اسطوره و اسطوره شناسی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 27 مرداد 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/235170/اسطوره-و-اسطوره-شناسی
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
چنانکه پیشتر نیز اشاره شد، یکی از نکات شگفت تکرار بعضی موضوعات و حتى جزئیات آنها در اساطیر فرهنگهای مختلفی است که از یکدیگر بیخبر بودهاند. اسطورههای حاکی از خلقت عالم و آفرینش آدمی همهجا به چشم میخورند. اُتو رانک، روانکاو آلمانی، دربارۀ این الگوی مشترک در اساطیر مختلف که قهرمانی اسطورهای از پدر و مادری والاتبار چشم به گیتی میگشاید، به تفصیل بحث کرده است؛ ولی پیش از آن، غیبگویی پدر را از خطر داشتن چنین پسری برحذر میدارد؛ بنابراین، نوزاد در جایی بیرون از شهر و آبادی رها میشود تا بمیرد؛ اما شبان یا جانوری او را نجات میدهد؛ پسر بزرگ میشود، دست به کارهای بزرگ میزند، انتقام میگیرد و سرانجام، هویت و تبار او آشکار میشود. چه در قبایل سرخپوستان ناواهو، چه در خاور دور و چه در یونان قدیم، همهجا به این الگو برمیخوریم. در تبیین این پدیده نظریههای گوناگون برپایۀ روانکاوی مکتب فروید، مکتب یونگ، مکتب ساختارگرایی لِوی ـ استروس، و عقاید میرچا الیاده، مورخ ادیان و اسطورهپژوه رومانیایی تبارِ آمریکایی، عرضه شده است. زیگموند فروید بر آن بود که ارتباط و مفاهمه به وسیلۀ نمادها نهتنها به تاریخ فرهنگی، بلکه همچنین به کارکرد روان وابسته است، و بر این اساس، برداشتی فراتاریخی و زیستشناختی از آدمی عرضه کرد و به این نظر رسید که اسطوره تصورات سرکوفته را مینمایاند. یونگ رویکرد فراتاریخی و روانشناختی را برپایۀ نظریهاش در باب «ناخودآگاهی جمعی» و «سرنمونهها» که، به باور او، به صورتهای رمزی در اسطورهها پدیدار میشود، بیشتر بسط داد. برخی از دانشوران، مانند میرچا الیاده و رودُلف اُتو، الٰهیدان آلمانی، معتقدند که اسطوره را باید صرفاً پدیدهای دینی و غیرقابل فروکاستن و برگرداندن به مقولات غیردینی دانست. اهل مکتب اسطوره و مناسک مدعیاند که هر اسطورهای در مقام «تبیین» یا سببگویی مناسکی متناظر با آن عمل میکند یا روزگاری درگذشته چنین عمل کرده است. البته پیوستگی اسطورهها با مناسک انکارپذیر نیست، ولی اینکه کدام یک نخست آمد، جای تردید دارد. از این گذشته، گرچه احتمالاً هیچ مناسکی نمیتوان یافت که با اسطورههایی همراه نباشد، هستند اسطورههایی که مناسکی مکمل آنها نیست.
اسطورهها را بر حسب نقشها یا هدفهایی که از آنها منظور بوده است، اسطورهپژوهان به اقسامی تقسیم کردهاند.
از این دستهاند اساطیر زایش یا آفرینش جهان، بسته به اینکه وجود آفریدگاری پیشاپیش فرض شده باشد یا نه. اسطورههای زایش جهان به اصل و آغاز به معنای صحت و اعتبار بنیاد عالم مربوط میشوند. در اسطورههای آفرینش، خواه در فرهنگهای ابتدایی و خواه پیشرفته، غالباً از خلقت زمین از مادۀ خامی سخن میرود که از پیش موجود بوده است. خلقت از عدم گرچه ممکن است از نظر فلسفی قانع کنندهتر باشد، نسبتاً در گزارشهای اسطورهای نادر است.آب همهجا منشأ حیات معرفی میشود. در اساطیر آسیا و آمریکای شمالی، آفریدگار یاریگری دارد که به ژرفای آبهای بیکران آغازین میرود تا زمین را بیرون بیاورد. در برخی جاها که اساطیر از آیین زردشت تأثیر پذیرفتهاند، این یاریگر چهرهای شیطانی مییابد و به دشمن آفریننده تبدیل میشود. این جنبۀ اسطوره تبیین میکند که شر و بدی یکی از اجزاء سازندۀ جهان است و آفریدگار مسئول پیدایش آن نیست.آفرینش جهان به شکلهایی دیگر نیز در اساطیر اقوام گوناگون به تصویر درآمده است، ولی برخی مشترکات میان همۀ آنها به چشم میخورد. در همه سخن میرود از متقابلان آشتیناپذیر (مانند آسمان و زمین، تاریکی و روشنایی) و از رویدادها و زمانی فراسوی عقل و تجربۀ عادی که هنوز آن متقابلان از یکدیگر جدا نشده بودند. آفرینش انسان معمولاً بلافاصله با زایش جهان پیوند مییابد. آدمی را یا خدا در زمین قرار میدهد یا منشأ او به هر حال از آسمان، و مقام او محور آفرینش جهان است. گاهی گفته میشود که انسان از ژرفای زمین یا از صخره یا درختی سربرکشیده، و از خاک یا مخلوطی از خاک و خون ساخته شده است. اما در هر صورت، آفرینش او نقطۀ اوج زایش جهان و حدفاصل و وجه تمایز وضع کیهان پیش و پس از اوست.
فرجام یا پایان در اساطیر هم به معنای مرگ است و هم به معنای پایان جهان. اسطورههای ناظر بر پیدایش مرگ همچنین بیان میکنند که مرگ به خودی خود پایان حیات نیست. این اسطورهها همان اندازه در فرهنگهای گوناگون رواج داشتهاند که اساطیر مربوط به آفرینش. در یکی از رایجترین این قبیل اسطورهها از زمان آغازینی میرود که مرگ هنوز جایی در آن نداشت و در نتیجۀ خطایی مشخص یا بهعنوان کیفر یا به علت تصمیم آفریدگار به جلوگیری از ازدحام در زمین، پدید آمد.
امید بهپدید آمدن جهانی نو گاه به گاه در بسیاری از تمدنها دیده میشود. در این موارد، تکیه بر آن است که رهبری پیشگو پایان جهان کنونی، رستاخیز مردگان و نوزایی عالم را پیشگویی میکند. شخصیتی محوری یا قهرمانی فرهنگی بازمیگردد، و مؤمنان به فرماندهی او به جنگ نیروهای خبیث و شرور میروند.
در بسیاری از فرهنگهای پیش از پیدایش خط، اسطورههایی وجود داشته، مربوط به چهرهای فوق انسانی (مانند پرومِتِئوس در اساطیر یونانی) که آفرینندۀ جهان نبوده، ولی با اعطای دانش و فن به آدمی، دنیا را کامل کرده است. چنین شخصیتی گاه سلامتبخش و نجاتبخش نیز دانسته میشود. اسطورههای مُنجیان غالباً به رستگاری نهایی نیز ربط داده میشوند. تصور قیامت و روز حساب، هم در آیین زردشت وجود دارد و هم در مذاهب یهودی، مسیحی و اسلامی، و در پی آن، رستگاری میآید. در زردشتیگری، منجیان یا سوشیانت ها بازمیآیند و در پیکار خیر و شر شرکت میجویند و به پیروزی نیکی و پرتوافکنی نور آسمان بر همۀ آفریدگان یاری میرسانند.
حرکت منظم اجرام آسمانی همواره توجه هر جامعهای را جلب کرده است. سیر بیوقفه و دگرگونیناپذیر خورشید و ماه و ستارگان همیشه تصور زمانی بیآغاز و انجام و، بنابراین، فراسوی زمان بشری را به اذهان القا کرده است و بسیاری از اسطورهها به رابطۀ آن دو پرداختهاند. عدد ٤ بیش از همه در این زمینه کاربرد داشته است. زردشتیان ایران باستان عمر جهان را ١٢ هزار سال، بخش شده به 4 دورۀ ٣ هزار ساله، میدانستند و باور داشتند که در پایان واپسین دوره، اهورامزدا، یا سرور دانا، بر اهریمن پیروز خواهد شد. در «کتاب دانیال نبی» در عهد قدیم از چهار «سلطنت» سخن میرود، به ترتیب از طلا، نقره، برنج، و مخلوط آهن و گِل، و پس از آن، «خدای آسمانها سلطنتی را که تا ابدالآباد زایل نشود، برپا خواهد نمود» (باب سوم، بندهای ٣٠-٤٦). مسئلۀ ٤ دورۀ عمر جهان، هر یک ساخته شده از یکی از فلزات، در آثار نویسندگان یونانی نیز به میان میآید. در یهودیت، همچنین این تصور پدید آمد که میان هر ٢ دوره و پیش از سلطنت ابدی، دورهای هزار ساله فاصله میافتد (هزارهگرایی از اینجا پدید آمده است). البته عددهای دیگری نیز در اسطورهها ذکر شدهاند (٣، ٦، ٧، ١٢ و ٧٢)، اما غلبه با عدد ٤ بوده است. پیچیدهترین دستگاه محاسبۀ دورههای عمر جهان در آیین هندو و آیین بودایی دیده میشود که برطبق آن، جهانها پدید میآیند و به پایان میرسند. هر یک از ٤ دوره عمر کوتاهتری دارد و شر و پلیدی در آن فزونی میگیرد. به موضوع دور و بازگشت (اکوار) جهانها پس از نابودی نهتنها در آیینهای هند، بلکه در دیگر جاها نیز برمیخوریم، مانند آیین اُرفِئوسی و فلسفۀ رواقی در یونان.
عموماً در اساطیر متعلق به آیینهای کهن، تصور جهان و طبیعت و انسان مبتنی بر تصور چرخۀ زمان است. تصور اخیر در بسیاری از نظامهای دینی و فلسفی بزرگ، مانند آیین برهمنی و بودایی و فلسفۀ افلاطون، وجود دارد و تا اندازهای مغایر با تصور حرکت مستقیمالخط زمان در یهودیت، مسیحیت و اسلام است. ولی هیچ فرهنگی، حتى فرهنگ یهودی یا مسیحی یا اسلامی، نو شدن فصلها و نوزایی طبیعت را، که ظاهراً در نحوۀ ادراک بشر از جهان نقش بسته است، کاملاً نادیده نمیگیرد.
در بسیاری از فرهنگها، اسطورههای یاد و فراموشی نقش داشتهاند، و در جاهایی که تصور نوزایی و تناسخ وجود دارد، بسیار اهمیت دارند. برخی ادعا کردهاند که دورههایی را که پیش از زندگی کنونی زیستهاند، به یاد دارند، و کسانی انگشتشمار (از جمله بودا) گفتهاند که حتى نخستین باری را که پا به عرصۀ وجود نهادهاند، به خاطر میآورند. در بسیاری از افسانههای هندی، پردۀ پندار و توهم (مایا) مانع از این میشود که شخص اصل و هدف خویش را به یاد آورد. در مذهب گنوسی نیز سخن از همینگونه فراموشی میرود که باید در برابر آن مقاومت ورزید. در فلسفه به مسئلۀ یاد و فراموشی در اندیشۀ یکی از فیلسوفان قرون وسطایی هند، شانکارا، و البته نزد افلاطون در رسالۀ مِنون برمیخوریم.
علم احکام نجوم یا صناعت تنجیم احتمالاً روشنترین نشانۀ ارتباطی است که بشر خواسته است میان افعال انسان و گردش افلاک برقرار سازد؛ حتى در جوامع پیشرفتۀ امروز نیز به نمونههایی از کوشش بشر برای برقرارسازی چنین ارتباطی برمیخوریم. آدمی در بسیاری از اوقات دربارۀ سرنوشت خویش دچار شک میشود. در برخی از اسطورهها، تقدیر نشانۀ قدرت چیرهگر یکی از ایزدان است. در بابِل چنین پنداشته میشد که مَردوک، خدای بابِلیان، در جنگ آغازینِ پیش از آفرینش، «الواح تقدیر» را به دست آورده بود. در یونان باستان، هِـسیودوس خدای خدایان، زئوس، را حاکم بر همه چیز معرفی میکند، ولی هُمِر میگوید که زئوس در برابر تقدیر ناتوان است، چنانکه نمیتواند جان پسر خویش را نجات دهد. در اساطیر، مسئلۀ رابطۀ سرنوشت با قانون الٰهی و عدل الٰهی و توجیه وجود شر در جهان و موجبیت علّی بیان شده است.
تنها در فرهنگهایی که نوعی از پادشاهی را مقدس انگاشتهاند، چنین اسطورههایی دربارۀ شاهان دیده میشوند. در مدارک پرستشگاههای بابل از نذر و نیاز در پیشگاه شاهان مقدس سخن رفته است، و در سرودهای دینی خطاب به آنان، به ازدواجشان با یکی از ایزدبانوان اشاره میشود. در مصر باستان، «حیاتبخش» یکی از صفات شاه بود. شاه واسطهای پنداشته میشد میان عالم ایزدی و جهان انسانها. مراسم رسمیِ رسانیدن شاهان به مرتبۀ خدایی در دورههای بالنسبه اخیر تاریخ پدید میآید. یکی از نخستین و چشمگیرترین این موارد، الوهیت بخشیدن به اسکندر مقدونی (ه م) بود. در روم باستان نیز برخی از امپراتوران پس از مرگ به آن درجه رسانده میشدند. اما درمورد زاهدان و قدیسان، اینگونه روایتها را باید بیشتر از مقولۀ حکایات دانست تا اساطیر. با این حال، مصادیقی در این زمینه پیدا میشوند (مانند منصور حلاج، عارف و صوفی مشهور در اسلام، یا فرانسیس قدیس در مسیحیت) که داستان آنها افزون بر اینکه الگویی برای زندگی در این دنیا بهشمار میرود، جنبۀ اسطورهای نیز دارد.
اسطوره ظاهراً از آغاز شکلگیری جوامع و تمدنها با بشر همراه بوده است. اسطورهپردازی اعم از اینکه ناشی از فطرت آدمی دانسته شود یا محصول عوامل محیطی و فرهنگی، پایانی ندارد. چنانکه پیشتر نیز اشاره شد، اسطورهها با گذشت زمان، تحول مییابند و تغییر شکل میدهند. به ناظران سطحی ممکن است چنین بنماید که اسطورهپردازی متعلق به روزگاران دوردست و اقوام بسیار کهن است. ولی اگر به دیدۀ تحقیق بنگریم، خواهیم دید که چنین پنداری خطاست و اسطوره و اسطورهپردازی هنوز از جهان رخت برنبسته است.در سدۀ ١٩م، تصور بر این بود که دین نیز در نتیجۀ تکامل عمومی جهان به راه انحطاط و زوال میرود. اما شواهد موجود نشان میدهند که بههیچوجه نمیتوان اسطوره را گونهای از هنرها و تجربههای دینی شمرد که تنها در اعصار گذشته در میان اقوام عمدتاً بیسواد پدید آمد و رشد کرد. جست و جو برای یافتن اساطیر را نباید به کشف بقایا یا «سنگواره»های ادیان و آیینهایی محدود کرد که اکنون برافتاده، و از یاد رفتهاند. سرگذشت بشر پیچیده است و به صرف اینکه تصورات غالب در هر عصر دگرگون میشوند، به آسانی گوشههای پنهان خود را آشکار نمیسازد و عناصر اساسی سازندۀ تاریخ را رها نمیکند. یکی از این عناصر، خلاقیتی است که آدمی در اسطورهپردازی بهکار برده است. صرفنظر از اینکه ادیان بزرگ جهانی اساطیر را خرافات پیشینیان و قصههای دروغ بنامند و محکوم کنند، مشاهدۀ وضع جهان نشان میدهد که بازار اسطوره همچنان گرم است.این تصور خطاست که گریبان خویش را از چنگ اساطیر رهانیدهایم و اکنون به سرعت به سوی پالایش زندگی از اینگونه «خرافات» پیش میرویم. بنای آن تصور بر این فرض است که دنیای ما «واقعی» و «واقعبین» است و برخلاف گذشته، افسانهها و خرافات را مردود میشمارد. ولی نباید از یاد برد که هر عصر و تمدنی بنا را بر همینگونه فرض گذاشته بود و هنوز هم میگذارد. هر اسطوره تنها هنگامی در همۀ جوانب آن به تمام دیده میشود که چونوچرا در آن راه یابد و نمود «واقعیت» پنداشته نشود. در زمانی کنونی ما به علت محرومیت از فاصلۀ زمانی و روانی لازم، نمیتوانیم اسطورههای عصر خویش را به دیدۀ روشن تشخیص دهیم و ارزیابی کنیم. این کار ضرورتاً باید به نسلهای بعد سپرده شود.جریان «عقلانی» اسطورهها بارها در تاریخ تکرار شده است. از نمونههای آن کوشش فیلسوفان یونان قدیم برای حرکت از «اسطوره» (muthos) به «عقل» (logos) بود؛ یا رواج تفسیرهای تاریخی در اواخر سدههای میانی میلادی که راه را برای تاریخنگاری و توجه به پدیدههای روانی، اجتماعی و اقتصادی هموار کرد. فیلسوفان و دانشمندان طبیعی رنسانس و ادوار بعد کوشیدند طبیعت را اصل قرار دهند و چهرهها و رویدادهای اسطورهای را محصول بیخبری پیشینیان از قوانین طبیعی و کوشش در تبیین پدیدههای مشهور معرفی کنند. ولی چنانکه تاریخ پیاپی نشان داده است، جریان عقلانی کردن بیبازگشت نیست. همزمان با اکتشافات اواخر سدههای میانه، و دورۀ رنسانس، بهویژه در اخترشناسی، جریانی از نو پدید آمد که تصور خدا و قوانین فراجهانی حاکم بر کائنات را برای آشتی دادن آنها با یافتههای علوم جدید، هرچه بیشتر به قلمرو مجردات برد و چهرهای متعالی به آن داد. این جریان با گسترش پژوهشها و افزایش اکتشافات علمی در سدههای ١٩ و ٢٠م نهتنها به ضعف نگرایید، بلکه در فلسفه و ادبیات و جهانبینی بخش پهناوری از مردم جهان متمدن، حتى شدت گرفت و به بازخیزی جنبشهای مذهبی و پیدایش فرقههای اعتقادی و نهضتهای سیاسی شگفتانگیز انجامید و به موازات پیشرفت «عقلانیت»، اسطورههای جدید آفرید.در اسطورهها خاصیتی است که حتى پس از «عقلانی» شدن، باز بقایایی برجای میگذارند. زدودن این بازماندهها در سدههای ١٩ و ٢٠م وجهۀ همت اولیای مذاهب بوده است. اصطلاح «اسطورهزدایی» را رودُلف بولتمان، الٰهیدان پرُتستانِ آلمانی، وضع کرد و از آن پس، این موضوع نه تنها در مذهب پرتستان، بلکه در محافل نواندیشان دینی یهودی و اسلامی نیز مطرح بوده است.اساطیر حتى در جوامع صنعتی پیشرفته هنوز محور اندیشه و کردار بخشهای گستردهای از مردماند و به صورتهای امروزیِ داستانها و فیلمهای مردمپسند یا برخی ایدئولوژیهای قومی، مذهبی، نژادی و سیاسی، برخی از نگرشهای قالبی، موروثی و تقلیدی را استوار نگاه میدارند. ژرژ سورِل، نویسندۀ فرانسوی، در اوایل سدۀ ٢٠م فرق گذاشت میان اعتقادات تابع ملاک صدق و کذب و اعتقاداتی که آن ملاک دربارۀ آنها کاربرد ندارد و باید بر این اساس سنجیده شوند که آیا هنوز تأثیری در اذهان دارند یا از تأثیر افتادهاند. غالباً اسطوره اعتقادی دربارۀ آینده است که عمیقترین خواستهای گروه اجتماعی خاصی را در برمیگیرد، مانند مسیحاگرایی یا پیشگویی هیتلر دربارۀ عمر هزار سالۀ رایش آلمان یا پیشگویی مارکسیستها دربارۀ پژمردن و بر افتادن تدریجی دولت و پیروزی نهایی پرولتاریا. در سیاست، اسطوره هنگامی بر اذهان مسلط میشود که خادم منافع گروهی خاص باشد و به آرزوهای آن گروه محوریت دهد. صدق یا کذب آن در این مواقع مطرح نیست.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید