اسماعیل بن احمد سامانی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/230434/اسماعیل-بن-احمد-سامانی
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
8
اِسْماعيل بْن اَحْمَدِ سامانی، ابوابراهيم (شوال 234- صفر 295ق/ 849 -907م)، امير سامانی و بنيانگذار دولت بزرگ سامانيان. اطلاعات ما دربارۀ احوال اسماعيل ، خاصه پيش از مرگ برادرش امير نصر، بيشتر مبتنی بر تواريخ محلی و دودمانی ايران، بهويژه تاريخ بخاراي نرشخی است، اما آثاري چون وفيات الاعيان ابن خلكان كه روايات خود را به تصريح از اخبار خراسان سلامی برگرفته، و الكامل ابن اثير كه به احتمال بسيار از همان كتاب استفاده كرده، نيز حاوي نكات مهمی هستند. مآخذ كهنتر چون تاريخ طبري و مروج الذهب مسعودي كه مركز خلافت اسلامی و وقايع مربوط به آن را بيشتر به ديده میگرفتهاند، در آنجا كه وضع سياسی دولت اميراسماعيل بهگونهاي با دستگاه خلافت ارتباط میيافت، خاصه دربارۀ زمان وقوع بسياري از حوادث كه در تواريخ ديگر مغشوش و متناقض است، اطلاعاتی دقيق بهدست میدهند. با اينهمه دربارۀ روابط و جنگهاي اميراسماعيل با صفاريان و زيديان، كتابهايی چون تاريخ طبرستان، تاريخ سيستان و ديگر تاريخهاي عصر غزنوي چون زينالاخبار و تاريخ يمينی را نمیتوان ناديده گرفت. دربارۀ خوي و روش مُلكداري اميراسماعيل هم جز آثار ياد شده، رجوع به منابعی چون تاريخ قزوين رافعی، سياستنامه، آثار ثعالبی، تاريخ بيهق علی بيهقی و الانساب سمعانی خالی از فايده نيست. به هرحال دربارۀ اسماعيل، پيش از امارتش بر بخارا، فقط میدانيم كه در فرغانه زاده شد و 16 ساله بود كه پدرش اميراحمد بن اسد بن سامان خُدات - امير سمرقند و فرغانه از سوي طاهريان - درگذشت (250ق) و برادرش نصر بن احمد (ه م) از سوي طاهر بن عبدالله (حمزه، 177) امارت يافت. اميرنصر اين برادر كهتر را نيك مینواخت و رعايت میكرد و اسماعيل نيز در خدمت او روزگار میگذرانيد (نرشخی، 106؛ قس: بارتولد 228 ، كه به استناد همين منبع اسماعيل را «صاحب الشُرَط» اميرنصر دانسته است. درحالی كه اين شغل مربوط به پس از اين تاريخ است). در اين ايام يعقوب ليث صفار با طاهريان (ه م) بر سر خراسان نزاع داشت و چون در 259ق ايشان را براند، بخارا هم مانند شهرهاي خراسان دچار آشوب شد (همو، 222-223) و در ربيعالاول 260 حسين بن طاهر طايی كه به احتمال از طاهريان بود (همانجا)، از خوارزم بيامد و بخارا را گرفت و نهب و غارت بسيار كرد، اما مردم به مقابله برخاستند و او نيز سرانجام شهر را رها كرد و گريخت. ظاهراً پس از آن حكومت شهر به دست حسين بن محمد خوارجی افتاد كه خطبه به نام اميرصفاري كرد (نرشخی، 106- 108). حسين بن محمد خوارجی را از جملۀ سران خوارج و از ياران يعقوب ليث خواندهاند كه در اين ايام ادارۀ شهر را بهدست گرفته بود و با مدعيان نزاع میداشت (بارتولد، همانجا؛ فراي، 63). افزون بر آن دامنۀ كشمكش رافع بن هرثمه، سردار پيشين طاهريان با يعقوب در خراسان كه تا بخارا نيز كشيده شده بود، بيش از پيش باعث آشفتگی اوضاع میشد. از اينرو برخی از بزرگان شهر به پيشوايی ابوعبدالله فقيه، پسر خواجه ابوحفص كبير، از اميرنصر در سمرقند خواستند تا اميري بر بخارا بگمارد. او نيز برادر خود اسماعيل را بدانجا فرستاد. اسماعيل بيامد و در حدود بخارا در كرمينه فرود آمد. اما چون شنيد در بخارا شورشی شده، بيمناك برجاي بماند تا اشراف بخارا به استقبال آمدند و او دلگرم شد. همانجا برآن شدند كه اسماعيل امير بخارا باشد و حسين خوارجی به نيابت از او در شهر حكم راند. پس از ا¸ن اسماعيل در رمضان 260 (قس: طبري، 9/ 514؛ نيز ابن اثير، الكامل، 7/ 280، ذيل وقايع سال 261ق)، وارد بخارا شد، اما بیدرنگ حسين خوارجی را كه گويا در آن شورش دست داشت، گرفت و خود به استقلال در شهر مستقر شد (نرشخی، 108، 109). گفتهاند كه چون اسماعيل به بخارا رفت، «عمل» خوارزم را هم از رافع بن هرثمه امير خراسان گرفت (ابناثير، همان، 7/ 281). در همين ايام موفق عباسی منشور حكومت ماوراءالنهر را به اميرنصر فرستاد و در بخارا به نام او و نايبش اسماعيل خطبه كردند (نرشخی، همانجا). اسماعيل پس از چندي برادر ديگر خود يحيی را در بخارا نشاند و خود بهدستور اميرنصر به سمرقند رفت. اميرنصر را اين كار خوش نيامد و با اسماعيل سخن نگفت و اعتنا نكرد، اما شرطگی سمرقند بدو داد تا اينكه برخی از امرا وساطت كردند و اميرنصر با آنكه نسبت به وفاداري اسماعيل بدگمان شده بود، او را به بخارا بازگردانيد (همو، 110، 111). اينبار اسماعيل با دشواريهاي فزونتري روبهرو شد. چه گذشته از آنكه خود را از درون و بيرون شهر مورد تهديد میديد، میبايست بدگمانی برادر را نيز كه بیگمان او را در سركوب مخالفانش ياري نمیرسانيد، دفع كند. در همين ايام حسين بن طاهر باز به بخارا تاخت و اسماعيل كه نخستينبار مستقيماً به جنگ دست میيازيد، او را در هم شكست. آنگاه دستههاي راهزن اطراف بخارا را كه همواره به شهر میتاختند، سركوب كرد. سپس گروهی از اشراف و ثروتمندان بخارا را كه میپنداشت مانع چيرگی او بركارها شوند، با حيلهاي به سمرقند فرستاد و از اميرنصر خواست تا آنان را همانجا نگاه دارد. اين كسان همانجا بودند تا كار اسماعيل سامان گرفت و به بخارا بازگشتند (همو، 110-113؛ نيز نك : بارتولد، 85، 86). اسماعيل همچنان در بخارا فرمان میراند تا در 272ق اميرنصر، بدان سبب كه اسماعيل خراج به سمرقند نمیفرستاد، لشكر به بخارا برد. اسماعيل شهر را رها كرد و به فَرَب رفت و از رافع بن هرثمه مدد خواست و او نيز با سپاه نزد اسماعيل آمد. اما چون روستاهاي بخارا همه تابع اميرنصر بودند، لشكر اسماعيل و رافع دچار بیبرگی شد و قحط سال نيز بيامد و كار را بر ايشان تنگ كرد. سرانجام رافع ميان دو برادر وساطت كرد و در 273ق كار به صلح انجاميد، بر آن قرار كه اسماعيل عامل خراج بخارا باشد و هر سال نيم ميليون درهم به سمرقند بفرستد و نام خود از خطبه بيفكند (نرشخی، 113- 115). بهروايت ابن اثير (همانجا) تخليط سخنچينان بود كه باعث جنگ ميان دو برادر شد و حمّويۀ بن علی از امراي اسماعيل و فرستادۀ او نزد رافع كه میانديشيد دعوت رافع به بخارا ممكن است ماوراءالنهر را همه به كف او افكند و چيرگی جويد، نهانی او را واداشت تا ميان دو برادر صلح برقرار كند. اشارۀ صاحب تاريخ سيستان به حملۀ لشكريان محمد بن عمرو صفاري به رافع بن هرثمه و مددجويی او از اميرنصر و گسيل شدن اسماعيل به ياري او (ص 244) كه در تواريخ ديگر ذكري از آن نيست، میبايست درحدود همين تاريخ اتفاق افتاده باشد، اما نمیدانيم پيش از نزاع اسماعيل با اميرنصر بوده يا پس از آن. به هرحال اسماعيل باز خراج نفرستاد و وساطت رافع نيز سود نداد و اميرنصر دوباره روي به بخارا نهاد. اسماعيل لشكر سمرقند بشكست و برادر را گرفتار كرد (نيمۀ جماديالا¸خر 275). اما او را بسی محترم داشت و عذر تقصير خواست و به اطاعتش گردن نهاد و او را به سمرقند بازگردانيد و خود به نيابت از او در بخارا بماند (نرشخی، 115- 118؛ ابناثير، الكامل، 7/ 282؛ قس: گرديزي، 323). از اينرو 4 سال بعد كه اميرنصر به سمرقند درگذشت (جماديالاول 279)، پيشاپيشاسماعيل را حكومت سراسر قلمرو خود داد و برادران ديگر را به اطاعت از او وصيت كرد. اميراسماعيل نيز به سمرقند رفت و احمد بن نصر را به نيابت از خود امارت آن ديار داد. در همين ايام (محرم 280) خليفه معتضد هم منشور حكومت ماوراءالنهر به اسماعيل فرستاد (نرشخی، 118؛ طبري، 10/ 30؛ ابناثير، همان، 7/ 456). اسماعيل نيز بیدرنگ به تركستان هجوم برد و فرمانرواي آن ديار را درهم شكست و با اسيران و غنايم بسيار بازگشت و خبر آن به بغداد رسيد (مسعودي، 4/ 260؛ طبري، 10/ 34؛ ابناثير، همان، 7/ 464- 465). بهروايت دقيقتر نرشخی (همانجا)، اسماعيل در اين جنگ، شهر طراز (تَلَس) در تركستان را گشود و كليساي بزرگ آنجا را به مسجد بدل كرد و امير آن شهر و بسياري از دهقانان آن ديار اسلام آوردند (نيز نك : بارتولد، 87). سپس خاندان سلطنتی قديم اشروسنه (ه م) را برانداخت و آنديار را به قلمرو خود افزود (همو، 224). مهمترين واقعۀ اين دوره كه خراسان را به دامان امير اسماعيل افكند و دروازۀ طبرستان و گرگان را هم بر او گشود، هجوم عمرو بن ليث صفار به ماوراءالنهر بود كه به ناكاميش انجاميد. عمروليث كه در 279ق به جاي رافع بن هرثمه از خليفه معتضد فرمان امارت خراسان گرفته بود (ابناثير، همان، 7/ 457)، سرانجام بر رافع دست يافت و او را به قتل رساند و از خليفه امارت ماوراءالنهر نيز طلب كرد (همان، 7/ 500 - 501). خليفه نخست نپذيرفت، اما سپس فرمان امارت بهنام او نوشت (ابن خلكان، 6/ 425- 426، به نقل از سلامی؛ قس: تاريخ سيستان، 253- 255) و در اواخر محرم 285 فرمان امارت عمرو و عزل اسماعيل در بغداد خوانده شد (طبري، 10/ 67). به روايت نرشخی (ص 119-121) عمرو بیدرنگ ابوداوود امير بلخ و احمد بن فريغون امير گوزگانان و امير اسماعيل را به اطاعت خواند. آندو به فرمانش گردن نهادند و اسماعيل به تدارك جنگ برخاست. عمرو كه گويا هراسی در دلش افتاده بود، خواست اسماعيل را به نيابت از خود بر حكومت ماوراءالنهر ابقا كند، اما اسماعيل نپذيرفت و فرستادگان او را به خواري بازگردانيد. ا¸نگاه عمرو آمادۀ جنگ شد و لشكري كه مورخان در نام فرماندهان متعدد آن اختلاف دارند (همو، 121؛ گرديزي، 317؛ تاريخ سيستان، 253)، به مقابل اسماعيل فرستاد. سپس هم محمد بن بشر را با لشكر به مدد ايشان روانه كرد و خود به نيشابور ماند. اسماعيل براي ممانعت از عبور لشكر عمرو از جيحون، خود به آن سوي رود رفت و ايشان را بشكست (شوال 286، قس: همان، 254؛ نيز ابناثير، همان، 7/ 501، كه در وقايع 287ق از اين واقعه ياد كرده است). برخی از سرداران عمرو اسير و مقتول گشتند، اما اسماعيل با بقيۀ لشكر به نيكی رفتار كرد و ايشان را بازگردانيد و خود به بخارا رفت (نرشخی، همانجا؛ تاريخ سيستان، 253-254؛ ابن اثير، همان، 7/ 500 -501). به يك روايت ( تاريخ سيستان، 254- 255) عمرو پس از اين واقعه از خليفه حكومت ماوراءالنهر خواست و خليفه معتضد پذيرفت و در عين حال به اسماعيل نامه فرستاد و او را بر حكومت ماوراءالنهر ابقا كرد. چنين مینمايد كه خليفه در اين وقت براي انحراف عمرو از انديشۀ حمله به عراق، بیميل نبود كه او را متوجه ماوراءالنهر كند و با حريفی چون اسماعيل دراندازد. روايت ابن فقيه (ص 312) مبنی بر آنكه خليفه، عمرو و هم اسماعيل را برضد يكديگر تحريك میكرد و اشارهاي كه در سياستنامه (نظامالملك، 24) در اينباره هست، میتواند مؤيد اين معنی باشد. ابن عمرانی (ص 112) نيز آورده است كه اسماعيل بهدستور خليفه به جنگ عمرو رفت. به هرحال عمرو پس از اين شكست باز به تجهيز لشكر پرداخت و از نيشابور به سوي بلخ رفت. اسماعيل به وي نوشت كه به قلمرو وسيع خود بسنده كند و ماوراءالنهر را بدو واگذارد. عمرو نپذيرفت و اسماعيل هم لشكري بزرگ از همۀ طبقات مردم بسيجيد و به سوي بلخ رفت و عمرو را محاصره كرد. اين بار عمرو خواهان صلح شد، ولی اسماعيل وقعی ننهاد و دست به جنگ زد. برخی از ياران و فرماندهان لشكر عمرو به اسماعيل پيوستند و در همان آغاز پيكار شكست بر لشكر عمرو افتاد و خود او گريخت، اما چندان دور نشده بود كه گرفتار شد (طبري، 10/ 76؛ ابن اثير، الكامل، 7/ 500 -502؛ ابن خلكان، 6/ 428؛ قس: حمدالله، 373). اين واقعه در نيمۀ ربيعالاول يا ربيعالآخر 287 رخ داد (ابن خلكان، 6/ 427، به نقل از سلامی؛ ابن اثير، همانجا؛ جرفادقانی، 200؛ قس: ابن خلكان، 6/ 428، روايت از ابن ابی طاهر؛ فراي، 138 ، كه از ذكر تاريخ اين جنگ در منابع اظهار بیاطلاعی كرده است). چون عمرو را به نزد اسماعيل آوردند، او را بنواخت و نگاه داشت (نرشخی، 126) تا خليفه عمرو را از او طلب كرد. اسماعيل كه چندان ميلی به اين كار نداشت (همانجا)، او را ميان ماندن و رفتن به بغداد مخير گردانيد و عمرو خواهان رفتن به بغداد شد (طبري، 10/ 83). به روايت سلامی، گسيل داشتن عمرو به بغداد در 288ق، پس از آنكه خليفه تاج و خلعت و منشور حكومت خراسان را با رسولی به اسماعيل فرستاد تا عمرو را به بغداد آورد، رخ داد (ابن خلكان، 6/ 427- 428؛ گرديزي، 319؛ قس: نرشخی، 127؛ ميرخواند، 4/ 35). كوتاه زمانی پس از شكست امير صفاري، محمد بن زيد كه بر خليفه شوريده و بر طبرستان غلبه يافته بود، طمع در خراسان بست و لشكري بزرگ مهيا ساخت. اسماعيل او را از هجوم به خراسان منع كرد و چون سود نداد، محمد بن هارون - نايب پيشين رافع بن هرثمه در خراسان - را به مقابله فرستاد. محمد بن هارون او را در گرگان بشكست و محمد بن زيد زخمی برداشت و براثر آن بمرد؛ يا به روايتی ابن هارون او را بكشت و سرش را به بخارا بفرستاد. سپس پسر او ابوالحسن زيد را گرفته، در شوال 287 نزد اسماعيل فرستاد (طبري، 10/ 81؛ صابی، 22؛ ابن اسفنديار، 1/ 256-257؛ قس: مرعشی، 299-300، كه اسماعيل را مدعی تصرف طبرستان و آغازگر جنگ خوانده است). محمد بن هارون پس از اين فتح، از سوي اسماعيل امارت گرگان و طبرستان يافت (گرديزي، 323). چند ماه بعد طاهر بن محمد صفاري نوادۀ عمروليث به انتقام خون نياي خود برخاست و لشكريان مزدور فارس و اهواز را هم به شورش برضد خليفه واداشت و عامل او را براند. خليفه در جمادي الا¸خر 288 از بغداد مالها به خراسان نزد اسماعيل فرستاد تا تدارك دفع طاهر كند و بخشی از خراج ايالت جبال را نيز بر آن افزود. اسماعيل هم به حيلهاي طاهر را از فارس بيرون راند و طغيان او فرو نشست (مسعودي، 4/ 179-180؛ طبري، 10/ 84؛ ابن اثير، همان، 7/ 509). در همين ايام حسن بن علی ملقب به ناصر كبير در ديلمان و گيلان به خونخواهی محمد بن زيد برخاست و بهسوي آمل آمد. اسماعيل پسر خود احمد و عموزادهاش ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح را به دفع او فرستاد و آنان ناصركبير را بشكستند و دو تن از امراي گيل و ديلم - امير كاكی پدر ماكان، و امير فيروزان شكوري پدر حسن فيروزان - كه با ناصركبير هم داستان بودند، به قتل رسيدند و ناصركبير به ديلمان بازگشت. اسماعيل پس از آن امارت طبرستان را به ابوالعباس عبدالله داد (ابن اسفنديار، 1/ 259-260) و خود سر در پی محمد بن هارون نهاد كه سر به شورش برداشته، و به دعوت مردم ري بدان سامان رفته (رجب 289) و والی آنجا (الدتمش،اوكرتمش) را برانده بود (طبري،10/ 88 - 89؛ ابناثير، همان، 7/ 517). اسماعيل در ري محمد بن هارون را بشكست و ري را كه پيش از آن خليفه امارتش را به او داده بود، به تصرف آورد (همان، 7/ 522، 527؛ قس: ياقوت، 2/ 901) و حكومت آنجا را به ابوصالح منصور بن اسحاق حامی محمد بن زكرياي رازي داد (منهاج، 1/ 206؛ ميرخواند، 4/ 35-36). محمد بن هارون به قزوين و سپس به ديلمان رفت (طبري، 10/ 96؛ قس: گرديزي، 323، 324) و به ناصر كبير پيوست (ابن اسفنديار، 1/ 262). به روايت رافعی (2/ 289) اسماعيل به تعقيب او وارد قزوين شد و سپس رو به ديلمان نهاد، اما ابن اسفنديار (1/ 259) آورده است كه پس از گريز ابن هارون، اسماعيل به آمل آمد و همانجا بماند. محمد بن هارون با جستان پسر وهسودان از ديلمان قصد تصرف طبرستان كرد. ابوالعباس عبدالله سامانی به مقابله رفت و اسماعيل پسر خود احمد بن اسماعيل سامانی (ه م) را نيز به مدد او فرستاد. ابوالعباس لشكر محمد بن هارون و جستان را در هم شكست (همو، 1/ 262) و در اواخر شعبان 289 خبر اين شكست به بغداد رسيد (طبري، 10/ 94؛ قس: اقبال، 120). چندي بعد هم پارس كبير، امير جرجان به حيله بر محمد بن هارون كه به مرو (يا آمل) رفته بود، دست يافت و او را به بخارا فرستاد و در آنجا به فرمان اسماعيل كشته شد، و به روايتی به زندان افكندند و همانجا بود تا درگذشت (ابن اسفنديار، 1/ 263؛ ابناثير، همان، 7/ 527). ظاهراً درحدود همين ايام اسماعيل هجوم روسها را كه به طبرستان آمده، و خرابيها به بار آورده بودند، با ارسال لشكري دفع كرد و ايشان را به كلی برانداخت (مرعشی، 302). پس از آن متوجه تركان شد كه در اين زمان لشكري بزرگ براي حمله به ماوراءالنهر گرد آورده بودند، و ايشان را به سختی درهم شكست و فتح نامۀ آن در اواخر رجب 290 در بغداد خوانده شد (طبري، 10/ 116). اسماعيل يكبار ديگر در 293ق به تركستان تاخت و بخش بزرگی از آن سرزمين را تصرف كرد (ابن اثير، الكامل، 7/ 547؛ ابن كثير، 11/ 101). ظاهراً آخرين واقعۀ مهمی كه در روزگار فرمانروايی اسماعيل و اندكی پيش از مرگش در 295ق رخ داد، خروج مردي از قرامطه در كوهپايۀ غور و غرجه بود كه خلقی كثير بر او گرد آمدند. اسماعيل يكی از حاجبان خويش به نام تتش را با لشكر بدان سوي فرستاد و او آن قرمطی را بشكست و بكشت (فصيح، 394). در اين روزگار فرمان اسماعيل در منطقۀ وسيعی از مرزهاي تركستان چين تا ري روان بود (اصطخري، 125؛ بيهقی، 118). در ماوراءالنهر افزون بر خاك اصلی، بخش شمالی خوارزم يعنی گرگانج را نيز در دست داشت و از سكههاي اين عصر برمیآيد كه چند دولت كوچك آسياي مركزي را نيز منقرض كرده، و سرزمينشان را متصرف شده بود (فراي، 138). از جملۀ اينها خاندان افشين را بايد نام برد كه تا 279ق اسروشنه را در دست داشتند و پس از آن تاريخ به گواهی سكهها، اسماعيل آنرا به قلمرو خود ضميمه كرد (بارتولد، 211، به نقل از ماركوف) در داخل ايران جز آنچه ياد شد، شهرهاي معتبر ديگري چون اصفهان، كرمان، قزوين و زنجان تا عقبۀ حلوان را هم جزء متصرفات او شمردهاند (مقدسی، 337؛ گرديزي، 324؛ ميرخواند، 4/ 35). هم از اينروست كه مورخان او را بنيانگذار واقعی و يا نخسنين فرمانرواي دولت سامانيان دانستهاند (مثلاً: نرشخی، 106؛ عتبی، 348) و تا آنگاه كه بيمار شد و در 14 يا 15 صفر 295 درگذشت (طبري، 10/ 137)، همواره به توسعۀ قلمرو و بسط نفوذ خويش میكوشيد. در مُلكداري هم مردي هوشمند و سياستمدار و در عين حال سختگير بود و «در كار ملك هيچ محابا نكردي» (نرشخی، 127)، چنانكه پسر خود احمد را به اتهام سستی در يكی از جنگهاي طبرستان - كه اسماعيل آنجا را دروازۀ ماوراءالنهر میخواند - به سختی نكوهيد و از حكومت نيز معزول كرد (نك : ه د، احمد بن اسماعيل سامانی) و نيز آنگاه كه بر برادرش اميرنصر چيره شد، اگر با تيزبينی و زيركی به اطاعتش گردن نمینهاد و كوس استقلال میزد، چه بسا دولت نوخاستۀ سامانی از همان آغاز دچار تجزيه و بلكه انقراض میشد. رسيدگی به كار خلق و دادگري او نيز مشهور است (بيهقی، 118؛ سمعانی، 3/ 201؛ ابن اسفنديار، 1/ 259؛ رافعی، 2/ 289). وي چندان «آثار عدل و سيرت خوب ظاهر كرد» (نرشخی، همانجا) كه در ايام حياتش او را امير عادل لقب دادند و چون درگذشت، همواره او را «امير ماضی» میخواندند (مثلاً همو، 82، 128؛ اقبال، 224) زيرا «مردي عادل منصف خدا ترس بود، جوانبخت حقشناس» (شبانكارهاي، 21) و آنگاه كه درگذشت، مكتفی خليفۀ بغداد او را يگانۀ روزگارش خواند و بر فقدانش افسوسها خورد (صفدي، 9/ 89؛ ابن كثير، 11/ 106). در جنگ نيز جز دليري، جوانمرديها از خود نشان میداد (نرشخی، 112، 121؛ ابناثير، همان، 7/ 504) و چنان به دليري و كفايت خويش اعتماد داشت كه نمیگذاشت باروي بخارا را كه نگهداريش مالی گزاف بر گردن خلق میانداخت، مرمت كنند و خود را باروي بخارا میخواند (نرشخی، 48). همين بخارا را كه املاك معتبرش در دست فرزندان طغشاده بخارا خدات بود (همو، 11)، نخستين بار اسماعيل تختگاه كرد (نك : اصطخري، 245- 246) و از همان هنگام روي به آبادانی نهاد. ملكی گرانبها در بخارا خريد و آباد كرد و بر مواليان خود وقف كرد و از آن پس به جوي مواليان (موليان) معروف شد (نرشخی، 33، 39). نيز روستايی كهن بهنام بركه در بخارا خريد و منافع آنرا بر علويان و فقرا و وارثان خود اختصاص داد (همو، 22). جز آن رباطهايی در بيابانهاي اطراف براي حفظ امنيت و اقامت مسافران بساخت و اوقافی بر آنها مقرر داشت (صفدي، همانجا). مسجد جامع بخارا را گسترش داد و اوقافی بر آن نهاد (نرشخی، 39-40) و فیالجمله بخارا چنان آباد شد كه با بغداد رقابت میكرد و دانشمندان از هر سو بدانجا میرفتند. اسماعيل امارت ولايات مهم قلمرو خود را غالباً به سامانيان میداد. چنانكه گرگان را به پسر خود احمد، طبرستان را به پسر عمش ابوالعباس عبدالله، و ري را به پسر عم ديگرش ابوصالح منصور بن اسحاق داد. اين منصور همان كسی است كه محمد بن زكرياي رازي كتاب طب منصوري خود را به نام او نوشت (گرديزي، همانجا؛ ياقوت، 2/ 901).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید