تاشکند
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 3 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/225405/تاشکند
شنبه 30 فروردین 1404
چاپ شده
14
تاشْکَنْد، شهری کهن و پایتخت جمهوری ازبکستان و استانی به همین نام در آن کشور. شهرتاشکند در °41 و ´20 عرض شمالی و °69 و ´18طول شرقی، در ارتفاع450-480 متری ازسطح دریا، در شمال شرقی ازبکستان («اطلس...»، 174؛ بریتانیکا) در واحۀ حاصلخیز چیرچیک (چیرچیق) که به وسیلۀ یکی از شاخابههای رود سیحون، به همین نام آبیاری میشود، جای دارد (بارتولد، «آثار...»، III / 499). تاشکند با 028‘978‘1 تن جمعیت (1384ش / 2005م)، پرجمعیتترین شهر ازبکستان و آسیای مرکزی است («فرهنگ...»؛ کلمبیا) و مهمترین مرکز اقتصادی و فرهنگی ازبکستان بهشمار میرود. حدود یکچهارم فعالیتهای صنعتی ازبکستان در تاشکند انجام میگیرد که از آن میان، میتوان به ساخت هواپیما، تجهیزات الکترونیکی،ماشینآلاتکشاورزی، تراکتور،دستگاههای پنبهپاککنی، ابزارها و مصالح ساختمانی و پارچهبافی اشاره کرد. این شهر بزرگترین مرکز حمل و نقل در آسیای مرکزی است. تاشکند به سبب موقعیت مناسب جغرافیایی و عبور رودخانۀ چیرچیک از آن، از معدود شهرهای آسیای مرکزی است که از نظر تأمین آب با مشکل روبهرو نبوده، و از دیرباز در ردیف شهرهای مهم آسیای مرکزی به شمار میرفته است و امروز نیز یکی از مراکز مهم کشاورزی در ازبکستان است. عمدهترین فرآوردۀ کشاورزی تاشکند پنبه است؛ افزون بر آن، باغداری نیز رونق دارد و انواع میوه در باغهای آنجا به عمل میآید (احمدی، 248؛ احمدیان، 158؛ انکارتا). وجودکتابخانههایبزرگ و آکادمی علوم ازبکستان و همچنین دانشگاه بزرگدولتی تاشکند و شماری مؤسسه و مراکز آموزش عالی مانند دانشگاه اقتصاد و دیپلماسی بینالمللی، آکادمی کشاورزی، دانشگاه زبانهای خارجی و دانشگاه فنی در این شهر، تاشکند را به بزرگترین مرکز علمی و فرهنگی ازبکستان بدل ساخته است (احمدی، همانجا؛ «تاشکند»، 133). دانشگاه دولتی تاشکند در 1299ش / 1920م، نخست با نام دانشگاه آسیای میانه بنیان نهاده شد و در 1340ش / 1961م نام آن به دانشگاه دولتی تاشکند تغییر یافت. آکادمی علوم ازبکستان نیز در 1322ش / 1943م بنیان نهاده شده که دارای 20 دانشکده است. دانشکدۀ خاورشناسی این آکادمی با بیش از 80 هزار نسخۀ خطی شرقی، یکی از بزرگترین و غنیترین مراکز نگهداری نسخههای خطی اسلامی در جهان است. گردآوری این نسخهها از 1287ق / 1870م آغاز شده، و بهتدریج تمامی نسخههای خطی موجود در کتابخانهها، مدارس و مساجد بخارا، سمرقند، خیوه و دیگر شهرها و نواحی ازبکستان به آنجا انتقال یافته است (همانجا).
نخستین آگاهیها دربارۀ ناحیۀ تاشکند به سدۀ 2قم بازمیگردد. در کهنترین منابعنوشتاری چینی که متعلق به سدۀ 2قم و پس از آن است، از سرزمینی با نام یونی یاد شده است که منطبق با ناحیۀ چاچ تاریخی یا تاشکند امروزی است (بارتولد، «آثار»، همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، 7). بر پایۀ این منابع، سرزمین یونی در سدۀ 2قم تابع دولت کانگجو بوده است. کانگجوها شاخهای از آریاییان سکایی ساکن سرزمینهای پیرامونی رودخانههای ایلی و چو بودند که در میانۀ سدۀ 2قم توسط اقوام یوئهچیبزرگ از آن نواحی رانده شده، و در جنوب رودخانۀ سیحون استقرار یافته، و در آنجا دولت کانگجو را بنیان نهاده بودند(چینگ، 12-13؛«دائرةالمعارف تاشکند»، 7, 387). از آن پس در منابع چینی از این سرزمین با نام «چوچی» یا «چوشی» یا به اختصار «شی» یاد شده است. در رسم الخط چینی نشانۀ نوشتاری این واژه به معنای سنگ به کار رفته است و برخی از محققان این واژه را ریشۀ نام ترکی ـ سغدی تاشکند دانستهاند (بارتولد، همانجا) که از دو بخش «تاش» در ترکی به معنای سنگ (بخاری، 1 / 100) و «کند» در سغدی به معنای شهر (قریب، 191) تشکیل شده است. واژۀ چینی «چوچی» یا «چوشی» یا «شی» مسلماً باید با نام بومی چاچ که در روزگار ساسانیان و دورۀ اسلامی رایج بوده، و در منابع عربی به صورت معرب آن به شکل الشاش و الصاص به کار رفته است، مطابقت داشته باشد (بارتولد، همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، 7). کهـنترین نوشتهای که در آن از ایـن سرزمین با نام چاچ یاد شده، و به روزگار ما رسیده، سنگنوشتۀ شاپور اول ساسانی (سل 240-270م) در کعبۀزرتشتاست.در اینسنگنوشته،در جایی که از وسعت سرزمینهای زیرفرمان شاپور اول سخن رفته، از چاچ (چاچستان)به عنوان منتهىالیه مرزهای شمال شرقی قلمرو او یاد شده است (نک : سامی، 1 / 47؛ فرای، «عصر...»، 36؛ غفورف،203 ). یافتههای باستانشناسان در این منطقه گواه آن است که چاچ در سدههای 2 و 1قم سرزمینیآباد بوده، و کهنترین پایتخت شناخته شدۀ آن شهر «کانکا» نام داشته است که دیرینگی آن به سدۀ 3قم باز میگردد. این شهر در کرانۀ چپ رودخانۀ آهنگران واقع بوده، و امروزه ویرانههای آن در منطقۀ آق کورگانِ شهرستانِ تاشکند کنونی برجای مانده است. بر پایۀ نتایج به دست آمده از کاوشهای باستانشناسان، این شهر همانند بیشتر شهرهای کهن ایرانی متشکل از 3 بخشِ قلعه (کهندژ)، شهرستان و ربض بوده است. قلعۀ شهر به شکل 4 گوشه، و از آجرهای مکعبی شکل ساخته شده بوده، و حدود یک هکتار مساحت داشته است و بلندی آن تا 40 متر میرسیده است. شهرستان حدود 5 / 6 هکتار مساحت داشته، و توسط دیواری محصور میشده است و در آن سوی آن، بخش حومه (ربض) با بیش از 60 هکتار گسترده شده بود. آثار ساخت و سازهایی از روزگاران سلوکیها، هپتالیان، خاقانات ترک و دورۀ اسلامی در آنجا یافت شـده است. این شهـر در دورۀ اسلامی خـرشکث خوانده میشـده، و تا سدۀ 7ق / 13م دایر بوده است، اما در این زمان به سبب تغییر مسیر رود آهنگران، اهمیت گذشتۀ خود را از دست داد و راه زوال پیمود (نک : «دائرةالمعارف تاشکند»، 154). این شهر در همان روزگار باستان، مرکزیت خود را از دست داد و جای خود را به عنوان پایتخت سرزمین چاچ به شهر دیگری داد که در نواحی شمالی این سرزمین و در کرانۀ رودخانۀ پَرَک (چیرچیک امروزی) جای داشت. در منابع دورۀ اسلامی از این شهر با نام بِنْکَث یاد شده است که بعدها جای خود را به تاشکند امروزی داد (نک : دنبالۀ مقاله). بنا بر یافتههای باستانشناسان، بنکث با دیواری استوار برگرد خود صورت دژی را داشته است. درون حصار شهر بناهایی از خشت خام وجود داشت که شامل کاخ فرمانروا، پرستشگاه و خانههای اشرافی و کوی پیشهوران بود. بخش بیرونی و دفاعی شهر دارای برجهایی بوده است که با دالانهایی به یکدیگر متصل میشدند. پیرامون شهر را کشتزارهای پهناوری در برمیگرفته است و کشاورزان در محلههایی درحومۀ شهر (ربض) به سر میبردند. در دشتهای نواحی دورترِ شهر مردمانی کوچنده رفت و آمد میکردند که پاسداری از شهررا برعهدهداشتند(«دائرةالمعارف تاشکند»، 7, 8). برپایۀ منابع چینی به جای مانده از سدۀ 3م محیط این شهر حدود 10 «لی» (کمتر از 4کم ) وسعت داشته است(بارتولد، همان، III / 499). در روزگار باستان چاچ یکی از مراکز پر جنب و جوش بازرگانی بود. سکههای بیزانسی، ایرانی و چینی یافتشده در این سرزمین گواه بر رونق بازرگانی آنجا به مقیاس وسیع دارد و ظاهراً راه ابریشم از آنجا میگذشته است. افزون بر بازرگانی، چاچ از لحاظ کشاورزی نیز پر رونق بود و زمینهای کشاورزی آن به وسیلۀ شبکههای آبرسانی منشعب از رودخانۀ پرک (چیرچیک) و شاخابههای آن آبیاری میشده است(«دائرةالمعارف تاشکند»، همانجا). در متون سغدی متعلق به سدههای 4-7م که در ناحیۀ افراسیاب به دست آمده، سرزمین چاچ در شمار اراضی سغد بر شمرده شده است (همان، 387). سرزمین چاچ در سدۀ 5م به تصرف هپتالیان درآمد و تا میانههای سدۀ 6م تحت حاکمیت آنان باقی بود(همانجا). درحدود سال 565م به هنگام نخستین گسترش امپراتوری ترکانِ منطقۀ آلتایی به سوی غرب، چاچ به قلمرو آنان افزوده شد. در آغاز سدۀ 7م با تقسیم امپراتوری ترکان، به خاقانات شرقی و غربی (فرای، همان، 49)، چاچ تابع خاقانات غربی شد و در 641م به هنگام پیکاری که میان خاقانات شرقی و غربی درگرفت، چاچ متحد خاقانات غربی بود. به هنگام چیرگی ترکان بر این سرزمین، چاچ استقلال خود را از دست داد و به سرزمینی نیمه مستقل بدل شد. بنا بر گزارش هیوئن تسیانگ زائر بودایی چینی که در اوایل سدۀ 7م از نواحی فرارود (ماوراءالنهر) دیدار کرده، سرزمین چاچ فرمانروایی واحد نداشته است، بلکه شهرهای آن، تیول امرای ترک بود (بارتولد، همانجا). با این حال، درمنابع سدههای نخستین دورۀ اسلامی بارها از«ملک الشاش» به عنوان فرمانروای سرزمین چاچ یاد شدهاست که امرای محلی آن سرزمین فرمانبردار او بودهاند (نک : بلاذری، 421؛ طبری، 6 / 473). با وجود چیرگی خاقانات ترک بر چاچ، مردم آن سرزمین زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند و به یکی از گویشهای زبان سغدی گفتوگو میکردند و به خط سغدی نیز مینوشتند. نمونههایی از خط آنان در اسناد رسمی و بر روی سکههای فرمانروایان چاچ که در کاوشهای باستانشناسان به دست آمده، موجود است («دائرةالمعارف تاشکند»، 8؛ «سکههای...»).مردم بومی و ایرانی تبار چاچ پیرو آیین زردشتی بودند که با برخی از عناصر آیین بودایی درآمیخته بود؛ اما ترکان ساکن آنجا، برخیپدیدههایطبیعت و روان درگذشتگان را میپرستیدند و برای آنها قربانی میکردند. ویرانههای برخی از پرستشگاههای ترکان و آتشکدههای زردشتی در محوطههای باستانی چاچ شناسایی شده است («دائرةالمعارف تاشکند»، 8, 387). نخستین برخورد جدی چاچ با اسلام به93ق / 712م بازمیگردد. در این سال غورک فرمانروای سغدی سمرقند به هنگام حملۀ تازیان به فرماندهی قتیبة بن مسلم باهلی به قلمروش، از فرمانروایان چاچ (ملک الشاش) و فرغانه (اخشید)، برای مقابله با آنان، یاری جست و به آنها نوشت: اگر تازیان بر ما چیره شوند، با شما نیز چنان کنند که با ما میکنند و به آنها هشدار داد که در اندیشۀ کار خویش باشند. فرمانروای چاچ با گروهی از جنگجویان خویش به یاری سمرقندیان شتافت، اما در نبردی که درگرفت، نیروهای متحد چاچ و سمرقند از تازیان شکست خوردند (طبری، بلاذری، همانجاها؛ گیب، 45). یکسال پس از این واقعه، سپاه تازیان به چاچ هجوم برد و در نبردی که میان آنان و مدافعان چاچی درگرفت، نواحی چاچ در آتش سوخت و آسیبهای بسیاری دید (طبری، 6 / 483-484؛ ابناثیر، 4 / 581)؛ با این حال، تازیان در چاچ باقی نماندند. در 95ق، قتیبة بن مسلم به یاری نیروهایی که حجاج بن یوسف از عراق به خراسان گسیل داشته بود، بار دیگر به سوی شهرها و نواحی پیرامونی سیحون لشکر کشید. در این هنگام فرمانروای چاچ از دربار چین برای مقابله با سپاهیان قتیبه یاری خواست، اما پاسخ مثبتی نشنید. قتیبه پس از تصرف چاچ، قرارگاه عمومی خود را از مرو به آنجا منتقل ساخت و از چاچ به سوی نواحی شمالی پیشروی کرد و اسپیجاب را به تصرف درآورد (نک : طبری، 6 / 492؛ بلاذری، 422؛ گیب، 50). اما در پی کشته شدن قتیبه در 96ق(طبری، 6 / 506)، سپاهیان عرب پراکنده شدند و چاچ را ترک کردند (گیب، 54). شاهکان فرارود و از آن میان فرمانروای چاچ که از تاخت و تازهای عربها در سرزمینشان به ستوه آمده بودند و از سویی دیگر نیروی کافی برای رویارویی با آنان در اختیار نداشتند، با ترکان حوضۀ رود ایلی که در 97ق / 716م به رهبری سولو و با پشتیبانی چین حکومت مقتدری را در آن ناحیه پیافکنده بودند، اتحادیهای برضد تـازیان تشکیـل دادند و هیئتهایی را برای درخواست کمک به دربار چین گسیل داشتند. سولو در اواخر سال 102ق سپاهی به فرماندهی کول چور (کورصول) به فرارود گسیل داشت و در زد و خوردهایی که میان نیروهای متحد و عربها درگرفت، عربها ناگزیر به عقبنشینی از برخی از نواحی فرارود شدند (همو، 59 ff.؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، 387) و ترکان جای آنها را گرفتند. در دورۀ حاکمیت ترکان بر چاچ، این سرزمین ویرانتر و پریشانتر از دورۀ حاکمیت تازیان گشت و براثر حملات مداوم و لشکرکشیهای مستمر از لحاظ اقتصادی، آسیبهای فراوانی دید. شاهکان فرارود و از آن میان فرمانروای چاچ کهحاکمیت ترکان را ننگینتر از حکمرانی تازیان میدیدند، درصدد چاره برآمدند و با چینیان که در این زمان از قدرت گرفتن دوبارۀ ترکان در فرارود ناخرسند بودند و به همین سبب، برضد سولو دست به تحریکاتی میزدند، همداستان شدند. سرانجام، سولو در توطئهای کشته شد و در پی آن کشور ترکان تجزیه، و دستخوش ناآرامی گردید (گیب، 85, 88) و بر نفوذ چینیان در این ناحیه افزوده شد. در 133ق / 751م، فرمانروای چاچ که قصد افزودن فرغانه را به قلمروش داشت، از چین برای اینمنظور یاری خواست. چینیان نیز در پاسخ او سرداری کرهای موسوم به کائوسینچیه را به چاچ گسیل داشتند. او در ابتدا با فرمانروای چاچ همراهی کرد، اما پس از چندی با اخشید فرغانه کنار آمد و همراه او شد و در اندیشۀ تصرف چاچ افتاد. ولیعهد چاچ پیش از تحقق این مقصود بهسغد گریخت و از ابومسلم برای دفعکائوسین یاری خواست. ابومسلمخراسانی سپاهی به فرماندهی زیادبن صالح به چاچ روانه ساخت. سربازان چینی با همکاری نیروهای فرغانه و تـرکان قارلوق که در این زمان جانشین حکومت سابق ترکان غربی شده بودند، در کنار رود طراز (تلاس) با مسلمانان مصاف دادند، اما در حین نبرد، قارلوقها کارزار را ترک کردند و سربازان چینی که میان مسلمانان و قارلوقها قرار داشتند، به سختی شکست خوردند. این جنگ تاریخی به نفوذ سیاسی چینیان در فرارود برای همیشه پایان بخشید (نک : ابناثیر، 5 / 449؛گیب، 26؛ بارتولد، «آثار»، III / 500). در زمان خلفای عباسی درنخستین سدههای اسلامی، چاچ مرزمیان سرزمینهای اسلامی با ترکان کافرکیش بهشمار میرفت (همانجا؛ ایرانیکا، IV / 604). برای دفاع در برابر تهاجمات ترکان، سراسر شمال این سرزمین به وسیلۀ دیواری که از کوههای سافلغ (سابلغ) تا کرانۀ سیحون امتداد داشت، محصور میشد. آن سوی دیوار صحرای قلاص قرار داشت و به فاصلۀ یک فرسنگی از دیوار، خندقی به موازات آن کنده شده بود. ابنحوقل بنای دیوار را به عبدالله بن حُمید بن ثور نسبت میدهد. شاید منظور او عبدالله بن حُمید بن قَحْطَبه باشد که در 159ق / 776م مدت5 ماه پس از مرگ پدرش، حاکم خراسان بوده است (نک : ابنحوقل، 509؛ بارتولد، «ترکستان...»، 172). به ظاهر تا اوایل سدۀ3ق فرمانروایان چاچ به صورت نیمه مستقل بر چاچ حکومت داشتهاند و در رویدادهای سیاسی فرارود به ایفای نقش میپرداختهاند. در 191ق / 807م به هنگام شورش رافع بن لیث در فرارود برضد هارونالرشید خلیفۀ عباسی، فرمانروای چاچ از متحدان او به شمار میرفت. رافع «صاحب چاچ» و ترکان تحت امر او را به همراه یکی از سرداران خود به نسف فرستاد تا مردم آنجا را که به تازگی به او پیوسته بودند، در کشتن عیسی بن علی ــ عامل خلیفه ــ یاری کند(طبری، 8 / 323)؛ اما در 194ق با تسلیم شدن رافع بن لیث به مأمون خلیفۀ عباسی (همو، 8 / 375) و با فرونشستن شورش رافع و برقراریحاکمیت عباسیان بر نواحی تحتِ امر او، ظاهراً سرزمینچاچ استقلال سیاسی خود را از دست داد، زیرا در204ق / 819م غَسّان بن عَبّاد والی عباسیان در خراسان 4 تن از پسران اسد بن سامان را به جبران حمایتی که از مأمون در برابر فتنۀ رافع بن لیث کرده بودند، پاداش داد و هر یک از آن 4 تن را به حکومت ناحیهای در فرارود گماشت. از آن میان چاچ را به یحیى واگذار کرد. پس از درگذشت یحیى در 241ق / 855م، حکومت چاچ به برادرش، احمد و سپس در 251ق به یعقوب پسر احمد انتقال یافت (نک : فرای، «سامانیان»، 136-137). این امیرانِ نخستین سامانی با پشتیبانی طاهریان به کار ترویج اسلام میان مردمان غیرمسلمان فرارود و جلوگیری از تاخت و تازهای ترکان کافرکیش میپرداختند (بازورث، «طاهریان...»، 98)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید