استاوت، جرج فردریک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 25 اسفند 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/234113/استاوت،-جرج-فردریک
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
اِستاوت\ [e]stāwt\ ، جرج فرِدریک (1860-1944م/ 1238-1323ش)، فیلسوف و روانشناس انگلیسی و صاحب آثاری برجسته در روانشناسی فلسفی. در دانشگاه کِیمبریج درس خواند و سپس در همانجا و در دانشگاههای آکسفِرد و سِنت اَندروز با سمت مدرس و استاد روانشناسی و منطق و متافیزیک، تا بازنشستگی در 1936م، درس گفت و سالهای آخر عمر را در استرالیا گذرانید. استاوت شاگرد جِیمز وارْد بود و در نگاه فلسفی به روانشناسی و همچنین مخالفت با نظریۀ تداعیگرایی که در آن روزگار رواج داشت، پیرو او بود، ولی با استفاده از نظام فکری او، فلسفهای بدیع و ممتاز به وجود آورد. به دِین خویش به اسپینوزا و هابز اذعان داشت و تا آخـر بـه آراء معـاصران خـویش ــ راسل، مور و ویتگنِشتاین ــ دلمشغـولـی نشان میداد و به مکتبهای نوپدید روانشناسی ــ رفتارگرایی و گِشتالت ــ با نظر مساعد مینگریست. استاوت سه نظریه را به تدریج بسط و پرورش داد: یکی نظریۀ مربوط به «فکر و دریابندگی»، دوم مفهوم «خودِ» متجسد، و سوم نظریهای در خصوص «کردار». این نظریهها وقتی بسط و تفصیل یابند، به ارزیابی و تفسیر مجدد بسیاری از مفاهیمی میانجامند که در فلسفۀ ذهن ــ چه از جهت تاریخی و چه از لحاظ تحلیلی ــ دارای اهمیتاند.
از زمان بارکلی این نظریه وسیعاً مقبول بوده است که (1) شناخت با حسیات ساده در ذهن آغاز میشود؛ (2) این حسیات و تصویرهای ذهنیِ متناظر با آنها به هم میپیوندند و به تصورات مرکب شکل میدهند؛ (3) برخی از آن حسیات و تصویرهای ذهنی با فرافکنی به شکل پدیدههای جهان خارج نمود میکنند؛ و (4) اساس نهایی اعتقادهای ما درخصوص جهان خارج و شناخت ما از آن، همین حسیاتاند. درمقابل این نظر، استاوت بر آن بود که تجربۀ حسی متضمن رجوع یا دلالت فکر به اشیاء واقعی است. همانطور که دکارت گفته بود اندیشه (به معنای مراد او) مستلزم وجود اندیشنده است، اکنون استاوت میگفت که اندیشه (به همان معنا) مستلزم وجود چیزی واقعی و عینی است که اندیشیده شود. این نظریه را استاوت در کتاب «روانشناسی تحلیلی» (1896م) در قالب مفهوم «ترکیبِ شناختی» یا «ترکیبِ دریافت عقلی» بیان میکند و در تفصیل آن میگوید: خطای مطلق یا توهم محض محال است، زیرا هر خطایی ناشی از سوءتعبیر واقعیت است. استاوت همچنین میخواهد نشان دهد که آگاهیِ آدمی از جهان چگونه تکامل یافته است و چه اساسی برای معرفت ما از اینکه جهان واقعاً چگونه است، وجود دارد. نظر محوری او این است که باید نه تنها دادههای حسی، بلکه مقولات یا مبادی نهایی شناخت، یعنی زمان و مکان و شیئیت و علیت، را بپذیریم. مقولات مزبور نه شناختهایی پیشین (مقدم بر تجربه)، بلکه بهمنزلۀ آمادگی ذهنی ما برای سازمان دادنِ تجربه به بعضی شیوهها هستند. از باب نمونه، ما شناخت مقدم بر تجربه نداریم که هر رویدادی را علتی است، ولی در ما نوعی آمادگی ذهنی وجود دارد که به جستوجوی علت برویم.
استاوت نیز مانند وارْد قائل به تقسیم دو بُعدی و سهبخشی کارکردهای ذهن به شناخت، احساس و خواست بود و بینِ خود و نگرش و مورِد در هر کارکرد تفاوت میگذاشت. او وجود دو قسم جوهر (یکی چیزهای مادی و دیگری امور ذهنی) را رد میکرد، به عوض، معتقد به دو گونه صفت فیزیکی و ذهنی بود که در یک وجود، یعنی ذهن متجسدی که هم دارای صفات فیزیکی است و هم ذهنی، جمع میشوند، همانگونه که ویژگیهای اولی و ثانوی در شیء مادی با هم وحدت مییابند.
استاوت تقسیم کهن و سهبخشیِ کارکردهای ذهن را پذیرفته بود، ولی تا بدان پایه به کردار اولویت میداد که موجب پیدایش نظریهای موسوم به «نظریۀ کرداریِ شناخت» شد. اصطلاح «فعـالیتِ کـرداری» همـۀ فرایندهـای روانی ـ فیزیکـیِ معطوف به هدف را دربر میگیرد و مشتمل است بر فرایندهایی شناختی، مانند مشاهده و به یاد آوردن و تخیل که جهتشان بهسوی حصول ادراکِ روشنتر و کاملترِ چیزهای حاضر و بازسازیِ گذشته و دریافت امکانهای آینده است. کردار بر دو گونه است: عملی و نظری. هدف کردار عملی ایجاد تغییر در موارد و اوضاعی است که فاعل در جهان واقعی با آنها سروکار دارد. کردار نظری معطوف به دریافت اینگونه موارد و اوضاع است. شرحی که استاوت دربارۀ کردار نظری میدهد، در واقع شرحی دربارۀ توجه است. توجه همان کردار نظری است، هر چند از طریق برقرار کردن سازگاریهای حسـی ـ حرکتی و تصرف در ابزارهای تسهیل وضوح ادراک، کردار عملی را نیز شامل میشود. نظر استاوت دربارۀ نقش فعالیت در فرایندهای فکری، که در کتاب «روانشناسی تحلیلی» مطرح شده بود، بعدها توسط یافتههای تجربی روانشناس سوییسی، ژان پیاژه، تأیید شد. همچنین اصول مدون او در کتاب «راهنمای روانشناسی» (1899م) که پس از آن در مکتب روانشناسی گشتالت بسطی تجربی یافت، شامل رویکردی جامع در بررسی حیات ذهنی است که به نظر استاوت، کل آن (حیات ذهنی) مهمتر از مجموع اجزاء آن است. از کارهای استاوت این بود که روانشناسی را از حالت یکی از شاخههای فلسفه بیرون آورد و به علمِ تجربه و رفتار انسانی تبدیل کرد؛ ولی به علت پیدایش حرکتهایی نیرومند در روانشناسی که پیروانشان به تحلیل صرفاً صوری و نظریِ مفاهیم روانشناختی روی خوش نشان نمیدادند، کار استاوت عمدتاً نادیده گرفته شد. به همین سان، به علت واکنش بر ضد فلسفۀ «نظری» و منحصر کردن بحثهای فلسفی به تحلیل زبان در آن روزگار، تأثیر افکار فلسفی استاوت نیز بیرون از حلقۀ همکارانش، محدود بود. فلسفۀ استاوت را به اشتباه، ادامۀ نظرورزیهای متافیزیکی، و یکی دیگر از منظومههای عریض و طویل میپنداشتند. مواضع نهایی او به کاملترین وجه در بیاناتش در «سخنرانیهای گیفِرد» (که بعداً در 2 جلد به چاپ رسید) آمده است که در ضمنِ آنها بسیاری از مفاهیم فلسفۀ ذهن روشن گشتهاند، و تفسیرهای پیشین از مشرب مادی و پدیدارگرایی نقد و موشکافی شدهاند. متن آن سخنرانیها همچنین حاوی آراء وی دربارۀ زیباییشناسی، اخلاق، خدا، غایتشناسی و ماهیت چیزهای مادی است.
EB, 2008; EPh.1.عزتالله فولادوند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید