اسکندرانی، مکتب
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 8 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/235286/اسکندرانی،-مکتب
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
اسکندرانی، مکتبِ \ maktab-e eskandarāni\ ، یا مکتب اسکندریه، در معنای عام، اصطلاحی دربرگیرندۀ همۀ نحلهها و سنتهای فکری و علمی که طی سالهای 310قم ــ که بطلمیوس یکم، ملقب به سوتِر، نخستین شاه مقدونیِ مصر، مدرسه و کتابخانهای در اسکندریه (ه م) بنیاد نهاد ــ تا زمان فتح اسکندریه بهدست مسلمانان (642م)، در این شهر پدید آمده، و رواج داشته است. اسکندریه از آغاز تا هنگام برافتادن بطلمیوسیان بهدست رومیان، مرکز فرهنگ و تمدن یونانیمآب (هِـلِنیستی) بود که از درآمیختن فرهنگ یونانی با فرهنگهای خاورزمین پدید آمد. در این مقاله بهطور خاص به مکتبهای فلسفی، دینی (مسیحی) و پزشکی اسکندرانی پرداخته میشود.
افزون بر دیگر نحلهها و سنتهای فکری که در دوران یادشده در اسکندریه پدید آمد، در فلسفه، نحلههای نوفیثاغوری و نوافلاطونی در این شهر شکوفا شدند و اندیشمندانی یهودی و مسیحی، مانند پانتایْنوس، کلِمِنس (کلِمِنت)، اُریگِنِس (اُریگِن) و فیلون، در آنجا زیستند و نامشان با نام اسکندریه درآمیخته است. اما در معنای خاص، مکتب فلسفی اسکندرانی عنوانی است برای قرائتی از فلسفۀ افلاطون (ه م) که از حدود نیمۀ سدۀ 4 تا سال 642م در مدارس اسکندریه متداول بوده است. این مکتب ارتباطی تنگاتنگ با مکتب آتن داشت و تا زمانی که مدرسۀ آتن دایر بود، مراودههای فکری میان دو مکتب ادامه یافت. بسیاری از اعضای مکتب اسکندرانی، مانند هیِروکلِس، هِـرمیاس و آمونیوس هِـرمیای، از شاگردان آتنیها بودند. برخی از آنان نیز، مانند آمونیوس، شاگردانی آتنی داشتند. با این حال، قرائتهای آنان از اندیشههای افلاطون با یکدیگر متفاوت بود. گرایش به سحر، عرفان، تأملات ژرفِ نظری و دینی (مربوط به ادیان غیرمسیحی) در قرائت آتنی آشکار است و فیلسوفان این مکتب تا پایان، پشتیبان این ادیان غیرمسیحی باقی ماندند. اما در اسکندریه گرایشهای علمی و تفسیرهای محتاطانۀ متونْ جریان غالب بود. در مقایسه با مکتب آتن، قرائت اسکندرانی از فلسفۀ افلاطون به قرائت پیش از افلوطین (ه م) نزدیکتر بود. ازاینرو، اعتقاد به احدِ وصفناپذیر و اتحاد اسرارآمیز با آن در فلسفۀ نوافلاطونیِ اسکندرانی بسیار نادر است. برخی از اعضای این مکتبْ افلاطون را بهگونهای معرفی میکردند که گاه برای مسیحیان نیز پذیرفتنی بود و برخی دیگر نیز عملاً به مسیحیت اعتقاد داشتند، هرچند ممکن است که این اعتقاد تنها تظاهر بوده باشد. تطهیر فلسفۀ یونانی و جمع آن با مسیحیت ــ ازجمله تأکید بر بخشهایی از فلسفۀ ارسطویی که منافاتی با مسیحیت نداشت ــ که غالباً از ویژگیهای سدههای میانه دانسته میشود، تا اندازهای با مکتب اسکندرانی آغاز شده است. این امر پس از فتح اسکندریه بهدست مسلمانان نیز تکرار شد و این بار فلسفۀ یونانی رنگ اسلامی یافت. استفانوس اسکندرانی یکی از واپسین اعضای مکتب اسکندرانی بود که احتمالاً چندی پیش از تهاجم مسلمانان، دعوت به تدریس فلسفه را در دانشگاه قسطنطنیه پذیرفت و بدین ترتیب، فلسفۀ افلاطونیِ اسکندرانی را با خود به امپراتوری بیزانس برد. معمـولاً هیِـروکلس (اش ح 420م) را نخستیـن نمـایندۀ مکتب اسکندرانی میدانند. عقیدۀ او بر این که صانعِ عالَم همان خدای متعال است و خدایی فراتر از آن نیست، مخالف عقیدۀ افلوطین است و شاید از اریگنس باشد، چرا که اریگنس احتمالاً نویسندۀ کتابی با همین مضمون در مخالفت با افلوطین بوده است. میتوان نظریۀ هیروکلس مبنی بر توافق افلاطون و ارسطو در بنیادها را از استادِ افلوطین، آمونیوس ساکاس، دانست. بنابراین، شاید مکتب اسکندریه وارث فلسفۀ افلاطونیِ پیش از افلوطین بوده باشد. برخی دانشوران تمایل دارند که آغاز این مکتب را تا اِئودُروس (سدۀ 1م) و حتى تا آنتیوخوس (سدۀ 1قم) به عقب ببرند. بسیاری از آراء هیروکلس رنگوبوی مسیحی دارد، مانند اینکه میگفت خداوند برای آفرینش عالم نیازی به ماده ندارد و آفرینش عالمْ آفرینشی از هیچ، و فعلی ارادی است؛ و نیز اینکه ارواح و ذوات الٰهی (فرشتگان)، که بیرون از دایرۀ تقدیرند، واسطۀ نزول مشیت الٰهی به آفریدههای معقولاند. از سوی دیگر، هرمیاس در تفسیر فایدروسِ افلاطون، از درسهای سوریانوس (سیریانوس) استفادهای کامل میکند و مانند یامبلیخوس، قائل به معانی سهگانه (طبیعی، ریاضی و الٰهی ـ مابعدالطبیعی) در سرتاسر این کتاب است. اختلاف دو مکتب آتن و اسکندریه از ردیۀ یحیى نحوی، یکی از اعضای مکتب اسکندرانی، بر آراء پروکلوس بهخوبی پیداست. اختلاف آنان، که سابقۀ آن به آکادمی قدیم (آکادمی افلاطون) برمیگردد، بر سر حدوث و قِدَم عالم است که افلاطون در محاورۀ تیمائوس به آن اشاره کرده است. یحیى نحوی قائل به حدوث عالم است، اما پروکلوس آن را قدیم میداند. یحیى نحوی همچنین شرحی بر سِفرِ پیدایش نوشته، و ازجملۀ کسانی است که ادعا کردهاند افلاطون با این کتاب آشنا بوده است. یحیى نحوی، بهعنوان متکلمی مسیحی، تفسیری از تثلیث ارائه کرد که به سهخدایی معروف است. از روابط میان مکتب اسکندریه و هممسلکان کلمنس و اریگنس آگاهیای در دست نیست. قتل هوپاتیا (هیپاتیا)، از بزرگان این مکتب، در 415م بهدست گروهی از اوباش مسیحی، که او را به آتشافروزی و جلوگیری از برقراری آشتی میان حـاکم مسیحی اسکندریـه و سـراسقفْ سیـریل ــ قـدیس سیریل (کوریلّوس) اسکندرانی ــ متهم کرده بودند، یکی از مهمترین رویدادهایی است که با نام این مکتب گره خورده است. اسقف سونِسیوس یکی از پیروان هوپاتیا بود که در آثارش آموزههای مسیحی و افلاطونی در کنار یکدیگر دیده میشود.
DPh.R ; EPh.1.بخش فلسفه
این عنوان به مدرسۀ دینی مسیحی (اساساً مبتنی بر آموزش شفاهی) در چند سدۀ نخست مسیحیت گفته میشود که در میانۀ سدۀ 2م در اسکندریه پایهگذاری شد و همراه با مکتب انطاکی (نک : ه د، انطاکی، مکتب)، بنیادهای الٰهیات بعدی مسیحی را پدید آورد. این مدرسه نخستین مرکز آموزش تعالیم دینی مسیحی در سطح عالی بود. بنیادگذار مدرسۀ اسکندریه احتمالاً پانتاینوس بود و شاگردش، قدیس کلِمِنسِ (کلمنتِ) اسکندرانی (ح 150- ح 215م)، و نیز اُریگِنِس (یا اُریگِن؛ ح 185- ح 253م) ارزش و اعتبار والایی به این مدرسه بخشیدند. سنت مکتب اسکندریه بر تساهل و آزادمنشی استوار بود، اما در سدههای 4 و 5م، گروهی از دانشوران دینی اسکندریه، که در رأسشان قدیس سیریل (کوریلّوس) اسکندرانی (ح 375-444م) قرار داشت، در صدد آزار و پیگرد مخالفان خود برآمدند و اینگونه، در برابر اسلاف خود قرار گرفتند. بنیادگذاران این مکتب ــ پانتاینوس، کلمنس و اریگنس ــ از سازش میان فرهنگ یونانی و ایمان مسیحی جانبداری میکردند و با این زمینه به دفاع از مسیحیت برخاستند. این فرایند سازگارسازی بدان انجامید که در مدرسۀ اسکندریه مراحل آموزشی از «دانشهای فروتر» (ریاضیات، موسیقی، ادبیات، علوم زیستی، فلسفه و غیره) آغاز شود تا سرانجام به «دانشهای برتر» (علوم مقدس یا الٰهیات) برسد، علومی که دستیابی به آنها را تنها از راه مطالعۀ کتاب مقدس مسیحی ممکن میدانستند. تفسیر کتاب مقدس هدف این مکتب بود و دانشوران اسکندرانی در این جهت کوشش بسیار داشتند. آنان روش ویژۀ خود را بهکار میگرفتند، به این شکل که در تفسیر کتاب مقدس از شیوۀ تمثیلی بهره میبردند و در تأملات خود، درحالیکه از افلاطون تأثیر پذیرفته بودند، به راه و روش عرفانی میرفتند. این شیوه را میتوان نزد نمایندۀ بزرگ این مکتب، اریگنس، نیز مشاهده کرد. شیوۀ تمثیلی اریگنس بر این آموزۀ موروثی مسیحی استوار بود که مطالب آمده در عهد جدید، در عهد قدیم سابقه دارد. مکتب اسکندرانی با نمادپردازیهای خود، در هر سطر از کتاب مقدس، مسیح را مشاهده میکرد؛ اما مکتب انطاکی در برابر این شیوۀ مکتب اسکندرانی موضع گرفت. با اینهمه، هر دو مکتب بر این باور بودند که عهد قدیم راه را برای فرا آمدنِ مسیح آماده کرد و در نتیجه، میتوان معنای تازهای از آن دریافت. همچنین، شیوۀ تمثیلی مکتب اسکندریه در روشی ریشه داشت که پیشتر در اسکندریه برای تفسیر حماسههای هُمِری و اساطیر یونانی بهکار گرفته میشد. این شیوه را فیلون اسکندرانی نیز برگرفت و به واسطۀ او بود که این شیوه به دانشوران مسیحی سدههای 2 و 3م رسید، بهگونهایکه میتوان گفت دو تن از برجستهترین آنان، کلمنس و اریگنس، از او تأثیر جدی پذیرفته بودند. در کل، الٰهیات اسکندرانی با تأثیرپذیریاش از فلسفۀ نوافلاطونی قابل تعریف و تشخیص است. بدینسان، دو مدرسۀ اسکندریه و انطاکیه در رقابت با یکدیگر قرار گرفتند. مکتب اسکندریه، که به فلسفۀ نوافلاطونی گرایش قوی داشت، بر اصالت معنی تأکید میکرد و به گستردگی از تمثیل در تفسیر متون دینی بهره میجست. از سوی دیگر، حوزۀ رقیب اسکندریه، یعنی مدرسۀ انطاکیه که تمایلات ارسطویی داشت، تفسیر تحتاللفظی کتاب مقدس را میپسندید. البته کلمنس و اریگنس هم کاملاً تفسیر تحتاللفظی را ترک نکردند، اما مدعی بودند که بامعنیترین جنبههای وحی الٰهی را تنها میتوان با تمثیل استخراج کرد. اریگنس بیانات لفظی را همچون ظروف میدانست برای مظروف آنها که گنجینۀ الٰهی است. معنای لفظی همچون کالبد است و معنای اخلاقی همچون جان، اما بالاترین معنا روح است که با تمثیل بهدست میآید. به موازات این نگرش، مکتب اسکندرانی در تحلیل کردن ذات مسیح بر طبیعت الٰهی او تأکید میکرد و طبیعت انسانی او را ظرفی برای طبیعت الٰهیاش میانگاشت. دانشوران اسکندرانی در آموزههای خود دربارۀ مسیح از الٰهیت او آغاز کردند و برخی از ایشان بهگونهای بر آن تأکید میکردند که انسانیت وی را تحتالشعاع قرار میداد و بهاینترتیب، راه برای آیین تکطبیعتی (مُنوفیزیتی) باز شد. بدینسان، اسکندریه یکی از کانونهای کشمکشهای گسترده و درازمدت میان مسیحیان بر سر مسائل الٰهیاتی بود. در سدۀ 4م قضایای مربوط به آریوس (ه م) در جهان مسیحیت غوغایی برانگیخت. آریوس که در اسکندریه از کشیشان عالیمقام بود، نظریۀ تازهای در مسیحشناسی آورد که بر پایۀ آن، عیسى مسیحی که زاده شد، رنج کشید، مصلوب شد و درگذشت، نمیتواند با علت اولای خلقت، که ماورای همۀ این امور است، یکی باشد. با اینکه نظریۀ او پیروان بسیار یافت، با مخالفتهای شماری از دینیاران نیز روبهرو شد و مرکز همۀ این کشمکشها اسکندریه بود. در 325م، شورای نیقیه آراء آریوس را محکوم، و اعلام کرد که پسر خدا در ذات با خدای پدر یکی است. آتاناسیوس قدیس (ه م)، اسقف اسکندریه (328-373م)، با پشتیبانی رُم، بهشدت با آیین آریوسی مبارزه کرد و اسکندریه در جانب رم قرار گرفت. اما کشمکشها ادامه یافت تا شورای قسطنطنیه (381م) آیین آریوسی را از مشرقزمین طرد، و قسطنطنیه را کرسی دوم مسیحیت («رم نوین») اعلام کرد. این امر برای اسکندریه، که خود را کرسی دوم میدانست، خوشایند نبود. چند سالی پس از آن، زمانی که یوحنا خروسُستُم، بَطریَرکِ (پاتریارکِ) قسطنطنیه (398-404م)، از راهبانی مصری پشتیبانی کرد که الٰهیات اریگنس را پسندیده بودند، مغضوب واقع شد و باز مشاجرهها بر سر طبیعت مسیح بالا گرفت. کشمکش تازهای هم که میان آپولیناریس (ه م)، که نظریاتش در 360-380م مطرح بود، و تئودُروسِ موپسوئِستیایی (ح 350- ح 428م) پیش آمد، در زمینۀ الٰهیات و مسیحشناسی بود و میتوان آن را، در واقع، کشمکشی میان الٰهیات پذیرفتهشده در اسکندریه و الٰهیات حوزۀ انطاکیه دانست. نظریات تئودُروس را، که در انطاکیه مقبولیت یافته بود، نِستوریوس، بطریرک قسطنطنیه (د ح 451م)، به کمال رساند؛ اما شورای اِفِسوس (431م)، به رهبری سیریل اسکندرانی، بطریرک اسکندریه (412-444م)، آراء نستوریوس را محکوم کرد. نستوریوس بر آن بود که عیسای انسانی همان کلمۀ الٰهی نیست و مریم فقط مادر عیسای انسانی بوده است. سیریل این ضابطه را اعلام کرد که کلمۀ متجسد دارای یک طبیعت (منوفیزیت) است. پاپ لئوی یکم علیه نظریۀ طبیعت واحد، که در اسکندریه غالب بود، موضع گرفت و سرانجام در شورای خالکِدون (451م)، این نظریه مطرود اعلام، و مسیح دارای دو طبیعت در یک شخص دانسته شد. این کشمکشها تا 250 سال بعد هم کمابیش ادامه یافت و اسکندریه همچنان در آنها نقش داشت، تا در 642م که اعراب مسلمان این شهر را تصرف کردند و جایگاه آن در الٰهیات مسیحی از میان رفت.
Collier's Encyclopedia, ed. E. Friedman & W. D. Halsey, London/ New York, 1986 (under «Alexandrian school», «Exegesis, Biblical»); EB, 1989 (under «Alexandria, school of», «biblical literature», «Christianity», «religious education»); Encyclopedia International, Grolier Inc., New York etc., 1974; The Oxford Dictionary of the Christian Church, ed. F. L. Cross & E. A. Livingstone, Oxford, 1974 (under «Alexandrian theology»). بخش ادیان، اساطیر و عرفان
این مکتب در پایان سدۀ 4 و آغاز سدۀ 3قم، با درآمیختن آموزههای پزشکی یونان و برخی تجربههای پزشکی مصری، در اسکندریه شکل گرفت و منشأ پیشرفتها و تحولاتی چشمگیر در پزشکی و بهویژه در شاخۀ کالبدشناسی بود و دستکم تا سدۀ 4م به حیات علمی خود ادامه میداد. پسازآنکه بطلمیوس یکم، ملقب به سوتِر (حک : 323-285 قم)، بنیادگذار دولت بطلمیوسیان مصر، کتابخانهای به موسِئوم (مـوسِیـون) ــ پـرستشگاه موساهـا یـا مـوزهـا، الٰهـههـای الهامدهندۀ آفرینش ادبی و هنری در دین یونانی ــ در اسکندریه افزود، و چنانکه گفتهاند، کاتبان بسیاری را به نسخهبرداری، اصلاح، ویرایش و مقابلۀ آثار علمی یونانی گماشت، و بهویژه پس از آنکه جانشینش، بطلمیوس دوم، ملقب به فیلادِلفوس(حک : 285-246قم)، به غنای این کتابخانه افزود، بسیاری فیلسوفان و دانشوران یونانی و شاگردانشان به دعوت بطلمیوسان مصر و به انگیزۀ بهرهمندی از فواید پژوهش در این کتابخانه به اسکندریه رفتند (البته برخی دربارۀ میزان اهمیت این کتابخانه در رونق علـوم در ایـن شهر تـردیدهایی ابـراز کردهانـد، مثـلاً نک : بَگنِل، 348-362؛ برای توضیحات بیشتر، نک : ه د، اسکندریه، کتابخانۀ). مکتب ادبی اسکندریه نیز بهنوبۀ خود، و بهواسطۀ نویسندگان نامداری چون آپولونیوسِ رودِسی، تِئوکریتوس، بیون و پُلوبیوس (ه مم)، گنجینهای غنی از آثار حماسی، آموزشی، مرثیهای، هزلی، بزمی و تاریخی پدید آورد. آثار نحوی و زبانشناختی اسکندرانی هم در شمار بهترینها بود. آریستارخوسِ سامُتراکی و زِنودُتوسِ اِفِسوسی آثار مهمی دربارۀ سرودههای هُمِر نوشتند و دیونوسیوس تراکس نخستین نحوی یونانی بود. در همین اسکندریه بود که بطلمیوس ــ که نظریاتش بعدها عنوان هیئت بطلمیوسی به خود گرفت و اخترشناسان تـا سدۀ 16م پیرو آن بودند ــ به پژوهش دربارۀ نجوم پرداخت؛ اِراتُستِنِس (اراتستن) طول نصفالنهار را اندازه گرفت؛ اقلیدس، بنیادگذار هندسه، در ریاضیات و بهویژه هندسه پژوهش کرد، و آپولونیوسِ پِرگایی،پایهگذار مخروطات بهعنوان شاخهای از هندسه، به تحصیل پرداخت (نک : ه د، اسکندریه، مدرسۀ؛ نیز سلّام، 3, 5؛ ریل، 409؛ اِرسکین، 38؛ کِتِل، 966؛ بِل، 177-178). بهعبارت دیگر، آنچه امروزه ریاضیات و اخترشناسی یونانی خوانده میشود، عملاً در اسکندریه شکل گرفت (نک : لانگِر، 109-125). اما تاریخنگاران علم، از میان رشتههای علمی گوناگونی که در این شهر شکوفا شدند، تنها برای رشتۀ پزشکی مکتبی «اسکندرانی» قائل شدهاند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید