ابن نباته، ابوبکر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/226053/ابن-نباته،-ابوبکر
شنبه 25 اسفند 1403
چاپ شده
5
اِبْنِ نُباته، ابوبکر جمالالدین محمد بن محمد فارقی حذاقی (جذامی) مصری (686-7 صفر 768 ق / 1287-13 اکتبر 1366 م)، ادیب، شاعر و نویسندۀ مشهور عصر ممالیک. منابع کهن چون صفدی، ابنحجه و ابنحجر نسبتاً به تفصیل دربارۀ او سخن گفتهاند، اما میدانیم که اینگونه شروح احوال، محقق معاصر را قانع نمیکند و پیوسته در پی یافتن نکات اساسیتر در آثار شخصیت مورد نظر است. این کار دربارۀ ابننباته توسط عمر موسی پاشا جامۀ عمل پوشید؛ به این جهت است که ما اساس کار خود را در این مقاله، بر تحقیقات وی نهادهایم. بیشتر منابع از جمله فیروزآبادی ( قاموس، 1 / 159)، ابنتغری بردی ( النجوم، 11 / 95)، نباته، نام یکی از نیاکان دور وی را به ضمّ نون درستتر و معمولتر شمردهاند، ولی زبیدی ( تاجالعروس، 1 / 590) آن را به فتح نون ضبط کرده است. بنابر تصریح غالب منابع کهن، ابننباته لقب جمالالدین داشت، اما برخی او را شهابالدین (ابنبطوطه، 72) خواندهاند. کنیۀ مشهور او ابوبکر است (ابنحجر، 5 / 485) و جز آن به ابوالفضائل (ذهبی، 2 / 278) و ابوالفتح (ابنحجر، همانجا) و ابوعبداللّه (سلامی، 2 / 312؛ ابنحجه، خزانة، 290) نیز مکنّی بوده است. نسبت فارقی اشاره به مَیّافارقین، زادگاه نیای بزرگ او، عبدالرحیم بن نباته (نک : ﻫ د، ابننباته، عبدالرحیم) دارد (پاشا، 117). مهمترین نوشتهای که بر پایۀ آن میتوان خطوط کلی شخصیت ابننباته را ترسیم کرد، متن اجازهنامهای است که وی در آغاز شعبان 729 به درخواست صفدی برایش نوشته است (صفدی، 1 / 312- 319؛ نیز نک : ابنحجه، همان، 289-293؛ ابنتغری بردی، المنهل، 5 / 244-254). به تصریح خود ابننباته در این اجازهنامه (صفدی، 1 / 317) و به نقل اکثر مورخان معاصر او (ذهبی، همانجا؛ صفدی، 1 / 312؛ سبکی، 9 / 273)، وی در 686 ق در زقاق القنادیل، از محلههای اعیاننشین فسطاط مصر، دیده به جهان گشود و در همانجا پرورش یافت. پدرش که خود محدث و شاعر و عهدهدار برخی مشاغل دیوانی بود (ابنحجر، 5 / 437)، به ترتیب وی همت گماشت و او همراه پدر به حلقۀ مشایخی چون ابنخطیب المزة، عبدالرحیم بن دمیری و ابندقیق العید راه یافت (همو، 5 / 485-486) و از مشاهیری چون ابوالهیجاء غازی حلاوی، ابونصر عبدالعزیزبن ابیالفرج حصری، احمد بن اسحاق همدانی ابرقوهی (صفدی، 1 / 317) و جد خود شرفالدین محمد (ابنحجر، 5 / 485) حدیث شنید. او گذشته از حدیث، کتب مشهور ادبی را نیز فرا گرفت (صفدی، 1 / 318) و در این زمینه از استادانی چون علاءالدین [علی بن محمد] بن عبدالظاهر (همو، 1 / 312)، عبداللّه بن عبدالظاهر، محمد بن ابراهیم بن نحاس نحوی، امیر شمسالدین محمد بن اسماعیل تیتی آمدی، علمالدین بن سلطان الضریر، بهاءالدین محمد معروف به ابنمفسر، نصیرالدین مناوی، سراجالدین عمر وراق مصری (همو، 1 / 317- 319)، معزالدین محمود بن حماد حموی (همو، 9 / 176-177؛ ابنحجر، 1 / 443) روایت کرد. در مصر و دیگر شهرها از استادان بسیاری اجازۀ روایت گرفت (صفدی، 1 / 317)، اما از تاریخ این اجازهها و یا نخستین آنها چیزی در دست نیست. تنها در این میان از اجازههای عزالدین ابوالعز عبدالعزیز بن عبدالمنعم حرانی، فخر ابنبخاری، زینب دختر مکی، ابنمجاور و ابنزین یاد شده است (ابنحجر، 5 / 486)، اما در برخی از این اجازهها نیز جای تأمل است، مثلاً ابوالعز ظاهراً در همان سالی که وی متولد شده، درگذشته است (نک : یونینی، 4 / 328). چنین پیداست که ابننباته از همان نوجوانی به ادب مایلتر بود و در این راه چندان کوشید تا از همگنان پیشی گرفت (صفدی، 1 / 312؛ ابنحجر، همانجا). این گرایش نخستینبار در دیدار با ابندقیق العید و پیش از 700 ق در او پیدا شد (نک : همانجا). عاملی (1 / 42٩) از پارهای اشعار که میان ابننباته و ابندقیق العبد مبادله شده، یاد کرده است. ابننباته از همان آغاز در مصر به مدح بزرگان پرداخت. خاندان فضلاللّه عمری را که در دیوانهای سلاطین مصر و شام منصبهای مهم داشتند، مدح گفت (نک : دیوان، 34، 365). از جمله دو قصیده در مدح بدرالدین بن فضلالله (نک : همان، 211-212، 365-366)، یک قطعۀ 6 بیتی به هنگام بیماری او (همان، 234-235) و یک قصیده در رثای او سروده است (همان، 460-461؛ نیز نک : پاشا، 140). از دیگر ممدوحان وی علاءالدین علی بن احمد ابناثیر منشی مخصوص (کاتبالسر) سلطان الناصر را میتوان نام برد (ابننباته، همان، 212-216). ابننباته در حدود سال 715 ق (صفدی، همانجا) به شام سفر کرد (قس: ابنحجر، همانجا، که 716 ق آورده است) و در دمشق رحل اقامت افکند. از این تاریخ، فصل مهمی از زندگی ابننباته آغاز میشود که نزدیک نیم قرن به درازا میانجامد (همانجا). وی شاید در جستوجوی زندگی فراختر به شام مهاجرت کرده باشد، زیرا چنانکه اشاره خواهد شد، بارها در اشعارش از تنگدستی نالیده است. با اینهمه بعید نیست که عوامل سیاسی نیز در این کار دخیل بوده باشد، چه میدانیم که او با سلطان الناصر محمد، سر سازش نداشت و در سراسر این مدت، به شهادت دیوانش، حتی یک مدیحه برای او نسرود. افزون بر این، بسا که ابننباته با ابوالفداء که در همان سال به قاهره آمده بود، به طریقی آشنایی یافته و مقدمات این سفر فراهم شده باشد (پاشا، 149-151). به هر تقدیر، وی در آنجا به پدرش که پیش از این به دمشق رفته و عهدهدار دارالحدیث نوریه شده بود، پیوست و پدر، هر آنچه را کسب میکرد، هزینۀ فرزندان جمالالدین میکرد (صفدی، 1 / 270-271؛ ابنحجر، 5 / 437)، اما جمالالدین نیز خود بیکار ننشست و در پی کسب مال، به مدح بزرگان دمشق پرداخت (صفدی، 1 / 312). بدین سان، ملاحظه میشود که شاعر، نخست در دمشق مسکن گزید و از آنجا به حماه و حلب و طرابلس و دیگر شهرها در آمدوشد بود (نک : همو، 1 / 312، 9 / 174؛ ابنحجر، 5 / 486). وی هر ساله در سفر به حماه، نزد الملکالمؤید ابوالفداء امیر ایوبی، بار مییافت و مدایحی نیکو در ستایش او میساخت (نک : ابننباته، همان، 294، بیت 21، جم : صفدی، 1 / 312؛ ابنحجر، همانجا). ازاینرو ابوالفداء، جز آنچه به هنگام باریابی بدو میبخشید، سالانه 600 درهم نیز برای او مقرر داشت (صفدی، 9 / 174؛ ابنشاکر، 1 / 184؛ نیز نک : ابنحجر، 1 / 444؛ قس: ابنحجه، ثمرات، 124)، از آن پس حدود 3 یا 4 سال در حماه اقامت گزید و در شمار شاعران بارگاه ابوالفداء درآمد (صفدی، 9 / 176؛ ابنتغری بردی، همان، 2 / 401؛ پاشا، 152-153). بررسی ژرفتر در اشعار و آثار ابننباته چنین مینمایاند که علاوه بر «قصاید مؤیدیه» که به بیش از 42 قطعه و قصیده میرسد، تألیفات او همگی به خواست ابوالفداء به رشتۀ نگارش درآمده است (همو، 152). شاعر در حماه خوشترین ایام زندگی را گذراند، چندانکه عاقبت حماه را «قاهرۀ» خویش خواند (نک : ابننباته، همان، 131، 184، 187، 194، جم ؛ قس: پاشا، 153). ازجملۀ مشاهیر این دوره که ابننباته با آنان رابطهای داشته، میتوان شهابالدین محمودبن سلیمان (د 725 ق) کاتب دیوان انشاء دمشق و ابنصصری احمد بن محمد را نام برد (نک : ابننباته، همان، 363-364، 508؛ پاشا، 165-166، 175-176). جلالالدین محمدبن عبدالرحمن قزوینی (د 739 ق) نیز که خطیب جامع دمشق و عهدهدار قضا بود، از ممدوحان این دوره از زندگی شاعر است. ابننباته در مدح او چند قصیده (همان، 198- 199، 432-433، جم ) و در سوگش مرثیهای ساخت (همان، 404-405). در همین دوره، شاعر برای دیدار ابنزملکانی (د 727 ق) که در حلب عهدهدار قضا شده بود، آهنگ آن دیار کرد و قصایدی در مدح وی سرود (ابنبطوطه، همانجا؛ ابننباته، همان، 67-71، 76، 297- 299، 505-506). ابنبطوطه بخشی از قصیدۀ همزیهای را که او در بیش از 50 بیت در مدح ابنزملکانی سروده، آورده است (ص 72-73)، اما این قصیده در دیوان او نیامده است. در پی آن، روابط شاعر با این زملکانی چندان استحکام یافت که حسادت عدهای را برانگیخت (نک : ابننباته، همان، 506؛ پاشا، 173). با مرگ ابوالفداء (732 ق)، بیم آن میرفت که این دوران پرشکوه به سرآید، ازاینرو شاعر، در مرثیهای که در سوگ امیر سرود، سخت بنالید (ابننباته، همان، 570-573). پس از آنکه الملک الافضل ناصرالدین محمد (حک 732-742 ق) به جای پدر نشست، ابننباته نزد او شتافت و در قصیدهای مشهور (نک : همان، 429-430)، حکومت او را تهنیت و مرگ پدر را تعزیت گفت و در اثنای آن، آسایش خویش را در پناه پدر، به یاد پسر انداخت تا شاید امیر با او عنایتی کند. افضل نیز رسم پدر را فراموش نکرد و بفرمود مقرری سالانۀ شاعر را بپردازند (صفدی، 1 / 312). این قصیده، از آنجا که یک بیت مدح و یک بیت رثاست، سخت موجب شگفتی ابنحجه شده است ( خزانة، 11). شاعر در قصایدی که در این دوران در مدح افضل پرداخته، از خاندان ایوبی که بر برکتشان، شهرت یافته، به نیکی یاد کرده است (نک : همان، 338-340)، اما با زهدگرایی امیر جوان (نک : ابن وردی، 2 / 473) و بیتوجهی او نسبت به شعر و شعرا، آرامش و آسایش او مختل شد (صفدی، 2 / 225). شاعر در قطعهای که ظاهراً در همین ایام خطاب به یکی از وزیران سروده، از قطع مقرری خویش زبان به گلایه گشوده است (همان، 54) و در قصیدهای از غم غربت و تهیدستی و گرسنگی خویش نالیده (همان، 563-564) و نیز در بیماری کنیزش قصیدهای پردرد سروده است (همان، 491؛ پاشا، 195)، اما شاعر، حتی زمانی که افضل از ملک خویش عزل و به دمشق منتقل شد و حکومت ایوبیان بر حماه به پایان رسید، باز از مدح امیر دریغ نکرد (نک : ابننباته، همان، 543-544؛ پاشا، 196-197) و در پی مرگ او (742 ق) نیز چکامهای اندوهناک سرود (همان، 99-100). پس از آن ابننباته حماه را ترک گفت و در دمشق اقامت گزید و از مردم کناره گرفت (صفدی، 1 / 312). وی ظاهراً در همان زمانی که افضل، زهد پیشه کرده و او از مقرری خود محروم شده بود، با وزیر امینالدین عبداللّه قبطی که از 733 ق در دمشق سمت نظارت دیوان را عهدهدار بود، پیوندی نزدیکتر یافت (پاشا، 198). در 735 ق، چون وزیر آهنگ قدس کرد، از اندوه خاطر او در سوگ فرزندش عبدالرحیم، آگاهی یافت و وی را به همراهی در این سفر فراخواند (ابنحجه، ثمرات، 358؛ پاشا، 199). پس از آن، امینالدین او را مأمور نظارت بر کلیسای قُمامه در قدس ساخت تا هر ساله بدانجا سرکشی کند (صفدی، همانجا). خود او در ابیاتی به این وظیفه اشارت کرده (همان، 465) و به پاس احسان وزیر، قصایدی در مدح او پرداخته است (همان، 395-396). با اینهمه این دوره نیز دیری نپایید و با قتل تنکز، نایب حکومت شام و قتل امینالدین (741 ق) به فرمان سلطان الناصر محمد، خاتمه یافت (پاشا، 201). در قصاید این دوران که در مدح هر آشنا و بیگانه پرداخته شده، پیداست که شاعر در تکاپوی معاش است: در مدیحهای از مدایح قاضی دمشق، تقیالدین سبکی، از تیره روزی خویش گله میکند (همان، 8-10، 94، 273-275؛ پاشا، 217-218) و یا در دو قصیده که در مدح محییالدین بن فضلاللّه کاتب السر سلطان الناصر محمد در قاهره سروده، به عرض حال خویش پرداخته و خواستار وظیفهای در دیوان میشود (همان، 100-102، 564-566؛ پاشا، 204-205). حتی یک چند بیآنکه حکمی صادر شود، در دیوان دمشق به کتابت پرداخته و گاه با قطعههایی دلنشین از شهابالدینبن فضلاللّه تقاضای دستیابی به منصب توقیعنویسی را داشته است (صفدی، 1 / 330-331). سرانجام این خواسته جامۀ عمل پوشید و در اوایل 743 ق به فرمان شهابالدین، رئیس دیوان انشای دمشق، بدین سمت تعیین گردید (همو، 1 / 330؛ ابنحجر، 5 / 486). قلقشندی نمونههای فراوانی از توقیعهای او را که برخی در همین سال نوشته شده، آورده است (12 / 304-305، جم ). با عزل شهابالدین و جانشینی و برادرش بدرالدین در همان سال (743 ق)، ابننباته که از خطی خوش برخوردار بود (صفدی، 1 / 313؛ سبکی، 9 / 201، 273)، همچنان تا مدتی بعد به کار دیوانی مشغول بود، تا اینکه به گفتۀ مقریزی (2(3) / 671) در 745 ق از منصب توقیعنویسی عزل شد و پس از چندی دوباره این منصب را باز یافت. ابنوردی (2 / 494)، ضمن رخدادهای 748 ق از او در شمار توقیعنگاران دمشق یاد کرده است (قس: پاشا، 207-208). با این حال تاریخ دقیق عزل او و علت آن معلوم نیست. قصیدهای که شاعر به هنگام ورود علاءالدین بن فضلاللّه به دمشق، در مدح او سروده (همان، 450-452)، حکایت از این دارد که علاءالدین نظارت بر کلیسای قمامه را دوباره برعهدۀ او گذارد، و همو وسیلۀ بازگشت ابننباته به دیوان دمشق را فراهم ساخته است (نک : همان، 452؛ قس: پاشا، 209-210). از این پس تا هنگام مراجعت به مصر، از زندگی شاعر اطلاع روشنی در دست نیست. آنچه در شعر او در این ایام جلب توجه میکند، سخن از مصر و شوق دیدار نیل و اهرام و آرزوی بازگشت بدانجاست و در قصایدی که در همان ایام به الناصر حسن سلطان مصر و کاتب السر او علاءالدین بن فضلاللّه تقدیم میداشت، آن آرزو را یاز مینمود (نک : همان، 15، 26- 28، 31-32، 42، 195- 198، جم ). ازاینرو سلطان، در ربیعالاول 761 وی را به مصر فراخواند و دستور داد اسباب سفر وی نیز فراهم آید و مقرریهای معوقه بدو پرداخت شود. در قاهره، منصبی در دیوان انشاء به او واگذار شد، ولی به علت ناتوانی از حضور در محل کار معاف گردید (ابنحجر، 5 / 487). سلطان در همین ایام فرمان به جمعآوری و استنساخ دیوان او داد (نک : ابننباته، همان، 519؛ پاشا، 224). شاعر نیز به پاس این عنایات، مدایحی چند به سلطان تقدیم کرد (نک : همان، 380-382، 491-493، 521، 579-582). در پی قتل سلطان الناصر حسن (762 ق)، دوستی ابننباته با علاءالدین بن فضلاللّه که گویا موجب شده بود زن و فرزند شاعر نیز به او میپیوندند (نک : همان، 227- 228)، نزدیک بود از دسیسۀ بدخواهان به تیرگی گراید. چه، کسانی که به فرمان علاءالدین بودند، سعی بر آن داشتن که شاعر را از مقرری دیوانی محروم سازند. ابننباته در قصیدهای که در شمار آخرین اثار اوست، میکوشد خویش را از اتهام بدسگالان برهاند (همان، 199-202؛ پاشا، 236-237). به هر حال، ابننباته واپسین روزهای زندگی را به پریشان حالی سپری کرد (ابنحجر، همانجا) و سرانجام در بیمارستان منصوری قاهره درگذشت و در خارج بابالنصر در قبرستان صوفیه به خاک سپرده شد (سبکی، 9 / 273؛ ابنکثیر، 14 / 337؛ سلامی، 2 / 311-312؛ بشتکی، «د»).
شعر ابننباته را همه ستوده و وی را ادیب عصر و پرچمدار شاعران زمان خویش (سبکی، همانجا)، بل سرآمد شعرای مشرق (ابنبطوطه، 73) خواندهاند. ابنحجه با اعجاب از او یاد کرده و گفته است که وی با بیان بدیع و سحرگونۀ خویش از بزرگان پیش از خود پیشی گرفته است (خزانة، 293)؛ در مواردی نیز به مقایسۀ او با بزرگانی چون متنبی، ابوالعلاء معری، بحتری، و ابونراس پرداخته است (نک : همان، 30، 55، 62). صفدی نیز که به نوعی با او معارضه داشته است (نک : ابن ایاس، 1(2) / 62-63)، میگوید: او در لطافت نظم، شیرینی لفظ و زیبایی معنا یگانه است (1 / 311-312). ابننباته خود نیز به هنر خویش میبالد، چنانکه گاه خویش را خداوندگار شعر (همان، 489، بیت 18) و امیر شعرا (همان، 498، بیت 7) میخواند و زمانی نیز خود را با بزرگانی چون ابنعباد و ابنزیدون (همان، 505) برابر مینهد. ابننباته در نظم و نثر، سبک ادبی قاضی فاضل عبدالرحیم بن علی (د 596 ق) را که بر پایۀ صنایع بدیع بهویژه «توریه» پیریزی شده بود (نک : ابنحجه، همان، 241)، پیش گرفت و آن را به کمال رساند، به گونهای که ادیبانی چون صفدی، ابنوردی، برهانالدین قیراطی، ابنصائغ و ابن ابی حجله به تقلید از شیوۀ او پرداختند (همان، 303). البته وی به تقلید صرف از قاضی بسنده نکرد و خود راه اجتهاد و ابتکار را گشود (همان، 293). ازاینرو، از میان تمام فنون بدیع، بیان رمزآمیز بهویژه توریه، برجستگی خـاصی در شعـر ابننبـاته دارد (نک : ابنایاس، 1(2) / 62). او در توریه، به دور از ابهام و تکلف و تعقید لفظی و معنوی و در عین «انسجام»، معنی را به مخاطب میرساند و این نکته، تفاوت عمدۀ روش او با شیوۀ رایج در توریه است (نک : پاشا، 450). فن «استخدام» که بلیغان به لحاظ دشواری و آمیختگی با توریه کمتر بدان پرداختهاند (ابنحجه، همان، 54)، قسمت دیگری از بیان رمزآمیز ابننباته را تشکیل میدهد و ابنحجه شواهدی از آن را آورده است (همان، 55). ابننباته «ایداع» را نیز با توریه یا دیگر فنون بدیع درآمیخته است (ابنحجه، همان، 377- 378). اینگونه سخنآرایی بیشتر در قطعهها به چشم میخورد (نک : ابننباته، همان، 56، 110-112، جم ؛ پاشا، 462). ازاینرو، شعر ابننباته به عنوان طلایهدار یکی از مکتبهای مهم عصر خویش درخور بررسی است. بیشتر شعر ابننباته را مدح تشکیل میدهد. وی به حکم تقلید، مدایح خود را غالباً با تغزل آغاز میکند ــ گاه نیز برخلاف معمول آن را در پایان قصیده میآورد ــ سپس به ستایش صفات ممدوح میپردازد و بیشتر بزرگواری، شجاعت و دانش وی را میستاند (پاشا، 423). از سویی او دلبستۀ مجون است و در دیوان خود قطعههای فراوانی مشحون از اندیشۀ گناهآلود دارد و شاید به همین دلیل بوده است که گاه گاه به مدح رسول اکرم (ص) دست میزده تا خویش را از احساس گناه وارهاند (مبارک، 242-243؛ نیز نک : ابننباته، همان، 183، بیت 8؛ 372، بیت 15). اشعاری که ابننباته در مدح پیامبر (ص) گفته، از 6 قصیده فراتر نمیرود (پاشا، 274؛ قس: مبارک، 229) که برخی از آنها را در معارضه با قصاید شعرای معروفی چون کعب بن زهیر و حسان بن ثابت سروده است، اما در آنها نوآوری و معانی تازه کمتر یافت میشود (نک : مبارک، 229-243). وی علاوه بر قصاید انبوهی که در مدح ابوالفداء و ملک افضل سرود و در 2 دیوان جداگانه گردآورد (نک : آثار)، مدایح بسیاری نیز به دیگر بزرگان روزگارش از جمله تاجالدین سبکی (ابننباته، همان، 141-143، 309، جم )، بهاءالدین سبکی (همان، 159، 288، 446-447)، جمالالدین بن الشهاب محمود (همان، 11-12، 108-110، جم )، ابن ابی حجله (همان، 227، 304)، تاجالدین ابن الزین خضر (همان، 110-112، 154، جم ) و جمالالدین بن ریان (همان، 112، 398- 399، جم ) تقدیم داشته است. بخش دیگر شعر ابننباته مراثی است. سوزناکترین مراثی او، اشعاری است که در مرگ نابهنگام فرزندان خویش سروده است. به گفتۀ صفدی (1 / 312)، فرزندان او را در خردسالی مرگ فرا میرسید و بدینگونه 16 فرزند را از دست داد. بیشک این رویدادها بر شخصیت و شعر او تأثیری اجتنابناپذیر گذارده، آنچنانکه حتی در قطعهای که احتمالاً یادگار واپسین روزهای عمر اوست، از مرگ پدر و فرزندان خود سخن گفته است (ابننباته، همان، 320). همچنین در حظیرة الانس، از مرگ فرزندش عبدالرحیم که در آستانۀ سفر او به قدس درگذشت، ناله سر داده است (ابنحجه، ثمرات، 360). اینگونه مراثی در دیوان او سخت فراوان است (ابننباته، همان، 18، 73-74، 156-157، 163، 217-220، 347- 348، 480، 516-517، 557- 558؛ پاشا، 292- 299). شعری که در رثای ابوالفداء سروده، نیز بسیار سوزناک است (نک : ابننباته، همان، 412، 570-573) و شاید گزاف نباشد اگر بگوییم که رثای او در مرگ ملک افضل نیز در واقع رثای ابوالفداء و همۀ ایوبیان است (پاشا، 302-303). تغزلات ابننباته را نیز برخی سرآمد شعر متأخران میدانند (شوکانی، 2 / 253-254). نمونۀ زیبا و بلند تغزل او را در آغاز رائیهای که در مدح پیامبر (ص) پرداخته (ابننباته، همان، 180-183)، میبینیم. این غزل در 37 بیت است و در مطلع آن بیشتر همان معانی و ترکیبهای تقلیدی و تکراری پیشینیان را به کار گرفته است (نک : مبارک، 232-234). ابننباته مطلع قصایدش را که در نسیب و غزل سروده، در دیوانی گرد آورده است (نک : آثار). افزون بر آن، قطعههای 2 و چند بیتی که بیش از یک سوم دیوان او را تشکیل میدهد، بیشتر مضامین تغزلی دارد (نک : ابن نباته، همان، 56، 65، 270، جم ). خمریات نیز در دیوان ابننباته جایی دارد. در مطلع تائیهای که در مدح ابنزملکانی سروده، خمریهای بلند آورده و در پایان، با غزل در آمیخته است که به 28 بیت میرسد (همان، 67- 68). نواجی در حلبة الکمیت که جنگی است فراهم آمده از خمریات، بخشی از سرودههای ابننباته را آورده و گاه به توریهآمیز بودن اسماء خمر در شعر او اشارت کرده است (نک : ص 7، 107، 109-110، جم ). تقیالدین ابوبکر بن عبداللّه بدری در ذکر گروهی که از شرب خمر توبه کردهاند، از ابننباته نیز یاد کرده است و پارهای از ابیات او را که دربارۀ این توبه گفته، آورده است (پاشا، 334-335؛ قس: ابننباته، همان، 139). ابننباته نیز مانند بسیاری از شعرای معاصر خود، به چیستانسرایی (احاجی و الغاز) عنایت تمام داشت. شمار اینگونه اشعار در دیوان او به 22 قطعه و قصیده میرسد (پاشا، 336). فکاهه و مجون نیز از ویژگیهای بارز شعر ابننباته است. شاعر اینگونه اشعار را در فصل چهارم القطر النباتی که به همین امر اختصاص یافته، فراهم آورده است (پاشا، 339-340). در دیوان ابننباته، قطعههای 2 و چند بیتی بسیاری در مجون دیده میشود. در برخی از این ابیات، بیپروایی و پردهدری آشکار است (نک : ابننباته، همان، 50، 58، جم ). جالب آنکه وی در ابیاتی که در اواخر عمر خویش سروده، از اینگونه شعر و نیز از غزلسراییهای دوران جوانی اشهار ندامت کرده است (نک : همان، 380؛ پاشا، 352). در زمان ابننباته، موشح و زجل نیز در مصر و شام اندک رواجی یافته بود. شاعر نیز در این زمینه به طبعآزمایی پرداخت. 4 نمونه از موشحات او در دیوانش آمده است (ابننباته، همان، 592-596)، اما صفدی (2 / 154-155)، مقری تلمسانی (7 / 86- 88) و دیگران (نک : رحیم، 213-214) موشحات دیگری هم به او نسبت دادهاند که به گفتۀ پاشا (ص 338) شمار آنها به 11 میرسد. وی در باب زجل ظاهراً بیش از قطعه نپرداخته است (همو، 422). در جـایجای شعر ابننباته، به برخی رخدادها (نک : ابننباته، همان، 47، 50، 85، جم )، آداب و رسوم اجتماعی چون اهدا و استهدا (نک : همان، 75، 76، 123، 161، جم ) و تهنیت اعیاد (نک : همان، 17- 18، 65، 468، جم ) اشارت رفته است (پاشا، 354-356). با اینهمه در شعر ابننباته به سبب سنتگرایی مطلق، چندان انعکاسی از اوضاع زمان و زندگی مردم دیده نمیشود (نک : EI2). اگر چه وی بیشتر عمر خویش را در شام گذرانیده، باز حال و هوای مصر بر شعر او غالب است: گاه از مظاهر آن دیار سخن رانده (نک : ابننباته، همان، 16، 414، جم ) و گاه با لفظ «مصرین» (همان، 286، 742، جم ) و گاه به تصریح (همان، 165، 301، 405، جم )، از مصر و شام عصر ممالیک یاد کرده و به مقایسۀ آن دو دیار پرداخته است (نک : همان، 103، 396، 537، جم ) و گاه نیز از سر غرور خود و شعر خود را مصری میخواند (نک : همان، 264، 275، 444، جم ) و با اشتیاق از هرچه مصری است، یاد میکند (نک : همان، 31، 163، 187، 435، 498؛ قس: پاشا، 360-361، 372، 390، 392). ابننباته از قرآن بهرۀ وافر برده است و در جایجای دیوان وی تضمین نام سورهها (ص 195، 377، 455، جم ) و آیات (ص 52، 153، 190-191، جم ) و نیز تضمینهایی از سیرۀ نبوی (ص 193، 573) به چشم میخورد. همچنین به برخی از اصطلاحات حدیث (ص 128، 171، 373)، نحو (ص 41، 221، 555)، عروض (ص 28، 158، 411)، تصوف (ص 355) و فلسفه (ص 190) اشارت رفته است (قس: پاشا، 424-437). شاعر که خود اهل حدیث و از پیروان فقه شافعی است، قطعهها و قصایدی در منقبت امام علی (ع) (نک : همان، 30-31، 55-56، 424، جم ) و امام حسین (ع) (نک : همان، 308- 309) سروده و در قصیدهای که برای ممدوحی شیعی پرداخته، از امام حسین و اهل بیت (ع) به بزرگی و احترام یاد کرده است (نک : همان، 35-36؛ پاشا، 434-436). در دیوان ابننباته بیش و کم، برخی واژههای نوظهور و خاص آن روزگار چون جرایه = جیره (ص 78، 272، 350) و مشرفیّه = حجاب (ص 181) و گاه فارسی، چون خشکنان (ص 559)، شوربا (ص 63-64)، دوادار = دواتدار که یک ترکیب عربی ـ فارسی است (ص 410-411)، آمده است. اگرچه استعداد ابننباته در شعر بیشتر جلوه کرده است، با این حال نثر او را نیز به فصاحت و آراستگی ستودهاند (صفدی، 1 / 313؛ ذهبی، 2 / 278). وی در انواع نثر دست داشته است (سبکی، 9 / 273). انشای او گاه چنانکه در سرحالعبون و مجمعالفوائد ملاحظه میشود، ساده و بیپیرایه است و گاه آهنگین و مسجع و در عین حال ساده و روان. چنانکه در حظیرةالانس میبینیم (پاشا، 476-477). ابننباته با تنی چند از مشاهیر زمان خود رساله و شعر رد و بدل میکرده است که از آن میان اینان را میتوان یاد کرد؛ ابوالفداء (نک : ابننباته، دیوان، 60؛ ابنتغری بردی، المنهل، 2 / 402)، ابنفضلاللّه عمری که در شتویات با وی مبادلۀ شعری داشته است (نک : ابننباته، همان، 45-46، 104-105، 121-123؛ نیز نک : ﻫ د، ابن فضلاللّه عمری)، صفدی (نک : ابننباته، همان، 392-393؛ صفدی، 1 / 320-330؛ قس: زرکلی، 7 / 38، که مراسلات وی با ابن نباته را در الحانالسواجع صفدی 50 صفحه دانسته است)، صفیالدین حلی (نک : ابننباته، همان، 72-73، 235، 344)، ابن زملکانی (همان، 76)، ابنابی حجله (همان، 17، 522) و ابن غانم علاءالدین علی (همان، 235). همچنین وی همراه صفدی در مصر، با ابوحیان غرناطی (ﻫ م) دیدار و گفتوگو کرده است (ابنحجه، خزانة، 93). کسانی نیز به معارضۀ شعر ابننباته برخاستهاند (همان، 55) که از آن جمله شمسالدین محمد بن یوسف خیاط مشهور به ضفدع را میتوان نام برد (سبکی، 9 / 200-201؛ ابنحجر، 6 / 57؛ صفدی، 5 / 286- 288). ابننباته در دیوان خود از برخی کسان که به آنها اجازۀ روایت داده، از جمله: ابن سمندیار شمسالدین محمد (ص 515-516) و ابن قماح (ص 225-226)، یاد کرده است. جز اینها، سراجالدین عمر بلقینی نیز از او اجازۀ روایت دریافت کرده است (ابنطولون، 109) و ذهبی (همانجا)، سبکی (7 / 246) و صفدی (1 / 330، 9 / 176-177؛ ابنحجر، 1 / 443) از او روایت شعر کردهاند (قس: پاشا، 488-492).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید