اصلاح طلبی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 17 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/230735/اصلاح-طلبی
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
9
اِصْلاحْطَلَبی، اندیشۀحاكم بر حركتهایی با هدف بهسازی نهادها و روابط اجتماعی كه به خصوص در یك و نیم سدۀ اخیر در جهان اسلام اهمیتی قابل ملاحظه یافته است. آنچه در این دورۀ اخیر با عنوان اصلاحطلبی شناخته شده، در پارهای موارد با تجددطلبی و در مواردی با بنیادگرایی همراه گشته، و بدینترتیب اصلاحطلبی در طیفهایی بسیار متفاوت جلوه كرده است. با توجه به معنایی كه در جهان اسلام از اصلاحطلبی شكل گرفته است، در گفتوگو از آن، یاد شخصیتهایی چون سید جمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده تداعی میشود؛ اما باید توجه داشت كه شخصیتهای اصلاحطلب از نظر نقش اجتماعی، طیفی وسیع را تشكیل دادهاند و در میان آنان از روحانیان و معلمان تا سیاستمداران و نظامیان دیده میشوند.در مطالعات اخیر، گسترۀ معنایی اصلاح همواره پرسشانگیز بوده، و ارتباط معنایی اصلاح در فرهنگ اسلامی با برخی از اصطلاحات متداول در دیگر حوزههای فرهنگی، مورد توجه قرار داشته است. در این میان، به طور مشخص، معادل نهادن اصلاح و اصلاحطلبی با رِفُرم و رِفُرمیسم پذیرشی فراگیر یافته است. این برگردان نه تنها در برخی فرهنگها و دائرةالمعارفها مورد تأیید قرار گرفته، بلكه پذیرش ضمنی آن بر عنوان بسیاری از كتب و مقالات، و حتى برخی سازمانها و نهادهای جهان اسلام سایه افكنده است. دو واژۀ اصلاح و رفرم، اگرچه از نظر اشتقاق و خاستگاه فرهنگی، دو راه جدا را پیمودهاند، ولی در حوزۀ علوم اجتماعی حوزۀ معنایی مشتركی یافتهاند.در مقام تبیین ابعاد موضوعی اصطلاحِ «اصلاح طلبی»، این نكته كه در تداول امروز ملل اسلامی در سخن از «اصلاح»، به طور معمول اصلاح در سطح اجتماعی، و نه فردی مورد توجه است، مبنایی قابل قبول مینماید؛ با وجود آنكه در نوشتههای معاصرگاه دربارۀ اصلاح فردی در كنار اصلاح اجتماعی گفتوگو شده است (مثلاً نك : رضا، 1 / 367- 369؛ زینو، سراسر كتاب)، اما میتوان این موارد را نه نقضی بر محدودۀ اصطلاح، كه اصطلاحی دیگر با دامنهای اعم مبتنی بر فرهنگ قرآنی تلقی كرد.پدیدۀ اصلاح میتواند به شئون مختلف یك جامعه بازگردد و از همین رو، متناسب با تنوع نهادها در یك جامعه، مصادیق آن متنوع است. از دیدگاه جامعهشناختی، موضوعاتی چون ساختار سیاسی، ساختار اقتصادی، ساختار فرهنگی و ... ابعاد گوناگون هویت یك جامعه را تشكیل میدهند؛ تغییرات در روابط اجتماعی پدیدهای است كه به طور مستمر در هر جامعه وجود دارد و از نمودهای آن بروز تغییرات در نهادهای اجتماعی است. آنچه در غرب با عنوان «رفرمیسم» و در جوامع اسلامی با عنوان اصلاحطلبی (الاصلاح، الاصلاحیة، التجدید) شناخته میشود، تعبیری دیگر از همین تغییر و تحول در نهادهای گوناگون جوامع اسلامی است كه به سبب نیاز به همراهی با تغییرات گسترده و تند در جوامع بشری، شتابی خاص گرفته، و نمودی محسوس یافته است. بر این پایه، حركتهای اصلاحی را میتوان در نهادهای گوناگون اجتماعی، اعم از نظام سیاسی و اقتصادی جستوجو كرد، اما در مفهومی كه از اصلاحطلبی اراده میشود، معمولاً اصلاحاتی مورد توجه است كه بر مبانی نظری و فرهنگی استوار بودهاند.واژۀ اصلاح كه بسیاری از اصلاحطلبان برای نامیدن حركت خود از آن بهره گرفتهاند، واژهای الهام گرفته از قرآن كریم است. «اصلاح» به معنای «بهبود بخشیدن»، و واژههای هم ریشۀ آن بارها در آیات قرآنی به كار رفته است؛ در این میان، به خصوص باید به مواردی اشاره كرد كه در آنها از اصلاح به معنای تلاش در جهت بهسازی اوضاع اجتماعی سخن آمده، و در این كاربردها، گاه اصلاح با افساد مقابل نهاده شده است (مثلاً اعراف / 7 / 142). بدون تكیه بر واژۀ اصلاح، یا بر آیهای خاص، با نگرشی كلی در فرهنگ قرآنی، میتوان به روشنی برداشت كرد كه در قرآن كریم، ظهور دین اسلام خود یك حركت مهم اصلاحی، و اصلاح جامعه یكی از اهداف اصلی رسالت پیامبر اكرم (ص) بوده است؛ حركتی كه هم اصلاح باورها و اعمال دینی را هدف خود قرار داده، و هم به اصلاح نهادهای گوناگون اجتماعی و برقراری قسط و عدل توجه داشته است (مثلاً نك : حدید / 57 / 25؛ جمعه / 62 / 2؛ نیز برای چنین برداشتی، مثلاً نك : رضا، 2 / 424، 9 / 21، جم ).با توجه به تنوع ساختار اجتماعی در بخشهای گوناگون جهان اسلام، و با عطف نظر به جریان پرفراز و نشیب تاریخ ملل اسلامی، توجه به اصلاحات اجتماعی نكتهای است كه در بومهای مختلف و در برهههای گوناگون تاریخ اسلام میتوان انتظار داشت. اگر اصلاحطلبی در یك و نیم سدۀ اخیر جلوهای بارز یافته، نه از آن روست كه در دورههای پیشین مصداقی نیافته، بلكه از آنجاست كه ساختار نهادهای اجتماعی در آن دورهها با جهشی اینچنین مواجه نبوده است.برخی از اصلاحطلبان عصر اخیر، حركتهای اصلاحی در دورههای پیشین را مورد توجه قرار داده، و حركت خود را الهام گرفته از آن حركتها دانستهاند (نك : همو، 7 / 144-145؛ لائوست، «اصلاحطلبی ... »، 181 به بعد).البته این حقیقتی است كه برخی شعارهای اصلی اصلاحطلبان معاصر مانند بازگشت به كتاب و سنت، و مبارزه با بدعت و خرافه در تاریخ فرهنگ اسلامی امری نوظهور نیست و از صدر اسلام تا عصر حاضر، همواره مدافعانی داشته است. ویژگی ستیز با بدعت و رجوع به شیوۀ سلف در برخورد با مسائل دینی كه به طور مشترك در نمونههای شاخص از اصلاحطلبی متأخر و حركتهای اصلاحی عصرهای پیشین دیده میشود، موجب شده است تا اغلب كسانی كه تاریخ حركتهای اصلاحطلبانه را جستوجو میكنند، همین ویژگی را بهعنوان برجستهترین نمود اصلاحطلبی در نظر داشته، نمودهای مهم دیگری را از نظر دور دارند.
از ویژگیهای سدههای 2 و 3 ق / 8 و 9 م، ارتباط نزدیكتر مسلمانان با فرهنگهای غیر اسلامی بود كه برجستهترین نمود آن تأسیس «بیت الحكمه» و نهضت ترجمه بوده است. بیتردید این حركت نمودی از یك جریان عمیق اصلاحطلبانه است كه ارتباط محافل علمی اسلامی با دیگر محافل را یك ضرورت میانگاشته، و برخوردی خردگرایانه با مسائل را دنبال میكرده است. این جریان نه تنها تأثیر خود را در شكلگیری و رشد علوم گوناگون در جهان اسلام نمودار ساخته، بلكه حتى در اندیشۀ دینی نیز تأثیری انكار ناپذیر داشته است. بدون تردید روشهای عقلگرایانۀ معتزله و برخی دیگر از گروههای مذهبی سدههای 2 و 3 ق در برخورد با اندیشۀ دینی یك حركت اصلاحطلبانۀ پرقدرت در جهان اسلام بود كه اهمیت آن را در حد پیروان فرقهای خاص نباید محدود انگاشت، بلكه این حركت واكنشهایی را در محافل گوناگون اسلامی به وجود آورد كه به طور كلی اندیشۀ دینی را وارد مرحلهای منسجمتر ساخت. به طور كلی در این دو سده، پدیدۀ اصلاحطلبی با پیدایی فرق به گونهای جداییناپذیر قرین بوده است؛ كتاب بزرگِ «كلام و جامعه در سدههای 2 و 3 ق»، اثر فاناس، بخش مهمی از مواد پژوهشی در این باره را فراهم ساخته است (نك : I / 17-19، جم ).سدۀ 4 ق / 10 م را باید در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نقطۀ عطفی به شمار آورد و آن را آغاز بسیاری از حركتها در تاریخ اسلام دانست. در این سده، جهان اسلام وارد مرحلهای جدید از تاریخ خود گشته كه ویژگیهایی متفاوت و گاه متقابل با عصر پیشین نشان داده است. بیتردید از سدۀ 4 تا6 ق، در نهادهای گوناگون اجتماعی میتوان تحولاتی را مشاهده كرد كه شخصیتهایی از اندیشمندان مسلمان، آن تحولات را با دیدۀ اصلاح نگریسته، و در راستای آن گام برداشتهاند، هرچند كه ممكن است برخی از این تحولات در تحلیل كنونی به واقع گامی به پیش نبوده باشد.سدۀ 4 ق، سدۀ واكنش نسبت به تنوع روزافزون مذاهب و افزونی فرقههاست كه در دورۀ پیشین رونقی بسیار یافته بود و این ویژگی هم در جنبۀ مباحث اعتقادی و هم در مباحث فقهی به چشم میآمد. بدون آنكه بتوان بر چند شخصیت به خصوص در پدید آوردن این حركت تكیه كرد، باید یادآور شد كه در سدۀ 4 ق، جریان تقریب در ابعاد گوناگون پای گرفته بود. در واقع از اواخر سدۀ 3 ق، در طیفی گسترده از محافل دینی، در پی یك سلسله عوامل تاریخی ـ اجتماعی این نتیجۀ مشترك ملحوظ نظرها بود كه به جای پدید آوردن مذاهبی جدید، به تشریح و تعمیق مذاهب موجود بپردازند و در صورت مطرح ساختن اندیشهای نو، به اصول همین مذاهب پایبند باشند؛ حركتی كه از یك سو محافل دینی را به سوی محدود ساختن اندیشه سوق میداد و از دگر سو، با پدید آوردن جامعۀ دینی «اهل سنت و جماعت» و رسمیت دادن برخی مذاهب در درون آن، بخش اكثریت جهان اسلام را از فرقهگرایی و ستیزهای فرقهای رهایی میبخشید. پیدایی این جامعه برپایۀ نوعی كثرتگرایی دینی استوار بود كه نه تنها گروههایی چون اصحاب رأی را به درون خود پذیرفت، بلكه توانست در كنار برخوردهای سنتی با مسائل اعتقادی، روشهای متكلمانهای مانند مذهب ابوالحسن اشعری و ابومنصور ماتریدی را نیـز به دیدۀ تأیید بنگرد (مثلاً نك : بغدادی، 34-36؛ ابوالمعالی، 59-62).از نمودهای بازاندیشی دینی در این دوره جریانهایی گروهی چون اخوان الصفا، و شخصیتهایی چون ابنحزم اندلسی (د 456 ق / 1064 م) و ابوحامد غزالی (د 505 ق / 1111 م) را میتوان برشمرد كه نقشی عمدتاً نظری ایفا كردهاند. بهعنوان یك حركت اصلاحی مهم فرهنگی در سدۀ 5 ق، باید به تأسیس زنجیرهای از مدارس عالی با عنوان «نظامیه» در مراكز مهم مشرق اسلامی به همت خواجه نظامالملك وزیر سلجوقی، و حركت فاطمیان مصر در جهت تأسیس جامع الازهر به عنوان یكی از قدیمترین دانشگاههای اسلامی توجه كرد كه نقش این مدارس در تربیت شخصیتهای علمی مؤثر در جهان اسلام به هیچ روی پوشیده نیست (نك : كسائی، سراسر كتاب؛ لائوست، «مقدمه ... »، 300 به بعد).در خلال سدههای 7 تا 10 ق / 13 تا 16 م، در شرق و غرب جهان اسلام با وجود غلبۀ روحیۀ تقلید و فضای ركود بر محافل علمی، میتوان برخی اندیشههای نوین دینی را بازشناخت كه صاحبان آنها، به باور خود قصد داشتهاند تا باور دینی موجود را اصلاح نمایند. در شرق اسلامی، از برجستهترین نمودهای اصلاح دینی، میتوان از اندیشمندانی چون مولوی و حافظ نام برد كه كمتر به عنوان یك اصلاحطلب دینی بدانها نگریسته شده است.مولوی به عنوان شخصیتی كه نخست به شیوۀ معمول زمان خود به تحصیل علوم دینی پرداخته، و پس از رسیدن به مدارج بالای علمی، راه رستگاری را در مسیری دیگر جسته است، شباهتی بسیار به غزالی دارد؛ اما وی راه اصلاح را نه در «احیاء علوم دین»، كه در روی آوردن به تحلیلی ژرفنگرانه از جایگاه انسان و تكیه بر گونهای از رواداری و كثرتگرایی دینی یافته است (مثلاً نك : مولوی، 1 / 152، 340، 3 / 407). همچنین حافظ با دانشی گسترده در علوم دینی، در دیدگاه خود راه رواداری و كثرتگرایی را برگزیده، و ظاهرگرایی در دین را به نقدی تند گرفته است. آنچه حافظ در كلام خود آن را مذهب «رندان» نامیده، به واقع چهرهای عمیق از دینداری و معنویت، یا به تعبیر او «عشق» است كه داستان آن بر هر زبان به گونهای جاری گشته است (نك : غزل 2، 39، جم ).در جهان عرب، در خلال این قرون میتوان بازاندیشی دینی را در دو طیف متمایز سراغ یافت. نخست باید به طیف اصلاحطلبانی مصلحتگرا اشاره كرد كه به دنبال راهی برای پدید آوردن پویایی در محافل فقهی و تحرك بخشیدن به فقه اسلامی برای پاسخگویی به شرایط روز اجتماعی بودهاند؛ از شخصیتهای بارز در این طیف میتوان كسانی چون ابنعبدالسلام (د 660 ق / 1262 م) و ابواسحاق شاطبی (د790 ق / 1388 م) را نام برد كه ضمن تأكید بر نفی تقلید و بدعت، برداشتی خردگرایانه از دین عرضه میداشتهاند. این دو عالم شافعی و مالكی كه باید آنها را پدید آورندگان جریانی پیوسته انگاشت، با تكیه بر این نظریه كه احكام دین تابع مصالحی خردپذیر هستند، پیشنهاد دهندۀ تحولی بنیادی در شریعت اسلامی بودهاند (نك : ابن عبدالسلام، شاطبی، سراسر هر دو كتاب؛ نیز طوفی، سراسر مقاله).ابن تیمیه عالم مشهور حنبلی كه در بررسیهای مربوط به اصلاحطلبی بسیار از او نام برده میشود، در واقع عالمی سلفگراست كه بدعت را در معنایی بسیار توسعه یافته مورد نكوهش قرار داده، و در تلقی خود از دینداری، روشی به دور از رواداری را در پیش گرفته است. كاربرد اصلاحطلبی در بارۀ ابن تیمیه بدان معناست كه باید چهرۀ ترسیم شده از دیانت اسلام در مذاهب گوناگون را به شدت پیرایش كرد. با وجود اشتراك ابن تیمیه با اصلاحطلبانی چون ابن عبدالسلام در مبارزه با بدعت و تقلید، در اندیشۀ دینی وی راهی برای هماهنگی با تحولات رخ داده در نهادهای اجتماعی، و نیز انعطافی در برخورد با تنوع مكتبها و مسلكها پیشبینی نشده بود. روش ابن تیمیه با وجود آنكه از سوی جمعی از عالمان دینی مورد نقد و مخالفت قرار گرفت، برای گروه پرشماری نیز جاذبه داشت و توانست در شخصیت فكری آیندگانی چون محمد بن عبدالوهاب و حتى برخی از اصلاحطلبان معاصر تأثیری عمیق گذارد.
در بررسی تاریخ 3 سدۀ نخست اسلامی، به تكرار میتوان با جریانهایی روبهرو شد كه به نحوی با اصلاح و اصلاحطلبی پیوستگی دارند؛ در این میان، برخی جریانها از ویژگی ستیز با جور حاكم و مبارزه با ساختارهای ناهنجار اجتماعی و سیاسی برخوردارند كه برجستهترین نمونۀ آن قیام امام حسین (ع) است؛ برخی نیز اصلاحاتی در درون نظام حاكم است كه اصلاحات عهد عمر بن عبدالعزیز و هارون الرشید از نمونههای آن به شمار میروند. بدون تردید بخشی از آنچه اكنون با عنوان فرق اسلامی میشناسیم، به روزگار خود تجلی جریانهایی است كه پیجوی پارهای تغییرات اصلاحی در نهادهای سیاسی و ساختار اجتماعی بودهاند. در این میان، به خصوص میتوان از برخی گروههای شیعه، محكّمه و نیز مرجئه یاد كرد كه با آرمانهایی در برقراری نظام حكومت عادلانه، در برخی از نواحی جهان اسلام توانسته بودند حكومتهایی پدید آورند، اگرچه ادامۀ این حكومتها اغلب، آن آرمانها را برآورده نمیكرد.یكی از حركتهای مهم اصلاحی در سدۀ 2 ق، قانونگرایی است كه بازتاب آن را هم در محافل فكری و هم در عملكرد سیاسی میتوان بازشناخت. كاربرد بیرویۀ رأی و نابسامانی قضایی در اوایل سدۀ 2 ق، واكنشهایی را در میان اندیشمندان به وجود آورد كه نمونهای برجسته از آن رسالۀ ابن مقفع، دانشمند نامدار ایرانی (د 142 ق / 759 م) به منصور خلیفۀ عباسی است؛ وی خلیفه را ترغیب كرده تا شیوههای قضایی و روشهای دستیابی بر حكم را مدون سازد و آن را بهسان دستور عملی به همگان ابلاغ نماید (نك : ابنمقفع، 316-317). تعیین ابویوسف به عنوان نخستین قاضی القضات خلافت عباسی از سوی هارون و تقاضای هارون از وی برای تدوین قوانین مالی (نك : ابویوسف، 3-6) نیز گامهایی در این جهت بوده است. صرف نظر از مباحث نظری در كتب فقهی، نظام دیوانی و مالی، از آن پس بارها مورد بازبینی قرار گرفت، اما آنچه بتواند به عنوان نقطۀ عطفی در ایجاد حاكمیت قانون تلقی گردد، اقدامات صورت گرفته در عصر غازان خان، ایلخان مسلمان مغول در ایران (حك 694-703 ق / 1295-1304 م) است. اصلاحات گستردۀ اجتماعی، اداری و مالی صورت گرفته در عصر او به همت وزیر دانشمندش خواجه رشیدالدین فضلالله بوده كه در جامع التواریخ به تفصیل به تبیین ابعاد این اصلاحات پرداخته است. در نگاهی گذرا، اموری چون قانونگرایی، از میان بردن ناامنی، تأمین آزادیهای فردی، جلوگیری از اختلاس و مظالم مالیاتی و فعالیتهای عمرانی باید از رئوس این اصلاحات شمرده شود (نك : رشیدالدین، 2 / 1327 به بعد؛ قس: جعفری لنگرودی، 115 به بعد).
در تاریخ جهان به سختی میتوان نقطۀ انقطاع مشخصی را برای پایان عصر میانه و ورود به عصر نوین ترسیم كرد؛ به خصوص با در نظر داشتن این نكته كه ویژگیهای تاریخی اروپا و تقسیم تاریخ آن به عهد باستان، قرون وسطى و قرون جدید به همان شكل در جهان اسلام تطبیقپذیر نیست، تنها این نكته را در تاریخ غرب میتوان قابل تكیه انگاشت كه رنسانس از حدود سال 1500 م شكلگیری اروپای نوین را رقم زده است. با عنایت به محدود بودن ارتباطات میان فرهنگ و تمدن جهان اسلام با اروپا در قرون وسطى، استفاده از الگوی بخشبندی تاریخ اروپا برای جهانی كم ارتباط با آن، به طبع پذیرفته نخواهد بود، اما وقوع چند اتفاق تاریخساز به طور مشترك در جهان اسلام و اروپا در حدود سال 1500 م (آغاز سدۀ 10 ق)، این پیوند محدود را به تعاملی تنگاتنگ مبدل ساخت؛ تعاملی كه هرچند گاه دوستانه و گاه خصمانه بوده، اما تحولات تاریخی بخش بزرگی از جهان را با یكدیگر پیوسته ساخته است.در رأس این اتفاقات باید به «انقلاب اطلس» و كشف راه دریایی اروپا به اقیانوس هند در 903 ق / 1498 م، تأسیس دولت صفوی در ایران در 907 ق / 1502 م و گسترش ناگهانی دولت عثمانی و تبدیل آن به خلافت در فاصلۀ سالهای 918-926 ق / 1512-1520 م اشاره كرد. انقلاب اطلس پای اروپاییان را به نقاط مختلف جهان اسلام بازكرد و قوای دریایی اروپاییان از سواحل سبته در مراكش، تا شرق افریقا، دریای عمان، هندوستان و آسیای جنوب شرقی حضوری باثبات یافتند. این حضور كه در آغاز انگیزهای تجاری داشت، به زودی زمینهای عمیقتر یافت و با اهداف سیاسی و اقتصادی و نیز فرهنگی ابعادی جدید پیدا كرد. عثمانی بهعنوان همسایهای مقتدر رقیبی جدی برای دول اروپایی به شمار میآمد و افزون بر تضاد منافع در مناطقی چون بالكان، برای دولتهایی چون اتریش، این خطر كه تمامیت ارضی آنان تهدید گردد، همواره احساس میشد. در این میان، دولت صفوی ایران، به عنوان رقیب پایدار عثمانی، بالقوه متحد مهمی برای دول اروپایی بود كه با جلب یاری آن، همواره این امكان وجود داشت كه بتوان عثمانی را در دو جبهه درگیر ساخت.در بازگشت به تاریخ جهانی در عصر نوین، باید یادآور شد كه تا اواخر سدۀ 18 م، اروپا در مقابله با جهان اسلام هنوز نیروی فائق صنعتی و نظامی به شمار نمیآمد و وجه برتری آن، عمدتاًخردگرایی،اصلاحات فرهنگی و رشد علمی ناشی از رنسانس بود كه به خصوص در عصر «روشنگری» از سدۀ 17 م، وارد مرحلهای نوین از روند خود شده بود. برتری دیگر وجود روح پویایی و جوانی بود كه پس از رنسانس به كالبد جوامع اروپایی دمیده شده بود. در نقطۀ مقابل، جهان اسلام در اثر ركود علمی و فرهنگی، تفرقههای خونین داخلی و غلبۀ روح خستگی و ناتوانی در وضعی نابرابر با اروپای مسیحی قرار گرفته بود؛ چنین گفتاری اگرچه دربارۀ تمامی جهان اسلام مصداق نداشته، دست كم دربارۀ قدرتهای اصلی این بخش از جهان صادق بوده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید