صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه ایران / اسپانیا /

فهرست مطالب

اسپانیا


آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 16 بهمن 1398 تاریخچه مقاله

ادبیات 

منظور از ادبیات اسپانیا، مجموعه آثار ادبی آفریده‌شده در این کشور، و بیشتر شامل آثاری است که به زبان اسپانیایی (گویش کاستیلی) نوشته شده است، ولی آثاری را که به زبانهای کاتالان و گالیثیایی است، نیز دربر می‌گیرد (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : ه‍ د، کاتالان، ادبیات). اگرچه دو زبان اخیر هم از سنتهای ادبی عمده‌ای برخوردارند، این گویش کاستیلی بود که به‌سبب چیرگی سیاسی و زبانی‌اش، به «زبان اسپانیایی» مشهور شد. اصطلاح ادبیات اسپانیایی به ادبیاتی گفته می‌شود که با زبان اسپانیایی آفریده شده باشد. ادبیات کشورهای اسپانیایی‌زبان در آمریکای لاتین نیز بخشی از ادبیات اسپانیایی است (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : ه‍ د، آمریکای لاتین، ادبیات). 

دورۀ آغازین و سده‌های میانه

ادبیات کاستیلی در سدۀ ۱۲م/ ۶ق کم‌کم ظهور کرد. نخستین شاهکار باقی‌مانده به گویش کاستیلی شعری حماسی موسوم به شعر (یا ترانۀ) اِل سید[۱] است که در حدود سال ۱۱۴۰م پدید آمد و پس از آن، شعرهای قهرمانانۀ 
دیگری دربارۀ موضوعهای مربوط به تاریخ نظام فئودالی کاستیل سروده شد. در این زمان، روحانیان و دانشمندان نیز به سرودن شعر روایی فاضلانه در موضوعهای اعتقادی دست زدند. 
نثر کاستیلی بر اثر کوشش آلفونسوی دهم، شاه کاستیل و لئون که خود نیز ذوق ادبی داشت، در اواسط سدۀ ۱۳م جای نثر لاتین را در ادبیات اسپانیا گرفت. تحت توجهات او، تألیف مجموعۀ قوانین و وقایع‌نامه‌های تاریخی کاستیل به زبان کاستیلی و ترجمه از آثار عبری و عربی به این زبان صورت گرفت. در سدۀ ۱۴م، قالبهای تازۀ ادبی، همچون حکایت اخلاقی و رُمانْسِ شهسواری پدید آمد. شعر اسپانیایی با سروده شدن «کتاب عشق نیکو[۲]» (۱۳۳۰م)، اثر خوان روئیث، اعلام موجودیت کرد، و با پدید آمدن اشعار غنایی مارکِس دِ سانتیلیانا (که از شعر ایتالیایی متأثر بود) و حماسه‌های تمثیلی خوان دِ مِنا، به غنای چشمگیری دست یافت. از نامدارترین شاعران این سده، لوپِث دِ آیالاست که در شعرش رسوم زمان خود را به ریشخند گرفت. نخستین شاهکار داستان‌سرایی منثور اسپانیا، لاثِلِستینا[۳] (۱۴۹۹م)، رمانی در قالب گفت‌وگو بود که از لحاظ واقع‌گرایی و قدرت بررسیهای روانی شایان توجه بسیار است. این رمان به فِرناندو دِ روخاس نسبت داده می‌شود. 

دورۀ نوزایی (رنسانس) و عصر زرین ادبیات اسپانیا

وحدت اسپانیا در ۱۴۷۹م آغاز نوزایی اسپانیا بود. رمانس شهسواری و بالاد، دو گونۀ ادبی پرطرف‌دار در اسپانیای سدۀ ۱۶م بودند. با این همه، در این دوره سبک نوزایی در اسپانیا نفوذ یافت. نیمۀ دوم سدۀ ۱۶ و بیشتر سدۀ ۱۷م دوره‌ای درخشان در ادبیات اسپانیا بود که به عصر زرین مشهور است. در آغاز این عصر، گارثیلاسو دِ لا وِگا، نخستین شاعر مهم عصر زرین، با تبدیل کردن ماهرانۀ عروض ایتالیایی به شعر کاستیلی، شعر غنایی اسپانیا را حیاتی تازه بخشید. شاعران عارف، قدیس یوحنای صلیبی (خوان دِ لا کروس) و قدیسه ترِسایِ آویلایی، به مایه‌های روحانی و دینی پرداختند و لوییس دِ گونگورا ای آرگوته، مهم‌ترین شاعر عصر زرین و سبک باروک اسپانیا، سبک شاعرانۀ متصنعی (گونگوریسم) پدید آورد که تلمیحات کلاسیکیِ مفصل و نحو پیچیده از ویژگیهای این سبک است. 
در داستان‌سرایی منثور اسپانیا، گونه‌های ادبی مختلفی جانشین رُمانسِ شهسواری شد که مدتهای مدید ذوق عامه را تسخیر کرده بود. رمان شبانی (پاستورال)، که از ادبیات ایتالیایی اقتباس شد، زندگی سادۀ روستایی را آرمانی ساخت. رمان سبک پیکارِسک از قالبهای بومی اسپانیا بود که با وصف ماجراهای خنده‌آور قلّاشان بی‌اصل و نسب، نگرش مستقیم و صادقانه به اجتماع و عرفهای آن را به داستان‌نویسان اسپانیایی آموخت، ولی دُن کیشوت (در اسپانیایی: دُن کیخُته؛ بخش نخست، ۱۶۰۵م؛ بخش دوم، ۱۶۱۵م)، اثر ماندگار میگِل دِ سِروانتِس (ثِروانتِس)، بزرگ‌ترین رمان عصر زرین ادبیات اسپانیاست که داستان‌سرایی معاصر را به مرتبۀ جدیدی از دقت روان‌شناختی و بینش اجتماعی برکشید. 
در عصر زرین، نمایشنامه‌نویسان برجستۀ بسیاری نیز پدیدار شدند. ادبیات نمایشی اسپانیا که از درون نمایشنامه‌های کلیسایی سده‌های میانه به‌تدریج تطور یافته بود، سرانجام با آثار لوپه دِ وِگا به برتری هنری دست یافت. لوپه منابع پراکندۀ تئاتر معاصر را با هم ترکیب کرد و نمایشنامه‌های بسیاری نوشت که صحنه‌پردازی ماهرانه و طرحهای پیچیده و چشمگیر از ویژگیهای آن بود. تیرسو دِ مُلینا و پِدرو کالدِرون دِ لا بارکا بااستعدادترین نمایشنامه‌نویسانی بودند که پس از لوپه ظهور کردند. تیرسو در زمینۀ شخصیت‌پردازی به مهارت چشمگیری رسید، و کالدرون از لحاظ مهارت فنی و تهیۀ آثاری با ساختار دقیق، همتا ندارد. ساختار هنری و عمیق مضامین نمایشنامه‌های کالدرون نقطۀ اوج ادبیات نمایشی سبک باروک و عصر زرین ادبیات اسپانیاست. 

دورۀ نوکلاسیسیسم (سدۀ ۱۸م)

در ۱۶۸۱م که کالدرون مرد، اسپانیا از لحاظ سیاسی و اقتصادی از پا در آمده، و خلاقیت ادبی نیز در آنجا عملاً فرومرده بود. به هنگام پادشاهی خاندان بوربُن در سدۀ ۱۸م، بازسازی ادبیات اسپانیایی بر مبنای الگوی نوکلاسیسیسم فرانسوی آغاز شد. فرهنگ اسپانیایی که در مسیرهای کلاسیک فرانسوی قرار گرفت، اندیشه‌ها و نهادهای جدیدی در این کشور رواج یافت، ولی این ویژگی در باب خلق آثار ادبی ارزشمند چندان صادق نبود. 
البته استثناهایی هم وجود داشت: بِنیتو خِرونیمو فِیخو ای مونته نِگرو که در نوشته‌هایش، اندیشه‌های عصر روشنگری و اصحاب دایرةالمعارف را به اسپانیاییها شناساند؛ لئوناردو فِرناندِث دِ مُراتین، تنها نمایشنامه‌نویس موفق سبک نوکلاسیک اسپانیا؛ و خوان مِلِندِث والدِس، شاعر نوکلاسیک که در بازپسین شعرهایش، گرایش به رُمانتیسم دیده می‌شود. 

دورۀ رمانتیسم (سدۀ ۱۹م)

جنبش رمانتیسم که در دهۀ ۱۸۳۰م به اسپانیا راه یافت و به برتری سریع ولی کوتاه‌مدتی رسید، ادبیات این کشور را بار دیگر زنده کرد. آنخِل دِ سائاوِدرایِ شاعر و نمایشنامه‌نویس، خوسه ثُرّیلیا ای مورالِ نمایشنامه‌نویس، و خوسه دِ اِسپرونثِدا ای دِلگادو، شاعر غنایی، از برجسته‌ترین چهره‌های رمانتیسم اسپانیا بودند. نمایشنامۀ سائاودرا با عنوان «دُن آلْوارو؛ یا قدرت سرنوشت[۴]» (۱۸۳۵م) دارای همۀ عناصر سبک رمانتیک، و آغازگر رشته‌ای از آثار به همین شیوه بود که نقطۀ اوج آنها روایت ثریلیا از مضمون «دُن ژوان» در دُن خوان تِنوریو[۵] (۱۸۴۴م) است. پس از ۱۸۵۰م نسل جدیدی از شاعران در اسپانیا پدید آمد که سبک آنان را پَسارُمانتیک می‌خوانند، مانند گوستاوو آدُلفو بِکِر و رُسالیا دِ کاسترو که به زبان گالیثیایی می‌نوشت. آنان به‌رغم حفظ حساسیت و تأکید شاعران رمانتیکیِ پیشین بر احساس، توانستند از تندرویهای شکلی و سبک‌شناختی آنها بپرهیزند. 
ادبیات منثور اسپانیا در نیمۀ نخست سدۀ ۱۹م زیر سلطۀ کُستومبریسمو [۶]قرار گرفت. کستومبریسمو نوعی ادبی بود که در آن بر عادات و رفتار ساکنان منطقه یا محل خاصی در اسپانیا تأکید می‌شد. شکل هجوآمیز طرحهای ادبی کوتاه به شیوۀ کستومبریسمو ابزار اصلی ماریانو خوسه دِ لارّا شد تا نقاط ضعف طبقۀ متوسط مادرید را در اثر خود به نام آرتیکولُس [۷](۱۸۳۵-۱۸۳۷م) آماج انتقادی بی‌امان قرار دهد. 

دورۀ رئالیسم (واقع‌گرایی) و ناتورالیسم (طبیعت‌گرایی) (نیمۀ دوم سدۀ ۱۹م)

شکل دیگری از طرحهای کستومبریسمو که بر فرهنگ عامه و آب‌ورنگ محلی تأکید داشت، شالودۀ رمان واقع‌گرای منطقه‌ای اسپانیا شد که طی نیمۀ دوم سدۀ ۱۹م رونق بسیار یافت. داستانهای بلند «مارتا و ماریا[۸]» (۱۸۸۳م) نوشتۀ آرماندو پالاثیو والدِس و «بر فراز کوهها[۹]» (۱۸۹۳م) اثر خوسه ماریا دِ پِرِدا، از لحاظ تأکید بر ارزشهای سنتی دین، خانواده و زندگی روستایی، نمونه‌های بارز داستانهای منطقه‌ای‌اند. خوان والِرا و بِنیتو پِرِث گالدوس از مرزهای واقع‌گرایی منطقه‌ای فراتر رفتند و داستانهای بلندی با موضوعهای وسیع‌تر و جهان‌شمول‌تر نوشتند؛ به‌ویژه گالدوس در مجموعۀ ۴۶ داستان خود با عنوان «رویدادهای ملی[۱۰]» (۱۸۷۳-۱۸۷۹، ۱۸۹۸-۱۹۱۲م) که دربارۀ تاریخ سدۀ ۱۹م اسپانیاست، مسائل را در ابعاد ملی بررسی کرده است. 
اِمیلیا پاردو باثان آثاری به سبک طبیعت‌گرایانه نوشت، ولی به مجرد اینکه ناسازگاریِ نگرش عمیقاً کاتولیکی اسپانیا را با جبرباوری مکتب طبیعت‌گرایی فرانسه دریافت، به واقع‌گرایی منطقه‌ای بازگشت. چنان‌که از داستانهای دورۀ نخست نویسندگی ویثِنته بلاسکو ایبانیِث ــ که در والنسیا رخ می‌دهند ــ پیداست، او تنها نویسندۀ مهم اسپانیایی است که آموزه‌ها و شگردهای طبیعت‌گرایی را مطلوب یافته است. 

جنبشهای ادبی سدۀ ۲۰م

ننگ شکست اسپانیا در جنگ اسپانیا و آمریکا در ۱۸۹۸م باعث شد که بسیاری از روشن‌فکران اسپانیایی به تحلیل علل افول بلندمدت کشورشان و ارزیابی دوبارۀ ارزشهای سنتی آن بپردازند، و چندی نگذشت که گروهی نویسنده، موسوم به «نسل ۹۸» (نسل ۱۸۹۸)، بر آن شدند تا حیات فرهنگی ملت خود را جانی دوباره بخشند. داستان‌نویسانی مانند میگِل دِ اونامونو، آثُرین (نام مستعار خوسه مارتینِث روئیث)، پیو باروخا و رامون ماریا دِل والیه ـ اینکلان، و شاعرانی نظیر آنتونیو و مانوئل ماچادو و خوسه اُرتِگا ای گاسِت، فیلسوف و منتقد، از برجسته‌ترین آنهایند. رمان‌نویسان این گروه، سنت واقع‌گرایی منطقه‌ای را کنار نهادند و از شگردهای ساختاری و روایی نو و نیز جدیتی تازه در مقصود داستانها بهره گرفتند. در این زمان، جستار انتقادی، روان‌شناختی و فلسفی در اسپانیا اهمیت بسیار یافت و بسیاری از شاعران از نوآوریهای روبِن داریو، شاعر نوگرای نیکاراگو‌ایی، اقتباس کردند. این نخستین نمونۀ تأثیر ادبیات آمریکای لاتین بر اسپانیاست. رامون پِرِث دِ آیالایِ داستان‌نویس و خوان رامون خیمِنِث، شاعر غنایی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در ۱۹۵۶م، از جملۀ دیگر هنرمندان مهم عرصۀ ادبیات اسپانیا در اوایل سدۀ ۲۰م اند. 
پس از پایان جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ داخلی اسپانیا، نسلی نو در ادبیات این کشور پدیدار شد که دنباله‌رو نویسندگان نسل ۹۸ بود، اما با نگاهی اروپایی‌تر و با تأثیرپذیری از دیگر جنبشهای پیشروِ اروپایی. در این میان، گروه شاعران برجستۀ معروف به «نسل ۱۹۲۷» (فِدِریکو گارثیا لُرکا، خُرخه گیلیِن، ویثِنته آلیِکساندره، رافائل آلبِرتی و دیگران) راه خیمنث و برادران ماچادو را دنبال کردند. آنان برای سرودن شعری عمیقاً شخصی که کاربرد مهارت‌آمیز تصویرهای نمادین و اسطوره از ویژگیهای آن است، از گذشتۀ ادبی اسپانیا و نیز جریانهای معاصری مانند سوررئالیسم الهام گرفتند. 
 
در آغاز سدۀ ۲۰م، نمایشنامه‌های هجوآمیز خاثینتو بِناوِنته ای مارتینِث (برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در۱۹۲۲م)، که در آنها به طبقۀ متوسط پرداخته شده است، و تراژدیهای غنایی و پرشور گارثیا لرکا طراوت و جان تازه‌ای به ادبیات نمایشی اسپانیا بخشید. 

دورۀ جنگ داخلی و پس از آن

جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹م) بسیاری از نویسندگان پراستعداد اسپانیایی را به تبعید سیاسی فرستاد و رشتۀ تداوم ادبیات این کشور را گسیخت. آسیب روانی حاصل از جنگ و پیامدهای فرهنگی و اقتصادی آن موجب پدید آمدن اشکال مختلف واقع‌گرایی پرشور در ادبیات شد. مکتب ترِمِندیسمو (آمیزه‌ای از شگردهای ناتورالیستی و دیدگاههای اگزیستانسیالیستی) در آثار کامیلو خوسه ثِلا، و واقع‌گرایی سوسیالیستی محضِ داستان‌نویسان سیاسی، مانندِ کارمِن مارتین گائیته، از نمونه‌های این ادبیات است. از اوایل دهۀ ۱۹۶۰م/ ۱۳۴۰ش، کارهای تجربی در زمینۀ ساختار، شگردِ روایت و زبان، در اسپانیا سخت مورد توجه قرار گرفت. نمونه‌های این گرایش را در آثار خوان گویتیسولو، خوسه ماریا خیرونِلیا و دیگرانی می‌توان دید که قبلاً از مشرب واقع‌گرایی سوسیالیستی پیروی می‌کردند. نوآوریهای شکلی و فنی هم عناصر مهمی در نمایشنامه‌های آنتونیو بوئرو والیِخو و نیز فرناندو آرّابال، که از پیروان تئاتر پوچی است، به شمار می‌آیند. 
از زمان جنگ داخلی به بعد، در شعر غنایی اسپانیا گرایشی به فاصله گرفتن از پیچیدگیهای نوگرایان و «نسل ۱۹۲۷»، و به سوی رهیافتی ساده‌تر دیده می‌شود. این گرایش بیشتر بر انضباط شکلی، وضوح بیان از طریق تصویرهای مستقیم، و محتوای اجتماعی تأکید می‌ورزد. این گرایش در شعر غنایی را در آثار بلاس دِ اُتِرو به بهترین وجه می‌توان دید. 

مآخذ

CE, 6th edition (under «Spanish literature»); EA, 2006; EB, 1986, 2008 (under «Spanish literature»).
بخش ادبیات جهان

تاریخ 

از آغاز تا آمدن رومیان 

پیش از تاریخ

یافته‌های باستان‌شناختی نشانگر آن است که انسانهای نخستین دست‌کم از ۰۰۰‘۷۸۰ سال پیش در شبه‌جزیرۀ ایبِری می‌زیستند و سنگواره‌های بازمانده از آنان در شمال اسپانیا یکی از کهن‌ترین نمونه‌های یافت‌شده در سراسر اروپاست. شبه‌جزیرۀ ایبری از نخستین دوره‌های عصر پارینه‌سنگی همچون پلی میان اروپا و آفریقا بوده، و این یکی از اثرگذارترین ویژگیها در همۀ دوره‌های تاریخی این سرزمین است. 

نمونه‌ای از نقاشیهای غار آلتامیرا

انسانهای کنونی (هوموساپیِنسها) در دورۀ پایانی عصر پارینه‌سنگی و احتمالاً میان ۰۰۰‘۴۰ تا ۰۰۰‘۳۰ سال پیش در اسپانیا پدیدار شدند. آنان که از جنوب و شرق به اروپای غربی آمده بودند، دارای فرهنگ شکارگری بودند و طبیعت این سرزمین را برای شکار بسیار مناسب یافتند. نقاشیهای فراوانی که این مردمان از جانوران بر دیوارها و سقف غارها در کوههای شمال اسپانیا کشیدند، تاکنون بر جای مانده است. این نقاشیها که مشهورترینشان در غار آلتامیرا بر جای مانده‌اند، تا ۰۰۰‘۱۴ سال قدمت دارند. 
در سده‌های پایانی هزارۀ ۴ق‌م تأثیر فرهنگ نوسنگی درۀ رود نیل در آفریقا به اسپانیا رسید. در آغاز عصر نوسنگی، جامعه‌ای پیرامون آلمِریای کنونی پدید آمد که زیر نفوذ فرهنگهای مدیترانه‌ای بود و فرهنگ نوسنگی را به دیگر جاهای اسپانیا انتقال داد. 
در عصر مفرغ، جوامعی ثروتمند در اسپانیا پدید آمدند، همچون فرهنگ کشاورزیِ اِل آرگار که در حدود ۰۰۰‘۲ سال پیش از میلاد در جنوب شرقی این کشور پدیدار شد و در آن، شیوه‌های پیشرفتۀ استخراج و ذوب فلزاتی چون طلا، نقره و مفرغ به کار گرفته شد. 

ایبِریاییها و سِلتها

نزدیک به ۵۰۰‘۱ سال پیش از میلاد، مردمی از شمال آفریقا حرکت به سوی شمال را آغاز کردند و با گذشتن از تنگۀ جبل‌طارق، به اسپانیا رسیدند. این مردم که بعدها ایبریایی نامیده شدند، تا سال ۱۰۰۰ق‌م در این شبه‌جزیره که به نام خودشان، ایبری نامیده شد، مستقر شدند. آنان دارای شهرهایی مهم، همچون تارتِسوس، و نظام نوشتاری ویژۀ خود بودند. باسکها که در غرب پیرنه زندگی می‌کردند، احتمالاً پیش از ایبریاییها به اسپانیا آمده بودند. 
در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد، سِلتها که مردمانی هندواروپایی بودند و به چندین طایفه تقسیم می‌شدند، از فرانسه به شمال اسپانیا مهاجرت کردند. آنان به‌تدریج فلات مرکزی و غرب، و سپس شرق شبه‌جزیرۀ ایبری را تصرف، و فرهنگ و زبان هندواروپایی خود را به مردمان بومی تحمیل کردند. سلتها مردمی کشاورز و دامدار بودند و در روستاهای کوچک زندگی می‌کردند. آنان از فرهنگ ایبریاییها بسیار تأثیر گرفتند و حتى گروهی از ایشان در مرکز اسپانیا با ایبریاییها درآمیختند و سِلتیبِریاییها [۱۱]را پدید آوردند. 
 

صفحه قبل صفحه ۳ از۵ صفحه بعد