ابوتمام
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226359/ابوتمام
جمعه 24 اسفند 1403
چاپ شده
5
اَبوتَمّام، حبیب بن اوسِ طائی (188-231 ق / 804-846 م)، شاعر بزرگ عرب. در زندگی و شعر ابوتمام کمتر موضوعی میتوان یافت که موجب گفتوگو و مشاجره میان محققان نشده باشد. خاندان مسیحی او، نام تغییر یافتۀ پدر او، تبارنامۀ طائی او که نزد برخی مورد تردید است، سفرهای بیشمار او از قاهره تا خراسان، تجددگرایی او در شعر، ابداع صنایع، تمایل به الفاظ غریب و کهن و در عین حال موفقیت در ساختن اشعاری دلانگیز، شهرت فراگیر، کسب ثروتهای کلان و حسادت دیگر شاعران... همه موجب شد که نظراتی سخت ضد و نقیض دربارۀ این شاعر ابراز گردد، سپس تعصباتی که به طرفداری یا بر ضد او پدیدار شد، خود بسیاری را به تدوین کتاب و رساله دربارۀ او واداشت. شاید یکی از عواملی که به آتش این منازعات دامن میزد، برآمدن شاعری همچون بحتری بود که هنر شاعری را نزد خود او آموخته بود: بحتری بسیاری را بر آن میداشت که با ابوتمام مقایسهاش کنند. بر اثر این مقایسه، اشعار این دو تن از جنبههای لغت، صنعت، مضمون و فصاحت با دقتی شگفت مورد بررسی دانشمندان شعرشناس قرار گرفت.
شرح حال یا نقد آثار ابوتمام را در تمام منابع کهن میتوان یافت و نیز انبوهی کتاب میشناسیم که دربارۀ او و یا اختصاصاً دربارۀ شعرش تدوین شده است. خوشبختانه امروز شماری از این کتابها بر جای ماندهاند. از معاصران او چیزی در دست نداریم. کتاب ابن ابی طاهر طیفور (د 280 ق) با عنوان سرقات البحتری من ابیتمام (نک : یاقوت، ادبا، 3 / 91)، دیگر موجود نیست. نخستین منبعی که بیشتر با یک واسطه، چند خبر از احوال او نقل کرده، ابن معتز (د 297 ق) است که شعر او را اصولاً میستاید (ص 282-284). ابوحیان توحیدی (2 / 698) رسالهای از این معتز در دست داشته که وی در آن به «مساوی و محاسن» شعر ابوتمام اشاره کرده بوده است، اما امروز از آن رساله اثری در دست نیست. ابن جراح، تنها دوبار به نام او در الورقة اشاره میکند (ص 101، 114). طبری (د 310 ق) فقط تاریخ مرگش را میدهد (9 / 124). مسعودی (د 346 ق) به عکس در اثنای شرح احوال واثق، به تفصیلی که با کتاب تاریخ او تناسب ندارد، از ابوتمام یاد میکند و نظرات خردمندانهای در حق او ابراز میدارد (7 / 151 به بعد). ابوالفرج اصفهانی گزارشی به او اختصاص داده که به قیاس شاعران دست دوم و دست سوم مذکو در الاغانی، بسیار اندک مینماید (16 / 383- 399)، آن مقدار را هم گویی به خصوص از اخبار صولی گرفته است. او خود البته به این منبع اشاره کرده، اما آنچه از منابع دیگر نقل کرده، نیز با روایات صولی مشابه است. مرزبانی (د 306 ق) نیز همۀ روایات را از صولی گرفته، مگر آنجا که اظهارنظر کرده است ( الموشح، 274-296). ابنندیم (د 385 ق) کتابهای او را ذکر کرده (ص 190) و جرجانی در الوساطة (جم ) شاید در بیش از 100 مورد به نقل از او پرداخته است. منابع سدۀ 5 ق، با ابوحیان توحیدی آغاز میشود که به ذکر دو سه روایت از او بسنده کرده است، اما منابع در این قرن متعددند: ابن رشیق، خطیب بغدادی. سمعانی، ابن عساکر، ابن خیر اشبیلی، ابوالبرکات، ابنانباری و... هیچ کدام سخن تازهای ندارند. تنها نکتۀ تازه، ظهور نام او در رجال نجاشی (د 450 ق) است (1 / 335). از این زمان است که ابوتمام در صف «رجال شیعه» مینشیند. در سدۀ 6 ق ابن شهر آشوب سخن نجاشی را تأیید کرده، قصیدهای حاکی از تشیع او از وی نقل میکند (1 / 312- 313). در سدۀ 7 ق، یاقوت با آنکه بارها از او نام برده و حتی از او دفـاع کرده (در شرح حال آمدی و ذکر الموازنۀ او، نک : ادبا، 8 / 84-85)، باز نخواسته است مقالهای به او اختصاص دهد. در همان قرن، ابن خلکان شرح حال وی را آورده است (2 / 11-26). این زندگینامه از چند منبع مهم تدارک دیده شده است که الموازنۀ آمدی و اخبار صولی از آن جمله است. نکتۀ جالب توجه در این کتاب آن است که برخی از روایات منقول از الموازنة و اخبار ابیتمام، در اصل آن دو کتاب، موجود نیست. از این زمان به بعد، در انبوه گزارشهایی که دربارۀ زندگی او آوردهاند، چیزی جز تکرار روایات کهن نمیتوان یافت، حتی در نظرات انتقادی نویسندگان هم سخن تازهای نیامده است. در کنار این مقالات، از همان آغاز، کتابهایی نیز مستقلاً به ابوتمام یا شعر او اختصاص یافته که بیشتر به نام «اخبار ابیتمام» شهرت داشته است. از مجموعۀ این کتابها تنها دو اثر بر جای مانده که یکی از آنها خوشبختانه کهنترین آنها نیز هست. این اثر کهن از آنِ صولی (د 335 ق) است که تقریباً 100 سال پس از ابوتمام روایت شده است و اخبار ابیتمام نام دارد. این کتاب، علاوه بر رسالهای که او دربارۀ تألیف اخبار ابیتمام به مزاحم بن فاتک نوشته، شامل این مضامین است: 1. در باب برتری ابوتمام؛ 2. اخبار ابوتمام با بزرگان (که بخش اعظم کتاب را تشکیل میدهد)؛ 3. معایب شعر ابوتمام؛ 4. آنچه ابوتمام روایت کرده؛ 5. وصف ظاهری ابوتمام؛ 6. اخبار پراکندۀ ابوتمام؛ 7. وفات و مدت زندگی او و اشعاری که در رثای او سوده شده است. اثر دیگر القول الفائق... و ذکری حبیب از ضیاءالدین محمد بن اثیر (د 637 ق) است که نسخهای از آن در دانشگاه استانبول نگهداری میشود (GAS, II / 553). کتابهای دیگر عبارتند از: اخبار ابیتمام و المختار من شعره از ابوالحسن علی شمشاطی (د ح 377 ق)؛ اخبار ابیتمام از محمد مرزبانی (د 384 ق)؛ کتاب فی اخبار ابیتمام و محاسن شعره از ابوعثمان سعید خالدی (د ح 400 ق). در سدۀ 11 ق / 17 م، دو کتاب دیگر بر مجموعه بالا افزوده شد، یکی هبةالاسام یوسف بدیعی (د 1073 ق) است که بسیار مورد استفادۀ محققان بوده و هست، دیگری اخبار ابیتمام، از محمد علی بن ابیطالب (د 1084 ق) است (دربارۀ این کتابها، نک : عزام، 17 به بعد؛ GAS, II / 552-554). اما آنچه سخت شگفت مینماید، شمار آثاری است که دربارۀ شعر ابوتمام و یا نقد آن نوشته شده است. از زمان خود شاعر تا اوایل سدۀ 5 ق، 12 کتاب سراغ داریم که نشان دهندۀ کشمکش شدید میان طرفداران و دشمنان اوست: ابن ابی طاهر طیفور (ﻫ م) که با او آشنایی داشته، دو کتاب نوشته، یکی سرقات ابیتمام (نک : آمدی، الموازنة، 103) که احتمالاً جزئی از کتاب سرقات الشعرای او بوده است و دیگری کتاب سرقات البحتری من ابیتمام (نک : یاقوت، همان، 3 / 91). مرزبانی (همان، 277) و ابوحیان (2 / 698- 699) اشاره میکنند که ابن معتز نیز رسالهای در باب مساوی و محاسن شعر ابوتمام داشته است. چنانکه اشاره شد، ابن معتز با یک واسطه اخبار او را نقل کرده است. نویسندگان دیگر نیز یا به دفاع از او پرداختهاند، یا به انتقاد از او: بشر بن یحیی سرقات بحتری از ابوتمام را باز یافته (GAS, II / 562)، ابن عمار (ح 319 ق) دربارۀ خطاهای شعر ابوتمام کتابی نوشته و آمدی که خود به این کتاب اشاره کرده (همان، 125-126)، ردی بر آن نوشته است (نک : ابن ندیم، 172). آمدی، علاوه بر این کتاب، دو اثر دیگر به ابوتمام اختصاص داده بوده است: معانی شعر ابی تمام و الابیات المفردة. این آثار نشان از توجه خاص او به شعر ابوتمام دارد، اما ملاحظه میکنیم که در کتاب دیگرش الموازنة از میان شعر ابوتمام و بحتری که اینک مورد استفادۀ ماست، بحتری را ترجیح میداده و بیشتر معایب شعر ابوتمام را نقل میکرده است. باز در دهههای آخر سدۀ 4 ق دو کتاب دیگر بر ضد ابوتمام تألیف شد: تفضیل ابینؤاس علی ابیتمام اثر شمشاطی و مجلس اثر ابوعلی محمد بن حسن حاتمی (د 388 ق) که بحتری را بر او ترجیح داد. چند سال بعد مرزوقی (د 388 ق) که بحتری را بر او ترجیح داد. چند سال بعد مرزوقی (د 421 ق) به دفاع از ابوتمام برخاست و کتاب الانتصار من ظَلَمة ابیتمام را تدوین کرد. از سدۀ 4 ق به بعد نزاع بر سر ابوتمام تقریباً به کلی متوقف شد. حدود 6 قرن بعد بود که بدیعی و محمدعلی بن ابیطالب به جمعآوری مجدد اخبار او پرداختند. در این فاصله آنچه پدیدار میشد، همانا شروحی بود که بر اشعار او مینوشتند: مرزوقی در آغاز سدۀ 5 ق، خطیب تبریزی در آغاز سدۀ 6 ق، ابوالبرکات ابن مستوفی در سدۀ 7 ق و محمد الاسود در البدر التمام فی شرح دیوان ابیتمام (GAS, II / 556-557)، به شرح اشعارش پرداختند (دربارۀ این آثار، علاوه بر منابع کهن، خاصه ابنندیم، نک : عزام، 17 به بعد؛ GAS, II / 552-554). چون به عصر حاضر می رسیم، ناگهان انبوهی کتاب و مقاله دربارۀ ابوتمام پدید میآید، اما این آثار هیچیک بر اطلاعاتی که از قبل دربارۀ زندگی ابوتمام داشتیم، چیزی نمیافزاید. مسیر برخی از سفرهای متعدد و بسیاری از حوادث زندگی و نیز تاریخ بسیاری از مدایح او همچنان مبهم مانده است و به قول ریتر (EI2) هنوز لازم است که اشعار او از این نظر نیز بررسی شود. اما از نظر تحلیل هنری و فنی آثار ابوتمام، محققان معاصر کوشش بسیار کردهاند و گاه به نتایج جالب توجهی نیز دست یافتهاند، هرچند که خواننده از تکرار مکررات در آنها گاه دلزده میشود. در برخی از این آثار، گویی آن کشاکش کهن بر سر ابوتمام به نحوی زنده شده است. خوب است از باب مثال به دو کتاب اشاره کنیم: عمر فروخ در 1935 م کتاب ابوتمام خود را که از استحکام چندانی برخوردار نیست، تألیف کرد. وی ظاهراً تحتتأثیر سخنرانی طه حسین دربارۀ ابوتمام قرار داشت (طائی، 5) و ناچار در تحلیل شخصیت وی به همان راهی رفت که طه حسین رفته بود، بدینسان که ابوتمام بیگمان از خاندانی مسیحی بود، پدرش تدوس نام داشت و پیوند او به قبیلۀ طی، پیوند ولاء بود، او خود از فرهنگ رومی ـ یونانی اثر پذیرفته و... این شیوۀ گفتار، محقق عراقی، خضر الطائی را سخت شورانده است، چنانکه کتاب ابوتمام الطائی خود را سراسر به رد نظرات فروخ و گاه طه حسین اختصاص داده است و به نظر او، ابوتمام نژاد عربی پاکی داشته، پدرش برخلاف نظر دیگران خمار نبوده، قبایل طی و ایاد مسیحی نبودهاند (ص 9-26)، ابوتمام خود سخت پایبند فرایض دین بوده و... (همو، 46). اما آراء تعصبآمیز خضرالطائی خود موجب شده است که کتابش از ارزش علمی بیبهره باشد. در کنار این کتابها، مقالات بسیاری نیز تألیف شده است. محققان معروف عرب، چون انیس مقدسی، پطرس بستانی، شیخو، خفاجی، شوقی ضیف، احسان عباس و... یا شرح حالی از او دادهاند، یا به نقد آثارش پرداختهاند. نیز بدیهی است که هریک از کتابهای تاریخ ادبیات عرب از شرح حال ابوتمام تهی نیست. دربارۀ ابوتمام به زبانهای اروپایی کار عمدهای صورت نگرفته است، حتی مقالات دربارۀ او بسیار اندک است: مقالۀ عبدالحق در «فرهنگ اسلامی» شیوۀ خوبی دارد، اما وی اخبار ابیتمام صولی را ندیده است؛ مقالۀ ریتر (نک : EI2) عالمانه و استوار است. در اثنای مقاله، به برخی مقالات اروپایی یا شرقی دیگر اشاره خواهد شد.
چون گاه در نسبت طائی او تردید میکردند، صولی ( اخبار ابیتمام، 59)، ابوالفرج (16 / 383)، سمعانی (9 / 23) و دیگران بر نژاد خالص او تأکید میکنند (نک : به خصوص ابن خلکان، 2 / 11)، اما این امر به خودی خود نمیتواند نصرانیت خاندان او را منتفی سازد، زیرا بعید نیست که از یکی دو سدۀ پیش از اسلام، جماعاتی از طائیان که به شمال جزیرةالعرب کوچیده بودند، مانند بیشتر اعراب آن نواحی به آیین مسیحیت درآمده باشند. موضوع مسیحیت خاندان ابوتمام از یکی از روایات صولی (همان، 246) برمیآید که گوید: نام او حبیب بن تدوس بود. پدرش نصرانی بود و چون اسلام آورد، نامش به اَوْس تغییر یافت و سپس تبارنامهای هم در طی برای او تدارک دیده شد (قس: ابن خلکان، همانجا). تدوس را (که به شکلهای گوناگون آمده) مارکلیوث، معرب تئودوس دانسته است (EI1)، اما نجار (2 / 72) اشاره میکند که تدوس تحریف نشده و به همین شکل میان سریانیان مسیحی رواج داشته است. این نام و این روایت گویا طه حسین را برآن داشته که باز به شیوۀ معمول خود، از طریق آن راهی به تمدن یونانی برد و به نحوی، شاعر را یونانی الاصل بداند (حسین، 2 / 339). امروز، بیشتر محققان ــ گاه با اندکی تردید ــ نصرانیت او را پذیرفتهاند (ازجمله عبدالحق، 16؛ ضیف، 268؛ فروخ، 23)، اما گروهی نیز به کلی از غیرطائی بودن، یا نصرانی بودن او برآشفتهاند. از آن جمله است خضر الطائی که به همین سبب سخت به عمر فروخ تاخته است. با اینهمه خوب است اشاره کنیم که او در قصایدی که در آنها طائیان را ستوده، هیچ ذکری از مسیحیت آنان نکرده است (عبدالحق، همانجا). ابوتمام در دهکدۀ جاسم، در نزدیکی دمشق، زاده شد. مسعودی، جاسم را از اعمال دمشق، میان اردن و دمشق، میان اردن و دمشق، در جایی به نام جولان دانسته (7 / 147)، ابوالفرج آن را قریهای از مَنبج ذکر کرده (همانجا) و یاقوت مینویسد این قریه در 8 فرسخی دمشق، بر سر راه طبریه واقع است ( بلدان، 2 / 8). در تاریخ تولد او اختلاف است. از 172 تا 192 ق که در منابع مذکور است (نک : ابن خلکان، 2 / 17)، 20 سال فاصله است و این امر کار محقق را برای تعیین دوران کودکی و آغاز جوانی شاعر که در مصر گذشته، سخت دشوار میسازد. خود او گفته است که در 190 ق زاده شده (صولی، همان، 272)؛ فرزندش تمّام روایت کرده که تولد پدرش در 188 ق بوده است (همان، 273؛ قس: ابن انباری، 108؛ ابنعساکر، 4 / 18؛ خطیب بغدادی، 8 / 252؛ ابنخلکان، همانجا). از آثار خود او هم سند استواری به دست نمیآید تا بتوانیم براساس آن، تاریخ ولادتش را تعیین کنیم. یک بار در شعری اشاره میکند که مدت 5 سال در مصر بوده است [اخمسه احوال مضت لمغیبه] (نک : چ محمد سعید، 241، چ خیاط، 421، این شعر در همۀ چاپهای دیوان نیست). در شعر دیگری که در مدح حسن بن سهل، در عراق گفته، اشاره کرده که در آن تاریخ 26 ساله بوده است (چ عزام، 1 / 115). پس باتوجه به تاریخهایی که در مورد تولد او گفته شده، این شعر را باید یا در 198 ق، یا در 214 ق سروده باشد (سال 192 ق آنقدر بعید است که با حوادث تاریخی تعارض آشکار مییابد). تردید نیست که ابوتمام در 214 ق به راستی در عراق بوده است. همان سال بود که محمد بن حمید طوسی به دست بابک خرم دین کشته شد و ابوتمام یکی از زیباترین قصاید خود را در رثای او سرود. ممکن است بتوانیم ثابت کنیم که ابوتمام در 198 ق هم در عراق بوده و در آغاز کار حسن بن سهل به وی پیوسته و مدحش گفته است. بهبیتی، با کوشش بسیار به این امر پرداخته و به چندین نکتۀ تاریخی اشاره کرده که ممکن است بر حضور ابوتمام در عراق، در 198 ق دلالت داشته باشد (ص 51-60)، اما او خود نیز بر عدم قاطعیت این دلایل آگاه است. با اینهمه ترجیح میدهد که تاریخ ولادت او را 172 ق قرار دهد. درست نمیدانیم پدر نصرانی او به چه کار مشغول بوده: عطار بوده (ابن خلکان، 2 / 11)، یا در دمشق خمار (ابن عساکر، 4 / 19)، یا پیشۀ دیگری داشته؟ پیداست که پیشۀ خماری یا حتی عطاری برای پدر یکی از بزرگترین شاعران عرب، برخی از هواداران او یا متعصبان عرب را خوش نمیآید و در صحت اینگونه روایات تردید می کنند (مثلاً نک : طائی، 19-20؛ بهبیتی، 62 به بعد). دربارۀ کودکی او نیز دو سه روایت موجود است: آیا در کودکی شاگرد بافنده بوده است (ابن خلکان، 2 / 17) یا شاگرد ابریشمفروش (ابن عساکر، همانجا). در هر حال، چنانکه پیداست، او و خانوادهاش چندان در رفاه نبودهاند و کودک ناچار بوده تا برای امرار معاش به کاری بپردازد. حال اگر قول معروف را بپذیریم و بگوییم که خاندان او مسیحی بودهاند، ناچار این سؤال پیش میآید که او خود کی اسلام آورد؟ هنگامی که به مصر رفت، بیشتر در مساجد روزگار میگذاشت و بدینسان، در اینکه آن هنگام دیگر مسلمان شده بود، تردید نمیتوان کرد. از اینرو باید تشرف او را به دین اسلام، در دمشق و در نوجوانی دانست. از دیگر احوال او در دمشقخبری نداریم و اینکه گفتهاند «مانند همۀ کودکان فقیر به مکتبخانه رفت و قرآن آموخت» (بهبیتی، همانجا)، از خیالپردازی به دور نیست. با اینهمه شاید بتوان روایت عباس بن خالد برمکی را در الموشح مرزبانی (ص 292) به احوال او در دمشق افزود: هنگامیکه ابوتمام رشدی یافته بود، نزد من در دمشق آمد تا محمدبن جهم را مدح گوید. چون مدیحۀ خود را خواند، ابنجهم چند درهم بدو بخشید و سپس گفت: «اگر این جهان بماند، شاعر خوبی خواهد شد...»، اما رخ دادن این ماجرا در زمان ولایت محمد بر دمشق که به شهادت ابن عساکر (15 / 192) و صفدی ( امراء دمشق، 96) در 225 ق بوده، دشوار مینماید. زیرا در این سال ابوتمام در اوج شهرت و ثروت بود و به چند درهم امیری گمنام قانع نمیشد. بنابراین یا روایت جعلی است، یا حدود 20 سال پیش از آن، محمد بن جهن مقام کوچکتری داشته و ابوتمام نزد او رفته بوده است. پس از آن، منابع ما به حضور او در مصر اشاره کردهاند، اما فروخ (ص 25) میپندارد که او از دمشق به حمص رفت و به مدح خاندان ابن ابی عبدالکریم طائی که خود شاعر بود و نیز به هجای عتبة بن ابیعاصم پرداخت (مرزبانی، معجم، 106؛ نک : امین، 4 / 496) و به شاعر معروف و شیعی مذهبی که به دیکالجن (د 235 ق) شهرت داشت، پیوست و احتمالاً نزد او هنر شعرپردازی را آموخت و از او تأثیر بسیار پذیرفت (قس: فاخوری، 357). بعید نیست که گرایش او به تشیع نیز از همینجا سرچشمه گرفته باشد. علاوه بر این، فروخ که قاطعانه او را غیرطائی میشمارد (همانجا)، گمان برده است که او در همین شهر و به سبب نزدیکی با خاندان طائی بنی عبدالکریم، از طریق ولاء، نسبت طائی یافت (قبلاً به پاسخهای تند خضرالطائی اشاره کردهایم). مارگلیوث نیز بر آن است که رفتن او نزد بنی عبدالکریم پیش از سفر به مصر بوده است (EI1)، اما این امر با روایت ابن خلکان (2 / 21) مغایر است که از قول علی بن محمد بن عبدالکریم میگوید: «هنگامی که ابوتمام از مصر بازگشت و نزد ما آمد، این قصیده را سرود». بهبیتی (ص 99-100) نیز کوشیده است تا عدم امکان این امر را ثابت کند، به خصوص که شاعر در یکی از هجاهای عتبه از تأثیر شام و حجاز و مشرق در اشعار خود سخن میگوید (چ یونس، 289، بیت 11)، یعنی وی پیش از آن به همۀ این مناطق سفر کرده و شهرت فراوانی کسب کرده است. جز آنکه این عقیده نیز با این اشکال مواجه است که چگونه ابوتمام ثروتمند مغرور ــ که دیگر جز با بزرگان درنمیآمیخت و از مهاجات با شاعران دون پایه سربر میتافت ــ حاضر شده است امیری گمنام و شاعری گمنامتر را مدح و هجا گوید. ابوتمام از دمشق یا حمص به مصر رفت. بهبیتی (ص 61) تاریخ سفر او را، حدود سال 195 ق و فروخ 208 یا 209 ق پنداشته است (ص 26). بیشتر بر این اتفاق دارند که او در مسجد جامع (= مسجد عمرو بن عاص در فسطاط، نک : همو، 27) به سقایی مشغول شد (نک : مثلاً ابن خلکان، 2 / 17؛ ابن عساکر، همانجا). صولی (همان، 121) از قول خود او نقل میکند که نخستین شعر خود را در مصر و در مدح عیاش بن لَهیمه سروده است و عیاش 000‘5 درهم به او صله داده است. عیاش تنها یکبار در 201 ق از جانب سلیمان بن غالب بر شرطۀ مصر گمارده شد (نک : بهبیتی، 58). باز معلوم نیست که وی این عیاش را چه زمان مدح گفته است، زیرا اگر در زمان عهدهداری شرطۀ مصر باشد، باید سن ابوتمام را در آن هنگام، 13 سال فرض کرد (مشروط بر آنکه تولد او را در 172 ق نادرست پنداریم). گذشته از این روایتی که از قول ابوتمام نقل شده، باز شگفت مینماید، چگونه ممکن است جوانی، نخستینبار شعری به این استواری بسراید و 000‘5 درهم صله بگیرد؟ پس از چندی ابوتمام از عیاش که گویا پاداشی به او نمیداد، دلگیر شد و به عتاب (چ خیاط، 395-396) و سپس به هجو او (همان، 488) پرداخت. گویی کینۀ عیاش چنان در دل شاعر استوار شده بود که حتی پس از مرگ عیاش هم وی را رها نکرد و باز به الفاظی تند هجایش گفت (همان، 495-496). در مصر وی شاعر دیگری به نام یوسف سراج را نیز هجو کرده است (همان، 489؛ جرجانی، الوساطة، 20)، اما هیچ خبری از این شاعر نداریم تا بتوانیم به کمک آن، زمان حضور ابوتمام را در آن دیار روشن سازیم. گویا در همین دیار بود که با عبدالله بن طاهر آشنا شد. عبدالله در 211 ق ولایت مصر یافت و تا رجب 212 که موفق به فرو نشاندن آشوبها شد، در آنجا بود و پس از آنکه امیرانی را از جانب خود بر مصر گمارد، آنجا را ترک گفت. کندی که این اخبار را نقل کرده (ص 180-184)، نخست به پیروزی عبدالله بر عبیدالله بن السری اشاره میکند و سپس قطعهای از ابوتمام میآورد که در اثنای آن به این حوادث میکند و سپس قطعهای از ابوتمام میآورد که در اثنای آن به این حوادث اشاره کرده است (همو، 181؛ این قصیده در همۀ دیوانها نیست). این ماجرا، در محرم 211 رخ داد. در جمادیالاول همان سال عبیداللـه به کلی تسلیم شد و روبه بغداد نهاد. این نکته را نیز ابوتمام در دو بیت ذکر کرده است (همو، 183)، اما چنین به نظر میآید که این دو بیت، جزو همان قصیدۀ نخست باشد و بنابراین باید پنداشت که وی ماجراهای نخست را نیز 5، 6 ماه بعد به شعر درآورده است. باز در همین کتاب، به شعری اشاره شده که ابوتمام در رثای عُمَیر بن ولید، از رجال خراسان سروده است. ابنعمیر، در ربیعالآخر 214 در مصر به قتل رسید (همو، 186)، در همین ایام عیسی بن یزید جلودی از نبردی گریخته، به فسطاط بازگشت و گرد آن را خندق زد. ابوتمام به همین سبب او را هجا گفته است (همو، 187- 188). اینک از یک سو میدانیم که ابوتمام 5 سال در مصر بوده؛ عیاش را که گویا در 201 ق صاحب شرطّ قاهره بوده، مدح و هجو گفته است؛ دیگر ممدوح او مطلب بن عبدالله خزاعی بوده که آخرینبار، در 198 ق والی مصر شد. از سوی دیگر اخبار او با عبدالله بن طاهر نیز به سالهای 211-214 ق مربوط است. ازاینرو برخی پنداشتهاند که او دوبار به مصر رفته، یکبار در کودکی و بار دیگر در ایام جوانی؛ هرچند که منابع ما به سفر دوم او اشاره نکردهاند (این نظر، ظاهراً از بهبیتی، 62-67، 102-103، سرچشمه گرفته است). وی پس از 5 سال اقامت در مصر و احتمالاً دیدار از برخی شهرها، خاصه اسکندریه از آن دیار سخت دلگیر شد، در شعرش از احوال مصر نالید و بر خانواده، خاصه مادر که چشم به راه او بود، دل سوزانید (چ خیاط، 472-473) و با آنکه برخلاف انتظار، هنوز موفقیتی کسب نکرده بود، برآن شد که به سرزمین خویش باز گردد (قس: عبدالحق، 17؛ فروخ، 29). در هر حال، ابوتمام به شام رفت و در آنجا به مدح بزرگان پرداخت. از آن میان، ابوالمغیث موسی بن ابراهیم رافقی، مشهور است. چنانکه گذشت تعیین تاریخ ورود او به شام دشوار است. گاه آن را حدود سال 215 ق نهادهاند (عبدالحق، همانجا؛ فروخ، 30) و گاه در نخستین سالهای سدۀ 3 ق. بهبیتی که بر این امر اصرار دارد، ناچار شده است که برخی از مدایح او را دربارۀ ابوالمغیث قبل از ولایت او بر دمشق (بعد از 218 ق) نهد و برخی را و نیز هجاهای او را، حدود 15 سال بعد (ص 90-95). ابوتمام در پایان یکی از قصایدی که به وی تقدیم کرده، شعر خویش را میستاید و به ممدوح میگوید که به زودی خواهد دید چگونه اشعار او در بغداد جلوه خواهد کرد (چ عزام، 2 / 131)، گویی سر آن داشته که هرچه زودتر به خدمت ممدوحان ارجمندتر برسد. هیچ وسیلهای نیست که بتوانیم مسیر او را دنبال کنیم. فروخ (همانجا) میپندارد که او در شام بود تا مأمون به آنجا رفت. بهبیتی (ص 95) او را روانۀ رقه میکند. در هر حال وی گویا تا آن زمان هنوز به بغداد نرفته بوده و آرزوی رسیدن به آن دیار را در سر میپرورانده است، زیرا در یکی از قصایدی که در مدح محمد بن حسان ضبی سروده، میگوید اهلش در شامند، یارانش در فسطاط و آرزویش در بغداد است و او خود در رقه (چ عزام، 3 / 308-311). پس از این، بهبیتی نمیداند چه گذشته است و ابوتمام تا 211 ق در کجا بوده است. از اینرو، دورهای مبهم فرض کرده که در خلال آن، شاعر در جستوجوی نام و مال، میان عراق و خراسان و شام در تردد بوده و احتمالاً کتابهای خود را نیز در همین ایام تألیف کرده است، بنی عبدالکریم را در همین زمان مدح گفته و... باز به گمان او، وی دوباره در 210 ق به مصر بازگشته است (ص 98-102). وی در این باب، به روایاتی که ما دربارۀ عبدالله بن طاهر نقل کردیم، استناد کرده است. اینکه تقریباً به قطع میتوان گفت که ابوتمام در 214 ق به عراق وارد شده است. آیا سفر او همراه محمد بن حسان ضبی از شام به بغداد، نخستین سفر وی به عراق بود؟ در این سفر که قسمتی از آن با کشتی انجام شد، ابنحسان نقل میکند که شاعر چگونه منجم همراه وی را آزار میداد و به استهزا میگرفت (نک : ابن معتز، 283).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید