ابوهاشم، عبدالله
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 23 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225105/ابوهاشم،-عبدالله
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
6
ابن سعد (5 / 327- 328) ابوهاشم را صاحب علم و روایت خوانده و ضمن اینكه او را «قلیل الحدیث» دانسته، وی را توثیق نموده است، عجلی (ص 277) نیز وی را ثقه خوانده و ابن حبان در الثقات (7 / 2) از او نام برده است. با اینهمه زُهری، برادرش حسن را از او اوثق میدانست و بر این باور بود كه ابوهاشم از سبائیه پیروی میكند. حتی در روایتی دیگر از زهری، چنین ادعا شده كه ابوهاشم احادیث و گفتههای سبائیه را گرد میآورده است. از این رو گفتهاند كه بخاری در نقل حدیثی به روایت وی از پدرش از حضرت علی (ع)، برادرش حسن را نیز قرین وی كرده تا صحت روایت را تضمین كند (بخاری، التاریخ ... ، 3(1) / 187؛ ابنقیسرانی، 1 / 258؛ ابن عساكر، 7 / 482؛ ذهبی، سیر ... ، 4 / 129- 130). روایت مورد نظر، روایتی است به نقل از ابن شهاب زهری كه مضمون قسمتی از آن، چنین است كه رسول خدا (ص) در روز خیبر از «متعۀ نساء» نهی فرمود. این روایت مورد استناد علمای اهل سنت در تحریم متعه بوده است (مالك، 2 / 542؛ بخاری، صحیح، 7 / 21؛ مسلم، 4 / 135). اگر نسبت این روایت به ابوهاشم درست باشد، خود از گرایشهای وی حكایت دارد. ابوهاشم جز پدرش از صحابی دیگری نقل حدیث میكرد و علاوه بر زهری، كسانی چون عمرو بن دینار، سالم بن ابی الجعد و چنانكه گفتهاند محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و ابراهیم امام از وی روایت حدیث كردهاند ( ابنعساكر، 7 / 480، 482؛ ذهبی، تاریخ ... ، 4 / 20؛ ابنحجر، 6 / 16؛ نیز نك : اخبارالدولة، 173). ذهبی گفته است كه احادیث ابوهاشم با اسنادی عالی ضمن جزء بانیاسی روایت شده است (همان، 4 / 21). ابنحبان در مشاهیر علماء الامصار (ص 127) ابوهاشم را از عابدان مدینه و قراء اهل بیت دانسته است. ابوالفرج اصفهانی نیز او را شخصی دانشمند خوانده است (مقاتل، 126). ابن عبدالعزیز گفته است كه ابوهاشم به بسیاری از عقاید و مقالات و مذاهب آگاه بود (نك : ابنحجر، همانجا) كه البته گفتهای است غریب و شاید خلطی باشد میان وی و ابوهاشم جبائی، متكلم معتزلی (برای نقش وی در میان معتزلیان، نك : دنبالۀ مقاله).
گزارش منابع فرقهشناسی و ملل و نحل دربارۀ ابوهاشم و گروهها و فرقههایی كه به گونهای ادعای انتساب به وی و امات وی را داشتند، آشفته است. از این رو باید در پذیرش مطلق اینگونه گزارشها كه غرضهای مذهبی ـ سیاسی میتوانسته در شكلگیری آنها مؤثر بوده باشد، احتیاط را از یاد نبرد. گزارش سعد بن عبدالله اشعری در المقالات و الفرق كه شباهت بسیاری با اطلاعات نوبختی در فرق الشیعه دارد، از اهمیت بیشتری برخوردار است، ازاینرو اساس این بخش از مقاله بر نوشتۀ سعد بن عبدالله اشعری استوار شده است. در میان گروههای كیسانیه، كسانی بر مرگ محمد بن حنفیه باور داشتند و امامت را پس از وی حق فرزندش ابوهاشم میداشتند، ولی آنگاه كه ابوهاشم وفات كرد، اینان چندین دسته شدند. جز این گروهها، ظاهراً برخی كیسانیان نیز كه به مرگ محمد بن حنفیه اعتقاد نداشتند، ابوهاشم را خلیفه و جانشین او در امامت میدانستند و به وی دلبستگی داشتند. در اینجا به بررسی عقاید این گروهها میپردازیم:1. گروهی بر این اعتقاد بودند كه ابوهاشم امامت را به برادر خود علی بن محمد بن حنفیه سپرد و به او وصیت كرد. اینان بر این باور بودند كه گروهی كه امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را پس از ابوهاشم مطرح میكنند (نك : دنبالۀ مقاله)، میان این دو خلط كردهاند. همچنین معتقد بودند كه علی بن محمد به پسرش حسن و او به فرزندش علی و علی به فرزندش حسن وصیت كرد و اینان یكی پس از دیگری امام بودند. این گروه همچنین اعتقاد داشتند كه امامت همواره در فرزندان محمد بن حنفیه باقی میماند و از آنان بیرون نمیرود. نیز معتقد بودند كه اولاد محمد بن حنیفه، قائم مهدی ظهور میكند. سعد اشعری گفته است كه اینان«كیسانیۀ خُلص» بودند و به مختاریه(؟) نیز شهرت داشتند. با این حال همو میافزاید كه گروهی از اینان بر این باور بودند كه پس از حسن (آخرین شخصی كه از وی نام برده شد) كسی وصی او نیست و امامت منقطع میشود تا محمد بن حنفیه باز گردد و اوست قائم مهدی (ص 38- 39؛ نوبختی، 28- 29). گزارش سعد اشعری دربارۀ كیسانیۀ خلص توسط ابوحاتم رازی (ص 297)، قاضی نعمان (شرح ... ، 3 / 316)، قلهاتی (ص 276) و شهرستانی (1 / 151) تأیید میشود. با اینهمه، ابوالقاسم بلخی (نك : قاضی عبدالجبار، المغنی، 20(2) / 178)، ابوالحسن علی اشعری (ص 20-21) و نشوان حمیری (ص 160) به نقل از گروهی از كیسانیان آوردهاند كه ابوهاشم پسر برادرش را كه به حسن شهرت داشت، وصی خود كرد و او نیز به پسرش علی وصیت كرد، لیكن هنگامی كه علی وفات كرد، از خود پسری بر جای نگذاشت و امامت منقطع شد. از این رو اینان منتظر رجعت محمد ابن حنفیه بودند و اعتقاد داشتند كه او باز میگردد و مالك زمین میشود و بدین جهت تا بازگشت وی، امامی نخواهند داشت (نیز نك : قلهاتی، شهرستانی، همانجاها، كه در كنار كسانی كه به امامت برادر ابوهاشم پس از وی باور داشتند، از گروه اخیر نیز نام میبرند). 2. گروهی پس از ابوهاشم به وصایت و امامت عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر طیار ــ از قیامكنندگان اواخر دورۀ اموی كه به دست ابومسلم كشته شد (نك : ه د، عبدالله بن معـاویه) ــ معتقد شدند و گفتند از آنجا كه وی در هنگام مرگ ابوهاشم، كودكی پیش نبود، ابوهاشم «وصیت» را به صالح بن مُدرك سپرد و از وی خواست كه آن را در هنگامی كه عبدالله بالغ شود، بدو سپارد. سپس عبدالله به عنوان امام، وصی ابوهاشم شد. اینان معتقد بودند آن روح الهی كه در تمامی انبیا تا حضرت محمد (ص)، یكی پس از دیگری حلول كرده و از نبی اكرم به حضرت علی (ع) و پس از آن در محمد حنفیه و سپس ابوهاشم حلول نموده، حال در عبدالله بن معاویه حلول كرده است (اشعری، سعد، 39، 42؛ نیز نك : مسائل الامامة، 30، 37؛ نوبختی، 29-30؛ ابوحاتم، 298؛ قاضی نعمان، الارجوزة ... ، 232، شرح، همانجا).3. گروهی بر این باور بودند كه ابوهاشم به امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس وصیت كرد و چون در آن هنگام محمد كودك بود، وصیت را به پدرش علی بن عبدالله سپرد و از وی خواست كه چون محمد بالغ شد، آن را به او تحویل دهد. این گزارش با گزارش مربوط به عبدالله بن معاویه شباهت دارد و دور نیست كه یكی براساس دیگری ساخته شده باشد. جالب اینكه به گزارش سعد اشعری، پیروان عبدالله ابن معاویه و محمد بن علی بن عبدالله در وصیت ابوهاشم با یكدیگر به منازعه پرداختند، پس به شخصی بزرگ از میانشان به نام ابوریاح (با ریاح براساس برخی منابع دیگر) داوری بردند و او چنانكه گفته شده، مدعی شد كه همانا ابوهاشم به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس وصیت كرده است. ازاینرو گروه بسیاری از پیروان عبدالله بن معاویه به امامت محمد بن علی گراییدند (ص 39-40؛ نیز نك : مسائل الامامة، 30؛ نوبختی، ابوحاتم، همانجاها؛ اشعری، ابوالحسن، 21؛ قاضی نعمان، الارجوزة، 234، 235، شرح، 3 / 317؛ قاضی عبدالجبار، همان، 20(2) / 177). 4. گروهی دیگر پس از ابوهاشم به امامت شخصی به نام عبدالله بن عمرو بن حرب كِنْدی معتقد شدند. چنانكه سعد بن عبدالله اشعری یاد میكند، این گروه معروف به حربیه بودند كه در كتابهای فرقهشناسی، شناخته شده هستند. اینان قائل به تناسخ بودند و گمان میبردند كه امامت برای علی (ع)، سپس حسن (ع)، آنگاه برای حسین (ع) و پس از آن برای محمد حنفیه ثابت است و در نظر آنان روح خداوند در پیامبر (ص) و سپس در هر یك از افراد یاد شده، حلول كرده و پس از محمد حنفیه، در فرزندش ابوهاشم حلول كرده است. اینان بر این باور بودند كه روح ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بن حرب حلول كرده و تا آن هنگام كه محمد حنفیه خروج كند، او امام است. این گروه، امامت را از آنجا حق عبدالله بن عمرو میدانستند كه بنابر نظر آنان خود ابوهاشم به عبدالله وصیت كرده بوده است (اشعری، سعد، 26- 27 35؛ نیز نك : اشعری، ابوالحسن، 6، 22؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، 20(2) / 178؛ بغدادی، 149). بنا بر گزارش سعد اشعری، برخی پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب، آنگاه كه با ادعای امامت و وصایت ابوهاشم از سوی عبدالله روبهرو شدند. او را تكذیب كردند و به امامت عبدالله بن معاویه گراییدند (ص 40). این گزارش توسط ابوالقاسم بلخی (نك : قاضی عبدالجبار، همانجا)، ابوالحسن اشعری (همانجا) و شهرستانی (1 / 151) نیز تایید میشود. براساس این گزارشها، حربیه كه بر كذب ادعای عبدالله بن عمرو بن حرب واقف شدند، نزد عبدالله بن معاویه رفتند و او آنان را به امامت خود خواند و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند. از اینجاست كه مؤلف مسائل الامامه (همانجا) آنگاه كه از پیروان عبدالله بن معاویه در میان كیسانیه سخن میگوید، آنان را حربیه میخواند. با این وصف گزارش او دربارۀ پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب و عبدالله بن معاویه چندان با گزارش منابع یاد شده، سازگاری ندارد (نك : ص 37). از سویی دیگر چنانكه از گفتۀ سعد اشعری (ص 27) برمیآید، پیروان عبدالله بن عمرو بن حب به خروج محمد حنفیه باور داشتند و این میرساند كه اینان اعتقادی به مرگ محمد حنفیه نداشتند، در حالی كه گزارش تمامی منابع دیگر چون ابوالقاسم بلخی (نك : قاضی عبدالجبار، همانجا) و ابوالحسن اشعری (همانجا) حكایت از این دارد كه پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب را عقیده چنین بود كه محمد حنفیه وفات كرده و ابوهاشم پس از مرگ محمد به منصب امامت دست یافته است. 5. گروه دیگر به بیانیه شهرت دارند و آنان از غالیان مشهور شیعی بوده، به شخصی به نام بیان بن سمعان نَهدی وابستگی داشتند، بنابر گزارشی كه سعد بن عبدالله اشعری از گروهی از آنان به دست داده، آنان به امامت ابوهاشم پس از پدرش كه به نظر آنان غیبت كرده بود، باور داشتند و معتقد بودند كه ابوهاشم نه به عنوان خلیفۀ محمد پس از مرگش، كه به صورت جانشین او در غیبت محمد، منصب وصایت را بر عهده دارد، اینان بر این اعتقاد بودندكه كه هرگاه ابوهاشم وفات كند، امامت به اصلش، یعنی محمد حنفیه، باز میگردد. در واقع در این نظرگاه، ابوهاشم به عنوان «امام صامت» در هنگام غیبت «امام ناطق» نگاهدار ودیعۀ امامت است؛ اما سعد اشعری این عقیده را به پیروان ابوعمره از مختاریه منسوب میدارد (نك : ص 23). در عین حال همو گزارش میكند كه بیان بن سمعان خود مدعی بود كه ابوهاشم به او وصیت كرده است و از این رو گروهی از كیسانیان به او گرویدند و امامت وی را پذیرفتند (ص 34-35). ظاهراً این بخش از گزارش سعد اشعری صحیحتر مینماید، چرا كه منابع دیگر نیز آن را تایید میكنند (نك : سطور بعد). همچنین وی میگوید كه گروهی از بیانیه، چنین باور داشتند كه قائم مهدی، همان ابوهاشم است كه وفات كرد، اما بازمیگردد و قیام میكند و زمین را مالك میشود. اینان معتقد بودند كه ابوهاشم، بیان بن سمعان را به عنوان نبی شناساند و چنین عقیده داشتند كه بیان پس از وفات ابوهاشم ادعای نبوت كرد (ص 37). اگر این گزارش صحیح باشد، نشان میدهد كه براساس آنچه پیشتر گفته شد، میان دو گروه از بیانیه كه پیوند استواری با كیسانیه داشتهاند، دربارۀ مهدویت محمد حنفیه و ابوهاشم اختلاف ایجاد شد؛ گروهی به مهدویت محمد حنفیه باور داشتند و امات را در ابوهاشم به عنوان خلافت در زمان غیبت محمد میپنداشتند. اینكه این گروه برای بیان چه نقشی قائل بودند، دانسته نیست، ولی میبایست به نوعی از خلافت و جانشینی بیان پس از ابوهاشم باور میداشتند. در مقابل گروهی دیگر مهدویت را از آن ابوهاشم میدانستند و با این حال به مرگ وی حکم میکردند و چنین میپنداشتند كه او رجعت و قیام خواهد كرد. این گروه به تصریح سعد اشعری (همانجا) بیان بن سمعان را به عنوان نبیی كه از سوی ابوهاشم تأیید شده است، قلمداد میکردند (نیز نک : نوبختی، 30؛ ابوحاتم، 297؛ قاضی نعمان، الارجوزة، 229-230). به هر صورت چنانکه پیشتر نیز گفته شد، بیان خود ادعای امامت و وصایت پس از مرگ ابوهاشم را داشته است و همچنین مدعی بوده كه روح ابوهاشم كه روح الهی است، در او حلول كرده است. منابع همچنین اظهار كردهاند كه معتقدان به این نظر، بر این باور بودهاند كه بیان حق وصیت به شخصی پس از خود را ندارد، چرا كه در نظر آنان امامت به اصل خود باز میگردد ( اشعری، ابوالحسن، 6، 23؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، 20(2) / 178؛ بغدادی، 27، 145؛ شهرستانی، 1 / 152). این گروه را ظاهراً باید جدا از دو گروهی كه اشاره شد، دانست و همگی آنان را وابسته به كیسانیه به شمار آورد. 6. گروهی دیگر امامت را پس از ابوهاشم حق مسلم علی بن حسین، زین العابدین (ع) میدانستند و آن حضرت را جانشین ابوهاشم در امر امامت میپنداشتند (اشعری، سعد، 35؛ اشعری، ابوالحسن، همانجا؛ قاضی عبدالجبار، همانجا، حمیری، 161). گفتهاند كه مغیریه (ه م) نیز چنین اعتقـادی داشتند (نك : قـاضی نعمان، الارجوزة، 221-222). درحالیكه اساساً گروهی از كیسانیه پس از مرگ محمد حنفیه، امامت را حق علی بن حسین زینالعابدین (ع) میدانستند (قاضی، عبدالجبار، همان، 20(2) / 177؛ بغدادی، 27). در مقابل گروههایی كه به مرگ ابوهاشم حكم میكردند، گروهی هم بودند كه گمان میبردند روح محمد حنفیه در ابوهاشم حلول كرده و او نمرده است و آن كس كه در جبل رَضْوی پنهان است، هموست و نه پدرش محمد حنفیه، و اوست كه مالك زمین میشود و به كیفر آنكه نزد عبدالملك بن مروان رفته بوده (نك : بخش اول مقاله)، در جبل رضوی گرفتار آمده است (اشعری، سعد، 27؛ نوبختی، 28). دربارۀ عقاید غلوآمیزی كه از ابوهاشم در میان برخی پیروانش (نك : دنبالۀ مقاله) وجود داشته، گزارش شهرستانی (1 / 150-151) چنین است: «از آنجا ابوهاشم پس از محمد حنفیه، به امامت دست یافت كه محمد اسرار علوم را به او آموخت و او را به ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آشنا ساخت»، اینان بر این باور بودند كه «برای هر ظاهری باطنی است و برای هر شخصی روحی است و برای هر مثالی كه در این عالم است، حقیقتی در عالم دیگر هست و حقیقتاً انسان جامع جمیع اسرار و حكمتهاست و علم بدان را حضرت علی (ع) به فرزندش محمد حنفیه و او به ابوهاشم آموخته است و هر آن كس كه صاحب این علم باشد، امامت حق او خواهد بود». شهرستانی این اقوال را به هاشمیه (كه در نظر او كسانیند كه امامت را پس از محمد حنفیه، حق ابوهاشم میدانند) منسوب كرده است. ظاهراً مراد از هاشمیه را در عبارت شهرستانی باید همان «هاشمیۀ خالصه» در تعبیر سعد اشعری (ص 38) دانست. به نظر سعد اشعری اینان قائل به مرگ محمد حنفیه بودند و ابوهاشم را پس از او امام میپنداشتند و امامت را پس از ابوهاشم از آن فرزندانش میدانستند و بر این باور بودندكه او مردگان را زنده میكند، ولی از نحوۀ تعبیر سعد اشعری و نیز شهرستانی (همانجاها) چنین برمیآید كه اینان پیروان نخستین ابوهاشم در زمان حیات وی بودند كه پس از مرگ او به دستههای مختلف منقسم شدند. اینكه آیا ابوهاشم خود مدعی چنین مقاماتی برای خود بوده، یا اینكه پیروانش به غلو وی را صاحب چنین میپنداشتهاند، دانسته نیست؛ لیكن دست كم قسمتی از اینگونه دعاوی را مربوط به آیندگان میتوان دانست. وداد قاضی (ص 199-201) چنین فرض كرده كه نه تنها ابوهاشم مدعی مقامات باطنی برای خود نبوده، كه حتی منصب امامت را نیز بر خود روا نمیدانسته است. همچنین به نظر میرسدكه نداشتن فرزند پسر، ابوهاشم را در وضعی قرار داد تا شخصیتهای مختلف ادعای وصایت وی را به عنوان امام و جانشین وی داشته باشند و به گونههای مختلف عقایدی را به او منسوب دارند. به هر حال نظر وداد قاضی را در اینكه ابوهاشم مدعی امانت نبوده، نمیتوان پذیرفت، زیرا مطالعۀ تاریخ زندگی وی و نیز گزارشهای منابع مختلف خلاف آن را نشان میدهد (نیز نك : ادریس، 4 / 246). هالم در كتاب «گنوستیسیسم اسلامی» به بررسی عقاید فرقههای گوناگونی كیسانی و عقاید غالیانۀ آنان پرداخته است (ص 43-83). دربارۀ جایگاه ابوهاشم در میان معتزله، باید گفت كه بنا به ادعای مؤلفان و علمای معتزله، واصل بن عطا، بنیانگذار اعتزال، تعلیمات خود را از ابوهاشم اخذ كرده بوده است. در برخی روایات چنین آمده كه وی افزون بر آنكه نزد محمد حنفیه تحصیل كرده بود، از ابوهاشم نیز تعلیماتی را فرا گرفته بود. اینان چنین آوردهاند كه از آنجا كه واصل دایی ابوهاشم بود، به همراه ابوهاشم نزد محمد تحصیل میكرد. گفتهاند كه پس از مرگ محمد، واصل مدتی طولانی نزد ابوهاشم رفت و آمد داشته است. از این رو ابوهاشم را جزء معتزلیان و در شمار طبقۀ سوم آنان قرار دادهاند. طرفه اینكه برادرش حسن را نیز كه افكار ارجائی داشت، جزء همین طبقه از معتزلیان به شمار آوردهاند. به گفتۀ قاضی عبدالجبار، در علم و فضل ابوهاشم همین بس كه گفته شود واصل از روی اخذ علم كرده است؛ همو میگوید آنچه واصل آنچه واصل گفته، چونان كتابی است كه مؤلفش را میبایست ابوهاشم فرض كرد. ابن مرتضی، عمرو بن عبید را نیز جزء شاگردان ابوهاشم دانسته است. گفتهاند كه محمد بن علی بن عبدالله بن عباس نیز از ابوهاشم اخذ دانش كرده و از همین رو قاضی عبدالجبار او را در شمار معتزله قلمداد كرده است. برخی مؤلفان غیر معتزلی نیز ابوهاشم را «صاحب المعتزله» خواندهاند (ابوالقاسم بلخی، 64، 68، 75، 90؛ ابنندیم، 202؛ قاضی عبدالجبار، شرح ... ، 137- 138، «طبقات ... »، 164، 214-215، 226، 227، 234، المغنی، 20(2) / 137؛ شهرستانی، 1 / 49؛ حمیری، 206؛ فخرالدین رازی، 180-181؛ ابوطالب مروزی، 166؛ ابن ابی الحدید، 1 / 17، 6 / 371، 15 / 274؛ ابن مرتضی، 125-126)، لیكن به نظر نمیرسد كه ابوهاشم نقشی واقعی در ایجاد زمینههای فكری واصل برعهده داشته باشد و بیشتر میباید این سند معتزلی را نمادین فرض كرد (نیز نك : مادلونگ، 31-35؛ قاضی، 301-304).
ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1378 ق / 1959 م؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن جوزی، یوسف، تذكرة خواص الامة، نجف، 1369 ق؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دكن، 1399 ق / 1979 م؛ همو، مشاهیر علماء الامصار، به كوشش فلایشهامر، قاهره، 1379 ق / 1955 م؛ ابن حبیب، محمد، «اسماء المغتالین»، نوادر المخطوطات ( المجموعة السادسة)، به كوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1374 ق / 1954 م؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دكن، 1326 ق؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر؛ ابن طقطقی، محمد، الفخری، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ ابن عبدریه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1393 ق / 1973 م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینة، دمشق، ج 7، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز، ج 38، به كوشش سكینه شهابی، دمشق، 1407 ق / 1987 م؛ ابنعنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف، 1380 ق / 1961 م؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960 م؛ ابن قیسرانی، محمد، الجمع بین كتابی ... ، حیدرآباد دكن، 1323 ق؛ ابن مرتضی، احمد، المنیة و الامل فی شرح الملل و النحل، به كوشش محمد جواد مشكور، دمشق، 1399 ق / 1979 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوحاتم رازی، احمد، «الزینة»، ج 3، همراه الغلو و الفرق الغالیۀ عبدالله سلوم سامرائی، بغداد، 1392 ق / 1972 م؛ ابوطالب مروزی، اسماعیل، الفخری، به كوشش مهدی رجایی، قم، 1409 ق؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بولاق، 1285 ق؛ همو ، مقاتل الطالبیین، به كوشش سید احمد صقر، قاهره، 1368 ق / 1949 م؛ ابوالقاسم بلخی، «ذكر المعتزلة»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس / الجزایر، 1406 ق / 1986 م؛ ابونصر بخاری، سهل، سرالسلسلة العلویة، نجف، 1381 ق / 1962 م؛ اخبارالدولة العباسیة، به كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، 1971 م؛ ادریس، عمادالدین قرشی، عیون الاخبار، به كوشش مصطفی غالب، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ اشعری، ابوالحسن علی، مقالات الاسلامیین، به كوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1400 ق / 1980 م؛ اشعری، سعد، المقالات و الفرق، به كوشش محمدجوا مشكور، تهران، 1963 م؛ بخاری، محمد، التاریخ الكبیر، حیدرآباد دكن، 1390 ق / 1970 م؛ همو، صحیح، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج 3، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ همو، همان، به كوشش محمد باقرمحمودی، بیروت، 1397 ق / 1977 م، ج 4(2)، به كوشش ماكس شلوسینگر، بیتالمقدس، 1938 م؛ بیهقی، علی، لباب الانساب، به كوشش مهدی رجایی، قم، 1401 ق؛ حمیری، نشوان، الحور العین، به كوشش كمال مصطفی، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به كوشش سهیل زكار، دمشق، 1968 م؛ همو، الطبقات، به كوشش سهیل زكار، دمشق، 1966 م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1959 م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، قاهره، 1369 م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و مأمون صاغرچی، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ زبیری، مصعب، نسب قریش، به كوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1953 م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به كوشش محمد سید كیلانی، قاهره، 1387 ق / 1967 م؛ صفدی، خلیل، الوفی بالوفیات، به كوشش برند رادكه، ویسبادن، 1399 ق / 1979 م؛ طبری، تاریخ؛ عجلی، احمد، تاریخ الثقات، به كوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، 1405 ق / 1984 م؛ فخرالدین رازی، الشجرة المباركة، به كوشش مهدی رجایی، قم، 1409 ق؛ قاضی، وداد، الكیسانیة فی التاریخ و الادب، بیروت، 1974 م؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، به كوشش عبدالكریم عثمان، قاهره، 1384 ق / 1965 م؛ همو،«طبقات المعتزلة»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس / الجزایر، 1406 ق / 1986 م؛ همو، المغنی، به كوشش عبدالحلیم محمود و دیگران، قاهره، الدار المصریة للتألیف و الترجمه؛ قاضی نعمان، الارجوزة المختارة، به كوشش یوناوالا، مونترآل، 1970 م؛ همو، شرح الاخبار، به كوشش محمد حسینی جلالی، قم، 1412 ق؛ قرآن مجید؛ قلهاتی، محمد، الفرق الاسلامیة من خلال الكشف و البیان، به كوشش محمد بن عبدالجلیل، تونس، 1984 م؛ كشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به كوشش حسن مصطفوی، مشهد، 1348 ش؛ مالك بن انس، الموطأ، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، 1406 ق / 1985 م؛ مروان بن ابی حفصه، شعر، به کوشش حسین عطوان ، قاهره، 1982 م؛ مزی، یوسف، تهذیب الكمال، به كوشش بشار عواد معروف، بیروت، 1412 ق / 1992 م؛ مسائل الامامة، منسوب به ناشئ اكبر، به كوشش یوزف فان اس، بیروت، 1971 م؛ مسعودی، علی، التنبیه والاشراف، به كوشش دخویه، لیدن، 1983 م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش شارل پلا، بیروت، 1965 م؛ مسلم بن حجاج، صحیح، قاهره، مكتبة محمدعلی صبیح و اولاده؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1916 م؛ نوبختی، حسن، فرق الشیعة، به كوشش ریتر، استانبول، 1913 م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1379 ق / 1960 م؛ نیز:
GAS; Halm, H., Die islamische Gnosis, München, 1982; Iranica; Madelung, W., Der Imam al-Qasim ibn Ibrahim, Berlin, 1965.
حسن انصاری
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید