حاج سیاح
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 26 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224805/حاج-سیاح
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
19
حاجْ سَیّاح (1252-1344ق (1304ش) / 1836-1925م)، میرزا محمدعلی (ولیالله) محلاتی، روشنفکر، سیاح و سفرنامهنویس دورۀ قاجار که به واسطۀ سیاحت در بیشتر نقاط دنیا و نیز ارتباط نزدیک با رجال دربارِ قاجار و همچنین روشنفکران و اصلاحطلبان آن دوره، از جایگاهی ویژه در تاریخ روشنفکری و اندیشۀ سیاسی ایران در سدۀ 13ق / 19م برخوردار است.حاج سیاح صاحب دو اثر است: 1. سفرنامه. 2. خاطرات. این آثار قسمت اعظمِ حوادث زندگی وی را روایت میکنند. اگرچه مؤلف در این آثار بهبرخی از حوادث زندگی خود اشاره نداشته، و یا آنها را به گونهای دیگر بیان کرده است، حوادثی مانند تعلق فکری و تشکیلاتی وی به محافل فراماسونری و فراموشخانه در تهران، و علتِ نزدیک شدنش به دستگاه ظلالسلطان و پناهگرفتن وی در سفارت آمریکا در تهران؛ با این همه، آثار یادشده، مهمترین و مستندترین منابعی هستند که میتوان با استفاده از آنها از زندگی، سیاحت و اندیشۀ حاجسیاح آگاهی یافت. بر پایۀ این آثار، زندگی حاج سیاح به 3 دوره تقسیم میگردد:
(1252-1276ق / 1836- 1859م)، یا مرحلۀ آغازین زندگی حاجسیاح که شامل 24 سال است و میتوان این دوره را، دورۀ قبل از سیاحت نامید. این دوره از تولد او در محلات آغاز میگردد و تا شروع سیاحتش از روستای مُهاجران در عراق عجم پایان میگیرد.او فرزند محمدرضا و نوادۀ محمدباقر محلاتی بود (حاجسیاح، سفرنامه، 25، خاطرات، 5). وی یکبار نام خود را ولیالله گفته است ( سفرنامه، 41)، نامی که صدر (ص 47) نیز آن را تکرار کرده است. او در خانوادهای فرهنگی و دوستدار علم و ادب به دنیا آمد. در آغاز جوانی برای تحصیل راهی اصفهان و تهران شد. در اصفهان در مدرسۀ صدر درس خواند و در تهران با همشهریان خودش ازجمله، سرتیپ علینقیخان کزازی نیز ارتباط داشت. حاجی با کمک مالی عمویش، ملا محمدصادق، که مالکِ روستای «مهاجران سفلى» بود، از تهران راهی نجف و کربلا شد و در کنار طلبههایی که از مناطق مختلف، ازجمله آذربایجان، قفقاز و هند آمده بودند، از محضر عالمان دورۀ خودش بهرهها برد و بر اثر مؤانست و مجالست با آن طلاب، جهانبینی علمی و اجتماعی خود را شکل داد.حاجسیاح در 23 سالگی به محلات بازگشت. بنا به خواستِ پدرش در پنجشنبه 5 صفر 1276ق / 4 سپتامبر 1859م، نزد عموی خـود ــ کـه در مهـاجران بـهسر میبرد ــ رفت. عمویش وی را برای ادامۀ تحصیل به سلطانآباد فرستاد. حاجی حدود 9 ماه بعد، یعنی در ماه شوال به مهاجران بازگشت. عمو بر آن شد دخترش را به عقد وی در آورد و هر دو را نیز تحت تکفل خود بگیرد. حاجی که تصمیم عمویش را به معنی «عجز وی از ادارۀ امر خود» میدانست، و از طرفی ازدواج را با توقف در یکجا و بیخبری از هر جا و هر چیز برابر میشمرد، تصمیمگرفت از مهاجران خارج شود و «بدون اطلاع احدی»، سیاحت خود را آغاز کند؛ پس در شب سهشنبه 22 ماه شوال از مهاجران خارج شد و برای نجات از «غرقاب جهل» و دستیابی به «سرمایۀ علم»، قدم در مسیری 18ساله گذاشت (حاجسیاح، سفرنامه، 29، 32، 38، 60، خاطرات، 5، 240؛ سیاح، 1-2).
(1276-1294ق / 1859-1877م)، یا مرحلۀ میانی زندگی حاجسیاح که 18 سال به درازا کشید. این دوره از خروج حاجسیاح از مهاجران آغاز میگردد و با ورود او به بمبئی پایان میگیرد. او «در لباس اهل علم» سفر خود را آغاز کرد (حاجسیاح، سفرنامه، 26- 29؛ سیاح، 2). نخستین مقصدش همدان بود. از آنجا راهی آذربایجان شد. در تبریز با ارسال پیامی جعلی به خانوادهاش، وانمود کرد که «بین راه زنجان به تبریز به مرض قولنج» درگذشته است. در همین شهر عمامۀ خود را با کلاهی ارزان تعویض کرد و آمادۀ خروج از ایران شد (حاجسیاح، همان، 27، 36، 41، 42). خروج او از شمال غرب صورت گرفت. از آن منطقه وارد قفقاز شد. مسیر حرکت حاجی به سوی اروپای غربی بود. او دو بار در این مسیر سیر کرد: بار نخست از نخجوان وارد ارمنستان و گرجستان شد و پس از خروج از قفقاز به عثمانی رفت و از آنجا وارد اروپا شد و پس از طی این قاره وارد انگلیس گردید و در بازگشت بار دیگر به عثمانی مراجعت کرد. حاجی برای دیدار مجدد از اروپا، قلمرو روسیه را بهعنوان نخستین منزل برگزید و پس از طی مسیری تقریباً متفاوت با مسیر اول بار دیگر به انگلیس، ایرلند و اسکاتلند رسید و سفر اروپـایـی خـود را در شهر تـوروس بـه پایان بـرد (نک : همان، سراسر اثر).حاجی در طول سفر، آنچه را میدید، میشنید و یا ماجراهایی را که با آنها روبهرو میشد، ثبت میکرد (همان، 295، 310، 311، 411، 529). او یادداشتهای خود را «روزنامه» (همان، 86، 249، 445)، یا «سیاحتنامه» (همان، 225، 241، 253)، و خود را «اخبارنویس» (همان، 405، 411) مینامید. این سفرنامه از لحاظ ساختار نثر فارسی و نیز چگونگی نگاه یک روشنفکر ایرانی به فرهنگ و تمدن اروپا در سدۀ 19م دارای ویژگیهایی قابل توجه است. حضور حاجی در شهرها و کشورهای مختلف اروپایی، تبدیل به فرصتی نیکو برای او شد تا «از دولتِ مسافرت، چند زبان» بیاموزد. او هنوز از ایران خارج نشده بود و در مناطق کردنشین و ترکزبان بهسر میبرد که به «عیوب» خود در «ندانستن زبان» پی برد و کوشید «زبان ندانی» خود را برای ارتباط نزدیکتر با مردم، رفع کند (همان، 30، 40-42، 44، 345). در نخستین گام، و زمانی که در تفلیس بهسر میبرد، شروع به یادگیری زبانهای ارمنی، ترکی و روسی کرد و در مقابل، به معلم خود، زبان فارسی تعلیم داد (همان، 49-51، 61-62). وی در سفر دریایی به سوی استانبول، با مشاهدۀ مکالمۀ یک کاپیتان فرانسوی، «خیلی دلتنگ» شد «که چرا زبان فرانسه» نمیفهمد. پس در استانبول، در «خان والده»، محلۀ ایرانیان، سکونت گزید و در یک مدرسۀ فرانسوی به یادگیری این زبان و نیز ترکی استانبولی پرداخت (همان، 70، 71، 73-76). «در خاک نمسا [اتریش]، فی الجمله زبان نمساوی [آلمانی] را» آموخت و در برخی از شهرها مانندِ لوکزامبورگ، کلمار و مولهوز به تقویت آن پرداخت (همان، 83، 109، 230، 238، 239).او «که جزءِ اعظمِ لذتِ سیاحت را فهمیدن زبان» میدانست، در بدو ورود به لندن، احساس کرد نیاز شدیدی به دانستن زبان انگلیسی دارد و «زیاده از حد از نافهمی متأثر» است؛ پس «عزم آموختن» انگلیسی کرد و برای «شنیدن زبان و لغات مختلفه» به «تماشاخانههای ارزان» قیمت میرفت. او پس از مدتی آنقدر تبحریافت که «برای گفتوگو، معطلی» نداشت (همان، 194، 195، 197، 201، 202، 212، 213، 214، 218). حاجی سپس به یادگیریِ زبانهای ایتالیایی و یونانی روی آورد و به تقویت زبان روسی که پیشتر آموخته بود، پرداخت (همان، 272، 307، 318، 334، 335، 336، 340، 345).تسلط حاجی بر زبانهای مختلف شرقی و اروپایی، اطمینان خاطری بود تا او بهراحتی با معاریف، مشاهیر و برخی از سلاطین غربی ملاقات داشته باشد. شخصیتهایی مانند فتحعلی آخوندزاده در تفلیس، پادشاه بلژیک در بروکسل، شاه یونان گرگی یُس واسیلس در آتن، امپراتور روسیه الکساندر دوم در اودِسا، سلطان پروس کیلرم در برلین، و اولیسس گرانت رئیسجمهور آمریکا در واشنگتن (همان، 61، 63، 226-227، 322-323، 328-329، 461-462؛ نیز نک : قزوینی، 109؛ فردوسی، 557).زمانی که حاجسیاح سفر خود را آغاز کرد، تمام موجودی وی، «3 قرص نان و هزار دینار وجه نقد» بـود (نک : حاجسیاح، همان، 26). او برای رفع نیازهای خود، مجبور به تأمین هزینههای سفرش بود. حاجی از راههای مختلفی بدین مقصود دست یافت. نخستین درآمد حاجی در تفلیس، و از راهِ نوشتن نامه برای کارگران ایرانی بود که میخواستند نامههایی برای خانوادههایشان در ایران بفرستند (همان، 49). اوج افلاس حاجی در تفلیس بود، تا حدی که تا چند روز، چیزی برای سدّجوع نداشت (همان، 51-55). در همین شهر شخصی به نام همبارسون او را نجات داد و وی را به عنوان معلم زبان فارسی استخدام، و در کنار آن، به حروفچینی در یک چاپخانه مشغول کرد (همان، 55-65، نیز 57، 59). در شهر ونیز با یک ارمنی آشنا شد. او هزینههای سفر حاجی را تا لندن متقبل شد، به این شرط که حاجی مترجم وی باشد (همان، 112، 128، 134، 137، 142، 145، 188، 190، 191، 208-210). برخی از سلاطین اروپایی نیز در تأمین هزینههای حاجی مساعدت میکردند، ازجمله پادشاه بلژیک، شاه یونان و امپراتور روسیه (همان، 227، 325، 340، 341). زبان مادری او، و نیز تسلط بر زبانهای عربی، ترکی و نمساوی سبب گردید تا بهعنوان مترجم و گاهی هم بهعنوان متخصص خطوط شرقی در کتابخانهها مشغول بهکار گردد و دستمزدی هم دریافت کند (همان، 213، 413-414، 471-472، 501). حاجی زمانی که به استیصال میرسید، به فروش لوازم شخصی خود اقدام میکرد و یا به کارهایی مانند شعبدهبازی روی میآورد (همان، 399-402).حاج سیاح پس از سیاحت اروپا، در تاریخی نامشخص از بندر هاور در شمالغرب فرانسه به سوی آمریکا حرکت کرد و از طریق نیویورک وارد این کشور شد. او حدود 10 سال نقاط مختلف آمریکا را سیاحت کرد و بهطور مکرر با رئیسجمهور این کشور، اولیسس گرانت ملاقات کرد. با وجود آنکه گفته میشود نسخهای از سفرنامۀ آمریکایِ وی در دست چاپ است، ولی تاکنون بهچاپ نرسیده است. بدین علت از سیاحت حاجی در آمریکا اطلاعات چندانی در دست نیست. او سپس با مساعدت دولت آمریکا، به ژاپن، چین، برمه و سنگاپور رفت و در ژاپن، از همراهی یک ایرانی به نام حاج عبدالله بوشهری که 40 سال در آنجا اقامت داشت، برخوردار گردید (قزوینی، فردوسی، همانجاها).
(1294-1344ق (1304ش) / 1877-1925م)، یا مرحلۀ پایانی زندگی حاجسیاح که 48 سال به درازا کشید. این دوره از ورود او به بمبئی در 1294ق، آغاز میگردد و به مرگ وی در 1304ش در جعفرآباد شمیران پایان میپذیرد. این دوره از زندگی حاجی کاملاً با حوادث سیاسی روز و دربار قاجار گره خورده است. او در جمادیالآخر 1294، پس از 18 سال سیاحت در کشورهای اروپایی، آمریکا، ژاپن، چین، برمه و سنگاپور وارد بمبئی شد. در این زمان، آقاخان محلاتی، امام وقت اسماعیلیه، در این شهر اقامت داشت. حاجسیاح تصمیم به ملاقات با وی گرفت. این دیدار اگرچه برای او چندان خوشایند نبود، اما سبب گردید برخی از پیروان اسماعیلیه که از محلات به بمبئی آمده و درحضور آقاخان بودند، خبر سلامتی حاجی را به مادرش برسانند. مادر حاجی «مکتوب مؤثری به نحوِ التجاء به آقاخان» نوشت و از او خواست فرزندش را ترغیب کند به ایران بازگردد. آقاخان نامۀ مادر را به حاجی تحویل داد. او که ظاهراً تصمیمی برای بازگشت به ایران نداشت، با دیدن نامۀ مادر و اطلاع از فوت پدرش، دچار تحولی عاطفی گردید و «اندوه و گریه چنان بر» وی غلبه کرد که عزم خود را جزم ساخت تا به ایران و نزد مادر بازگردد (حاجسیاح، خاطرات، 5-7).او در 29 جمادی الآخر 1294، از بمبئی به راه افتاد و از راه کراچی، مسقط و بندرعباس، در 14 رجب همان سال از بندر بوشهر وارد ایران شد (همان، 7، 11). حاجسیاح در بدوِ ورود، وضعیت بوشهر را از لحاظ رفاه و آبادانی، آنچنان تأسفآور دید که اگر «شوق زیارت مادر» نبود، از همان بوشهر مراجعت میکرد (همان، 12). او از راه شیراز به اصفهان رفت و در این شهر با فرزند ناصرالدین شاه، مسعود میرزا ظلالسلطان حاکم اصفهان که پیشتر در استانبول با وی آشنا شده بود، ملاقات کرد. در این دیدار پایههای دوستی میان ایشان گذاشته شد (همان، 36-41)؛ ارتباطی که در سالهای بعد، سبب مشکلاتی برای حاجسیاح گردید (همان، 265-266). ارتباط میان حاجی و ظلالسلطان شهره بود و بسیاری اعتقاد داشتند انگیزۀ او از پیوند با ظلالسلطان، آن بود که وی تصور میکرد ظلالسلطان درصدد غلبه بر ناصرالدین شاه و قبضهکردن قدرت سلطنت در ایران است (نک : ناظمالاسلام، 1 / 108، 119، به نقل از میرزا رضا کرمانی؛ امینالدوله، 146؛ نیز محبوبی، 1 / 228- 229). شاید مشاهدۀ «املاک و عمارات» و قدرت ظلالسلطان در اصفهان و اطلاع از «ده میلیون نقد ... که به بانک انگلیسی» سپرده بود (نک : حاجسیاح، همان، 39، 40)، حاجی را به این تصور نزدیک کرده باشد. ارتباط میان آن دو تا بدان پایه بود که اعتمادالسلطنه (ص 675، 859)، حاجی را از مقربان و «فداییان ظلالسلطان» میشمرد. حاجی در 2 شوال از اصفهان خارج شد و از طریق کاشان راهی محلات گردید و در پانزدهم همین ماه پس از 18 سال، وارد شهر خود شد (حاجسیاح، همان، 46، 53، 57، 59-64).حاجسیاح 3 ماه در محلات اقامت گزید. او که تاب سکونت در یک محل را نداشت، مادرش را با این شروط که: 1. از ایران خارج نگردد، 2. دائماً برای او نامه بنویسد، 3. به محلات بازگردد؛ راضی ساخت به سیر و سفر خود ادامه دهد (همان، 61، 63-64). او در 27 ذیقعدۀ 1294 از محلات خارج شد و از طریق قم، راهی تهران گردید و در 3 ذیحجه وارد این شهر شد (همان، 64- 67). وی نخست به ملاقات میرزا ابوالحسن جلوه (ه م) فیلسوف مشهور سدۀ 13ق / 19م شتافت و بهواسطۀ او با شخصیتهایی چون معتمدالملک، نصیرالدوله و میرزا غلامرضا، از مبرزترین خوشنویسان این دوره همنشین شد و به محافلی راه یافت که در آن، «گفتوگو از علوم و معارف بود» (همان، 68، 69، 71، 74، 82). در همین جلسات، میرزا غلامرضا، سیاحتنامۀ حاجی را درخواست میکند تا «به خط خوش خود، آن را نسخه کند» (همان، 71؛ نیز در اینباره، نک : بختیار، 145-170). کمکم آوازۀ حضور حاجی در تهران پیچید، خبر ورودِ وی به دربار رسید و سرانجام ناصرالدین شاه آن را شنید. شاه که تجربۀ نخستین سفر خود به اروپا در 1290ق / 1873م را داشت، مشتاق دیدار حاجی شد، پس «امر به احضار» وی داد (حاجسیاح، همان، 72-73).پیش از ورود به دربار، معتمدالملک، و پیشتر از او، ظلالسلطان، به حاجسیاح «توصیه» کرده بودند که در ایران، از «نظم و عدل و ترقی و تمدن، حرفی» نگوید و بهویژه در حضور شاه از «آبادی و عدل و نظم فرنگستان و خرابی و بینظمی ایران، کلمهای» بر زبان نراند که «سبب اتهام و گرفتاری میشود» (همان، 37، 71). با اینهمه، حاجی در ملاقات با شاه، نتوانست «تقیه نموده و حق را پوشیده» دارد؛ پس عنان از کف بداد و دربارۀ «تنزل ارزش پول» ایران سخنها گفت. این ملاقات با طنز خُنکِ شاه و توصیف نازیبایی که او از حاجسیاح به عمل آورد و حاکی از ناخرسندی وی بود، به پایان رسید (همان، 73).بیپروایی حاجی در مقابل شاه، نکوهش دوستان وی ازجمله، نصیرالدوله و میرزا غلامرضا را ــ که نگران احوالات بعدی وی بودند ــ به همراه آورد. ایشان اعتقاد داشتند، شاه «بهجز کشتن و بریدن و زدن و غارتکردن، چیزی را طالب» نیست (همان، 74، 75، 78- 79). شاه با وجود حاضرجوابی حاجسیاح، تصمیم گرفت او را «خوب نگهداری» کند. اندکی بعد در محرم 1295 / ژانویۀ 1878، با تقاضای مکتوب اعتضادالسلطنه وزیر علوم، مبنی بر تعیین انعام و مستمری برای حاجی موافقت کرد و دستور داد تا «دویست تومان نقد، ... و سالیانه ششصد تومان از قرار ماهی پنجاه تومان» به او پرداخت گردد (همان، 82، 88). در این زمان، عمدۀ وقت حاجی به ملاقات با بزرگان تهران، اعم از رجال دربار یا اهل علم میگذشت (همان، 88- 98). اندکی بعد، ظلالسلطان نیز به تهران آمد؛ حاجی جلیس و همنشین او در این شهر گردید و در مجلس او با بسیاری از اهل علم و سیاست آشنا شد، ازجمله، حسنعلیخان گروسی و ملاعلی کنی (همان، 94).در همین ایام، شاه برای شکار عازم جاجرود بود. «امر کرده بود» حاجی نیز برای «تماشای شکار» با وی بدان منطقه برود. در همین سفر بار دیگر حاضرجوابی و بیپروایی حاجی دربارۀ ضرورتِ «رسیدگی به عرایض مردم»، شاه را مکدر ساخت و سبب گردید او را برای تماشای شکار با خود همراه نکند. این رفتار، البته بار دیگر ناصحانی مانند عضدالملک و اعتضادالسلطنه را برانگیخت تا برای چندمین بار به حاجی تذکر بدهند که «حرف صحیح و حق را نباید گفت» که عوارض دارد (همان، 98- 99، 101-102، 105).در همین زمان شاه آمادۀ سفر دوم خود به فرنگ میشد؛ حاجسیاح نیز به فکر آن افتاد سفری به برخی از شهرهای ایران داشته باشد. او در ربیع الآخر 1295 از تهران به سوی مشهد حرکت کرد. سپس با عبور از شهرهای سیستان، بم، کرمان، شیراز، یزد، اصفهان و محلات، در محرم 1296، پس از 9 ماه، به تهران بازگشت. او در اصفهان، میهمان ظلالسلطان بود (همان، 107- 199). زمانی که حاجی به تهران رسید، شاه نیز از سفر فرنگ بازگشته بود. او حاجی را احضار کرد و از چگونگی سفرش در ایران پرسید. حاجی که دیگر دریافته بود خلاف میل شاه نباید سخن بگوید، «بعضی مطالب را که مناسب وقت میدانست، به عرض رسانید» (همان، 199).پس از 7 ماه اقامت در تهران، حاجسیاح بار دیگر هوای سفر به خارج از ایران به سرش افتاد. او در رجب 1296 از راه رشت و بندر انزلی، وارد روسیه شد (همان، 202-212) و در مسکو به ملاقات برادرش، میرزا جعفر (پدر فاطمه سیاح) که در «معلمخانۀ السنۀ شرقیه معروف به انستیتو لازارف»، به تدریس زبان فارسی اشتغال داشت، رفت و در همین شهر، با ولیعهد، آلکساندر سوم ملاقات کرد (همان، 213)؛ سپس راهی سیاحت اروپا شد. او پس از دیدار از 75 شهر اروپایی که بیشتر آنها را قبلاً هم دیده بود، به استانبول رفت. گزارش حاجسیاح از سفر اخیر خود به اروپا در حد و اندازۀ چند سطر است، زیرا به گفتۀ خودش، گفتنیها را قبلاً در سفرنامۀ خود نوشته بود. او از آنجا به مکه رفت و پس از زیارت حرمین و گذشت 8 ماه، در ربیعالاول 1297 / فوریۀ 1879 به ایران بازگشت. حاجی در اوایل ماه رجب وارد تهران شد. او بلافاصله به دیدار شاه رفت که میخواست از مسیر سفر وی اطلاع یابد. در همین ملاقات، شاه از حاجی خواست به سیاحت خود پایان دهد و «عیال اختیار» کند. در این دیدار، حاجسیاح «با کمال سختی» از لحن سابق خود دوری جست و با تمجید از وضعیت جغرافیایی لرستان و خوزستان، شاه را متوجه ارزشهای کشاورزی و اقتصادی این دو ناحیه کرد (همان، 213-216، 237- 238). در این سال «فتنۀ شیخ عبیدالله در آذربایجان رخ داد». این حرکت با وجودی که «در حوزۀ فرمانفرمایی و حکمرانی ولیعهد مظفرالدین میرزا» بود، وی اطلاعی از آن نداشت. ناصرالدین شاه از «بیخبری ولیعهد و اتباعش» برآشفت و او را به تهران احضار کرد (همان، 238- 239).این زمان، با وجودی که حاجسیاح به دربار قاجار بسیار نزدیک شده بود، ولی ظاهراً نتوانسته بود درک درستی از روابط میان ارکان اصلی قدرت یعنی ناصرالدین شاه و 3 پسرش، مظفرالدینمیرزا، ظلالسلطان و کامرانمیرزا بهدست آورد. در این زمان، حاجی به توصیۀ شکوهالسلطنه، مادر مظفرالدین میرزا بر آن شد با استفاده از رابطۀ حسنۀ خود با ظلالسلطان، نِقار و کدورت میان وی و ولیعهد را برطرف سازد. او با ایجاد یک نامهنگاری دوطرفه میان مظفرالدین میرزا و ظلالسلطان، بدین امر موفق شد و هنگام سفر ظلالسلطان به تهران، این پیوند را با ملاقات حضوری آن دو استحکام بخشید. ناگفته نماند که تلاش حاجی، تکدر خاطر شاه را برانگیخت که مایل به رقابت میان پسرانش بر سر عنوان ولایتعهدی بود و «راضی نبود میان این 3 برادر الفت باشد» و نیز به دوستی میان ایشان تمایلی نداشت (همان، 240-242). البته از نظر کامرانمیرزا، «اصلاح میان ولیعهد و ظلالسلطان» یک نوع جسارت بود که حاجی مرتکب آن شده بود. بدین لحاظ اقدام حاجی، دشمنی و عداوت کامرانمیرزا را به همراه آورد که بعداً در جریان دستگیری حاجی خود را نشان داد (همان، 284، 286، 302-303).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید