جیلی، عبدالکریم
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 26 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224678/جیلی،-عبدالکریم
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
19
جیلی، عبدالکریم بن عفیفالدین ابراهیم بن عبدالکریم، ملقب به قطبالدین و نیز محییالدین ثانی (محرم 767- ح 832 ق / 1365- 1428م)، عارف پرآوازه و نویسندۀ پرتألیف که نام و شهرت او با مهمترین و معروفترین اثرش، یعنی الانسان الکامل فی معرفة الاواخر و الاوائل پیوند خورده است.
بهرغم اهمیت جیلی و جایگاه ویژهاش در تاریخ تصوف، و نقش مهم او در نشر و تعلیم معارف عرفانی، دانستههای ما دربارۀ زندگی و شرح احوال وی اندک و مبتنی بر گزارشهای پراکندهای است که در آثار خود او و نیز در آثار برخی از معاصرانش، ازجمله ابن اهدل (د 855 ق / 1451م) آمده است.جیلی در رسالۀ قاب قوسین، خویش را ربیعی ــ منسوب به ربیعةبننزار، از نوادگان حضرت اسماعیل (ع) (نک : یعقوبی، 1 / 278-280) ــ میخواند (نک : تـرجمان، 541؛ غنیمی، 11-13؛ عبدالفتاح، 13؛ اشرف امامی، 26- 27)، و شاید از همین رو ست که در الانسان الکامل (1 / 13) از نسبت خود با رسول اکرم (ص) سخن به میان میآورد (نک : غنیمی، 13؛ اشرف امامی، 27). افزون بر آن، او با عبارتِ «الکیلانی نسباً» به نسبت خویش با شیخ عبدالقادر گیلانی (د 561 ق / 1166م)، بنیانگذار سلسلۀ قادریه نیز اشاره میکند (لوث، 182؛ نیکلسن، 81) و ازاینرو، شهرت «جیلیِ» او یا بدین سبب، و یا چنانکه گلدسیهر میگوید (ص 46)، به دلیل انتساب او به روستای جیل ــ از توابع بغداد ــ است، که به گفتۀ صاحب معجم البلدان (یاقوت، 2 / 180)، محل سکونت مهاجران گیلانی بوده است که گویا در سدههای 5 و 6 ق / 11 و 12م به بغداد کوچیدند. نیاکان جیلی نیز در نیمۀ اول سدۀ 6 ق، از زمان شیخ عبدالقادر گیلانی به آنجا مهاجرت کردند؛ و باز به همین سبب، او خود را «بغدادی الاصل» خوانده است (حاجی خلیفه، 2 / 1525؛ ترجمان، همانجا؛ زیدان، 13-15؛ غنیمی، 11-12؛ زرکلی، 4 / 50؛ ریتر، 71؛ نیز نک : تادفی، 42 بب ؛ اشرف امامی، 26).پدر جیلی، عفیفالدین ابراهیم (د 790ق / 1388م) ــ که نخست در خـدمت امـرا و سلاطین بـود ــ پـس از گـرایش بـه زهـد و سیر و سلوک، احتمالاً در نیمۀ دوم سدۀ 8 ق / 14م به زبید یمن سفر کرد و به سلک ارادتمندان شیخ شرفالدین اسماعیل بن ابراهیم جبرتی (د 806 ق / 1403م)، عارف پرآوازۀ یمن پیوست و سپس به روستای ابیات حسین ــ از توابع زبید ــ رفت و سرانجام، در همانجا درگذشت (خزرجی، 2 / 206-207؛ غنیمی، 13-14؛ اشرف امامی، 27). به هر روی، جیلی چنانکه خود اشاره میکند، در محرم 767 / سپتامبر 1365، احتمالاً در زبید یمن، در خانوادهای اهل معرفت دیده به جهان گشود و در همانجا نشو و نما یافت.بنا بر گزارشی در کتاب شرح مشکلات الفتوحات المکیۀ جیلی (ص 181)، وی ظاهراً در ایام کودکی مادرش را از دست داد و تحت حمایت و تربیت زنی دیگر قرار گرفت (نک : همو، النادرات ... ، 99؛ نیز نک : زیـدان، 14-15؛ غنیمی، 14-17؛ ترجمان، 542؛ گلدسیهر، ریتر، همانجاها؛ اشرف امامی، 28). باز بنا بر گفتۀ خود او (همانجا)، وی از همان اوان کودکی به علو و تعالی و انس و الفت با محافل معنوی گرایش داشت و احتمالاً به همراه پدر، محضر روحانی شیخ اسماعیل جبرتی (ه م) را درک کرد.تاریخ دقیق و نحوۀ آشنایی او با جبرتی دانسته نیست و نخستین آگاهی ما دربارۀ سیر و سلوک او نزد شیخ، گزارشی است که او خود در الانسان الکامل (2 / 39) به دست میدهد. بر این اساس، وی در 779ق / 1377م، در 12 سالگی در محفل سماعی که با حضور جبرتی در منزل شهابالدین احمد بن ابیبکر ردّاد، معروف به ابن ردّاد (د 821 ق / 1418م)، بر پا بود، شرکت داشت و در آن مجلس در حین سماع و در حالتی روحانی، با استمداد از برکت معنوی شیخ از گرفتاری در عروج سِحراحمر ــ که آن را «بحر غزیر» و «معراج خسران و صراط شیطان» میخواند ــ رهایی یافت و به «معراج قویم» و عروج بر طریق رحمان و صراط مستقیم نایل آمد. او همچنین در جایی دیگر ( المناظر ... ، 261-262) در ضمن بحث از منظرِ «وَ اِنْ مِنْ شئ اِلّٰا عِنْدَنا خَزائنُه ... » (حجر، 15 / 21)، یعنی مقام کشف مفاتیح غیبِ به ودیعه نهاده شده در انسان کامل بر سالک، از وصول خود بدان منظر در 783ق / 1381م، در 16 سالگی سخن به میان میآورد (نک : غنیمی، 35-36؛ اشرف امامی، 31-32؛ برای برخی دیگر از احوال عرفانی جیلی، نک : الانسان... ، 2 / 68- 69، 74، 99 بب ، المناظر، 123، 200-201).به هر روی، با توجه به مطالب یاد شده، در مییابیم که جیلی نزد شیخ جبرتی ــ که با تجلیل و احترام بسیار از او نام میبرد ــ و از وی با القاب و عناوین بلندی چون «سید الاولیاء المحققین»، «قطب الکامل»، «محقق الفاضل»، «قطب الاکبر و الکبریت الاحمر» یاد میکند و خود را «عبد» او میخواند، به تهذیب نفس و سیر در عوالم معنوی و طی مقامات عرفانی پرداخت (نک : الکهف ... ، 49، الانسان، 2 / 39، 68- 69، 74، المناظر، 168- 169، نیز نک : غنیمی، همانجا؛ زیدان، 31-36؛ ترجمان، 556-560). وی همچنین در محلی به نام «اَنَفه»، شیخ جمالالدین محمد بن اسماعیل بن مکدّش (د 778 یا 798ق) را ــ که از او با عنوان «فقیه الاجل العارف» یاد میکند ــ زیارت کرد و از این دیدار که ظاهراً در آغاز سلوکش روی داد، بهرهها و برکات فراوان یافت (جیلی، همان، 259-260؛ نیز نک : غنیمی، 37- 38؛ زیدان، 29-30؛ ترجمان، 555؛ اشرفامامی، 36).افزون بر اینها، جیلی در مجلس شیخ جبرتی با بسیاری از بزرگان آشنایی و الفت یافت که مهمترین آنان عبارتاند از:1. ابن رداد (ه م)، قاضی القضاة یمن و خلیفۀ جبرتی که در 802 ق / 1400م، در مسجد شیخ جبرتی در زبید رسماً از جانب او اجازۀ ارشاد و خلافت یافت. جیلی وی را عالم ربانی میخواند و با احترام بسیار از او یاد میکند (نک : همان، 257؛ دجانی، 59-60؛ حبشی، 25-26؛ زیدان، 46- 48؛ ترجمان، 563؛ اشرف امامی، 38- 41).2. شیخ عمادالدین یحیی بن ابوالقاسم تونسی مغربی، که او را عارفی ربانی از نسل امام حسین (ع) میدانست و به درخواست همو کتاب الکهف و الرقیم را تدوین کرد (نک : الکهف، 10).3. فخرالدین ابوبکر بن محمد حکّاک (د 797ق / 1395م)، صوفی و شاعر پرآوازۀ یمنی، که جیلی در المناظر الالٰهیة (ص 206) از وی با عنوان «اخونا العارف، لسان المعارف» یاد کرده، و او را از طبقۀ «منظرالحضائر»، یعنی از جملۀ کسانی میداند که بهواسطۀ تجلیات الٰهی، آداب حضور به بارگاه الٰهی را میآموزند.دیگر معاشران او ایناناند: شیخ احمد حبایبی، که به همراه او در مجالس سماع در مسجد جبرتی شرکت میجست؛ فقیه حسن بن ابیالسرور؛ شیخ محمد بن ابیالقاسم مزجاجی (د 829 ق / 1426م)؛ شیخ احمد عبیدی (د 815 ق / 1412م)؛ شیخ عبدالله بن عمر المسن؛ شیخ قطبالدین مزاحم بن احمد بامزاحم؛ شیخ جمالالدین، ملقب به مجنون؛ شیخ محمد بن شریف؛ و شیخ محمد بن شافع. در برخی منابع متأخر نیز به دیدار او با خواجه بهاءالدین نقشبند (د 791ق / 1389م) ــ بنیانگذار سلسلۀ نقشبندیه ــ اشاره شده است که بـاتوجه بـه شواهد مـوجود محتمل بـه نظر نمیرسد (نک : همـان، 175، الکهف، 50، «النقطة»، 47- 48، مراتب ... ، 11؛ نیز حبشی، 78؛ زیدان، 44-46؛ ترجمان، 562-564؛ اشرفامامی، 36- 38).افزون بر آن، او با برخی دیگر از کاملان آن روزگار نیز مجالست داشت که از آنان تنها با القابی چون «اخ العارف»، «اخ الفقیه» و «رجل من اهل الله» یاد میکند ( المناظر، 200- 201، 247، «النقطة»، 47؛ غنیمی، 38- 39؛ اشرفامامی، 37). ابن اهدل (د 855ق / 1451م؛ ه م)، فقیه شافعی و متکلم اشعری یمن نیز مدتی ــ احتمالاً پس از 798ق / 1396م ــ در قریۀ ابیات حسین با جیلی حشر و نشر داشت، اما چنانکه ابن اهدل خود در کشف الغطا عن حقایق التوحید و الرد على ابن عربی (ص 214) میگوید، وقتی از ارادت جیلی به ابن عربی و اعتقاد او به وحدت وجود اطلاع یافت، از وی کناره گرفت و در شمار مخالفانش درآمد (نک : حبشی، 76-77؛ غنیمی، 17- 18؛ زیدان، 24-25؛ اشرف امامی، 28).جیلی بیشتر روزگار خویش را در یمن گذراند، اما پس از درگذشت پدرش، از 790ق / 1388م به بعد به سرزمینهای مختلف سفرکرد. او چنانکه خود در الانسان الکامل میگوید (2 / 53)، در 790ق / 1388م در شهر کوشی (کاشی) در نزدیکی بنارس بود و ظاهراً مطالبی را که در کتاب مراتب الوجود میآورد (ص 39)، گزارشی از همین سفر او ست. وی در آنجا با طایفهای از «براهمه» دیدارکرد که گیاهان و جانوران را دارای روح میدانستند و به همین سبب، از آزردن حیوانات و قطع درختان اجتناب میورزیدند. او احتمالاً در مسیر مسافرت به هند، به ایران نیز سفر کرد و شاید کتاب جنة المعارف و غایة المرید و العارف را که به گزارش خود او به فارسی بوده است، در همین دوره و در جمع عارفان ایرانی نگاشته باشد (نک : جیلی، الکمالات ... ، 155). به هر روی، این مطلب و نیز عبارت فارسی «ای جنان ای دوست» را که وی در متن کتاب المناظر الالٰهیة (ص 256) میآورد، علاوه بر آنکه نشان دهندۀ تسلط او بر زبان فارسی است، از علاقۀ او به ایران و زبان فارسی نیز حکایت دارد (نک : ترجمان، 545-546؛ زیدان، 15-16؛ اشرف امامی، 43-44).این سفر جیلی حدود 6 سال به طول انجامید و او در 796ق / 1394م به شهر زبید بازگشت و تا 799ق / 1397م در آنجا ماند. وی در آغاز بازگشتش به زبید، در واقعهای روحانی پیامبر اکرم (ص) را در صورت شیخ جبرتی زیارت کرد و در 799ق نیز در واقعهای دیگر، خداوندْ اتصاف رسول اکرم (ص) به صفات هفتگانۀ حیات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و کلام را به او نمایاند و پس از آن بود که پیامبر اکرم (ص) را عین ذات غایب در هویت غیبیات مشاهده کرد و نیز قصیدهای تائیه در وصف آن حضرت سرود (نک : الانسان، 2 / 74، الکهف، 49-50؛ اشرفامامی، 44). او در همان سال ــ 799ق ــ به همراه برخی از اهل الله به مکۀ مکرمه سفر کرد و سپس در 800ق بار دیگر به زبید بازگشت و چنانکه خود میگوید، در این زمان در شهودی معنوی تمامی رسولان، پیامبران، اولیا و فرشتگان الٰهی، و نیز روحانیت همۀ موجودات را مشاهده کرد و حقایق امور از ازل تا ابد برایش کشف شد و به علوم الٰهی تحقق یافت ( الانسان، 1 / 97، 2 / 97).وی در 802 ق / 1400م نیز به زیارت حرم نبوی (ص) مشرف شد و در آنجا هم در واقعهای دیگر، پیامبر اکرم (ص) را در «افق اعلى» و «مستوی الازهى» و در مقام حقیقت محمدیه یا تحقق به «الوهت کامل جامع» رؤیت کرد (نک : همو، الکمالات، 268). جیلی پس از آن در 803 ق به قاهره، و سپس به غزّه رفت. در قاهره کتاب غنیة ارباب السماع و کشف القناع من وجوه الاستماع را نگاشت و در غزه، به اشارهای الٰهی، تألیف کتاب الکمالات الالٰهیة فی الصفات المحمدیه را آغاز کرد و پس از بازگشت به زبید در 28 شوال 805 ق / 18 مۀ 1403م آن را به انجام رساند (همان، 37، 344؛ زکی، «ج»؛ زیدان، 19-20). وی در همان سال مدت کوتاهی به صنعا سفر کرد و دوباره به زبید بازگشت و در آنجا، در مسجد شیخ جبرتی و در رکعت دوم نماز صبح، به مکاشفهای دست یافت که در جریان آن، کتاب النقطة یا حقیقة الحقائق را که مشتمل بر علوم و معارف الٰهی است، مشاهده کرد و در همان سال به تألیف آن پرداخت (نک : ص 10-11، شرح، 181؛ ترجمان، 547- 548؛ اشرف امامی، همانجا).دانستههای ما دربارۀ زندگانی جیلی به تاریخ 805 ق / 1402م ــ که وی در زبید به سر میبرد ــ محدود میشود، اما با توجه به اینکه او در برخی از آثارش از کتاب الکمالات الالٰهیة فی الصفـات المحمدیه، که در 805 ق نـوشته شده، نـام میبـرد (نک : «النقطة»، 65، شرح، 145، مراتب، 14، نیز 24، 27، 31، که در آنجا به کتابهای النقطة و حقیقة الحقائق اشاره میکند)، همچنین با توجه به گزارش ترجمان (ص 574) که به نقل از جیلی، تاریخ تألیف کتاب حقیقة الیقین و زلفة التمکین را 815 ق / 1412م میداند، به نظر میرسد که او تا مدتها پس از 805 ق در قید حیات بوده، و همچنان به تألیف و تدوین آثار عرفانی اشتغال داشته است. به هر روی، روشن نبودن این بخش از زندگانی جیلی که سردرگمی نویسندگان و پژوهشگران و نقل گزارشهای متفاوت و روایات مختلف دربارۀ تاریخ و محل وفات او را سبب شده است، میتواند نشانی از گوشهگیری و انزوای او پس از درگذشت شیخ جبرتی، و بیعت نکردن وی با خلیفه یا خلفای شیخ باشد. به ویژه آنکه، وی در آثاری که به یقین پس از این تاریخ ــ 806 ق ــ نگاشته است، همچون مراتب الوجود و حقیقة کل موجود (نک : ص 8، که در آن با عبارت دعایی «رضی الله عنه» از شیخ جبرتی نام میبرد)، هیچ اشارهای به خلیفۀ شیخ یا مدعیان جانشینی او ــ از جمله پسرش، رضیالدین ابوبکر صدیق (د 823 ق / 1420م) ــ نمیکند (دربارۀ رضیالدین ابوبکر، نک : زبیدی، 106- 107).تاریخ درگذشت او را به اختلاف، در 805 ق (حاجیخلیفه، 2 / 1525؛ حبشی، 76؛ سرکیس، 728)، 820 ق (بغدادی، 1 / 610؛ نیز نیکلسن، 81؛ گلدسیهر، 46)، 826 ق (حبشی، 131، به نقل از کتاب تحفة الزمن بذکر سادات الیمن ابن اهدل؛ نیز نک : زیدان، 24؛ ترجمان، 575)، در فاصلۀ سالهای 805 تا 829 ق (غنیمی، 18)، و نیز 832 ق (زرکلی، 4 / 50، 6 / 46؛ کحاله، 2 / 204؛ ماسینیون، 148؛ رضوی، II / 329؛ زکی، «د»؛ ریتر، همانجا؛ GAL, II / 264) ذکر کردهاند. همچنین مدفن او را برخی در بغداد (ماسینیون، همانجا، حاشیۀ 2)، و عدهای در زبید (حبشی، زیدان، ترجمان، همانجاها) دانستهاند. با اینکه بعضی از پژوهشگران معاصر، قول ابن اهدل را که از معاصران، و مدتی از مصاحبان جیلی بوده است، درستتر میشمارند و درگذشت جیلی را در 826 ق / 1423م، و مدفنش را در زبید میدانند (نک : زیدان، غنیمی، ترجمان، همانجاها؛ اشرف امامی، 28-30)، اما با توجه به گزارش ماسینیون از مشاهدۀ مقبره و سنگ قبر جیلی در بغداد ــ که بر آن تـاریخ 832 ق ثبت شـده (همانجـا) است ــ گفتـۀ ابـن اهـدل تردیدآمیز مینماید.
آموزههای عملی سلسلۀ قادریه و نیز دیدگاههای نظری ابنعربی (د 638 ق / 1240م) را میتوان عمدهترین منابع و مهمترین سرچشمههای بیرونی تأثیرگذار بر آراء و اندیشههای جیلی به شمار آورد. او در محضر شیخ جبرتی، افزون بر سلوک عملی به شیوۀ قادریه، به توصیۀ همو با افکار و تعالیم ابن عربی نیز آشنا شد (نک : جیلی، مراتب، 8- 9) و از آن پس، به عنوان یکی از شارحان بزرگ مکتب ابن عربی، به تبیین و شرح نظریات و سخنان وی پرداخت (نک : شرح، 60-61؛ نیز نک : حبشی، 76).با این همه، جیلی را نمیتوان صرفاً یک شارح به شمار آورد، زیرا بنا به اظهار خود او، مهمترین عامل درونی در تدوین آثارش، «کشف صریحِ» مؤیَّد به «خبر صحیح» و مشاهدات الٰهی بوده است که وی را از جانب حق تعالى مأمور به اظهار آن حقایق و معارف، و حتى تنظیم و ترتیب آنها کرده است («النقطة»، 3-5، المناظر، 91، الانسان، 1 / 6؛ نیز نک : کربن، 436؛ ترجمان، 551، 591-592؛ اشرف امامی، 23-25؛ بورکهارت، 35؛ قس: خوتکییوچ، 648-651).افزون بر آن، جیلی از نظریات عارفان پرآوازهای چون حکیم ترمذی (ه م)، محمد بن عبدالجبار نفّری (د 354ق / 965م) عبدالقادر گیلانی، احمد رفاعی (د 578 ق / 1182م) و بهویژه شیخ ابوالغیث بن جمیل (د 651 ق / 1253م) ــ عارف پرآوازۀ یمنی (نک : حبشی، 53- 54) که او را «شیخنا القطب الجلیل فخرالیمن» میخواند ــ نیز بهره برده است و در آثارش از آنان و از بزرگان دیگری چون بایزید بسطامی، جنید بغدادی (ه مم)، سهل بن عبدالله تستری (د 283 یا 286ق / 896 یا 899 م)، ابوسعید خرّاز (د 286ق)، حسین بن منصور حلاج (د 309ق / 921م)، عین القضات همدانی (د 525 ق / 1131م)، ابنسبعین (ه م) و عبدالرزاق کاشانی (د 735 ق / 1335م) سخنان و مطالبی نقل میکند (نک : شرح، 133-136، الانسان، 1 / 144، 124، 134، 2 / 25، 67، المناظر، 101، 150، 160-165، 209، الکمالات، 102، 107، 155، 304، «النقطة»، 19، 43- 45، 52، نسیم ... ، 28، مراتب، 8؛ نیز نک : ترجمان، 554، 564-565، 591-592؛ غنیمی، 31-32؛ اشرف امامی، 45-46، 49-51؛ میهوب، 36- 37).تعالیم و نظریات جیلی، موضوعات و مطالب مهم علمی و نیز عملی عرفان اسلامی را در برمیگیرد و او در ضمن آنها به مباحث مهم وجودشناسی، معرفت شناسی، جهان شناسی و انسانشناسی عرفانی میپردازد. یکی از محوریترین تعالیم او، همچون دیگر عارفان مکتب ابن عربی، حقیقت وجود و وجود حقیقی است. او با تأکید بر اینکه وجودی غیر خداوند نیست، ذات حق تعالى را به اعتبار اسقاط جمیع اعتبارات، اضافات و وجوهات، همان وجود مطلق و حقیقی میداند که «لا اسم له و لا رسم له» بیان آن است و هیچ اسم و نعت و نسبت و اضافه در حضرت او راه ندارد. به گفتۀ وی، حقیقت حق، غایة الغایات و منتهی النهایات است. کسی با او در وجود شریک نیست و در این حضرت، هر نوع مثلیتی منتفی است. حقیقت او، عین وجود و حقیقت هر موجودی است. او واحد قیومی است که همه چیز قائم به او ست و در هر موجودی، وجهی از حق است که وجودش بدان قائم است. بنابراین، به این اعتبار، وجود اشیاء به او نسبت مییابد و او عین جمیع موجودات است، زیرا وجود اصالتاً از آنِ حق تعالى است و اشیاء وجود مستقلی ندارند، و در اصل خود عبارت از سَرَیانِ وجود حق در عالماند. از همین رو، کمال او در هر جزئی از اجزاء و هر فردی از افراد عالم ظاهر است و از این حیث، هر شیء در عالم ــ به اعتبار ظهور ــ به کمال خود او ست.جیلی بر خلاف نظریۀ کسانی که اوصاف الٰهیِ ساری در موجودات عالم را عاریتی میدانند، معتقد است که صفت خلقیت آنها عاریتی است. از سوی دیگر، وی وجود را اولین مجلای صفت واحدیت و پنجمین منظر الٰهی میداند که از طریق آن به اعیان مظاهر تجلّی میکند. پس به این اعتبار، عین ظاهر و مظهر است. بر همین اساس، از دیدگاه جیلی موجود بر دو نوع است: «حقی» یا موجود محض، که همان ذات باری تعالى و وجود حقیقی است، و «خلقی» یا وجود تبعی (وجود ملحق به عدم)، که همان ذات مخلوقات است و از حیث اسم «مالک الملک» با ذات الٰهی نسبت مییابد. مالک حقیقی حق تعالى است و عالم ملک او و مظهر او ست که به اقتضای اسماء و صفاتش در آن ظاهر میشود. پس وجود خلقی، منسوب به حق تعالى، و در اصل، ظهور احکام اسماء و صفات الٰهی است که حق تعالى احکام آن را بر اساس اقتضای شئون ذاتی خود جاری میسازد و کمالات صفاتش به وسیلۀ آن ــ یعنی وجود خلقی ــ تنوع مییابد. لذا او هم مالک آن است و هم عین آن، و به اعتبار ظهور در مظاهر، مجازاً و عاریتاً نام خلق نیز بر او اطلاق میشود، تا از این طریق اسرار الوهیت را نمایان سازد.از سوی دیگر، جیلی ظهور عالم و ماسوی الله را به واسطۀ تجلی اسم الباسطِ حق تعالى میداند و میگوید اسم الباسط حق تعالى موجب ظهور اسماء و صفات او در عالم تکوین است و با تجلی این اسم، کثرات وجودی آشکار میشود. در مقابل، با تجلی اسم القابض کثرت وجودی در مجلای وحدانیت جمع میشود. جیلی وجود را به شکل دایرهای ترسیم میکند که همۀ مظاهر وجودی، چه حقی و چه خلقی، چه باطنی و چه ظاهری، بدون ثنویتی در آن جمعاند. مرکز این دایره وجود حقی، و محیط آن وجود خلقی است و همان گونه که نقطۀ مرکز با هر جزئی از اجزاء محیط دایره دارای نسبت است و دایره به دلیل ظهور نقطه در هر جزء آن، عین نقطه است و در دایره جز نقطه چیزی نیست، نسبت حقیقت وجود با موجودات نیز چنین است ( الانسان، 1 / 21-22، 71-72، 2 / 93-94، مراتب، 12-13، الکمالات، 69، 104-105، 195-196، المناظر، 101، النادرات، 73-74، الکهف، 66-67، «النقطة»، 23-24، 32-35؛ نیز نک : زیدان، 151؛ ترجمان، 597-600، 603-610؛ اشرف امامی، 102، 114-116، 118، 187، 209). او در جایی دیگر، تمثیل نقطه را اشاره به تجلیات ذاتی مستأثر در علم غیب میداند («النقطة»، 36).جیلی در بحث از مراتب وجود و تنزلات و تجلیات ذات، نظریات متعدد و گاه متفاوتی ارائه میکند. او ذات الٰهی را از یک سو مصدر ظهورات و تنزلات، و از سوی دیگر نخستین مرتبه و حضرت به شمار میآورد. به اعتقاد او حضرت ذات ــ که آن را «غیب الاحدیت»، «احدی الذات» و «حضرت الجمع و الوحدة» میخواند و «غیب الغیب» را تفصیل کمال آن میداند ــ فراتر از آن است که حتى بتوان عنوان «وجود» را بر آن اطلاق کرد و از این رو، آن را «حقیقة الحقایق» گفتهاند. او فراتر از وجود و عدم، و تعریف و تنکیر است و در عالم وجود چیزی که مناسب و مطابق یا منافی و متضاد با او باشد، نیست؛ از این رو، غیرقابل ادراک و شناخت، و مبرّا از هر گونه اشاره است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید