ابویعقوب سجزی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 30 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225130/ابویعقوب-سجزی
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
6
اَبویَعْقوبِ سِجْزی (سجستانی)، اسحاق بن احمد، از داعیان بزرگ اسماعیلی سدههای 3 و 4 ق در ایران، مخصوصاً در سیستان و خراسان. او در حكمت الهی اسماعیلی و در دفاع از عقاید اسماعیلیان كتب و رسالات متعددی نوشته كه بسیاری از آنها در 50 سال اخیر منتشر شده است. این آثار كه تا 60 یا 50 سال پیش در كتابخانههای خصوصی اسماعیلیان محفوظ مانده بود، از دسترس محققان بیرون بود و در این مدت اخیر محققان آیین اسماعیلی بیشتر آنها را منتشر كردهاند و ما امروز میتوانیم دربارۀ عقاید اسماعیلیان ایرانی و نیز آیین اسماعیلی به طور كلی خیلی بیشتر از قرون گذشته آگاهی داشته باشیم. آثار ابویعقوب همه بجز كشف المحجوب، به عربی است (نک : آثار). در میان مؤلفان قدیم، او به ابویعقوب یا اسحاق سجزی معروف بوده و تنها مجدوع (ص 55) نام پدر او را یاد كرده است. ابوالقاسم كاشانی در زبدة التواریخ (ص 23) او را «اسحاق سجزی ملقب به خَیْسَفوج» خوانده است (نیز نک : رشیدالدین، 12؛ جبسفوح، كه تصحیف است). زبیدی، خیسفوج را در تاج العروس حَبّ القطن (پنبه دانه) و نیز چوب پوسیده معنی كرده است و نیز گوید كه خیسفوجه نام مردی است. ابوریحان بیرونی هم در كتاب الصیدنة به نقل از ابوحنیفۀ دینوری، خیسفوج را حب القطن معنی كرده است (ص 241). در الفرق بین الفرق، بغدادی او را معروف به «بَندانه» خوانده است (ص 170) كه مسلماً تحریفی از پنبه دانه است و از اینجا برمیآید كه او را هم خیسفوج و هم پنبه دانه میخواندهاند كه لقبی بوده است از جانب دشمنانش از روی استهزا و استخفاف كه وجه آن معلوم نیست. شاید او را به جهت ضعف و لاغری خیسفوج خواندهاند، به معنی چوب پوسیده كه در تاج العروس آمده است و چون این معنی بر بیشتر اشخاص پوشیده بوده است، آن را در معنی اشهر آن كه پنبه دانه است، به كار بردهاند. ایوانف حدس زده ا ست كه «بندانۀ» مذكور در الفرق بین الفرق، بندانی باید باشد كه منسوب است به بندان، ناحیهای در شمال سیستان (ص 27)؛ ولی با توجه به آنچه گذشت، این حدس موردی ندارد. آنچه در تاج العروس آمده است كه خیسفوجه نام مردی است، شاید مقصود همین ابویعقوب باشد، زیرا خیسفوج لقبی است از روی طعن، و «نام» نباید باشد (دربارۀ كلمۀ خیسفوج، نیز نک : استرن، 307). عبدالقاهر بغدادی گفته است كه «قُتِلَ النسفی و المعروف ببندانه علی ضلالتهما» (همانجا). بعضی از این عبارت حدس زدهاند كه نسفی و ابویعقوب را با هم كشتهاند، ولی چنین نیست. محمد بن احمد نسفی (نخشبی) كه خود از داعیان مشهور اسماعیلی بود و به گفتۀ نظامالملك، نصر بن احمد، امیر سامانی را با بسیاری از درباریانش به مذهب اسماعیلیان و باطنیان در آورده بود و «وزیر انگیز و وزیرنشان» شده بود (ص 289)، پس از معزول شدن نصر بن احمد، از سوی نوح بن نصر فرا خوانده شد و به دستور او در 331 ق كشته شد (ابناثیر، 8 / 404)، ولی ابویعقوب سجزی سالهای دراز پس از این واقعه زنده بوده است. او خود در كتاب الافتخار (ص 82) در پایان باب نهم میگوید كه از وفات حضرت رسول (ص)، 350 و اندی گذشته است (یعنی در حین تألیف كتاب) و همین معنی را در باب سیزدهم تكرار كرده است (ص 111). اگر عبارت ثلاثمائة و نَیف و خمسون را حداقل 351 بگیریم و سال وفات حضرت رسول (11 ق) را بر آن بیفزاییم، رقم 362 به دست میآید، یعنی سال تألیف كتاب الافتخار.ایوانف (همانجا) از كتابی از ابویعقوب سجزی به نام المبدأ و المعاد نام میبرد كه به الحاكم بامرالله، خلیفۀ فاطمی، اهدا شده است و همچنین پوناوالا میگوید كه در همین كتاب و نیز در كتاب الموازین نام الحاكم بامرالله ذكر شده است (ص 83). با توجه به اینكه الحاكم بامرالله در 386 ق به خلافت رسیده است، باید گفت كه ابویعقوب دست كم در آن سال زنده بوده است. از سوی دیگر در جامع التواریخ رشیدالدین و در زبدة التواریخ ابوالقاسم كاشانی (همانجاها؛ نیز نک : پوناوالا، همانجا) آمده است كه ابویعقوب سجزی عاقبت به دست امیر خلف بن احمد سجزی امیر صفاری (حك 352-393 ق در سیستان) كشته شد. پس باید گفت كه قتل ابویعقوب میان سالهای 386 و 393 ق اتفاق افتاده است. در اینكه بیشتر داعیان اسماعیلی در آن زمان تحت تعقیب بوده و بعضی هم كشته شدهاند و نیز در اینكه امیر خلف بن احمد از اهل سنت بوده است و كشته شدن ابویعقوب به دست او تعجبی ندارد، تردیدی نیست. اما آنچه مسأله را محل تردید میسازد، این است كه ناصرخسرو در خوان الاخوان در 3 جا (ص 130، 131، 135) از نسفی یا نخشبی به خواجۀ شهید یاد میكند. در صورتی كه در همین كتاب و در زادالمسافرین از ابویعقوب با عنوان «شهید» یاد نمیكند و در زادالمسافرین (ص 421) میگوید: «خواجه ابویعقوب سگزی رحمه الله». چون ناصرخسرو خود از داعیان اسماعیلی بوده است، بایستی از احوال داعیان اسماعیلی بیشتر آگاه بوده باشد و همین معنی مسألۀ قتل ابویعقوب را به دست خلف بن احمد قائل تأمل میسازد. در كتاب الافتخار به تاریخ دیگری هم اشاره شده است و آن 322 ق است كه در باب هشتم در معروفت امامت آمده است (نک : پوناوالا، همانجا). مصطفی غالب محقق كتاب الافتخار در پاورقی همین باب امامت میگوید كه در اینجا عمداً چند سطری را برای حفظ وحدت اسلامی حذف كرده است (نک : ص 72، حاشیه) و با اینهمه خود مطلب را در مقدمۀ كتاب (ص 11) نقل كرده است! ابویعقوب در این فصل میگوید كه چون از سفر حج در 322 ق به بغداد رسید، متوجه شد كه خلیفۀ عباسی القاهر بالله معزول و كور شده و الراضی بالله بر جای او نشسته است. مردم بغداد بسیار ناراحت بودند و چون او سبب امر را پرسیده بود، گفته بودند كه الراضی بالله پسر ابوعمر قاضی را كه جوانی زیبا بوده،پیش خود خوانده و او را رسوا كرده است. ابوعمر محمد بن یوسف بن یعقوب در 318 ق به جهت خدمتی كه به المقتدر بالله كرده بود. به مقام قاضی القضاتی رسیده بود و در 321 ق زمان خلافت القاهر درگذشته بود، ولی داستان الراضی با پسر او ساختگی و از شایعات باطنیان و قرامطه ــ كه در آن سالها در بغداد فراوان بودهاند ــ باید باشد، زیرا بعید به نظر میرسد كه با همۀ ضعف دستگاه خلافت و وجود دشمنان و مخالفان بسیار در آن ایام پرآشوب، الراضی چنین عمل شنیعی را انجام داده باشد. ابویعقوب در فصل امامت كتاب الافتخار كه فضایل ائمۀ شیعه و اسماعیلی را بیان میكند، میخواهد نشان دهد كه خلافت عباسی فاسد و تبهكار بوده است. از زبدةالتواریخ ابوالقاسم كاشانی بر میآید كه پس از نسفی، اسحاق سجزی (همین ابویعقوب) داعی اسماعیلیان در سیستان گردید (ص 23) و ناصرخسرو در خوان الاخوان میگوید كه ابویعقوب سجزی صاحب «جزیرۀ خراسان» (در اصل «خولان» كه غلط مسلم است. خراسان در تقسیمات تبلیغاتی اسماعیلیان یكی از جزایر دوازدهگانه بود) بوده است (ص 131). از تلفیق قول كاشانی با قول ناصرخسرو بر میآید كه سیستان از جهت مناطق تبلیغاتی اسماعیلیان جزو خراسان به شمار میآمده است. ابویعقوب در فاصلۀ سالهای 323 و 331 ق (سال قتل نسفی) ظاهراً در خراسان نبوده است و خبر او را از جاهای دیگر میشنویم. ابنندیم از ابویعقوب نامی خبر میدهد كه از سوی امام [اسماعیلیان] در ری خلیفه بوده است و بنوحَماد موصلی در جزیره (شمال عراق) از جانب او مأمور دعوت بودهاند و نیز از ابوعبیدالله ابن نفیس نامی سخن میگوید كه در «حضرت» (یعنی بغداد) خلیفۀ ابویعقوب بوده است و ابویعقوب بعضی كارهای او را ناپسند شمرد و عدهای از «اعاجم» (ایرانیان) را فرستاد كه او را در خانهاش كشتند (ص 240، 241). ظاهراً این همان ابویعقوب است كه در ری خلیفۀ امام بوده است و كسانی را كه به قتل ابن نفیس فرستاده بود، از ایرانیان بودهاند. نیز این ابویعقوب همان «اسحاق» است كه نظامالملك میگوید: « پس از ابوحاتم [ورسنانی رازی] قرار این مذهب (اسماعیلی) بر دو كس گرفت، یكی بر عبدالملك كوكبی و دیگری بر اساحاق كه مقیم ری بود» (ص 287)، و عین این مطلب در جامع التواریخ رشیدالدین (ص 12) هم آمده است (باید متوجه بودكه در این مأخذ عبارت «عاقبت [كار] بر دو كس قرار گرفت ... » در محل خود نیست و ظاهراً از منبعی نقل كرده كه صفحات نسخۀ آن پس و پیش شده است). چون نام ابویعقوب، «اسحاق» است، «اسحاق» مقیم ری با ابویعقوب مذكور در الفهرست كه در ری خلیفه بوده است، باید یكی باشد و كمتر محل تردید میتواند باشد. بنابراین ابویعقوب اسحاق سجزی پیش از آنكه به جای نسفی داعی سیستان و خراسان گردد، داعی ری بوده است. از بنوحماد موصلی كه به گفتۀ ابنندیم در «جزیره» از سوی ابویعقوب مأمور دعوت بودند، آگاهی بیشترین در تثبیت دلائل النبوۀ قاضی عبدالجبار هَمَدانی در دست است (نیز نك : استرن، 205-207). پیش از استرن، لوئیس این مطلب را از نسخۀ خطی تثبیت دلائل النبوه نقل كرده بود (ص 87). قاضی عبدالجبار ازدو برادر به نامهای ابومسلم و ابوبكر پسران حماد موصلی نام میبرد كه معاصر با ایام كشف دعوت باطنی (یعنی حذف ظواهر شریعت و اباحۀ محرمات) از سوی ابوطاهر جنّابی بودند (ح 320 ق و پس از آن). پس باید نتیجه گرفت كه بنوحماد موصلی در دهۀ سوم سدۀ 4 ق میزیستند و نمایندۀ ابویعقوب مقیم ری بودند. این دو برادر با عدهای دیگر ازجمله ابوحاتم رازی ــ كه ابویعقوب جانشین او شده است ــ از اینكه ابوطاهر جنابی از زكریای اصفهانی در اباحۀ محرمات پیروی كرده است، ناراحت و مأیوس شدهاند (قاضی عبدالجبار، 2 / 392) و میتوان حدس زد كه ابن نفیس كه در بغداد به دستور ابویعقوب كشته شده است، ظاهراً به جهت طرفداری از آراء زكریای اصفهانی و ابوطاهر جنابی بوده است. ابویعقوب و سلف او ابوحاتم كه از جانب خلیفۀ فاطمی مأمور دعوت بودهاند، نتوانستهاند مخالفت ابوطاهر و قرمطیان را با دستگاه خلافت فاطمی تحمل كنند (برای تفصیل این مسأله، نک : ه د، اسماعیلیه). بنا به تحقیق استرن مرگ ابوحاتم رازی به احتمال در 322 ق بوده است (ص 204)، یعنی سالی كه ابویعقوب به قول خودش از سفر حج بازگشته و به بغداد رسیده بود. بنابر آنچه گذشت، مرگ یا قتل ابویعقوب در فاصلۀ سالهای 386 و 393 ق بوده است و ازاینرو باید تصور كرد كه ابویعقوب از عمری طولانی برخوردار بوده است. ناصرخسرو در زاد المسافرین میگوید كه ابویعقوب سگزی كتابهای سوس البقاء و كشف المحجوب را هنگامی تألیف كرده بود كه «سوداش رنجه كرده بود» (ص 421، 422). مقصود ناصر خسرو آن است كه اظهار اعتقاد به تناسخ از سوی ابویعقوب به جهت اختلال روحی و دماغی او بوده است. اما كسی كه دچار سودا و اختلال روحی شده باشد، كتابی مبنی بر مطالب كلامی نمیتواند تألیف كند و مخصوصاً اینكه بگوییم مطالب دیگرش درست بوده است و فقط مسأله تناسخ را از سر سودا بحث كرده است. این اتهام را به قول ناصرخسرو و امام زمان او (شاید المعزّلدین الله فاطمی) به او وارد ساخته است. اصل عبارت او چنین است: «چون خداوند زمان او بشنود كه این مذهب را كرد، از او نپسندید و گفت كه مر او را سودا غالب شده است» (همانجا). اینگونه اتهامات جدی نیست و طرفین متخاصم در دعاوی علمی و كلامی از این نسبتها به یكدیگر میدهند. عقاید ابویعقوب در كتاب الافتخار خلاصه شده است و در آن به اعتراضات و طعنهها و استهزاهای مخالفان جواب گفته است. وی میگوید: میخواهم در این كتاب مبانی اهل حق را در توحید، ملائكه، اسامی، رسالت، وصایت، امامت، بعث، ثواب و عقاب، قیامت و تأویل بیان كنم (ص 19) و این همه مسائلی است كه اصول حكمت اسماعیلی بر آن مبتنی است. افزون بر اینها در این كتاب از «معرفت اصلین» (جان و خرد)، «جدّ و فتح و خیال»، «حروف سبعۀ علویه» و جـز آن سخن گفته است (نک : ص 21). ابویعقوب در باب عاشر در معرفت بعث، برانگیختن و رستاخیز را چنانكه به قول او اهل ظاهر میگویند، قبول ندارد (ص 85- 91). دربارۀ «جد و فتح و خیال» كه احتمالاً از آیین مزدیسنی گرفته شده است، به مقدمۀ كربن در جامع الحكمتین ناصر خسرو (ص 91-112) و كتابهای دیگر او مراجعه شود.
از ابویعقوب سجزی آثار بسیاری برجای مانده كه بیشتر آنها به طبع رسیده است. فهرست آثار او را پوناوالا و ایوانف آوردهاند و ما در اینجا به این آثار اشارهای خواهیم داشت:
1. اثبات النبوءات. كه با مقدمۀ عارف تامر در بیروت (1966 م) منتشر شده است. این كتاب چنانكه از نامش پیداست، در اثبات نبوت پیامبران بر طبق عقاید اسماعیلی است و مشتمل بر 7 مقاله است كه هر مقالهای 12 فصل دارد. مقالۀ هفتم این كتاب با عنوان «فی العجائب الموجودة فی القرآن و الشریعة و الدالة علی اثبات نبوءة محمد صلی الله علیه و آله» است كه از نسخههای خطی افتاده است و بنابراین نسخۀ چاپی هم فقط شامل 6 مقاله است. مقالۀ ششم كه از مقالات مهم كتاب است، دربارۀ یكی از اصول عمدۀ آیین اسماعیلی است كه در حقیقت فلسفۀ تاریخ از نظر حكمت اسماعیلی است. دور عالم بنابراین آیین دو گونه است: دور كبیر و دور صغیر. دور كبیر تاریخ بشر است از زمان آدم تا قائم، و دور صغیر دوری است میان هر ناطق تا ناطق دیگر و در هر دوری 7 امام مستقر است، جز در بعضی ایام فترت. از آدم تا نوح دور نخستین است و آدم نخستین «ناطق» است و دور او اولین دور «ستر» است كه در آن شریعتی نبوده است. نوح نخستین صاحب شریعت از «نطقاء» است. پس از او دور ابراهیم و پس از ابراهیم دور موسی و پس از موسی دور عیسی و پس از عیسی دور حضرت محمد (ص) است و علی (ع) «اساس» است كه آیۀ «فَإذا فَرَغْتَ فَاّنْصَبْ» (انشراح / 94 / 7)، اشاره به اوست، یعنی ای محمد چون از تألیف شریعت فارغ شدی، پس علی را به عنوان «اساس» نصب كن. پس از علی كه اساس است، امامان هفتگانه است كه پنجمین ایشان حضرت صادق و ششمین ایشان «مبارك» كه همان اسماعیل است و هفتمین قائم كه همان محمد ابن اسماعیل است. هر ناطق را اساس و صامتی است، چنانكه موسی ناطق بود و صامت و اساس او هارون بود به دلیل آیۀ «وَلَقَدْ آتَیْنا موسی الْكِتابَ وَ جَعَلْناَ مَعَهُ اَخاهُ هرونَ وَزیراً» (فرقان / 25 / 35) وصامت باید مانند ناطق بر همۀ اسرار نبوت واقف باشد. محمد (ص) صاحب دور ششم و اساس او علی (ع) است و قائم صاحب دور هفتم است كه صاحب كشف وظهورات یعنی كشف اسراسر شریعت و ظهور حقایق است ( اثبات، 181-193).2. الافتخار، دربارۀ محتویات این كتاب در بحث از عقاید او سخن گفته شد. این اثر به كوشش مصطفی غالب در بیروت (1980 م) به چاپ رسیده است. 3. «الرسالة الباهرة». این رساله در مجلۀ تحقیقات اسلامی (1371 ش) با مقدمۀ بستان هیرجی (ترجمۀ مقدمه از مرتضی اسعدی) و متن عربی و ترجمۀ آن از عبدالله نورانی چاپ شده است (ص 21-62). این كتاب یا رساله برای شخصی مهم نوشته شده است كه میخواسته است از «قیامت کبرى و احوال و کیفیات آن» آگاهی یابد و جملاتی را كه در كتب دیگر اسماعیلی نوشته شده بود، كافی ندانسته است و از ابویعقوب خواسته است كه در این باب آنچه «اقرب الی الدرك و اسهل الی الاحاطة» باشد، مقرون به براهین و دلائل واضحه بنویسد. اگرچه این كتاب به یكی از اشخاص خیلی مهم اسماعیلی كه ظاهراً از اولاد ائمه بوده، نوشته شده است، اما نمیتواند به یكی از خود ائمه و یا خلفا نوشته شده باشد، زیرا در آن میگوید (ص 38): « فوكِّل ذِهنك و عقلك بها فقس كلّ شیء منها بنظائرها ... » و نیز میگوید: «فارجو انّ الله یوفَقك و یُسدّدك و یعصمك من الخطأ و الزل ... ». این عبارت نمیتواند خطاب به امام زمان و خلیفۀ عصر باشد.ابویعقوب در «الرسالة الباهرة» قیامت كبرى و اشراط ساعت و تغییرات كلی در عالم طبیعت از زلزله و فرو ریختن ستارگان و تاریك شدن آفتاب و نابودی ستارگان و غیره را درست نمیداند و آن را بر طبق اصول اسماعیلی تأویل میكند و میگوید خداوند آنچه خود آفریده است به هم نمیزند. قیامت كبرى قیامت نفوس انسانی است كه نمایانگر صورت نفسانی طبیعت عالم است و همۀ صفاتی كه دربارۀ ظهور «ساعت» و «قیامت» در قرآن آمده است، از تغییرات این صور عالیه یا منحطه در نفوس انسانی است، و پیش از آن هم نفوسی كه میمیرند در عالم برزخ هستند، به دلیل آیۀ «وَ مِنْ وَرائهِمْ بَرْزخٌ اِلی یوْمٍ یُبْعَثون» (مؤمنون / 23 / 100). پس اگر اشخاص یك دوره بمیرند، بدل آنها جایگزین ایشان میگردد و آنكه جایگزین میگردد یا «المستخلف» به صورت منقرضان در میآید و هر یك از ابرار و فجّار جایگزین پیشینیان خود میگردند ... این همان اعتقاد به نوعی تناسخ است كه ناصرخسرو میگوید: «ابویعقوب به وقتی كه سوداش رنجه كرده بود ... متابعان خاندان حق را سوی این مذهب دعوت كرده است اندر كتابی ... و اندر رسالۀ باهره ... و چون خداوند زمان او بشنود كه این مذهب را كرد، از او نپسندید و گفت كه مر او را سودا غالب شده است ... ». بعد ناصرخسرو میگوید: «ولیكن گروهی از شیعت بر قول او همی روند و آن خطاست» (زادالمسافرین، 421، 422). از گفتار ناصرخسرو بر میآید كه ابویعقوب این رساله را چنانكه گفتیم برای یكی از بزرگان اسماعیلیه نوشته است. چنانكه میگوید: متابعان خاندان حق را سوی این مذهب دعوت كرده است و امام عصر اسماعیلیان و شاید المعزلدین الله این عقیده را نپسندید، ولی ابویعقوب از این مذهب برنگشت و به قول ناصرخسرو «گروهی از شیعت بر قول او همی روند». بنابراین كسانی كه میگویند ابویعقوب در كتاب الافتخار از عقیده به تناسخ برگشته است، درست نیست و اگر چنین بود، ناصرخسرو به این معنی اشاره میكرد. ناصرخسرو در خوان الاخوان میگوید: «و قول بویعقوب سجزی اندر برزخْ جای چنان است كه برزخ مر شریعتهای پیامبران را خواهد و ایشان را خداوندان دورِ ستر خواند و قائم را خداوند دور كشف خواند و خداوند كَوْرِ عظیم (در متن گور عظیم!) نیز گویدش ... » (ص 132). بنابراین عقاید ابویعقوب سجزی در مسألۀ قیامت و برزخ و تناسخ با عقیدۀرسمی فاطمیان كه پس از المعز والحاكم مسجّل شد، مخالف بود، گو اینكه او به امامت آنان معتقد بود و این، استقلال عقیدۀ سجزی را میرساند.4. «تحفة المستجیبین». این اثر ضمن خمس رسائل اسماعیلیه توسط عارف تامر در سوریه (1956 م) منتشر شده است (146- 155). موضوع كتاب در حقیقت تأویل بعضی اسامل است كه در عقاید دینی مصطلح است و میگوید: اسامی برای معانی وضع شده است كه باید به دلالت ضمنی یا تضمّنی به آنها پی برد و اگر فقط به خود اسامی لفظی اكتفا شود، معاندان به آسانی «مرتاد» (یعنی طالب) را از راه در خواهند برد (ص 146). از جملۀ این اسامی باری، امر، علم، كلمه، وحدت، عقل، قلم، عرش، قضا، شمس، نفس، لوح، ملك، تالی و غیر آن است. 5. كشف المحجوب. این كتاب به فارسی است. هانری كربن آن را با مقدمهای به زبان فرانسه در تهران (1949 م) چاپ كرده است. در اینكه این كتاب در اصل به عربی بوده و بعد به فارسی ترجمه شده، جای تردید است، زیرا نثر كتاب بسیار كهن است و چنین مینماید كه از همان زمان ابویعقوب (سدۀ 4 ق) باشد. دلیلهایی كه برای ترجمۀ آن از عربی به فارسی آورده شده، ضعیف است، جز یك دلیل كه متأسفانه به آن اشاره نشده است. در آغاز كتاب در بند 2 آمده است: «اكنون به نور تابنده و قوّت عظیم از جهت ولی خدای در زمین دعوت كی جایگاه نفوس روحانی است و به نیكویی طاعت من او را و نیكویی شفقت او بر من پیشدستی كنم در كشف كردن آن سرها كی پنهان بوذ. و رمزها كی در خزانه بوذ ... » (ص 3). اگر از این جملات چنین استفاده كنیم كه او این كتاب را به امام زمان خود یعنی خلیفۀ فاطمی نوشته است، باید بگوییم كه كتاب در اصل به عربی بوده است. مگر آنكه این كتاب را به داعی بزرگتر از خود كه یكی از داعیان فارسی زبان ایرانی است، نوشته باشد. ناصرخسرو چنانكه گفته شد، كتاب كشف المحجوب را از ابویعقوب سجزی دانسته است، در ردیف رسالۀ باهره و سوس البقاء. و چون دو كتاب اخیر به عربی است، میتوان گفت كه شاید كشف المحجوب هم در اصل به عربی بوده است. بیرونی هم در تحقیق ماللهند این كتاب را به ابویعقوب سجزی نسبت داده است، بیآنكه به فارسی یا عربی بودن آن اشارهای بكند. بیرونی میگوید كه ابویعقوب گفته است كه تناسخ در داخل انواع صورت میگیرد (یعنی مثلاً انسان به صورت خوك یا میمون در نمیآید: ص 49) و همین مطلب را ابویعقوب در «جستار سوم» از مقالت پنجم آورده است، در بیان آنكه «انواع با یكدیگر در نیامیزند، نه در تركیب و نه پس از تركیب» (نیز نک : مقدمۀ فرانسوی هنری كربن بر كشف المحجوب). این كتاب كه میتوان گفت خلاصۀ عقاید ابویعقوب است، در 7 مقاله و هر مقاله مشتمل بر 7 جستار است. مقالۀ اول در توحید است كه در آن شیئیت، حد، صفت، مكان، زمان و هستی را از خداوند نفی میكند. مسألۀ بالاتر بودن خداوند از هستی، از عقاید نو افلاطونیان است كه به حكمت اسماعیلی راه یافته است. مقالت دوم دربارۀخرد است كه مركز دو جهان است و یكی بودن آن با «امر»، «كلمه»، «علم» و «نفس امر» و نیز اساس بودن خرد. مقالت سوم در «خلق ثانی» كه همان نفس ونفس انسانی و ناطق بودن آن و متفكر بودن آن است. مقالت چهارم در «خلق ثالث» است كه همان طبیعت است. مقالت پنجم در «خلق رابع» و انواع است. مقالت ششم در«خلق خامس» است كه دربارۀ نبوت است و مقالت هفتم در «خلق سادس» است كه در بعث و برانگیختن است. 6. «الینابیع». این كتاب را كربن در مجموعهای به نام ایران و یمن یعنی سه رسالۀ اسماعیلی «الینابیع»، «رسالۀ المبدأ و المعاد» از حسین بن علی و «بعضی از تأویلات گلشن راز» با تصحیح و ترجمه و شرح فرانسوی در تهران (1961 م) منتشر كرده است. افزون بر این مصطفی غالب متن آن را در 1965 م با عنوان الطبقة الاولی! در بیروت به طبع رسانده است. مؤلف در مقدمه میگوید: من در این كتاب خود را به آنچه گذشتگان در كتابها آوردهاند، مشغول نخواهم داشت، بلكه بدانچه بر گردن ایشان از ایضاح و ارشاد خلق مانده است، پرداختهام، چنانكه آیندگان نیز آنچه از این بابت بر گردن ما مانده است، ادا خواهند كرد (ص 5). موضوع كتاب چنانكه كربن اصطلاح شیمیایی «ایزومرفیسم» را به كار برده است (مقدمه بر «ینابیع»، 6)، تشابه ینابیع با سرچشمههای طبیعی و روحانی است. این یك جهانشناسی عمیقی است كه اسماعیلیان ایرانی به آن پرداختهاند و تشابه عالم طبیعت و عالم ملكوت و جهان ائمه و «نطقاء» را با تأویل بیان كردهاند. كتاب مشتمل بر 40 «ینبوع» است و در آن از تشابه ادیان الهی و «اتفاق صلیب با شهادة» سخن گفته است (نک : ص 5- 8). در ینبوع 18 از «انّ مافی البشرا جزاؤه و جوهره من النفس الکلّیة» سخن رانده است (ص 46) که همان ایزومرفیسم در معنی كلامی و فلسفی آن است. در همین معنی در ینبوع 38 از «انّ للبشر عوداً الی ثواب ابدی» سخن گفته است (ص 87) كه وسعت جهانبینی و جهانشناسی اسماعیلیان و مخصوصاً ابویعقوب را مینمایاند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید