اسکندر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/230310/اسکندر
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
8
اِسْكَنْدَر، یا اسكندر سوم (356-323قم)، فرزند فیلیپ دوم مقدونی، در منابع اسلامی مشهور به اسكندر مقدونی، یا اسكندر رومی، یا اسكندر ذوالقرنین؛ از سرداران و پادشاهان بلند آوازۀ تاریخ جهان باستان و فاتح گسترۀ پهناوری از كرانۀ خاوری مدیترانه تا فراسوی رود سند. در میان بزرگان تاریخ، زندگی كمتر شخصیتی به اندازۀ اسكندر با آشفتگیها و گزافهها و افسانهها در آمیخته است. آنچه از تاریخ و افسانه دربارۀ اسكندر در دست است - یا به گونهای با نام او ارتباط دارد - مشتمل بر دو دسته است: 1. منابع اروپایی، 2. منابع ایرانیاسلامی. اسكندر در منابع اروپایی - قطع نظر از مبالغهها و خیالپردازیهای مورخان و گزارشگران كه شخصیت او را تا اندازهای در ابهام فرو برده است - چهرهای روشن و نسبتاً مشخص دارد؛ اما شخصیت تاریخی اسكندر در منابع ایرانی - اسلامی دستخوش تحریف و آشفتگی بسیار شده است، به گونهای كه در این منابع عنصر افسانه بر حقیقت تاریخی زندگی وی فزونی دارد. میتوان گفت: آشفتگی و ابهامی كه دربارۀ شخصیت اسكندر در منابع ایرانیاسلامی هست،مولود 3 عاملاست: 1. افسانۀخویشاوندی اسكندر با سلسلۀ كیانیان ایران، 2. اختلاط شخصیت اسكندر با شخصیت قرآنی ذوالقرنین، 3. یكی بودن احتمالی ذوالقرنین و كورش بزرگ، بنیانگذار خاندان هخامنشی. توضیح آنكه نخست بنابر پارهای روایات كهن، اسكندر فرزند داراب،یا دارایبزرگ از پادشاهان كیانی، و نتیجۀ وصلت این پادشاه با دختر فیلیپ مقدونی بوده است. دو دیگر آنكه در زمانی نامعلوم پیش از ظهور اسلام، اسكندر مقدونی با شخصیتی موسوم به ذوالقرنین - كه ظاهراً هم سلطنت دنیایی، هم سلطنت روحانی و دینی داشته است - یكی شده بود و بعد از آنكه در قرآن كریم آیاتی در شأن ذوالقرنین آمد (كهف/ 18/ 83 - 98)، در تواریخ و تفاسیر اسلامی این دو غالباً یكی فرض شدند (برای مثال، نك : ابوالفتوح، 3/ 449؛ بلعمی، 709-711؛ فخرالدین رازی، 21/ 163؛ ثعلبی، 359؛ قرطبی، 11/ 45-47). سه دیگر آنكه به موجب برخی تحقیقات اخیر ذوالقرنین و كورش اول از سلسلۀ هخامنشی فردی واحد تصور شدهاند (آزاد، جم ). گفتنی است كه احتمال یكی بودن اسكندر مقدونی و ذوالقرنینِ قرآن بسیار ضعیف است، مگر آنكه به پیروی از فرض گروهی از مورخان گذشته قائل به وجود دو اسكندر یا دو ذوالقرنین شویم (مثلاً نك : ابن كثیر، 4/ 418؛ خواندمیر، 1/ 209). از سوی دیگر،تأثیرتاریخی اسكندر ذوالقرنین در ادب و فرهنگ ایرانی - اسلامی آنچنان گسترده است كه هم در آثار ادبی، عرفانی و اخلاقی، و هم در فرهنگ عامه آمیزهای از هر دو شخصیت (اسكندر پسر فیلیپ و ذوالقرنینِ قرآن ) به چشم میخورد. معرفی تاریخی اسكندری كه از مقدونیه برخاست، بر ایران تاخت و پادشاهیِ 300 سالۀ هخامنشی را برانداخت، بی هیچ اشارهای به قصۀ قرابت او با كیانیان و یكی شدن وی با ذوالقرنین، و نیز یكی شدن ذوالقرنین با كورش بزرگ، تا حدی ناقص - یا حتی گیج كننده - خواهد بود. درجۀ اختلاط اسكندر و ذوالقرنین در تاریخ و ادب ایرانی - اسلامی نه بدان پایه است كه بتوان آن را نادیده گرفت و مثلاً اسكندر مقدونی را به عنوان پادشاه مقتدر یونانی و فاتح ایران، و ذوالقرنین را تنها به عنوان شخصیتی قرآنی معرفی كرد. به بیان دیگر، گرچه مقایسۀ انبوه آنچه دربارۀ این دو شخصیت تاریخیافسانهای گفته و نوشته شده است، كمابیش ثابت میكند كه آنان از جهات مختلف دو شخصیت جداگانه بودهاند، چنین مینماید كه در اذهان غیر منتقد و اسطوره ساز یك اسكندر بیشتر وجود ندارد كه گاه پادشاهی است خونریز و جهانستان و گاه شاهی پیامبر گونه همراه خضر نبی در طلب آب حیوان. روایات مربوط به اسكندر در منابع ایرانی یا از اصل پهلوی، یا از مآخذ غیر پهلوی (یونانی و سریانی و احتمالاً مآخذ دیگر) بوده است. پارهای از این روایات در اصل توسط ایرانیان (معمولاً زرتشتیان) عهد ساسانی در كتابهایی مانند خوتای نامك نوشته شده، و پس از اسلام به نوشتههای پهلوی مانند دینكرت، بندهش و ارداویرافنامه انتقال یافته، و سپس مأخذ مورخان ایرانی و عرب قرار گرفته است. مقدار این قبیل اخبار كه فراتر از پهلوی ساسانی نمیرود، نسبتاً كم است. بخش دیگر از روایات مربوط به اسكندر، داستانها و گزارشهای مجعول، نیمه افسانهای یا مبالغهآمیزی است كه پس از اسكندر به یونانی نوشته، و بعدها به زبانهای سریانی، پهلوی، عربی، ارمنی و جز آن ترجمه شده، و چیزهای زیادی بدان افزوده گردیده، و به منابع فارسی و عربی راه یافته است. در اخبار و اشاراتی كه به دست خود ایرانیان (معمولاً زرتشتی آیین) نوشته شده، اسكندر مردی ویرانگر، ستمكار و اهریمنی وصف شده است كه دولت هخامنشی را برانداخت، شاهزادگان و بزرگان ایران زمین را كشت، خرابیهای زیادی به بار آورد و كتابهای دینی ایرانیان را سوزاند ( ارداویراف نامه، فصل 1: 3-7؛ دینكرت، 437 435, 423, 413, 446 ,441؛ وست 28). از اینرو، ایرانیان از اسكندر به عنوان گُجستك سكندر (اسكندر نفرین شده) یاد كرده، و او را همطراز جبارانی ویرانگر و آتش افروز، و «دوش خدا» (= شاهِ بد) چون ضحاك و افراسیاب نهادهاند ( كارنامه...، 5، 71؛ «شهرستانها...»، بند 5). همچنین به نظر میرسد كه مراد از كرسانیِ غاصب در هوم یشت اوستا (بند 24) كه داعیۀ سلطنت داشت و مانع تبلیغ احكام دین بود، اسكندر مقدونی بوده باشد. اما در دستهای دیگر از روایات ایرانی اسكندر به گونهای دیگر تصویر شده است. این روایات مشحون از خیال پردازیها و افسانهها و مبالغهها و ستایشها دربارۀ اسكندر است. او در این روایات هم پیامبری خداشناس، با ایمان و مبلّغ دین خداست و هم قهرمانی صف شكن و جهانگیر. در یك جا شاهزادهای است نیكو سیرت از نژاد كیانیان كه بر مرگ دارا میگرید؛ در جایی دیگر مسلمانی موحد، نمازگزار و ایرانی صحیح النسب (نك : بهار، 2/ 130) كه به حرم كعبه میرود (فردوسی، 7/ 1846)، بر سر كوهی با اسرافیل دیده میشود (همو، 7/ 1890)، و سرانجام، در جایی دیگر مسیحی معتقدی است كه به صلیب و زنار شماس و روح القدس سوگند میخورد (همو، 7/ 1865). منشأ اخبار مجعول و سر رشتۀ بیشتر افسانهها دربارۀ اسكندر كتابی است كه حدود سال 200م - یعنی 5 قرن پس از اسكندر - به دست مردی ناشناس در مصر نوشته شد و سپس به فیلسوف و مورخ همزمان اسكندر، كالیستنس (خواهرزادۀ ارسطو) منسوب گردید. این مرد افسانه ساز در تاریخ به نام كالیستنس دروغین شهرت یافته است (باج، 53 ؛ نیز نك : صفا، حماسهسرایی، 89 -90). البته دست مایۀ این مجعولات به زمان خود اسكندر باز میگردد كه سرداران و لشكریانش شرح كارهای او را با مبالغات و خیال پردازیهای فراوان نقل كردند. در رأس این افسانه پردازان اُنِسكریت یكی از فرماندهان سپاه اسكندر و كالیستنس (360-327قم) از مردم اُلِنْس بودند كه در لشكركشیهای اسكندر به شرق او را همراهی میكردند. این گزارشهای نادرست بعدها موضوع رمان تاریخی كلیتارخ از سرداران اسكندر گردید (پیرنیا، 1/ 82). كالیستنس در سفرهای جنگی اسكندر مشاهدات روزانۀ خود را به صورت كتاب تاریخی در آورد و قصد داشت با این كتاب مخدوم خود را شهرۀ آفاق كند، اما وقتی كه اسكندر در حوالی سُغد ادعای الوهیت كرد، او بر ضد این ادعا سخن راند ( چمبرز...، I/ 245) و نوشتۀ خود را برتر از كارهای اسكندر شمرد (پیرنیا، 2/ 1744). تاریخ كالیستنس چندی بعد مفقود گردید تا آن مصریِ ناشناس از روایات دروغین و گزارشهای مبالغهآمیزی كه از انسكریت و كالیستنس به دست او رسیده بود، مجموعهای به یونانی پرداخت و سخنان بی پایۀ دیگر بدان افزود. این داستان سپس خود منشأ انبوه افسانههای بی پایۀ لاتینی، پهلوی، سریانی، ارمنی، عبری، عربی، حبشی و شماری دیگر از زبانها دربارۀ اسكندر گردید. در اواخر روزگار ساسانیان، متن یونانی كالیستنس دروغین به پهلوی، و از این زبان به سریانی ترجمه شد. گرچه ترجمۀ پهلوی آن، پس از مدتی از میان رفت، اما ترجمۀ سریانی این متن كه به گفتۀ نولدكه ظاهراً به توسط یك سریانی نسطوری صورت گرفته بود (نك : 2 EI، ذیل اسكندرنامه؛ افشار، 164- 165)، باقی ماند. این ترجمۀ سریانی گویا چند قرن بعد، به گفتۀ نولدكه مأخذ ترجمههای عربی اخبار اسكندر قرار گرفت (همانجاها). طی قرون متمادی به هر یك از این ترجمهها - تحت تأثیر آداب و سنن و اعتقادات محلی - شاخ و برگهایی افزوده شد. در ترجمههای عربی این افسانهها برخی از رویدادها رنگ و بوی اسلامی پیدا كرد؛ و نیز وقتی كه این قصهها پس از اسلام از عربی به فارسی برگردانده شد، بسیار چیزها بدان افزوده گردید و از همۀ این افسانهها، اسكندرنامه یا به قول صاحب مجمل التواریخ (ص 506) «اخبار اسكندر» پدید آمد و شاعرانی چون فردوسی و نظامی آن را به رشتۀ نظم كشیدند (صفا، حماسه سرایی، 90؛ نیز نك : ه د، اسكندرنامه). نیز روایات مورخان عرب و ایرانی پس از اسلام دربارۀ اسكندر هم بیشتر مأخوذ از همین اخبار و احتمالاً از اسكندرنامههایی به زبانهای دیگر بوده است، چنانكه نظامی در منظومۀ «اسكندر نامه»اش از مآخذ یهودی، نصرانی و پهلوی نیز بهره گرفته است (ص 69). بسیاری از منابع فارسی و عربی شجرهنامههایی مجعول از اسكندر به دست میدهند. با اینهمه، در بیشتر آنها نام پدر اسكندر (فیلیپ) را به شكلهای فیلفوس، فیلقوس، فیلاقوس، فیلبس یا بیلبوس آوردهاند. در این تبارنامهها فراتر از نام فیلیپ به نامهایی همچون مطریوس، مصریم، هرمس، میطون، عیص و... بر میخوریم كه نشانی از آنها در تاریخهای یونانی و رومیِ اسكندر پیدا نمیشود و پیداست كه بعدها بر ساخته شده است. روایات منقول در غالب این مآخذ مانند تاریخ طبری (1/ 577)، مروج الذهبِ مسعودی (1/ 318)، زین الاخبار گردیزی (ص 602 - 603)، المنتظم ابن جوزی (1/ 424- 425)، كامل ابن اثیر (1/ 284) و به تبع آنها تاریخهای متأخرتر مانند مجمل فصیحی (فصیح، 1/ 25) نژاد اسكندر را به ابراهیم خلیل یا نوح نبی میرسانند. پیوند خوردن رشتۀ تبار اسكندر به قوم یهود، یا در آمدن وی به زیّ پادشاهی مسیحی بیتردید ناشی از خلق افسانهای مسیحی بر اساس كتابهای خطیِ مركز بایگانی پادشاهان اسكندریه، و به نظم درآمدن بخشهایی از آن به همت شخصی به نام یعقوب ساروك، شاعر سریانی زبان مسیحی در اوایل سدۀ 6م بوده است و اینها همه میرساند كه این قبیل مترجمان یا گردآورندگان اخبار اسكندر پارهای از روایات و افسانههای دینی یهودی و مسیحی را به اصل یونانی افزودهاند. قرائن نشان میدهد كه مترجم اسكندرنامه از عربی به سریانی كشیشی مسیحی بوده است (باج، 77 ,62, 60). صرف نظر از پارهای اختلافات جزئی، در تاریخهای متقدم عربی و فارسی، به 3 نوع نسب برای اسكندر بر میخوریم: 1. نسب سامی مسیحی: چنانكه اشاره شد، هنگامی كه افسانۀ اسكندر به دست بعضی اقوام سامیِ یهودی یا مسیحی افتاد، هر كدام آن را به رنگ روایات و اعتقادات محلی و دینی خود درآوردند. وقتی اسكندر به بیت المقدس نزدیك میشد، روحانیان یهودی از او استقبال كردند و كتاب دانیال را كه از او و فتوحاتش خبر داده بود، به او نشان دادند (همو، 74 -73 ؛ نیز نك : عهد عتیق، سفر دانیال، باب 7). پس، اسكندر یهودیان و مقدسات آنان را محترم داشت و در مذبحشان به اجرای مراسم قربانی پرداخت (بیرونی، آثار...، 60؛ ابوالفدا، 1/ 60) و در میان این قوم محبوبیت یافت و یهودیان اسكندر را نجات دهندۀ خود دانستند و در مقام تجلیل، او و پدرش را از نژاد عیص بن اسحاق بن ابراهیم به شمار آوردند. به علاوه، وجود منقولاتی از كتاب مقدس در متن قصۀ اسكندر نشان میدهد كه مترجم سریانیِ این قصه از نسطوریان مسیحی بوده است (افشار، 164) و این خود حاكی از تلاشی است كه برای متصل كردن اسكندر به نژاد سامی میشده است. 2. نسب مصری: خوش رفتاری اسكندر با كاهنان مصری و ادای احترام نسبت به پرستشگاههایشان موجب شد كه آنان وی را پسر خدای آمون بخوانند و متعاقب آن گروهی از مصریان به فكر جعل نژادی مصری برای او بیفتند. طبق نسبنامهای كه مصریان برای اسكندر ساختهاند، وقتی نِكْتانیبو - یا به قول بیرونی: نقطینابوس ( تحقیق...، 68) - پادشاه مصر، به دنبال لشكركشی اردشیر سومِ هخامنشی به مصر، از تخت و تاج محروم شد، به امید گرفتن كمك پیش فیلیپ شاه مقدونی رفت. در آنجا در لباس یك منجم و به یاری جادو دلِ اُلمپیاس، زن فیلیپ را ربود و با وی ارتباط یافت و اسكندر ثمرۀ این پیوند نامشروع بود (همانجا؛ باج، 85 ؛ پیرنیا، 2/ 1214، قس: 2/ 1177). صاحب مجمل التواریخ نام پادشاه مصر را بختیانوس، و نام زنی را كه پادشاه مصر با وی ارتباط یافت، اُلمفید، دختر فیلقوس آورده است (ص 31). تقریباً عین این روایت را ابن عبری نیز نقل كرده است (نك : تاریخ...، 89). 3. نسب ایرانی: جزو نسب نامههایی كه منابع عربی و فارسی برای اسكندر برشمردهاند، از همه برجستهتر و جالبتر آنهایی است كه اسكندر را از تخمۀ شاهان كیانی دانستهاند. گروهی را عقیده بر این است كه چون تحمل شكست از اسكندر برای ایرانیان دشوار بود و نمیتوانستند فروپاشی دولت مقتدر هخامنشی را به دست جوانی بیگانه برتابند، شایع كردند كه اسكندر از تبار شاهان ایرانی بوده است. بر اساس این نسب نامۀ ایرانی كه مورخان آن را با اندك تفاوتهایی نقل كردهاند، دارا پادشاه كیانی پس از چیرگی بر فیلفوس شاه رومی دختر او را - كه نامش به صورتهای گوناگون ذكر شده است (طبری،1/ 574؛ یعقوبی،1/ 115؛ مجمل، همانجا؛فردوسی،5/ 1779؛بیرونی، همانجا) - به ازدواج خود درآورد و با او درآمیخت. اما چون دهان او را بویناك یافت و نتوانست آن را با گیاه سندر یا اسكندروس معالجه كند، وی را نزد پدرش باز فرستاد (طبری، 1/ 574 - 575؛ دینوری، 53 -54؛ گردیزی، 603؛ فصیح، 1/ 25؛ نیز نك : فردوسی، 5/ 1779-1781). پادشاه روم با كسی از این ماجرا سخن نگفت و پس از آنكه دخترش بار بنهاد، نام همان گیاه سندر یا اسكندر را بروی نهاد (همانجاها؛ ثعلبی، 359) و اعلام كرد كه اسكندر فرزند خود اوست. بدین ترتیب، ایرانیان با منتسب كردن اسكندر به دارای اول، او را پهلوانی از پهلوانان ایرانی دانستند و وی لیاقت محبوب شدن در میان آنان را پیدا كرد. البته این تصویر خلاف تصویری است كه از اسكندر در روایات دینی ایرانیان عرضه شده است (كریستن سن، 217). غالب مورخان پیشین روایات دیگری هم دربارۀ نسب اسكندر نقل كردهاند. بناكتی ضمن بازگویی گزارشهای طبری و دینوری، قصهای دیگر دارد حاكی از آنكه پدر اسكندر بازر بن البان پادشاه اسكندریه بود كه با افلیسون بن فوقا جنگ كرد. پس از صلح، بازر دختر افلیسون را خواستگاری كرد، ولی بر اثر كیدی كه خادمان وی كردند، دختر از نظر او افتاد. بازر به دختر كه از او باردار بود، دستور داد به شهر خود برود. دختر در میان راه بار نهاد و نوزاد را در خرقهای پیچیدند و در راه گذاشتند. پیرزنی به هدایت بزی، كودك را یافت و به خانه برد و نام او را اسكندر نهاد. پس از مدتی، مادر اسكندر وی را بر حسب اتفاق پیدا كرد و پیش پدرش فرستاد و پدر ملك خود به او سپرد (ص 41-42). خواندمیر نیز همینقصه را با مختصر تفاوتهایینقل كردهاست (1/ 209- 210). نظامی در شرفنامه ضمن رد انتساب اسكندر به دارای اول، چند روایت دیگر در این باب نقل میكند و بر این عقیده است كه پدر اسكندر همان فیلقوس یونانی بوده است (ص 80 -82). در منابع عربی و فارسی چیزی از خردسالی اسكندر نیامده است، جز آنكه پدرش او را به ارسطو سپرد تا ادب و حكمت بیاموزد. اسكندر 5 سال در خدمت وی بود تا در علم و فلسفه به بالاترین درجه رسید (شهرستانی، 2/ 137). بنا به نوشتۀ گردیزی (ص 604) و ابن جوزی (1/ 427) ارسطو مقام وزارت اسكندر را داشت و هر چه شاهزادۀ مقدونی میكرد، به اشارۀ او بود. آنجا كه اسكندر از مسیر عدالت و اعتدال بیرون میشد، ارسطو به وی هشدار میداد. ارسطو مخصوصاً در مكاتبات خود با اسكندر او را از قتل و غارت برحذر میداشت (ابن اثیر، 1/ 291؛ دینوری، 64؛ حمزه، 40-41). در پارهای منابع ارسطو را همدرس اسكندر دانستهاند كه بعدها در دوران پادشاهی اسكندر وزیر او شده است (نظامی، 86، 93).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید