات سرشار از خیالپردازیها، افسانهها، مبالغهها و ستایشها دربارۀ اسکندر است. او در این روایات، هم پیامبری خداشناس، با ایمان و مبلغ دین خداست و هم قهرمانی صفشکن و جهانگیر.منشأ اخبار مجعول و سررشتۀ بیشتر افسانهها دربارۀ اسکندر کتابی است که در حدود 200م، یعنی 5 سده پساز اسکندر، بهدست مردی ناشناس در مصر نوشته شد و سپس به فیلسوف و مورخ همزمان اسکندر، کالیستِنِس (360-327قم)، خواهرزادۀ ارسطو، منسوب شد. البته دستمایۀ این مجعولات به زمان خود اسکندر باز میگردد که سرداران و لشکریانش شرح کارهای او را با مبالغهگویی و خیالپردازی نقل کردند. در رأس این افسانهپردازان، اُنِسیکریتوس، یکی از فرماندهان سپاه اسکندر، و کالیستنس بودند که در لشکرکشیهای اسکندر به شرق، او را همراهی میکردند. این گزارشهای نادرست بعدها موضوع رمان تاریخی کلِیتارخوس، از سرداران اسکندر، قرار گرفت (پیرنیا، 1/ 82). کالیستنس در سفرهای جنگی اسکندر مشاهدات روزانۀ خود را بهصورت کتاب تاریخی درآورد و قصد داشت با این کتاب، مخدوم خود را شهرۀ آفاق کند؛ اما زمانی که اسکندر ادعای خدایی کرد، او برضد این ادعا سخن راند («دانشنامۀ،...»، ذیل «اسکندر») و نوشتۀ خود را برتر از کارهای اسکندر شمرد (پیرنیا، 2/ 1744). تاریخ کالیستنس چندی بعد مفقود شد تا آن مصریِ ناشناس از روایات دروغین و گزارشهای مبالغهآمیزی که از انسیکریتوس و کالیستنس بهدستش رسیده بود، مجموعهای به یونانی پرداخت و سخنان بیپایۀ دیگر بدان افزود. این داستان سپس خود منشأ انبوه افسانههای بیپایۀ لاتین، پهلوی، سریانی، ارمنی، عبری، عربی، حبشی و شماری دیگر از زبانها دربارۀ اسکندر شد. بسیاری از منابع فارسی و عربی شجرهنامههایی مجعول از اسکندر بهدست میدهند. بااینهمه، در بیشتر آنها نام پدر اسکندر (فیلیپ) را به شکلهای فیلفوس، فیلقوس، فیلاقوس، فیلبس یا بیلبوس آوردهاند. در این تبارنامهها فراتر از نام فیلیپ، به نامهایی همچون مطریوس، مصریم، هرمس، میطون، عیص و ...، برمیخوریم که نشانی از آنها در تاریخهای یونانی و رومیِ اسکندر پیدا نمیشود و روشن است که بعدها برساخته شده است. روایتهای آمده در بیشتر این مآخذ، مانند تاریخ طبری (ص 577)، مروج الذهبِ مسعودی (ص 318)، زین الاخبار گردیزی (ص 602-603)، المنتظم ابنجوزی (424-425)، الکامل ابناثیر (ص 284) و بهتبع آنها، تاریخهای متأخرتر، مانند مجمل فصیحی (فصیح، 25)، تبار اسکندر را به ابراهیم خلیل یا نوح نبی میرسانند.پیوند خوردن رشتۀ تبار اسکندر به قوم یهود، یا درآمدن وی به مقام پادشاهی مسیحی، بیگمان ناشی از خلق افسانهای مسیحی بر پایۀ کتابهای خطیِ مرکز بایگانی پادشاهان اسکندریه، و به نظم درآمدن بخشهایی از آن به همت شخصی به نام یعقوب ساروک، شاعر سریانیزبان مسیحی در اوایل سدۀ 6م، بوده است و اینها همه میرسانند که چنین مترجمان یا گردآورندگان اخبار اسکندر پارهای از روایتها و افسانههای دینی یهودی و مسیحی را به اصل یونانی افزودهاند. قرائن نشان میدهد که مترجم اسکندرنامه از عربی به سریانی، کشیشی مسیحی بوده است (باج، 60, 62, 77). گذشته از پارهای اختلافات جزئی، در تاریخهای متقدم عربی و فارسی، به 3 نوع نسب برای اسکندر برمیخوریم: نسب سامی ـ مسیحی، نسب مصری، و نسب ایرانی.بر آنچه از حوادث زندگی اسکندر، تقریباً در همۀ تاریخهای قدیم، بیشتر تکیه شده، جنگ او با ایرانیان است. عمده تفاوتِ گزارش این تاریخها با آنچه در منابع اروپایی در اینباره آمده، این است که حریف ایرانی اسکندر، که در تاریخهای اروپایی، داریوش سوم، آخرین شاهنشاه هخامنشی است، جای خود را معمولاً به دارای دارا، یا دارای دوم یا دارای اصغر، آخرین پادشاه کیانی، میدهد. به همین دلیل، در آثار ادبی فارسی نیز همیشه دارا و اسکندر در کنار یا در برابر یکدیگر قرار میگیرند.در منابع اسلامی، افزون بر گزارش خونریزیها و سفاکیهای اسکندر، گزارشهای بسیاری نیز از حیلهگریها، ریاکاریها و پیمانشکنیهای او به چسم میخورد (مثلاً نک : دینوری، 57، 58؛ ابناثیر، 290؛ حمدالله، 96؛ ابنجوزی، 424). در تاریخهایی که به قلم یونانیان و رومیان نوشته شده، نیز نمونههایی از این پیمانشکنیها و حیلهگریهای اسکندر دیده میشود. بهنظر میرسد شهرت اسکندر به دانشاندوزی و علمدوستی موجب شده است که او در بسیاری از کتابهای تاریخ و اخلاق، محور شماری حکایات پندآموز، نکات حکمی، فلسفی و اخلاقی شود. انتساب بسیاری از این نکات فلسفی و اخلاقی، که از زبان اسکندر بیان شده، به شخص وی سخت محل تردید است. اسکندر در شماری از حکایاتی که در آنها نقشی دارد، بهصورت پادشاهی حکیم، خردمند، ژرفبین، و در جاهایی مردی پرهیزگار، خداشناس و رازدار ظاهر میشود (برای نمونه، نک : مسعودی، 320، 322؛ ابنبابویه، 372؛ شهرستانی، 138-139؛ ابنجوزی، 425، 426؛ عیاشی، 348؛ ابناثیر، 288-289؛ حمدالله، همانجا). سازندگان و گویندگان این حکایات و عبارات حکمی و فلسفی احتمالاً خواستهاند با قرار دادن اسکندر در کانون سخنان خود، برجستگی و دوام بیشتری به آنها ببخشند. در آثار ادبی فارسی، آنچه از جهانگیری، زیادهخواهی، مصاحبت با خضر و طلب آب حیات و غیره در اخبار آمده، همه به اسکندر نسبت داده شده است. مشهورترین مجموعههایی که بر پایۀ اخبار اسکندر به نثر فارسی نوشته شده، قصههای مفصلی است که عنوان اسکندرنامه (ه م) دارند، مانند اسکندرنامهای که از سدۀ 5ق، و اسکندرنامۀ دیگری که از عهد صفوی باقی مانده است و هر دو به نثری فصیح نوشته شدهاند (صفا، 198؛ بهار، 262، 263، حاشیۀ 1). شاعران و نویسندگان ایرانی در بند آن نبودهاند که در اخبار، اسکندر درست را از نادرست بازشناسند. ازاینرو، در آثار آنان اسکندرْ ذوالقرنین است و ذوالقرنینْ اسکندر. خضر در مصاحبت اسکندر، در جستوجوی آب زندگانی به ظلمات میرود، سدّ سکندر بهآسانی در چین قرار میگیرد، و اسکندرِ خونریز به نمونه و نمادی از جوانمردی، بخشندگی، عدالت و رحم تبدیل میشود. شاعرْ چشمۀ آب حیات و آیینۀ سکندری را واقعیات مسلم میانگارد؛ البته شاعران عارف و عارفان شاعر از حد تشبیهات و استعارات مرسوم فراتر رفته و آنچه، را دربارۀ اسکندر خواندهاند، به زبان نمادین عرفان مبدل کرده، و از این رهگذر، بر غنای ادب عرفانی فارسی افزودهاند.
ابناثیر، الکامل، ج 1؛ ابنبابویه، محمد، کمال الدین و تمام النعمة، بهکوشش حسین اعلمی، بیروت، 1412ق/ 1991م؛ ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، بهکوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1400ق، ج 1؛ ابنکثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، دارالفکر، بیروت، 1385-1400ق/ 1966-1980م، ج 4؛ ابوالفتوح رازی، حسین، روح الجنان، بهکوشش مرتضى مدرسی، قم، 1404ق، ج 3؛ آزاد، ابوالکلام، ذوالقرنین یا کورش کبیر، ترجمۀ محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1342ش؛ بهار، محمدتقی، سبکشناسی، تهران، 1337ش، ج 3؛ پیرنیا، حسن، ایرانباستان، تهران، 1313ش؛ ثعلبی، احمد بن محمد، عرائس المجالس (قصص الانبیاء)، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1401ق/ 1981م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چ نوایی؛ خواندمیر، حبیب السیر، ج 1؛ دینوری، احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1334ش؛ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، بهکوشش محمد سید کیلانی، قاهره، بیتا، ج 2؛ صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، 1352ش؛ طبری، تاریخ، ج 1؛ عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، بهکوشش هاشم رسول محلاتی، تهران، بیتا، ج 2؛ فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، مطبعة البهیة، قاهره، بیتا، ج 21؛ فصیح خوافی، محمد بن محمد، مجمل فصیحی، بهکوشش محمود فرخ، مشهد، 1339-1341ش، ج1؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1965-1966م، ج 11؛ گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زینالاخبار، بهکوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، بهکوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق/ 1965م، ج1؛ نیز:
Budge, E. A. W, The History of Alexander the Great, Cambridge, 1889; Chambers΄s Encyclopedia , Oxford/ London, 1967-1968.مجدالدین کیوانی (دبا)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید