تولا و تبرا
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 4 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224498/تولا-و-تبرا
پنج شنبه 23 اسفند 1403
چاپ شده
16
تَوَلّا وَ تَبَرّا، یا تولی و تبری (در عربی: تَوَلّی و تَبَرُّء)، دو اصطلاح در کلام اسلامی.
تولّی و تبرّء مصادر باب تَفَعُّل، از مادۀ «و ل ی» و «ب ر ء» هستند. «وَلِیَ»، به رغم مشتقات و کاربردهای متعدد آن، در اصل به معنای پیوستگی و یکرنگی است و از اینرو، بر مفاهیمی همچون نزدیکی در نیت و اعتقاد، در دوستی و در دین اطلاق میشود. تولّی هرگاه «بنفسه» یا با «الی» متعدی شود، معنای «ولایت»، نزدیکی و رویآوری، و آنگاه که با «عن» متعدی گردد، به معنای دوری جستن و رویگردانی میآید (راغب، ابوالبقاء، ابنفارس، نیز تاجالعروس، ذیل ولی). کسی را تولّی کردن، به معنای او را به دوستی برگرفتن، از وی پیروی کردن، و بدو بسنده کردن آمده است (همانجا).«بَرَءَ» و «تَبرَّءَ» به معنای جدایی و دوری جستن از آنچه ناخوشایند است، همچون بیماری و بدهی (راغب، ابوالبقاء، ابن فارس، نیز تاج العروس، ذیل برء).
تولّی و تبرّء، در آیات متعددی از قرآن کریم بهکار رفته، و از آنجا وارد حوزۀ فقه و کلام شده است. در این دسته از آیات، از تولّای شیطان، کافران، غیرمؤمنان، آنان که مغضوب خدایند، و کسانی که بر سر دین با مؤمنان میجنگند، نهی، و به تولّای خداوند و پیامبر(ص) و مؤمنان توصیه شده است؛ نیز آمده است که خداوند، صالحان را تولی میکند.افزون بر آنچه در معنای تولا ذکر شد، مفسران در موارد بسیاری، آن را به معنای نُصرت، و گاه اطاعت و فرمانبری دانستهاند (مثلاً نک : طوسی، التبیان، 3/ 328، 9/ 581؛ فخرالدین، 15/ 94، 20/ 115؛ نیز راغب، تاجالعروس، همانجاها؛ ابن منظور، ذیل ولی). به نظر میرسد در این موارد، ساختهای متنوعی از مادۀ وَلِیَ، در بابهای تفعُّل (تولّی)، تَفعیل (تَولیه)، مفاعله (وِلاء، مُوالاة)، ثلاثی مجرد (وَلْی، ولایه)، و بهصورت مفرد (ولیّ) و جمع (اولیاء) عیناً در یک معنا بهکار برده شده است (افزون بر مآخذ پیشین، نک : طوسی، همان، 5/ 257، 9/ 5؛ فخرالدین، 15/ 210- 211؛ نیز نک : ابن منظور، تاجالعروس، همانجاها).زمخشری در تفسیر آیۀ «لایَتَّخِذِ الْمؤمِنونَ الْکافِرينَ اَولياءَ مِن دونِ الْمؤمنينَ» (آلعمران/ 3/ 28)، «محبت» و «بغض» در راه خدا را اصلی از اصول ایمان دانسته، و گفته است هر کس که کافران را دوست بدارد، هیچ بهره ای از محبت (ولایت) خداوند ندارد (1/ 345-346، 2/ 248-249).شیخ طوسی به استناد همین آیه، هر گونه نرم خویی با کافران را رد کرده، و از لزوم سختگیری و نارواداری با آنان، سخن به میان آورده است (همان، 2/ 433-434).با این همه، مؤمنان میتوانند با پدران و برادرانِ کافرکیشِ خود پیوند داشته باشند و به ایشان نیکی کنند (همان، 5/ 195).به گفتۀ فخرالدین رازی، بر این موالات مؤمن با کافر، اگر به مفهوم خشنودی به کفر او و دوستداریِ او، از آن رو که کافر است، باشد، ممنوع است، اما معاشرتِ نیکو با کافران، بر مقتضای انتظام حیات دنیوی و بر طبق ظواهر، ممنوع نیست (8/ 11-12).در مورد تولایِ خداوند در حق مؤمنان، 3 وجه تشخیص داده شده است: آنان را یاری میکند تا در استدلال بر آیینِ خود چیره گردند، یا ایشان را در جنگ پشتیبانی میکند تا پیروز شوند، یا آنها را بر بندگی و فرمانبریشان پاداش میدهد (طوسی، همان، 2/ 313-314).در تفسیر معنای تبرا، گاه به مضمون آیۀ چهارم از سورۀ ممتحنه (60) ارجاع میشود، آنجا که حکایت میکند: ابراهیم و پیروانش به مردم خود گفتند ما از شما و آنچه میپرستید برائت میجوییم. همچنین در قرآن آمده است که در روز قیامت، رهبران نابحق و پیروان آنها، هر یک از دیگری تبرا میجویند.بنابراین، قدر جامع معنای تبرا را در قرآن کریم دشمنی (عداوت) گرفتهاند و آن را در برابر تولا گذارده اند. معنای تبرایِ خداوند از مشرکان آن است که آنها را از رحمت خود دور میکند، و تبرای پیامبر(ص) از آنها، بدان معنا ست که دشمنانه، از جایگاه آنان که خیرخواهشان است، دورشان سازد، و پیوند میان خود و ایشان را ببُرد، و به وقت حاجت از یاریشان دریغ کند (طوسی، همان، 2/ 65-66، 5/ 168، 381، 9/ 568؛ نیز نک : فخرالدین، 16/ 131). مؤمنان نیز به تبعیت از پیامبر(ص)، به برائت از کافران و منافقان مأمور شدهاند (همو، 16/ 208). برخی از عالمان مسلمان، برای آن کس که به اسلام درمی آید، مستحب دانسته اند که در ابتدا، همراه با ادای شهادتین، از هر دینی جز اسلام تبری کند؛ و شافعی بر این موضوع تصریح کرده است (همو، 12/ 179).
از ابو بیهس هیصم بن جابر، رئیس فرقۀ بیهسیه، نقل شده است که معتقد بود یکی از شرایط اسلام، ولایت اولیای خدا و برائت از دشمنان او ست؛ و هیچ کس بدون آن مسلمان نیست (اشعری، 1/ 178؛ شهرستانی، 1/ 113). چنین اعتقادی از پیروان شبیب نجرانی یا گروهی از عوفیه (یا عونیه)، زیرمجموعۀ بیهسیه، نیز گزارش شده است (اشعری، 1/ 179-180؛ شهرستانی، 1/ 114). یزید بن انیسه، رئیس یزیدیه، اعتقاد به ولایتِ آن کسان از اهل کتاب داشت که به نبوت پیامبر(ص) شهادت میدادند، هر چند مسلمان شده باشند (اشعری، 1/ 171؛ بغدادی، الملل...، 78).نظر عموم عجارده حکم به برائت از اطفال است؛ تا که در زمان بلوغ، نسبت خود را با اسلام مشخص کنند (همو، الفرق...، 94، الملل، 73-74؛ اسفراینی، 53؛ شهرستانی، 1/ 115؛ نشوان، 171). در مقابل، ثعلبة بن مشکان (یا عامر)، رئیس ثعالبه از زیرمجموعههای عجارده اعتقاد به تولای اولاد مسلمانان داشت، چه طفل و چه غیر طفل؛ تا آنگاه که انکار حق و رضا به ستم از آنان سر بزند (در این باره، تعبیر مشهور شهرستانی از اعتقاد وی، کاملاً روشنگرانه است: «اِنّ اَطفالَ المؤمنين مؤمنون، و اَطفالَ الکافرين کافرون»). همچنین از او نقل شده است که خصلت ولایت یا عداوت را نمیتوان بر طفلی حمل کرد (نک : شهرستانی، 118).خازمیه (یا حازمیه)، از زیرمجموعههای عجارده، و گروهی از شیبانیه، زیر مجموعۀ ثعالبه اصولاً میپنداشتند ولایت و عداوت دو صفت ذات، و نه فعل خدا ست (اشعری، 1/ 166، 168؛ ابوتمام، 26؛ بغدادی، الملل، 71؛ نشوان، همانجا). این بدان معنا ست که خداوند همواره با اولیای خود دوستی، و با دشمنان خود کین میورزد. مُکرَمیه، زیرمجموعۀ ثعالبه، قائل بودند که تولا و تبرای خداوند نسبت به بندهاش، بر اساس علم وی به عاقبت و سرانجام کار او ست. زیرا شخص اگر تا نهایت عمر، بر اعتقاد خویش پایدار نمانده باشد، نمیتوان به ایمان وی وثوق داشت و تولا کرد (اشعری، 1/ 166، 169؛ ابوتمام، 27؛ نشوان، 172- 173؛ نیز نک : بغدادی، الفرق، 103، الملل، 77؛ اسفراینی، 56؛ شهرستانی، 1/ 118، 120). در واقع، همانطور که آیات ناظر به تولا و تبرا در قرآن، بعدها به طرح مسائل بسیاری در زمینۀ مباحث نظری و علم کلام انجامید (مثلاً نک : فخرالدین، 7/ 18-22، 12/ 18-32، 24/ 173)، رخدادهای سالهای پس از وفات پیامبر(ص) منشأ رواج کاربردهای مصداقیِ آن شد. از این میان، خوارج (و نیز شیعه، نک : نشوان، 178) بیش از هر فرقۀ دیگر، تولا و تبرا را وارد ادبیات سیاسی و مناسبات فرقهای خود کردند (مثلاً نک : اشعری، 1/ 164-169، 2/ 126).گفته میشود نخستین بار، نافع بن ازرق، سرکردۀ ازارقه یا عبدالله بن وضین از آن گروه از خوارج که در جنگ علی(ع) و معاویه شرکت نکردند (قَعَده)، برائت جستند. با این همه، ازارقه از خوارجِ سلف که معتقد به تولای «قعده» بودند، برائت نجستند (اشعری، 1/ 158-159، 2/ 126، 130؛ ابوتمام، 20، 21؛ شهرستانی، 1/ 110، 112؛ نیز نک : بغدادی، الملل، 63). عجارده و صُفریه به تولای آن دسته از قعده قائل بودند که آنها را به دینداری میشناختند (شهرستانی، 1/ 115، 123). حمزة بن آذرک، رئیس حمزیه بر موالات قعده بود؛ اما کسانی را که با وی در جنگ با اهل دیگر فرقه های اسلامی همراهی نکردند، تکفیر کرد (بغدادی، الفرق، 98؛ شهرستانی، 1/ 116-117). همچنین، یک گروه از عوفیه از کسانی که تسلیم شدند و «قعود» اختیار کردند، برائت جستند، در حالی که گروه دیگر قائل به تولای آنها شدند (همو، 1/ 113- 114؛ نیز نک : مبرّد، 3/ 164).اکثریت اباضیان معتقد به تولای کسانی بودند که در صفین رأی به حکمیت میان علی(ع) و معاویه دادند (المُحَکّمة الاولى)، مگر گروهی که پس از آن خروج کردند (اشعری، 1/ 171-172). یزید بن انیسه هم، موافق اباضیان، و قائل به تولای محکّمۀ نخستین بود و از خوارجِ بعد از آنان برائت میجست. البته بنا به روایت دیگری، او معتقد به تولای محکّمۀ نخستین تا نافع بن ازرق بود و از ما بعد اینان برائت جست. گفته می شود اباضیه در برابر او دو گروه شدند و بیشترین، از وی تبری جستند (اشعری، 1/ 170-171؛ نیز نک : بغدادی، همان، 81-82؛ شهرستانی، 1/ 122).خوارج در تعامل با دیگر فرق و اقامتگاههای آنان ــ که «دار تقیه» مینامیدند ــ نیز تولا و تبرا را دستاویز قرار دادند. اشعری تصریح کرده است که ازارقه و صفریه، این اماکن را «دارِ کفر و شرک» میدانستند (2/ 137) (ابوتمام، 21؛ قس: اسفراینی، 49، 51). اخنسیه، زیرمجموعۀ ثعالبه، دربارۀ همۀ اهل اسلام در دارتقیه قائل به توقف بودند، مگر آنان که بر ایمانشان واقف باشند و تولایشان کنند، یا کفرشان را بشناسند و برائت جویند (اشعری، 1/ 167؛ بغدادی، همان، 101، الملل، 73-74؛ اسفراینی، 56؛ نیز نک : شهرستانی، 1/ 118؛ نشوان، 172). اباضیه اجماع داشتند که مخالفانشان از مسلمانان دیگر فرق ــ که لقب «کفّار این امت» گرفته اند ــ هم از شرک و هم از ایمان بری هستند، و بر آنها احکامی دیگر جاری میکردند (بغدادی، الفرق، 103). برخی از اباضیه برائت از شرک و ایمان را همان نفاق میدانستند (همان، 106). البته به روایتی دیگر، اباضیان اقامتگاههای مخالفان خود را «دار توحید» میخواندند، مگر لشکرگاه سلطان که آن را «دار بغی» میدانستند (شهرستانی، 1/ 121؛ نشوان، 173). نجدیه در دار تقیه قائل به استحلال خون و مال ساکنان آنجا بودند و از کسانی که نظر بر حرمت خون و مال آنان داشتند، برائت میجستند (اشعری، 1/ 163؛ بغدادی، الملل، 67؛ قس: اسفراینی، 49، 52). از میان عوفیه، گروهی گفتهاند: از کسانی که از مواطن خارجیان (دار هجرت) و از جهاد با اهل کفر و اهل دار تقیه کنارهگیری کردهاند، باید برائت جست (اشعری، 1/ 179؛ بغدادی، الفرق، 109؛ شهرستانی، 1/ 113-114). نافع بن ازرق و بیشتر پیروان وی نیز بر آن بودند که از اهل تقیه باید تبری جست؛ هرچند بر سر این موضوع، اقلیتی از پیروان وی از خود او برائت جستند (اشعری، 1/ 162). در مجموع، مواردی بسیار از اعلام برائت خوارج از یکدیگر را، بر سر مسائل اعتقادی و حتى فقهی در منابع میتوان سراغ گرفت.تبرا اغلب موجب تکفیـر هم بود. خوارج دو گونه حکم به کفر، دربارۀ مخالفان صادر میکردند: کفر شرک و کفر نعمت. همچنین زیاد بن اصفر قائل بود که دوگونه برائت هست: برائت از اهل حدود (یعنی اهل فرق دیگر مسلمانان، قس: شهرستانی، 1/ 111) که سنت است، و برائت از اهل انکار که واجب است (ابن سلّام، 93-94؛ شهرستانی، 1/ 123؛ نیز نک : اشعری، 2/ 126، 128؛ اسفراینی، 46، 56؛ شهرستانی، 1/ 121، 122؛ نشوان، 173، 176).
مفاهیم ولایت و عداوت نزد معتزله، چنان که انتظار میرود، بیش از آنکه جنبههای اطلاقی و کاربردی یافته باشد، با مباحث نظری تنیده شده است.معتزله همگی انکار کرده اند که مُحب و مُبغض دو وصف ازلی خداوند باشد. آنها اجماع دارند که امثال این اوصاف، از صفات فعل خدایاند؛ زیرا، در صفات افعال جایز است خداوند، اگر به یکی توصیف شد، به ضد آن هم توصیف شود (اشعری، 1/ 241-242، 2/ 173-174، 231).از عبدالله بن کُلّاب نقل شده، خداوند راضی است از آن کس که میداند با ایمان خواهد مرد، اگر چه بیشتر عمر خود را کافر بوده باشد، و خشمگین است ازکسی که میداند کافر خواهد مرد، هر چند در بیشتر عمر با ایمان بوده باشد (همو، 1/ 229، 2/ 202). بشر بن مُعتمِر اعتقاد داشت که خداوند موالی هیچ مؤمنی در حال ایمان او و دشمن هیچ کافری در حال کفر او نیست. این قول را خیّاط چنین تفسیر کرده است که خداوند، فرد مطیع را نه در اولْ حالِ اطاعت، بلکه در حالتی که بعد از آن میآید، موالی خواهد بود؛ و کافر را در حالت ثانوی که پس از تحقق کفر او میآید، دشمنی خواهد کرد؛ وگرنه لازم میآمد که مؤمن را در حین اطاعت پاداش دهد و کافر را در حین کفرورزی اش عقاب کند؛ در حالی که تأخیر ثواب و عقاب از زمان عمل، ضروری و واجب است (ص 62-63؛ نیز نک : بغدادی، الفرق، 157).بغدادی افزوده است که اهل سنت این موضوع را تجویز کردهاند، زیرا معتقدند که خداوند همواره بر موالات آن کس است که علم دارد اگر او را پدید آورد، ولیِّ خدا خواهد بود، و بر معادات کسی است که علم دارد اگر او را بیافریند و بعد بمیراند، بر کفر خواهد مرد. به نقل بغدادی، سلفِ معتزلیان بر آن بوده اند که خداوند موالی عبد است در آن هنگام که از وی طاعت، و معادی او ست آن گاه که از وی نافرمانی سر زند. همو گوید بنا بر این، بِشر قولی مغایر با اهل سنت و اکثریتِ اهل اعتزال در میان آورده، و پنداشته است که خداوند، از پسِ حصول طاعت و از پسِ تحقق کفر، بنده را تولی یا تبری می کند ( الملل، 107-108؛ نیز نک : اشعری، 1/ 302).نظّام افزوده است که آن محبت و ولایت که خداوند در این دنیا نسبت به مؤمنان روا میدارد، ثواب نیست، بلکه از آن رو ست که ایمانشان برافزاید و سپاسشان را بیازماید؛ زیرا ثواب الٰهی فقط در آخرت محقق میشود. اما سایر معتزله بر آناند که ثواب، گاه، در دنیا نیز هست؛ و ولایت و خشنودی خداوند در حق مؤمنان، خود ثواب است (همو، 1/ 302-303).بر این اساس، اکثر معتزلیان ولایت را به احکام شرعی، مدح مؤمنان و الطافی که خداوند در حق آنان «اِحداث» کرده، تفسیر کردهاند و عداوت را به ضد آن. آنها دربارۀ رضا و سخط نیز چنین گفتهاند؛ در حالی که اهل فرق دیگر، ولایت و عداوت و رضا و سخط را از صفات ذات دانستهاند (نک : همو، 1/ 302، 2/ 231).ابوهذیل و چند تن از سران مکتب اعتزال، راجع به جنگ میان علی(ع) و طلحه و زبیر و عایشه گفتهاند ما تنها میدانیم که اجمالاً یکی از این دو گروه برحق، و دیگری بر باطل است، بنا بر این هر کدام از دو طرف را منفرداً تولی میکنیم؛ زیرا مشخصاً دانسته نیست کدام برخطا و کدام بر راه راست بوده است. به عبارت دیگر، ولایت و عدالت هر یک، به اجماع ثابت شده است و فقط با اجماع هم زائل خواهد شد (سعد، 12؛ نوبختی، 13؛ اشعری، 2/ 130؛ قس: بغدادی، اصول...، 290-291). ابوهذیل میان عثمان و آنانکه در قتل وی کوشیدند نیز چنین موضعی داشت، اما جبایی و فرزند او رأی بر موالات عثمان و برائت از آن دستۀ دیگر دادهاند (نک : همان، 287-288). اهل اعتزال دربارۀ غیر عثمان، بر تولای صحابه اجماع داشتند (ابن مرتضى، 26، 126).
تلقی اشاعره از دو مقولۀ تولا و تبرا، و کارکردی که از موارد اطلاق آنها در میان ایشان شکل گرفت، بر خلاف خوارج، نشان از همگرایی میان گرایشهای متکثر در درون این مکتب، و سرانجام، نوعی اتفاق قول در مواجهه با دیگر فرق اسلامی داشت. بغدادی به صراحت میگوید که اهل سنت یکدیگر را تکفیر نمیکنند، و اختلاف میان آنها در حدی نیست که موجب تبرا و تکفیر شود؛ و این ویژگی را از مزایای آنان نسبت به مخالفانشان میداند ( الفرق، 361). همو پس از برشمردن برخی از گرایشهای فکری در میان مسلمانان ــ که آنان را «اهل اهواء» میخواند ــ میگوید: ما اینان را تکفیر میکنیم، همانطور که آنها ما را تکفیر میکنند.با این همه، بغدادی در میان احکام فقهیای که برای این گروهها و گروههای دیگری که آنها را «کافرانِ برآمده در دولت اسلام» نامیده، برمیشمرد، تفاوت محسوسی مشاهده میشود. بغدادی میگوید: حکم فرقههایی همچون غُلات و باطنیه و نیز یزیدیه و میمونیه از خوارج، حکم مرتدان از دین است، و نمیتوان شهروندی آنها را، حتى در عوض پرداخت جزیه، در «دار الاسلام» پذیرفت (همان، 356-358، اصول، 189).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید