تیفاشی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 4 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224545/تیفاشی
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
16
تیفاشی، شهرت خاندانی دانشور از نسل ابوبكر بن حمدون بن حجاج بن میمون بن سلیمان بن سعد قیسی قَفصی تیفاشی (سدههای 6-7ق/ 12-13م) منسوب به تیفاش، از توابع قَفصۀ افریقیه که در دستگاه حکومت بنی رند (امرای قَفصه و شهرهای اطراف آن) از مقام و منزلتی درخور، برخوردار بودند. بیشتر اطلاعاتی که از افراد این خاندان در دست است، به احمد بن یوسف، آخرین فرد پرآوازۀ این خاندان مربوط میشود. گزارش ابن عدیم در بغیة الطلب که در 644 ق و بیشتر بر اساس سخنان همو (و افزودههایی از دیگران) تنظیم شده، مهمترین مأخذ دربارۀ زندگی احمد بن یوسف، و نیز آثار ابن سعید مغربی، دیگر دوست نامدار احمد بن یوسف، از مهمترین منابع پژوهش دربارۀ افراد این خاندان است (کتاب المُشْرِق فی اخبار اهل المَشرِق ابن سعید که گویا اطلاعات بیشتری دربارۀ اینان، بهویژه احمد بن یوسف دربر داشته، نک صفدی، الوافی...، 8/ 288، به دست ما نرسیده است). ابن سعید در گزارشی بسیار کوتاه، اما ارزنده خاندان تیفاشی را دارای اصل و نسبی اشرافی (حسیب) و دانشور میداند که بزرگی آنان بینیاز از وصف است. سلسله نسبی که ابن فرحون در الدیباج المذهب برای احمد بن یوسف تیفاشی آورده (ص75)، مؤید آن است که این خاندان جایگاه اجتماعی درخور توجهی داشتهاند. همو گرچه یک سده پس از احمد بن یوسف میزیسته، اما به لحاظ دسترسی به منابعی که امروزه به دست ما نرسیدهاند، نکات جالب توجه و منحصر به فردی را دربارۀ زندگی احمد بن یوسف تیفاشی روشن میسازد. از خاندان تیفاشی این 5 تن در روزگار خود آوازهای یافتند:
کاتب معتز بن رند که زمانی دراز (و البته نه نزدیک به 90 سال که ابن خلدون، 6/ 339 گوید)، بر قفصه فرمان میراند. گویا احمد بن ابی بکر همچون نوۀ نامدارش، احمد بن یوسف، کنیۀ ابوالعباس داشته است. از فرزندان وی 3 تن نامدار شدند.
که از جملۀ شعرا بود. برادرزادهاش احمد بن یوسف تیفاشی در فصلالخطاب (ص37) و عمادالدین کاتب اصفهانی در خریدة القصر (1/ 127-128) ابیاتی از وی نقل کردهاند. یحیى از قفصه به قابس (از بنادر افریقیه) رفت و در آنجا ماندگار شد. بزرگان بنی جامع هلالی (امیران محلی قابس، نک : ابن خلدون، 6/ 340-342)، بهویژه آخرین امیر آنها، ابوالحملات مدافع بن رشید را مدح گفت. عمادالدین کاتب پس از اشاره به این نکات افزوده است که یحیى پس از 550 ق در جریان کشتار مسلمانان به دست «فرنگان در سیسیل» کشته شد (1/ 127). اما به نظر میرسد که عبارت «الافرنج بصقلیة» مذکور در نسخۀ چاپی خریدة القصر، تصحیف «افرنج صقلیة» (فرنگان سیسیل) باشد؛ زیرا به روایت ابن اثیر در 551 ق نُرمانهای سیسیل هنگام سرکوب شورش امیران شهرهای سَفاقُس، طرابلس و قابس شمار بسیاری از مسلمانان را کشتند (11/ 204-205). پس میتوان گفت که یحیى تیفاشی در جریان این کشتار و پیش از گشوده شدن قابس به دست عبدالمؤمن بن علی، نخستین خلیفۀ موحدی، و فرار مدافع هلالی (554 ق) کشته شده است.
فقیه و شاعر (د پس از 554 ق). در متن چاپی خریدة القصر عمادالدین کاتب اصفهانی (1/ 128-129) آمده است که «محمد تیفاشی، عموی یحیى تیفاشی شاعر» قصیدهای مشهور در وصف عبدالمؤمن بن علی سرود، اما ابن سعید با استناد به همین موضع از خریدةالقصر، یحیى و محمد را «دو پسر احمد بن ابی بکر» دانسته است (رایات...، 267). ابن خلکان (3/ 239؛ نیز ابن تغری بردی، 5/ 363) ضمن استناد به گفتۀ عمادالدین کاتب، این شاعر را «فقیه ابوعبدالله محمد بن ابیالعباس»(کنیهای معمول برای احمد) دانسته است (قس: یافعی، 3/ 316: یکی از فقها). در صورتی که اگر متن موجود خریدة القصر درست باشد، باید محمد بن ابیبکر ثبت میشد. در بیشتر مآخذ دیگر نیز نام شاعر «فقیه محمد بن ابیالعباس» آمده است. از اینرو، باید سخن ابن سعید را درست، و متن چاپی خریدة القصر را مخدوش دانست؛ به ویژه آنکه ابن سعید، چنان که گفته شد، از احوال این خاندان آگاهی کامل داشته است. به هر حال محمد، هنگامی که عبدالمؤمن موحدی در 554 ق شهرهای افریقیه را یکی پس از دیگری میگشود، از جملۀ بزرگان قفصه بود که همراه با امیرشان، یحیی بن تمیم بن معتز، برای تسلیم شهر نزد عبدالمؤمن آمدند و محمد قصیدهای در مدح وی سرود، اما عبدالمؤمن با شنیدن بیت نخست، او را صلهای تمام داد و از خواندن بقیۀ قصیده باز داشت (عمادالدین، همانجا؛ نیز نک : ابن اثیر، 11/ 244، که نام شاعر را نیاورده، و معتز را به خطا مُعِزّ ضبط کرده است؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبی، تاریخ...، 39/ 256، سیر...،20/ 370؛ صفدی، الوافی، 19/ 234).
قاضی و کانیشناس. ابنسعید مغربی در رایات المبرزین (ص266) و نیز در ضمن اجازۀ تدریس المغرب برای احمد بن یوسف تیفاشی (نک : مقری، 2/ 332)، او را «شیخ قاضی ابویعقوب» نامیده است. پس سخن مؤلفان معاصر که یوسف را قاضی قفصه گفتهاند (نک : زمامه، 18؛ عبدالوهاب، 2/ 448؛ قس: دانشنامه...، 8/ 799، که احمد بن ابی بکر را بر این مسند نشانده است)، میتواند درست باشد، بهویژه آنکه فرزندش احمد بن یوسف نیز بعدها قاضی این شهر شد. اما از طرفی این فرزند در روایت نهایی ازهار الافکار حکایتی از پدر خود نقل میکند که بر اساس آن یوسف در روزگار یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن موحدی (حک 580-595ق)، ملقب به المنصور در زمرۀ دانشورانی بوده است که بر درگاه سلطان، به انتظار دیدار خلیفۀ موحدی بودهاند. سپس به فرمان سلطان، شماری از پزشکان و سنگشناسان، و از جمله پدر تیفاشی، سنگهای بسیاری را آزمودند تا از میان آنها سنگ پادزهر حیوانی واقعی را بازشناسند (ص 140-141، قس: ص123، حکایتی بسیار مشابه، این بار به نقل از «یکی از بزرگان مغرب که در بارگاه یعقوب بن یوسف بود»). از این حکایت میتوان دریافت که اولاً یوسف تجربیاتی در سنگشناسی داشته، و ثانیاً گویا دستکم در آغاز حکومت المنصور از جایگاه چندان والایی در دستگاه حکومتی موحدون برخوردار نبوده است. وی به احتمال قوی تا هنگام بازگشت فرزندش از مشرق (حدود دهۀ نخست سدۀ 7ق) زنده بوده است.
کانیشناس، ادیب، قاضی مالکی مذهب و دانشور متفنن و نامورترین فرد خاندان تیفاشی. در اغلب منابع کهن و نیز آثار خود تیفاشی، کنیۀ وی ابوالعباس آمده، اما ابن سعید مغربی همواره با کنیۀ ابوالفضل از وی یاد کرده است (رایات، همانجا، القدح...، 163، 212، الغصون...، 59، 124؛ نیز در ضمن اجازۀ ابن سعید به تیفاشی که مقری، 2/ 332، متن آن را آورده است؛ در دستنویسی از کتاب نزهة الالباب تیفاشی، نیز همین کنیه آمده است، نک : آلوارت، شم 6382). اما لقب شهابالدین را که در منابع معاصر برای تیفاشی آمده (نک : لکلر، «تیفاشی...»،81 ؛ پلسنر، 407؛ دانشنامه، همانجا؛ فهرس...، 154)، تنها غزولی (2/ 140) یاد کرده است. تیفاشی چنان که خود در روایت بلند ازهار الافکار آورده است، در شهر قفصۀ افریقیه زاده شد (ص 129: «مدینة قفصه، مسقط رأسی»؛ نیز نک : ابن عدیم، 3/ 1289، که بدین نکته تصریح دارد؛ قس ابن فرحون، 75، که به صراحت از زاده شدن وی در تیفاش در580 ق یاد کرده است؛ نیز نک : زمامه،15؛ پلسنر، نیز دانشنامه، همانجاها، که همگی از ابن فرحون پیروی کردهاند). وی در زادگاهش از ابوالعباس احمد بن ابی بکر بن جعفر مقدسی حدیث شنید؛ سپس به تحصیل ادبیات و علوم اوائل (فلسفه، ریاضیات و طبیعیات) پرداخت و در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، راهی مصر شد و در آنجا از محضر فیلسوف و پزشک پرآوازه، عبداللطیف بغدادی چیزهایی آموخت. آنگاه رهسپار دمشق شد و در آنجا نیز در مجلس درس استادان پرآوازهای چون تاجالدین ابوالیمن زید بن حسن کندی (520-613 ق)، حضور مییافت. تیفاشی که زندگی در دمشق را خوشایند یافته بود، مدتی در آنجا زیست (ابن عدیم، 3/ 1289-1290؛ ابن فرحون، همانجا) و احتمالاً در همین روزگار از آثار فلسفی مظفر بن محمد، مشهور به موفق تلعفری (د 602 ق) بهره برد (ابن سعید، الغصون، 59)؛ اما سرانجام به زادگاهش بازگشت و بر مسند قضای آنجا نشست. پس از چندی چنان که خود برای ابن عدیم گفته بود، دیگر بار آرزومند سفر به دمشق شد. پس املاک و هر چه را که نمیتوانست با خود ببرد، فروخت و بر آن شد تا با یک کشتی اختصاصی از راه دریا به مشرق برود. اما به نظر میرسد که تیفاشی برای جلای وطن دلیلی مهمتر از علاقه به دمشق داشته است، زیرا ابن عدیم (همانجا) از «شخصی دیگر» نقل کرده است که وی را به سبب پیدا شدن شراب در خانهاش، از مسند قضا برکنار کرده بودند. تیفاشی از رؤیایی که در همین روزها دیده بود، یاد میکند که به زودی به واقعیت پیوست. زیرا درست در آستانۀ سفر دریایی، همسرش بر اثر بیماری درگذشت و در میانۀ راه نیز کشتی همراه با 3 پسر و همۀ دارایی وی غرق شد، اما تیفاشی توانست با دشواری فراوان خود را به ساحل برقه برساند ( فصل الخطاب، 403-404؛ نیز نک : ابن عدیم، 3/ 1289). در آنجا دانست که اعراب برقه بخشی از دارایی او را از آب گرفتهاند، اما از بیم جان نگفت که این اموال از آن او ست و حتى هنگامی که آنان از نام و نشان و کسب و کارش پرسیدند، خود را قوّاد خواند! تا از وی دوری گزینند. سپس خود را پیش از همسفران به اسکندریه رساند و توانست با توسل به الملک الکامل، محمد بن ابیبکر، سلطان ایوبی مصر بخشی از اموالش را که به دست اعراب برقه افتاده بود، پس بگیرد (همو، 3/ 1289-1290). از گفتۀ صفدی میتوان دریافت که در این کار از یاری محییالدین محمد بن محمد، مشهور به ابن ندای جزری (د 651 ق، دمشق) بهره برد که از 626 (سال فتح دمشق به دست الکامل) تا 4 سال در مصر، در خدمت الملک الکامل بود ( الوافی، 1/ 172، 8/ 288؛ ابن تغری بردی، 6/ 272).تیفاشی از این پس در قاهره و چنان که از مواضع متعدد آثارش برمیآید، گاه در اسکندریه میزیست، تا آنکه در 629ق همراه با الملک الکامل که عزم تسخیر آمِد داشت، نخست به دمشق، از آنجا به حلب و سپس به آمد رفت (ابن عدیم، 3/ 1290) و چون الکامل آمد را پس از محاصرهای درازمدت در 630 ق گشود (ابن فوطی، 42؛ ابنکثیر، 7/ 145؛ ابن تغری بردی، 6/ 278-279)، همراه وی به مصر بازگشت. گویا تیفاشی پیش از رفتن به آمد، به جزیرۀ ابن عمر رفت و چندی بعد، ضمن توقفی کوتاه در حران خود را به آمد رساند (نک : تیفاشی، همان، 244-245، نیز ازهار، 117). احتمالاً همنشینی تیفاشی با «بزرگان بنیندا، فرمانروایان جزیرۀ ابنعمر» که ابن سعید مغربی از آن یاد کرده ( الغصون، 59)، مربوط به همین دوران است. چه، وی با عمادالدین ابوالقاسم ابن محمد، برادر محییالدین نیز همنشین و طرف مکاتبه بود (صفدی، همان، 24/ 165) و در کتاب تاریخ الجزیرة العمریة با ستایش بسیار از وی یاد شده است (نک : همان، 24/ 164).تیفاشی پس از بازگشت به قاهره از خوان نعمت جمالالدین ابن یغمور، مشهور به کهفالمغاربة (پناهگاه مغربیان) بهرهمند، و با کسانی چون ابن سعید مغربی و ابوالحجاج ابن عتبۀ پزشک (د 636 ق) همنشین بود (ابن سعید، القدح، 163-164). در 644 ق با ابن عدیم که به عنوان سفیر الملک الناصر ایوبی (فرمانروای دمشق) به قاهره رفته بود، آشنا شد و شرح کوتاهی از زندگانی خود را برای وی تقریر کرد که بعدها با اظهارات دوست مشترکشان ابنسعید تکمیل شد. تیفاشی در سالهای پایانی عمر با عارضۀ سنگینی گوش مواجه بود، اما ابن یغمور همچنان او را بزرگ میداشت و ابوالمحامد قرطبی را به سبب آنکه او را علیل خوانده بود، نکوهش کرد (نک : همان، 212). تیفاشی روزی به تصور آنکه سیفالدین مُشِدّ او را ناسزا گفته، سخت براو تاخت و این شاعر نیز در عوض در قصیدهای او را به سرقت ادبی در دو کتاب فصل الخطاب و المسالک متهم کرد (صفدی، همان، 8/ 290-291).تیفاشی چندی پیش از مرگ، نابینا شد، اما توانست با جراحی چشمانش را درمان کند. ولی دیری نپایید که بر اثر نوشیدن شربتی مسهل و از پی آن نوشیدن «شربتی دیگر» (شراب؟) در قاهره درگذشت و در گورستان باب النصر این شهر به خاک سپرده شد (ابن عدیم، 3/ 1291؛ ابن فرحون، 75). برخی از مصصحان آثار ابنسعید (مثلاً حسن، 16؛ عبدالرحمان، 10) بدون توجه به تصریح ابن عدیم و بیذکر مأخذ برآناند که ابن سعید پس از بازگشت از سفر حج، در 652 ق به خانۀ ابوالعباس تیفاشی در تونس رفت و همراه او به خدمت ابوعبدالله محمد، امیر حفصی افریقیه درآمد.
تیفاشی امروزه بیشتر به سبب تألیف ازهار الافکار و به عنوان کانیشناسی که بهرهای از نوآوری داشته، شهرت یافته است، اما چنان که از آثارش برمیآید، در بسیاری از علوم دیگر نیز متفنن یا حتى متخصص بوده است. بسیاری از دانشوران نامدار جهان اسلام، و از آن میان، تنی چند از همروزگارانش، نظریات، اشعار و آثار ادبی او را ستودهاند. ابن سعید مغربی، همواره در آثار خود از تیفاشی با احترام و ستایش بسیار یاد کرده، و گاه هنگام ستایش از اشعار شعرا، به نظر وی استناد کرده، و بر آن است که تیفاشی، مفاخر خاندان خود را زنده کرد و از همۀ آنان فراتر رفت و حتى برخی اشعار او را تلویحاً برتر از معلقۀ امرؤالقیس دانسته است (رایات، 205، 257، 266-268، الغصون، 124-125). ابن ابیاصبع (2/ 91)، ادیب برجستۀ معاصر تیفاشی که خود صاحب اثری مشهور در بدیع بوده است، و نیز قلقشندی (1/ 469) کتاب البدیع تیفاشی را از آثار مهم این فن به شمار آوردهاند. اما از این میان اظهار نظر ابن فضلالله عمری از همه جالبتر است. وی ضمن بیان زندگینامۀ ابن منظور (ه م) چنین آورده است: او همنشین تیفاشی بود، از وی درس گرفت و مدد جست و کتاب سرورالنفس را از نوشتههای گردآمدۀ تیفاشی (یعنی همان فصلالخطاب) تألیف کرد، اما به وی حسد برد (دربارۀ انتقادهای ابن منظور بر تیفاشی، نک : ادامۀ مقاله)، در حالی که به هیچ وجه به پای او نمیرسید و قدرت درک کتاب تیفاشی را نداشت (7/ 48). اما خود ابن فضلالله با آنکه در مسالک الابصار زندگینامۀ شمار بسیاری از دانشوران فنون مختلف را یاد کرده، هرگز به زندگی تیفاشی نپرداخته است و چنین مینماید که انگیزۀ وی در آوردن این عبارات، بیشتر خردهگیری از ابن منظور بوده است تا ستایش از تیفاشی.
آثار بسیاری به تیفاشی منسوب شده که البته بیشتر آنها از میان رفته است و چه بسا برخی عنوانهای به ظاهر مستقل مذکور در سیاهۀ آثارش، در واقع بخشی از دانشنامۀ بسیار مفصل فصل الخطاب او باشد. تیفاشی خطی سخت ناخوانا داشته، چندان که ابن منظور دربارۀ فصل الخطاب گوید: «اگر از روزگار پدرم با خط وی آشنایی نداشتم و اصطلاحاتش را نمیشناختم، حتى یک کلمۀ آنرا نمیتوانستم بخوانم»(ص6). به همین سبب، دستنوشتههایی که کاتبان از آثار وی فراهم آوردهاند، آکنده از تصحیفات مختلف است و بسیاری از این اشکالات حتى به چاپهای انتقادی (مانند هر دو چاپ متن عربی ازهار الافکار) نیز راه یافته است.
عنوانهای دیگر همچون الجواهر الملوکیه که در برخی از نسخهها برای این اثر آمده، برگرفتۀ کاتبان از نخستین عبارات خطبه یا موضوع کتاب است. همان گونه که کلمان موله پیش از این دریافته، دستنویسهای مختلف این کتاب از نظر حجم اختلاف شایان توجهی با یکدیگر دارند (ص 11-12؛ نیز نک : پلسنر، 407). با بررسی متن این دستنوشتهها میتوان دریافت که آنها را از روی دو روایت کاملاً متمایز، یکی کوتاه و دیگری بلند نوشتهاند. در روایت بلند مطالب بسیاری به چشم میخورد که بیشتر آنها در روایت کوتاه نیامده است، یا در موارد انگشت شمار بسیار خلاصه شدهاند؛ از جمله: روشهای جلا دادن به مروارید (ص56-59)؛ انتقاد از فارابی که زبرجد را معرب زمرد دانسته است (ص 78)؛ روایت مستقیم از قاضی معینالدین ابن میسر، امینِ الملک الکامل ایوبی بر معدن زمرد مصر (ص 88-91، نیز دربارۀ پادزهر، ص 118)؛ معرفی 5 صنف از بلخش (= لعل بدخشان) به جای 3 صنف با استناد به «یکی از گوهرشناسان» (ص97)؛ استناد به برخی مآخذ جدید (از جمله به ابن صهاربخت، نک : ص 102، 110)؛ نقل قول از پدرش یوسف (ص 140-141)؛ و نیز نقل دو حکایت از صیادی در قفصه که در نسخههای مختصر فقط یک حکایت از وی نقل شده است. در ضمن حکایت اضافی، نام احمد بن یوسف نیز به تصریح آمده است (ص 129-131). پیدا ست که نگارندۀ مطالب اضافی خود تیفاشی است. گذشته از این، در روایت بلند برخی اشکالات روایت کوتاه رفع شده است. مثلاً تیفاشی در روایت مختصر به نقل از ابوسهل مسیحی آورده است: سنگ یصب، به سبب خواصی که دارد، برای همۀ دردهای مری و معده سودمند است. اما در روایت مفصل، مطلب این چنین ادامه یافته است: «احمد گوید: از مسیحی چنین نقل شده، و به نظرم نقلی نادرست است. و آنچه مورد نظر او بوده، یشم (=یشب) است که گفته شد و نه یصب» (ص 199؛ قس: ابوسهل، 1/ 284، در متن حجر الشب آمده؛ نیز قس: بیرونی، 317: حجر الیشب/ الیشم).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید