اسکندر مقدونی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 8 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/235301/اسکندر-مقدونی
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
رویدادی در سمرقند کنونی، شکاف میان اسکندر و بسیاری از مقدونیان را گستردهتر ساخت. او در بگومگویی در حالت مستی، کلِئیتوس، یکی از معتمدترین فرماندهانش را کشت، اما پسازآن، ارتش اعلامیهای صادر کرد که در آن، کلئیتوس به خیانت متهم شده بود. این اقدام اسکندر گامی بهسوی استبداد شمرده میشد. افزون بر این، اندکاندک نشانههایی از گرایش اسکندر به آیینهای درباری ایران دیده شد. او جامۀ شاهان ایرانی را بهتن کرد و سپس، در بلخ کوشید تا رسم ایرانیِ زمینبوسی در برابر شاه را بر یونانیان و مقدونیان تحمیل کند، اما آنان این رسم را نپذیرفتند؛ حتى کالیستِنِس، تاریخنگار و خواهرزادۀ ارسطو، که شاید چاپلوسیهایش اسکندر را به خداانگاری خود تشویق میکرد، از نماز بردن در برابر او خودداری کرد. ولی کوتاهزمانی پسازآن، کالیستنس بهگناه آگاهی از فتنهای که خدمتکاران شاهی برضد اسکندر در سر داشتند، گرفتار، و کشته شد و به روایتی دیگر، در زندان درگذشت. این رویداد فیلسوفان مشائی را، که کالیستنس با آنان پیوند داشت، از اسکندر دلسرد ساخت.
اسکندر برای درهم شکستن پایداری بازپسین شهربانان شاهنشاهی ایران به سرزمینهایی فراتر از دانش جغرافیای یونانیان رسیده بود. او پسازآنکه با دشواری فراوان، بر طبیعت سرکش و ایستادگی سرسختانۀ مردمان کوهنشین و چادرنشین آسیای مرکزی پیروز شد، برای نگاه داشتن پیوند میان سرزمینهای گشودهشده، رشتهشهرهایی بر پا کرد و مهاجران را در آنها اسکان داد. وی که دربارۀ رود بزرگ سِند چیزهایی شنیده بود، در اوایل تابستان 327قم، با سپاهی تقویتشده، که پلوتارک آن را 000‘120 تن دانسته است، باختر (بلخ) را ترک کرد. اگر این رقم درست باشد، این سپاه باید دربرگیرندۀ مردمان بسیاری، از جمله ساربانان و مهتران، پیشهوران گوناگون و حتى زنان و کودکان بوده باشد؛ اما شمار سربازان آن احتمالاً در حدود 000‘35 تن بوده است. اسکندر پساز گذشتن دوباره از هندوکش، احتمالاً از راه بامیان و درۀ غوربَند، نیروهایش را دو دسته کرد. نیمی از آنها را با باروبنه، زیر فرمان هِفایستیون و پِردیکاس، هر دو فرمانده سوارهنظام، قرار داد و به گذرگاه خیبر کنونی گسیل کرد و نیمی دیگر را خود برداشت و روی به ارتفاعات شمالی نهاد. او بهسوی سوات و گَندهاره پیش رفت و با کاربرد مؤثر ابزارها و راهکارهای محاصره، و فتح بلندیهای تسخیرناپذیر سوات، به چند کیلومتری غرب رود سند رسید. در بهار 326 قم، اسکندر با گذشتن از رود سند، وارد تاکسیلا (در سنسکریت: تاکشاشیلا) شد. فرمانروای تاکسیلا برای کمک برضد رقیبش، پوروس (پَئورَوه؟)، که بر سرزمینهای میان رودهای جهِلُم (در یونانی: هوداسپِس) و چِناب در پاکستان امروزی حکومت میکرد، فیل و سرباز به اسکندر پیشکش کرد. واپسین نبرد بزرگ اسکندر در غرب رود جهلم بود. در آنجا پیادهنظام مقدونی باید برای نخستین بار با فیلهای زرهپوش میجنگیدند. اسکندر و سواران پیشتازش نمیتوانستند به فیلها نزدیک شوند، زیرا آنها اسبها را میرماندند. این وضعْ کهنهسربازان مقدونی را بسیار آشفته و خشمگین ساخت. اسکندر سرانجام توانست پوروس را شکست دهد؛ اما او را نکشت و بهعنوان دستنشاندۀ خود، دوباره به فرمانروایی گماشت. اسکندر در کنار جهلم دو شهر ساخت: آلکساندریا نیکایا ــ اسکندریۀ نیکه (ایزدبانوی پیـروزی) ــ در بـزرگـداشت پیـروزی خـویش، و آلکسانـدریـا بوکِفالا ــ اسکندریۀ بوکِفالوس ــ بهیاد اسبش با همین نام که در همانجا مرد. دانسته نیست که اسکندر سرزمین هندوستان را فراتر از رود هوفاسیس (احتمالاً بیاس یا بِئاس امروزی در پنجاب)، تا چه اندازه میشناخته است و مدرکی در دست نیست که نشان دهد او از رود گَنگ چیزی شنیده بوده باشد. او که هنوز تشنۀ کشورگشایی بود، تا هوفاسیس پیش رفت ولی در آنجا با سرپیچی نظامیان خود روبهرو شد که در زیر باران استوایی، از پیشروی سر باز زدند. آنان که بسیار خسته بودند، تاب رویارویی دوباره با فیلهای جنگی را نداشتند. سپاهیان اسکندر ضرورت تثبیت قدرت مقدونیان را بر سراسر قلمرو شاهنشاهی ایران درک کرده بودند، اما ادامۀ کشورگشایی اسکندر را فراتر از مرزهای ایران، دیوانگی میدانستند. کوئِنوس، یکی از چهار فرمانده بزرگ سپاه اسکندر، سخنگوی شورشیان بود. اسکندر بسیار خشمگین شد و با اینکه میپنداشت با رسیدن به «اقیانوس شرقی» و پایان جهان فاصلۀ چندانی ندارد، چون شورشیان را مصمم دید، با بازگشت موافقت کرد. اسکندر در کنار رود هوفاسیس 12 محراب برای 12 خدای اُلَمپی برپا کرد و به کرانۀ رود جهلوم بازگشت. در آنجا ناوگانی از 800 تا 1000 کشتی برآورد و به پاییندست این رود و از آنجا بهسوی رود سند روان شد. نیمی از نیروهایش سوار بر کشتی، و نیم دیگر در دو سوی رود، بر کرانه میرفتند. ناوگان را نِئارخوس، اهل کرِت، رهبری میکرد و ناخدای کشتی اسکندر اُنِسیکریتوس نام داشت که هر دو بعدها گزارشهایی از این لشکرکشی نوشتند. در این مسیر، نیروهای او درگیر نبردهایی سخت و کشتارهایی بیرحمانه شدند. در جریان حملۀ آنان به یکی از شهرهای قوم مالی در نزدیکیِ رود راوی (در پاکستان کنونی)، اسکندر زخمی کاری برداشت که او را رنجور ساخت. او پساز رسیدن به دلتای سند، لنگرگاه و اسکلهای ساخت و هر دو شاخۀ رود سند را کاوش و شناسایی کرد. اسکندر خود بههمراه بخشی از نیروهایش از خشکی راه بازگشت در پیش گرفت و باقیماندۀ نیروها را در 100 تا 150 کشتی، به فرماندهی نئارخوس، مأمور دریانوردی اکتشافی در امتداد کرانۀ خلیج فارس کرد. نئارخوس در سپتامبر 325قم بهراه افتاد و سه هفته وقت گرفت تا در اواخر اکتبر، باد موسمیِ شمال خاوری را دریابد. اسکندر نیز در سپتامبر همان سال در امتداد کرانۀ خلیج فارس، از راه گِدروسیا (بلوچستان امروز) روان شد، اما کوهستانی بودن سرزمینهای پیش رو، او را ناچار ساخت تا از دریا دور شود و ازاینرو، نتوانست آذوقه برای ناوگان خود فراهم آورد. کراتِروس، افسری عالیرتبه، پیشاپیش با باروبنه و دِژکوبها، فیلها، بیماران و زخمیها، بههمراه سه گردان پیادهنظام، از راه کویته و قندهار کنونی بهراه افتاده بود تا به درۀ رود هیرمند برسد و از آنجا، از راه زَرَنگ (در سیستان کنونی) پیش رود و بر فراز رود آمانیس (میناب امروزی)، در کرمان به سپاه اصلی اسکندر بپیوندد. راهپیمایی اسکندر به گدروسیا مصیبتبار بود. لشکریان او از کمبود آب و غذا در بیابان رنج فراوان بردند و هنگامی که در یک وادی اردو زده بودند، در پی روان شدن ناگهانی سیل، بسیاری از زنان و کودکان و زخمیان کشته شدند. اسکندر سرانجام به رود میناب رسید و در آنجا، نئارخوس و ناوگانش، که آنان نیز تلفاتی متحمل شده بودند، به اسکندر پیوستند.
پساز رسیدن به کارمانیا (کرمان)، اسکندر سیاست جابهجاییِ مقامهای ارشد و کیفردهی فرمانداران بزهکار را، که پیشاز ترک هندوستان آغاز کرده بود، پی گرفت. میان سالهای 326 و 324قم بیشاز 3/ 1 ساتراپها (استانداران) بر کنار، و 6 تن، ازجمله استانداران ایرانیِ پِرسیس (پارس)، سوسیانا (ایلام)، پارایتاکِنا (اصفهان) و کارمانیا (کرمان) به مرگ محکوم شدند. سه فرمانده مستقر در ماد، ازجمله کلِئاندروس، برادر کوئنوس (که اندکی پیشتر مرده بود) به باجگیری متهم، و به کرمان فرا خوانده، و در آنجا محاکمه و اعدام شدند. در اینکه شدت عمل اسکندر برای عبرتگرفتن دیگر استانداران و فرماندهان خطاکار بوده، یا اینکه بیاعتمادی به افراد (همچون فیلوتاس و پارمنیون) دلیل از میان بردن آنان بوده است، تردید وجود دارد؛ اما منابع کهن، که معمولاً از اسکندر طرفداری کردهاند، دربارۀ سختگیریهای او بهشکل دیگری نظر دادهاند.اسکندر در بهار 324قم به شوش، پایتخت ایلام و مرکز اداری شاهنشاهی ایران، رسید و دریافت که گنجورش، هارپالوس، از بیم کیفر دستبرد به خزانه، با 000‘6 سرباز مزدور و 000‘5 تالِنت پول به یونان گریخته است. هارپالوس را در آتن دستگیر کردند، اما گریخت و بعدها در کرِت دستگیر، و اعدام شد. اسکندر در شوش ضیافتی برپا داشت تا تسخیر شاهنشاهی ایران را جشن بگیرد. در این ضیافت، برای پیشبرد سیاست آمیزش نژادی مقدونیان و ایرانیان در آفریدن یک نژاد برتر، او و 80 تن از افسرانش همسران ایرانی برگزیدند که دراینمیان، دو دختر داریوش سوم به همسری اسکندر و هفایستیون درآمدند. به 000‘10 تن از سربازان مقدونی هم که همسران ایرانی گرفته بودند، جهیزیۀ سخاوتمندانهای داده شد. این روش آمیزش نژادی سبب اختلاف روزافزون میان اسکندر و مقدونیانی شد که با درک تازۀ او از مفهوم امپراتوری موافق نبودند.تصمیم اسکندر در بهکارگیری همسان ایرانیان و مقدونیان در ارتش و ادارۀ استانها، خشم این مقدونیان را بیشتر برانگیخت. این ناخشنودی با پیوستن 000‘30 تن از جوانان ایرانی باختر و سغد و دیگر بخشهای امپراتوری، که آموزش نظامی مقدونی دیده بودند، به سوارهنظام همراه اسکندر، گسترش یافت. افزون بر آن، اشراف ایرانی در میان سوارهنظام محافظ اسکندر پذیرفته شدند. پِئوکِستاس، فرماندار تازۀ پارس، برای چاپلوسی، از این سیاست پشتیبانی کامل کرد؛ اما بیشتر مقدونیان آن را تهدیدی برای امتیازهای خود میانگاشتند. این مخالفت هنگامی به اوج رسید که اسکندر تصمیم گرفت کهنهسربازان مقدونی را بهرهبری کراتِروس به مقدونیه بفرستد. این تصمیم حرکتی بهسوی انتقال کرسی قدرت به آسیا تعبیر شد و همۀ مقدونیان، مگر محافظان سلطنتی، سر به شورش برداشتند؛ ولی هنگامی که اسکندر همۀ ارتش خویش را برکنار کرد و بهجای آنان ایرانیان را بهخدمت گرفت، مخالفتها فرونشست. در پی این رویداد، یک میهمانی آشتی برپا شد که در آن، 000‘9 مهمانْ پایان سوءتفاهم در موضوع اشتراک مقدونیان و ایرانیان در حکومت ــ و نه چنانکه میگفتند، همسانی رعایا در همۀ امتیازها ــ را جشن گرفتند. سپس 000‘10 کهنهسرباز مقدونی هم با پیشکشهایی به مقدونیه بازگردانده شدند و بحران پایان یافت.
در تابستان 324قم اسکندر کوشید تا مشکل دیگری را حل کند و آن، آوارگی هزاران سرباز مزدور در یونان و آسیا بود. بسیاری از آنان به دلایل سیاسی از شهرهایشان تبعید شده بودند. برای این کار، فرمانی از اسکندر به اروپا برده، و در سپتامبر 324قم در اُلَمپیا منتشر شد که در آن، همۀ شهرهای یونان موظف به پذیرش دوبارۀ تبعیدیان و خانوادههایشان، مگر اهالی تِب، شدند. این دستور سبب دگرگونیهایی در مقررات دولتهای اُلیگارشیای میشد که آنتیپاتِر، فرماندار اسکندر، در شهرهای یونان برقرار کرده بود. اسکندر میخواست آنتیپاتر را فرا بخواند و کراتروس را جایگزین او سازد، ولی مرگ مهلتش نداد. در پاییز 324قم هفایستیون در هگمتانه (همدان) مرد و مقام او، یعنی وزیر بزرگ، بیجانشین ماند. اسکندر از مرگ این دوست دیرینه سخت اندوهگین شد و برای او مراسم سوگواری شاهانهای در بابِل برگزار کرد. او فرمانی عمومی برای یونانیان فرستاد تا هفایستیون را، همچون یک قهرمان، محترم شمارند. این فرمان احتمالاً با خواست خداوندگاری اسکندر پیوند داشت. او دیرزمانی بود که اندیشۀ خدا شدن را در سر داشت. در باور یونانیان، تمایز روشنی میان خدا و انسان نبود و در افسانههای آنان، بیشاز یک نمونه از رسیدن انسان به مقام خدایی، از راه انجام کارهای بزرگ،آمده است. اسکندر در چندین مورد، مقایسه میان شاهکارهایش با کارهای دیونوسوس و هِراکلِس (هرکول) را تشویق کرد. بهنظر میرسید که او به خداوندگاری خود باور داشت و دیگران هم میبایست آن را میپذیرفتند. این کارِ او انگیزۀ سیاسی نداشت؛ زیرا در شهرهای یونان، مقام خدایی دارای امتیاز ویژهای نبود. ادعای او شاید نشانهای از جنون خودبزرگبینی و ناپایداری عاطفیاش بود. شهرها ناگزیر، ولی بیشتر با ریشخند، این ادعا را پذیرفتند. در اعلانی که در اسپارت صادر شد، آمده بود: «چون اسکندر آرزو دارد خدا باشد، بگذارید خدا باشد». در زمستان 324قم، اسکندر برای گوشمالی کوهنشینان زاگرس، با بیرحمی به کوههای لرستان لشکرکشید. او در بهار سال بعد در بابِل، افزون بر نمایندگان شهرهای یونان، سفیران حسننیت را از سوی لیبیاییها، و نیز اِتروسکها، بروتیاییها و لوکانیاییهای جنوب ایتالیا بهحضور پذیرفت؛ اما داستان آمدن سفیرانی از میان اقوام دورتر، چون کارتاژیها، سِلتها، ایبِریاییها و حتى رُمیها، شاید از برساختههای بعدی باشد. اسکندر درپی سفر دریایی نئارخوس، اسکندریهای بر دهانۀ رود دجله در خلیج فارس ساخت و میخواست راههای ارتباط دریایی با هندوستان را گسترش دهد. برای این کار، لشکرکشی و کاوش در کرانههای شبهجزیرۀ عربستان ضروری مینمود. او همچنین هراکلِئیدِس ــ یکی از افسرانش ــ را برای کاوش در کرانههای دریای کاسپی (هیرکانی / خزر) فرستاد. اسکندر هنگامی که سرگرم بهسازی نظام آبیاری و آبادسازی کرانههای خلیج فارس بود، پساز یک مهمانی طولانی و مسابقۀ میخواری در بابِل، بیمار شد و 10 روز بعد، در 13 ژانویۀ 323قم در 33 سالگی مرد. او 12 سال و 8 ماه فرمانروایی کرد. پیکرش را بطلمیوس، که بعداً شاه مصر شد، به مصر برد و در تابوتی زرین در اسکندریه نهاد. هم در مصر و هم در شهرهای یونانی به او احترامی خداگونه نهادند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید