تضاد
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224265/تضاد
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
15
تَضاد، که «طباق» و «مطابقه» نیز خوانده میشود، در اصطلاح بدیعیان و لغت شناسان، بر صنعتی اطلاق شده است که بر اساس آن، دو کلمۀ متضاد یا متفاوت را در یک عبارت مینهند. چون تقابل این دو کلمه، شکلهای گوناگونی مییابد، ناچار تضاد را هم به چندگونه تقسیم کردهاند. پیداست که اصل این آرایه، همانا رابطۀ متضاد میان دو کلمه است (ابوهلال، 339؛ ابنرشیق، 2/ 5)، اما لغتشناسان بیشتر آن را به «اضداد» (کلمۀ یگانهای که بر دو معنی متضاد شامـل است) منحصر کردهاند (نک : ﻫ د، اضداد). پدیدۀ تضاد در شکلهای مختلفش در اشعار جاهلی، قرآن مجید، احادیث نبوی و ... بارها به کار رفته، و از دیرباز توجه بسیاری از دانشمندان و زبان شناسان عرب را به خود مشغول کرده است و تقریباً از اواخر سدۀ 2ق به عنوان یک اصطلاح ادبی مورد بحث قرار گرفت. خلیل بن احمد (د ح 170ق)، اصعمی (د 216ق) و رمّانی (د 384ق) بـه تعریف لغوی مطابقه (= تضاد) پرداختـهاند (نک : ابنرشیـق، 2/ 6) وقدامـه (د 337ق) در تعریفی جدید، اجتماع دو معنی را در یک لفظ مکرّر طباق میگوید و اصطلاح تکافؤ را به جای تضاد بدیعی پیشنهاد میکند (ابوهلال، همانجا؛ ابنرشیق، 2/ 5). از آن پس بخشهایی از کتابهای ادبی بـه موضوع تضاد اختصاص یافت. بدیع ابن معتز (د 296ق) کهنترین منبعی است که دراینباره به دست ما رسیده است. مؤلف در این اثر بدون ارائۀ تعریف اصطلاحی کلمه، با ذکر مثالهای متعدد، تضاد را باز مینماید. از دیگر آثار بر جای مانده میتوان به الصناعتین ابوهلال (د ح 400ق)، العمدة ابنرشیق (د 456ق)، الوافی خطیب تبریزی (د 502ق)، حدائق السحـر رشیـد وطـواط (د 573ق) و تألیـفـات ابـنابـی اصبـع (د 654ق)، علوی (د 656ق) و ... اشاره کرد. تضاد یکی از آرایههای معنوی است و در انواع مختلف کلمه اعم از اسم، فعل و حرف واقع میشود (جرجانی، 259-260؛ نیز نک : خطیب قزوینی، 348-349). ابنابی اصبع تضاد را بر دو گونه میداند:
که در آن دو واژۀ متضاد در معنی حقیقی خود به کار رفتهاند. وی این نوع را «طباق حقیقی» میخواند.
یعنی استعمالدو واژۀمتقابل در معنای مجازی که طباق مجازی خوانده میشود. حال اگر آن دو کلمه یکی در معنی حقیقی و دیگری در معنی مجازی به کار آید، تکافؤ نام میگیرد (2/ 111؛ نیز نک : بابرتی، 615؛ سیوطی، 106). وی آنگاه طباق حقیقی را به طباق ایجاب، سلب (= نفی) و تردید تقسیم مینماید. طباق سلب از جمع میان دو فعل هم مصدر که یکی مثبت و دیگری منفی و یا یکی امر و دیگری نهی است، حاصل میشود. طباق تردید از دیدگاه ابنابی اصبع آن است که پایان کلامی که در آن طباق آمده، به اول آن بازگردد. به عبارت دیگر، تکرار منظم یک واژه در آغاز و پایان بیت به شرط وجود تقابل است، مانند «لایَرْقَعُ الناس ما أوْهَوْا و إنْ جَهدوا/ طُولَ الحیاة و لا یُوهُونَ ما رَقَعُوا». وی از طباق معنوی به عنوان نوع دیگری از تضاد، یاد کرده است (2/ 112-115). آنچه ملحق به تضاد خواندهاند، نیز بر دوگونه است: الف ـ جمع بین دو معنی که به ظاهر با هم تقابل ندارند؛ اما معنی واژۀ دوم معلول و یا مستلزم معنی دیگری است که با مفهوم نخست متضاد است، مانند آیۀ «...لِتَسْکنُوا فیهِ وَ لِتَبْتَغوا مِن فَضْلِهِ» (قصص / 28/ 73)، ابتغاء فضل نیازمند حرکت است و حرکت ضد سکون!
ب ـ ایهام تضاد: و آن جمع میـان دو معنـی غیرمتقابل است که از آن دو، با واژههایی در ظاهر متضاد، تعبیر شده است، مانند ضَحِک المشیبُ برأسه فبکَی. در اینجا ضحک به معنی ظهور است و ناچار با بکی در تضاد نیست (نک : بابرتی، 617-618؛ تفتازانی، 418-419؛ سیوطی، همانجا). نوع دیگری از طباق را تدبیج (= زینت دادن و آراستن) گویند و آن چنان است که در مقام مدح یا رثا، رنگهایی را بهقصد کنایه یا توریه ذکر کنند. مثال تدبیج کنایه: «تردّی ثیاب الموت حُمراً فما أتَی/ لها اللیلُ الاوهی من سندسٍ خُضْرُ» که لباسهای سرخ کنایـه از کشتهشدن و سنـدس (= حریر) سبز کنایه از داخل شدن به بهشت است و تدبیج مشتمل بر توریه مانند این سخن حریری: «اِزْوّر المحبوبُ الأصفر». محبوب اصفر هم به معنی انسان زرد چهره است و هم به معنی زر، و اینجا، مراد معنی دور یعنی زر است (بابرتی، 617؛ تفتازانی، 418؛ سیوطی، 107).تضاد را همچنین به ظاهر و پنهان تقسیم کردهاند (نک : جرجانی، 261؛ بابرتی، 616). برخی برآناند که طباقی که شاعر به تنهایی به کار میگیرد، اهمیت و نیکویی چندانی ندارد، مگر آنکه به نوع دیگری از بدیع آراسته گردد (ابنحجه، 71؛ سیوطی، 106؛ خطیب، 196).ملاحظه میشود که به رغم توضیحات و تقسیمبندیهای دقیق دانشمندان دربارۀ تضاد، باز این کلمه به طور عموم، با مطابقه، طباق، تطبیق، تکافؤ، مضادّه، و تناقض مترادف است.
ابنابی اصبع، عبدالعظیم، تحریر التحبیر، به کوشش حفنی محمد شرف، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ ابنحجه، علی، خزانة الادب، قاهره، 1304ق؛ ابنرشیق ، حسن، العمدة، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، دارالجلیل؛ ابوهلال عسکری، حسن، الصناعتین، به کوشش مفید قمیحه، بیروت، 1404ق/ 1984م؛ بابرتی، محمد، شرح التلخیص، به کوشش محمد مصطفى رمضان صوفیه، طرابلس، 1392ق/ 1983م؛ تفتازانی، مسعود، المطول، قم، مکتبة الداوری؛ جرجانی، محمد، الاشارات و التنبیهات، به کوشش عبدالقادر حسین، قاهره، دارنهضة مصر؛ خطیب، احمدموسى، الشعر فی الدوریات المصریة، قاهره، 1407ق/ 1987م؛ خطیب قزوینی، محمد، التلخیص فی علوم البلاغة، به کوشش عبدالرحمان برقوقی، بیروت، دارالکتاب العربی؛ سیوطی، شرح عقود الجمان، قاهره، 1939م؛ قرآن کریم.
هادی نظری منظم
تضاد از اصطلاحات دانش بدیع، و گونهای تقابل و ناسازگاری حقیقی یا اعتباری میان دوچیز است (تفتازانی، 417). این واژه در لغت، به معنی ناسازگاری و ضدیکدیگر بودن و با یکدیگر دشمنی داشتن است (تهانوی، 1/ 874) و در اصطلاح، سخنی را گویند که در آن اضداد گرد آید (رادویانی، 31) مثل گرد آمدن «آب» و «آتش» در سخن. برخی از ادیبان، تضاد را مطابق، مطابقه، تطبیق، طباق (همانجا؛ سکاکی، 423؛ تفتازانی، همانجا؛ تاجالحلاوی، 30؛ معزی، 96)، و برخی آن را تناقض، تقابل و تکافؤ (کاشفی، 101) نامیدهاند. تضاد را میتوان از دو منظر مورد بحث قرار داد:
تضاد یا مطابقه، مقابلۀ چیزی است با مثل آن، چراکه «ضدان مثلاناند در ضدیت» (شمس قیس، 305) و از آنجا که تضاد را طباق و مطابقـه نیز مینامند، برخی آن را به مطابق گردانیدن الفاظ متضـاد تعبیـر کـردهاند (کاشفـی، همانجا) مثل مطابق قرار دادن «آب» و «آتش». ذکر واژههای متضاد را در یک بیت از دو تا 8 مطابقـه (16 مورد) ممکن دانستـهاند و بیت «بـزم و رزمش، ورد و خار، و خشم و عفوش، نور و نار/ امن و بیمش تخت و دار، و مهر و کینش فخر و عار» را شاهد آوردهاند (شمس قیس، 306؛ کاشفی، تاجالحلاوی، همانجاها). در نثر فارسی بهویژه نثر فنی نیز تضاد و طباق حضوری چشمگیر دارند (خطیبی، 1/ 235)، مثلِ «درِ بلا گشوده است و راهِ خرد بسته» (نصرالله منشی، 121).
تضاد را از چند لحاظ طبقهبندی کردهاند:
شامل: الف ـ سلبی، که عبارت است از تقابل دو فعل مثبت و منفی، مشتق از یک مصدر، یا تقابل فعل امر و فعل نهـی مثل «گفتن و نگفتن» و «بگو و مگو»؛ ب ـ ایجابی، که تضاد میان خود الفاظ است و از اثبات و نفی و امر و نهی بهبار نمیآید (خطیب قزوینی، الایضاح...، 348-350، التلخیص...، 349-350؛ تفتازانی، 417-418؛ مازندرانی، 320) مثل تضاد نیک و بد.
تضـاد به تدبیـج و غیرتدبیج تقسیم مـیشود: الف ـ تضاد تدبیج (تزیین)، شامل تقابل رنگها در معنای کنایـی و ایهامی آنهاست، مثل تقابل «سرخ و سبز» در معنای کنایـی شهید شدن و به بهشت رفتـن، و مثل معنای ایهامی «محبوب اصفر» در عبارتی از حریری (خطیب قزوینی، الایضاح، 352) که معنای بعید آن «معشوق زردرنگ (= رنگ پـریده)» و معنـای قریب آن، کـه مراد نویسنده است «دینار طلا» است (نک : همانجا؛ نیز حسینی، 268-269)؛ ب ـ تضاد غیرتدبیج، شامل تقابل رنگها در معنای لغوی آنها مثل تقابل «سپید و سیاه»، و نیـز تقابل الفاظ و مفـاهیم غیـر از رنگها با یکدیگـر مثل تقـابل «روز و شب» یا تقابل «دوزخ و فردوس» (خطیب قزوینی، همان، 351-352؛ نیز تفتازانی، 418؛ مازندرانی، 321-322).
یا لزوم و استلزام، و آن آوردن دو معنی غیرمقابل است که یکی از آنها به لحاظ سببیت و به عنوان سبب (= علت) با یکی از مفاهیم مذکور در سخن در تقابل قرار میگیرد مثل: «اَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُم (فتح/ 48/ 29) که در آن رحمت به عنوان معلولِ رقّتِ قلب با «شدت» در تضاد است، یا آیۀ «اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوناراً» (نوح/ 71/ 25) که در آن وارد شدن به آتش مستلزم «احراق» است که ضد «اِغراق (= غرق ساختن)» میباشد (خطیب قزوینی، همان، 352؛ تفتازانی، 418-419؛ مازندرانی، 322).
و آن تضاد میان معانی حقیقی الفاظی است که در سخن معانی مجازی و ایهامی آنها مراد است. از اینگونه تقابل و تضاد به ایهام تضاد تعبیر شده است، مثل «خشک» و «تر» در سخن حافظ (غزل 112، بیت 5): «ز زهد خشک ملولم کجاست بادۀ ناب/ که بوی باده مدامم دماغ تر دارد» که مراد از «خشک» در سخن خواجه «قشری» و مراد از «تر» «تازه و با طراوت» است و در معنی حقیقی خود، تضاد (= ایهام تضاد) دارند (نک : ه د، ایهام) و دو قسم اخیر (3 و 4) را علمای بلاغت ملحق به تضاد و طباق دانستهاند (برای نمونه: نک : خطیب قزوینی، همان 352-353، التلخیص، 351-352؛ تفتازانی، 418-419؛ حسینی، 269-270).
الف ـ مقابله، و آن آوردن چند واژه یا چند مفهوم موافق و سازگار با یکدیگر است در یک مصراع یا در یک بخش از یک عبارت و آنگاه ذکر چند واژه یا چند مفهوم مقابل آنها به ترتیب در مصراع دیگر یا در بخش دیگر عبارت (خطیب قزوینی، الایضاح، 353-354، التلخیص، 352)، و بدین ترتیب تمام یا غالب کلمات دو قرینه عبارت یا دو مصراع از یک بیت را در برابر یکدیگر قرار میدهند (گرکانی، 276) و موضوعاتی متضاد فراهم میآورند، چنانکه در بیت «مگو پای عزت بر افلاک نه/ بگو روی اخلاص بر خاک نه» (سعدی، 209، بیت 4) تمام واژههای دو مصراع متقابل و متضادند (نیز نک : شمیسا، 117-118)؛ ب ـ افتنان، و آن جمع کردن دو موضوع متباین و متضاد است در یک یا دو بیت و نیز در یک یا دوجمله مثل جمع کردن مدح و هجا، غزل و حماسه، و تهنیت و تعزیت (گرکانی، 64؛ همایی، 2/ 289؛ شمیسا، 118)، چنانکه حافظ، «پند و غزل» را در بیتِ «قدح به شرط ادبگیر زانکه ترکیبش/ ز کاسۀ سر جمشید و بهمن است و قباد» (غزل 101، بیت 4) جمع کرده است.
در طبقهبندی صنایع، برخی تضاد را در گروه صنایع لفظی و اغلب آن را در شمار صنایع معنوی جای دادهاند (معزی، همانجا) و گروهی تضاد را از مقولۀ تناسب و مراعات النظیر دانستهاند. زیرا ممکن است از شنیدن چیزی، ضدآن نیز به ذهن خطور کند (همایی، 2/ 274) که آن را تناسب منفی نیز گویند (شمیسا، 117).
تأثیر ادبیات غرب بر ادبیات فارسی معاصر و توجه محققان معاصر به مباحث بلاغی غربیان و استفاده از نظریات آنان، موجب شده است تا مباحثی تازه، ازجمله در حوزۀ تضاد، بهبار آید که «بیان نقیضی» (= آکسی مورون) و «متناقض نما» (= پارادوکس)، مهمترین این مباحث است:
و آن وقتی است که دو واژه متضاد کنار هم قرار گیرند که ممکن است یکی صفت و دیگری اسم یا یکی قید و دیگری فعل باشد (شمیسا، همانجا؛ آبرامز، 119؛ کادن، 627-628)، مانند گرسنگی خوردن.
آن است که تضاد منجر به معنای غریب به ظاهر متناقضی شود. اما این تناقضات از طریق باورهای عرفانی و مذهبی و تفسیرهای ادبی قابل توجیه است (شمیسا، 119؛ برای اطلاعات بیشتر، نک : شفیعیکدکنی، 54-60؛ کادن، 634-636؛ آبرامز، 119-120)، مانند ترکیب «حاضرغایب» و یا «خرابآباد» در این بیت حافظ: «بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم/ مگر رسیم به گنجی در این خرابآباد» (غزل، 97، بیت 8) و گاهی این حالت متناقضنما در جمله خود را نشان میدهد، مانند «از باد (نوروزی) مدد خواستن برای روشن کردن چراغ (دل) در این بیت حافظ: « ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی/ از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی» (غزل 445، بیت 1). این نکته درخور توجه است که تناقض از موضوعهای مهمی است که منتقدان ادبی در روزگار حاضر بدان پرداختهاند و آن را برای نوعی زبان مصنوع بهکار بردهاند (آبرامز، 120؛ کادن، 627-628).
تضاد از مسائل سیاسی و بنیادین ادبیات، مذهب و فلسفه است. تضاد میان انسان و درون او، انسان و طبیعت، انسان و جهان هستی و انسان و خداوند در بسیاری از مکاتب و آثار بزرگ ادبی ـ دینی و ادبی ـ فلسفی نمود یافته است (نک : شمیسا، همانجا؛ کادن، 44, 634-635؛ آبرامز، 119-120؛ دونت، 113-117؛ خراسانی، 239، 248-250؛ مولوی، 6/ 34-50، 64-65). در ادبیات، تضاد همچون مراعات النظیر یا تناسب ازجمله صنایع بدیعی است که با ایجاد شبکۀ تناظرها و تقارنهای ذهنی و تحریری و خاطرهها و مفاهیم انتزاعی سبب پیوند و انسجام نهایی اجزاء یک کل هنری و وحدت ساختاری و معنایی آن میگردد و هماهنگی و «موسیقی معنوی» برآمده از آن، بر ارزش زیباییشناسانۀ اثر انسانی یا هنری میافزاید و تداعیهای بهوجود آمده موجب التذاد معنوی مخاطب میگردد (شفیعی کدکنی، 296، 307-310، 456؛ همایی، 2/ 274-275).
تاجالحلاوی، علی، دقایق الشعر، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1341ش؛ تفتازانی، مسعود، المطول، به کوشش میرشریف، قم، مکتبةالداوری؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش محمد وجیه و دیگران، کلکته، 1862م؛ حافظ، دیوان، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1362ش؛ حسینی نیشابوری، عطاءالله، بدایع الصنایع، به کوشش رحیم مسلمانیان قبادیانی، تهران، 1384ش؛ خراسانی(شرف)، شرفالدین، نخستین فیلسوفان یونان، تهران، 1357ش؛ خطیب قزوینی، محمد، الایضاح فی علومالبلاغة، به کوشش محمد عبدالمنعم خفاجی، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ همو، التلخیص فی علوم البلاغة، به کوشش عبدالرحمان برقوقی، قاهره، 1350ق/ 1932م؛ خطیبی، حسین، فن شعر در ادب پارسی، تهران، 1366ش؛ دونت، ژانت، درآمدی بر هگل: نگاهی به زندگی، آثار و فلسفۀ هگل همراه با چکیدهای از آثار وی، ترجمۀ محمدجعفر پوینده، تهران، 1380ش؛ رادویانی، محمد، ترجمان البلاغه، به کوشش احمد آتش، استانبول، 1949م؛ سعدی، کلیات، به کوشش محمدعلی فروغی، تهران، 1362ش؛ سکاکی، یوسف، مفتاح العلوم، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، موسیقی شعر، تهران، 1358ش؛ شمس قیس رازی، محمد، المعجم، به کوشش سیروس شمیسا، تهران، 1373ش؛ شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، تهران، 1382ش؛ قرآن مجید؛ کاشفی، حسین، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، به کوشش جلالالدین کزازی، تهران، 1369ش؛ گرکانی، محمدحسین، ابدع البدایع، تهران، 1428ق؛ مازندرانی، محمدصالح، انوارالبلاغه، به کوشش محمدعلی غلامینژاد، تهران، 1376ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، با مقدمۀ بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1379ش؛ معزی، نجفقلی، درۀ نجفی، به کوشش حسین آهی، تهران، 1362ش؛ نصرالله منشی، ترجمۀ کلیله و دمنه، به کوشش عبدالعظیم قریب، تهران، 1351ق؛ همایی، جلالالدین، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران، 1368ش؛ نیز:
Abrams, M. H., A Glossary of Literary Terms, New York, 1971; Cuddon, J. A., A Dictionary of Literary Terms and Literary Theory, London, 1998. اصغر دادبه ـ عبدالرضا مدرسزاده
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید