ابن فورک
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 6 اسفند 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/223994/ابن-فورک
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
4
اِبْنِ فورَك، ابوبكر محمد بن حسن بن فورك انصاری اصفهانی (د 406ق / 1015م)، متكلم، فقيه، مفسر، اديب و واعظ اشعری شافعی. سمعانی در الانساب فورك را به ضم فاء و فتح راء ضبط كرده و گفته است كه فورك نام جد جماعتی است كه به او منسوب هستند و «فوركی» خوانده میشوند (10 / 257- 258). صاحب تاج العروس نيز اين نام را بر وزن «فُوفَل» ضبط كرده است (نك : ذيل مادۀ فرك). همۀ محدّثانی كه سمعانی (همانجا) ذيل فوركی نقل كرده است، از اصفهان و تقريباً در سدۀ 4ق بودهاند، ولی نام ابن فورك را جزو اين عده ذكر نكرده و احتمالاً آن را فراموش كرده است. احتمال میرود كه ابن فورك هم به قرينۀ اصفهانی بودن، از افراد خاندان فوركی بوده است. يكی از افراد خاندان فوركی موسی بن مَردوية بن فورك (د 350ق) است. ديگری پسر او احمد بن موسی بن مردويه مؤلف تاريخ اصبهان و متوفی در 410ق است. ابونعيم در ذكر اخبار اصبهان (2 / 84) يكی از محدثان اصفهان را عبدالله بن حسن بن فورك گفته است، ولی چون او به گفتۀ ابونعيم از عَبّاد بن وليد غُبَری (د 262 يا 268ق) روايت میكند، بايد از محدثان سدۀ 3ق باشد و نمیتواند برادر محمد بن حسن بن فوركِ موضوع اين مقاله باشد. ابن فورك در فقه پيرو مذهب شافعی بود و به همين جهت سبكی شرح حال او را در طبقات الشافعية آورده است (4 / 127 به بعد)، اما ابن قُطْلوبُغا در تاريخ التراجم فی طبقات الحنفية (ص 62) او را از فقهای حنفيه شمرده است. شايد ذكر نام ابن فورك در طبقات حنفيان به سبب كتابی باشد كه وی در شرح كتاب العالم و المتعلّم ابوحنيفه نوشته است. ابن فورك تحصيلات خود را در اصفهان آغاز كرده است. از خود او نقل شده است كه در اصفهان نزد فقيهی درس میخوانده است. روزی معنی حديث «اَلْحَجرُ يمينُ اللّهِ فی الارض» را از آن فقيه پرسيد. وی نتوانست پاسخ درستی بدهد و ابن فورك ناچار از يكی از علمای كلام معنی اين حديث را پرسيد و جواب قانعكنندهای دريافت داشت و از آن پس تصميم به ياد گرفتن علم كلام گرفت (علی، 21). ابن فورك سالها پس از اين واقعه كتابی با عنوان مشكل الحديث نوشت و حديث مذكور را در آن تفسير كرد (نك : مشكل الحديث، 117 به بعد).سبكی میگويد ابن فورك كلام اشعری را در عراق از ابوالحسن باهِلی فراگرفته است (4 / 128). ابن فورك با باقِلاّنی و ابواسحاق اسفراينی (د 418ق) به درس ابوالحسن باهلی حاضر میشدهاند و اين هفتهای يك بار در روزهای جمعه بوده است (ابن عساكر، 178). شرح حال اين ابوالحسن باهلی و تاريخ وفات او معلوم نيست. ابن عساكر (صص 127- 128) از قول ابن فورك نقل میكند كه ابوالحسن باهلی در آغاز شيعۀ امامی و رئيس و مقدم بود. بعد در نتيجۀ مناظرهای كه با ابوالحسن اشعری كرد، «خطای» مذهب اماميه بر او آشكار گرديد و آن را ترك گفت و از شاگردان اشعری شد و علمش را در بصره منتشر ساخت. اين شخص غير از ابوالحسن محمد بن محمد بن عبدالله بن نفّاح باهلی (د 324ق) است، زيرا اين شخص پس از اشعری درگذشته است.ابن فورك همچنين مذهب اشعری را همراه باقلانی و ديگران از ابوعبدالله محمد بن احمد بن مجاهد طائی (د 370ق) شاگرد مستقيم اشعری در بغداد ياد گرفته بود (بغدادی، عبدالقاهر، 221؛ نيز نك : ابن عساكر، 177). حاكم نيشابوری (د 405) گفته است كه ابن فورك در بصره و بغداد سماع حديث كرده است (نك : سبكی، 4 / 128).او مسند طيالسی را از ابومحمد عبدالله بن جعفر بن احمد بن فارس اصبهانی (د 346ق) استماع كرده و نيز از قاضی ابوبكر احمد بن محمود بن زكريّا ابن خُرّزاذ اهوازی (د 356ق) حديث ياد گرفت (همو، 4 / 129).حاكم نيشابوری در تاريخ نيشابور از جملۀ شيوخ او «دَيْبُلی» را نام برده و گفته است كه ابن فورك در مكه از او سماع حديث كرده است. ابوجعفر محمد بن ابراهيم بن عبدالله ديبلی ساكن مكّه بود و در 322ق وفات يافته است (نك : ابن عماد، 2 / 295). بنابراين بعيد مینمايد كه ابن فورك از او حديث شنيده باشد.محمد ابوالفضل ابراهيم (3 / 111) از تلخيص ابن مكتوم (ه م) نقل میكند كه ابن فورك پيش از 360ق در اصفهان از مختصان صاحب بن عباد وزير آل بويه بوده و براي او چند كتاب تأليف كرده است، پس از آن به شيراز رفت و به عضدالدوله پيوست و برای او نيز چند كتاب نوشت. صاحب بن عباد در اصفهان از 347ق به بعد كاتب مؤيدالدولۀ ديلمی بود (ابوعلی مسكويه، ذيل سال 347ق) و در 360ق به وزارت او رسيد (ابن اثير، 8 / 617). بنابراين ابن فورك در زمانی كه صاحب بن عباد كاتب رسايل مؤيدالدوله بود، در خدمت او بوده است. صاحب بن عبّاد قدر ابن فورك را نيكو میشناخته است و از او روايت شده كه چون ذكر امام باقلانی و ابن فورك و ابواسحاق اسفراينی میرفته، میگفته است: «ابن الباقلانی بَحرٌ مُغرِقٌ و ابن فورك صِلٌّ مُطرِقٌ و الاسفراينی نارٌ مُحْرِقٌ»: ابن باقلانی دريايی فرو برنده و ابن فورك ماری تيزنگر و اسفراينی آتشی سوزان است. سُبْكی از قُشَيری نقل كرده است كه زمانی ابن فورك را در بند به شيراز بردند و اين به جهت فتنهای بود كه دربارۀ دين پيدا شده بود (4 / 130)، اما پس از آن به زودی آزاد شد. احتمالاً ابن فورك را در يكی از اختلافاتی كه در اصفهان ميان شيعه و سنی روی میداده، گرفته و به شيراز برده بودند اين ظاهراً به فرمان عضدالدوله ديلمی بود كه در آن هنگام در شيراز حاكم بوده است. در 345ق فتنهای ميان مردم سنّی اصفهان و قميان شيعۀ مقيم آن شهر روی داده بود كه ركنالدوله پدر عضدالدوله (كه در ری بود) آن را خوابانيد. ابن فورك هم مانند قاضی ابوبكر باقلانی اشعری كه از سوی عضدالدوله به شيراز فراخوانده شده بود، مورد احترام اين امير دانشپرور واقع شد و برای او كتابهايی تأليف كرد. ابن فورك در جايی ديگر گفته است كه در شيراز كسانی را از اصحاب ابوعبدالله حمويه سيرافی ــ از شاگردان اشعری ــ و شاگردان او ديده است (ابن عساكر، 128). احتمال میرود كه اين مطلب از كتاب طبقات المتكلّمين ابن فورك كه در دست نيست، نقل شده باشد.پس از شيراز خبر ابن فورك را از ری میشنويم، اما در ری كه در آن زمان در دست آل بويۀ شيعی مذهب بوده است، او را كه اشعری و شافعی بوده، آرام نگذاشته و به قول نويسندگان شرح حالش دربارۀ او سعايت كردهاند. يكی از بزرگان اهل ري به نام ابومحمد عبدالله بن محمد ثقفی، مجلسی براي مناظره در مدرسۀ «رجا» ترتيب داد (همو، 232). ابن عبدالله بن محمد ثقفی شناخته نشد، نتيجۀ مناظره را هم ذكر نكردهاند و ظاهراً به سود ابن فورك تمام نشده است و به همين جهت حاكم نيشابوری از امير ناصرالدوله محمد بن ابراهيم سيمجور حاكم خراسان خواسته است كه ابن فورك را به نيشابور فراخواند (سبك، 4 / 128). زيرا نيشابور از بزرگترين مراكز اهل سنت و حديث در آن زمان بود. به گفتۀ گرديزی (ص 162) امير ابوالحسن محمد بن ابراهيم سيمجور دواتی در ذيحجۀ 350 بار ديگر امير خراسان شد و پس از فوت امير سديد منصور بن نوح (365 يا 366ق) و جلوس ابوالقاسم نوح بن منصور با لقب ناصرالدّوله، سپهسالار خراسان و قهستان گرديد (همو، 165). چون او به هنگام درخواست حاكم نيشابوری از او برای دعوت ابن فورك لقب ناصرالدوله داشته است، بايد اين دعوت پس از 366ق صورت گرفته باشد. امير ناصرالدوله سيمجور به گفتۀ گرديزی «هميشه با اهل علم نشستی» (ص 162) و درخواست حاكم نيشابوری از او به همين دليل صورت گرفته است. قشيری گفته است كه چون ابوعثمان سعيد بن سَلاّم مغربی را در 373ق وفات نزديك شد، وصيت كرد تا ابن فورك بر او نماز گزارد (ص 32). بنابراين رفتن ابن فورك به نيشابور ميان سالهاي 366 و 373ق بوده است (نيز نك : فروزانفر، 26).ابوالحسن سيمجور در نيشابور برای ابن فورك خانه و مدرسهای از خانقاه ابوالحسن بوشَنْجی (علی بن احمد بن سهل، د 348ق) ساخت و او در آنجا به تدريس مشغول گرديد و كار او با تأييد اشعريان و شافعيان رونق گرفت و به گفتۀ قشيری انواع علوم به دست او در نيشابور احيا شد و طالبان علم از او فقه ياد گرفتند (سبكی، همانجا).در اين زمان كرّاميان و اشعريان سخت به جان يكديگر افتاده بودند. كرّاميان كه از سوی سلطان محمود غزنوی حمايت میشدند، به رياست ابوبكر محمد بن اسحاق بن مَحمشاد (د 421ق) بر پيروان مذاهب مخالف خود میتاختند. سبكی (4 / 131) میگويد: «استاد ابوبکر (ابن فورک) در راه خدا سختگیر و همواره به یاری حق درایستاده بود. او تيرهايی به سوی كرّاميان میانداخت كه تاب تحمّل آن را نداشتند. پس بر ضد او متحد شدند و بارها از او (نزد سلطان محمود) سعايت كردند و او در هر بار برايشان غالب میآمد. سرانجام به سلطان محمود خبر دادند كه اين مرد كه تو را بر ما میانگيزاند، بدعت و كفری بزرگتر از آنچه به ما نسبت میدهد، دارد، زيرا بر اين باور است كه حضرت رسول امروز ديگر پيغامبر نيست و رسالتش با وفات او منقطع شده است. تو بايد اين مسأله را از خود او بپرسی. اين سخن بر سلطان گران آمد و گفت اگر اين معنی درست باشد، او را میكشم و او را طلب كرد. اما چون او نزد سلطان رفت و آن مسأله را از او پرسيدند، ناقل را تكذيب كرد و گفت اين سخن هرگز اعتقاد اشعريان نيست و حضرت رسول در قبر خود زنده است و همواره، از سوی حقيقت نه مجاز، زنده خواهد بود. در اينجا حقيقت امر بر سلطان معلوم گرديد و او را گرامی داشت و فرمود تا به وطن خود بازگردد. چون كراميان نوميد شدند، سعی در قتل او كردند و كسی را برگماشتند تا او را زهر داد».سبكی مینويسد: مسألۀ انقطاع رسالت حضرت رسول را پس از فوت آن حضرت از ديرباز به اشعريان بستهاند و ابن حَزْم ظاهری در كتاب النّصائح میگويد كه سلطان محمود ابن فورك را به جهت اعتقاد به اين مسأله كشت. سپس ابن حزم چنين پنداشت كه همۀ اشاعره اين عقيده را دارند (همانجا). اين مسأله را از قديم بر اشعريان بسته بودند و قشيری در «رسالۀ شكوائيۀ» خود اين مسأله را بهتان عظيم و دروغ محض میخواند كه بر اشعريان وارد ساختهاند و آيات و اخبار زيادی در رد آن نقل میكند و میپرسد كه چگونه اين تهمت را بر اشعريان بستهاند. در پاسخ میگويد كه اين مسأله را يكی از كرّاميان در مناظره با يكی از اشعريان مطرح كرده و او را ملزم به آن ساخته است، بدين گونه كه گفته است: چون شما اشعريان معتقد هستيد كه مرده حس و ادراك ندارد و ايمان هم معرفت و تصديق است كه فرع ادراك است، بايد معتقد باشيد كه حضرت رسول پس از مرگ فاقد ايمان است، زيرا فاقد حس و ادراك است و چنين كسی نمیتواند نبی و رسول باشد (نك : سبكی، 3 / 406-413).ابن حزم (5 / 57) پس از آنكه میگويد محمود غزنوی ابن فورك را به جهت همين اعتقاد به قتل رساند، آن را اعتقاد همۀ اشعريان میداند، زيرا آنان معتقدند كه ارواح عَرَض هستند و عرض پايدار نيست (لايَبْقى زَمانين)، بنابراين روح ما در هر آن به جز روحی است كه در آنِ پيش از آن بوده است و هر كس در هر ساعت هزاران هزار روح عوض میكند. نفس انسان هم هوايی است كه سرد به درون تن میشود و گرم از آن بيرون میآيد. بنابراين نفس يا روح پس از مرگ فانی است و هيچ يك از انبيا روح پايدار ندارند. به گفتۀ ابن حزم اين عقيده برخلاف اجماع مسلمانان است.پس ابن حزم هم اين عقيده را از راه الزام بر اشعريان میبندد و در واقع اظهار صريحی از خود اشعری دربارۀ اين مسأله در دست نيست. اما اعتقاد به عَرَض بودن حيات در كتاب مجرّد مقالات اشعری منسوب به ابن فورك آمده است (ص 257). در آنجا از قول اشعری آمده است كه حيات (در انسان) عَرَض است. اما در خداوند قديم است و عَرَض نيست. نيز میگويد اشعری روح را باد (هوا) میداند و معتقد است انسان با حيات زنده است نه با روح. در جای ديگر میگويد اعراض فقط در يك «آن» هستند (ص 265) كه به همان معنی (العَرَضُ لايبقى زَمانَيْن) است. با اين ترتيب اشاعره بايد ملزم باشند كه روح و حيات پس از مرگ باقی نيست و رسالت حضرت رسول پس از وفات او منقطع است. اما چنانكه گفتيم اشاعره اين الزام را نمیپذيرند و حضرت رسول را زنده و در هر حال رسول خدا میدانند. ذهبی (11 / 71) به نقل از ابوالوليد سليمان باجی (سليمان بن خلف ابن سعد، 403-494ق) كه خود از اشاعره و شاگرد قاضی ابوجعفر محمد بن احمد سمنانی اشعری (د 444ق) بوده است، میگويد: چون محمود اين مسأله را از ابن فورك پرسيد، او در پاسخ گفت: «كان رسولَ الله و امّا اليومَ فلا: رسول خدا بود، ولی امروز نيست». سلطان امر به كشتن او كرد ولی شفاعت كردند و گفتند او پير است. پس فرمود تا او را مسموم ساختند.سليمان باجی خود از اشاعره بود و زمانش به زمان ابن فورك نزديكتر است و اگر ابن فورك اين اتّهام را انكار كرده بود، او در نقل اين انكار درنگ نمیكرد، اما ناقل آن ذهبی است كه اگرچه موثّق است، اما ظاهراً با اشعريان نظر خوبی ندارد و ابن فورك را «صاحب فلتة و بدعة» میشمارد، ولی به هر حال ابن فورك را بهتر از ابن حزم میداند. سبكی شديداً اين اتهام و امر سلطان را به قتل ابن فورك رد میكند و میگويد او بر اين اعتقاد نبود و گويندۀ آن را تكفير میكرد و قشيری كه نزديكترين مردم به اوست، اين واقعه را نقل نكرده است. سبكی در اين باره بر ذهبی نيز اعتراض كرده است (4 / 132).بايد گفت رد اتهام از سوی قشيری و سبكی برای دفاع از ابن فورك و اشعريان در برابر كرّاميان و ديگران است و شايد چنانكه گفتيم نقل «باجی» به حقيقت نزديكتر باشد و به هر حال قضيهای تاريخی در ميان ابرهای اعتقادی و مخاصمات دينی، مبهم و ناروشن مانده است. از كلام سبكی برمیآيد كه كراميان بارها ابن فورك را به حضور سلطان برده و با او به مناظره پرداختهاند و چون از غلبه بر او نوميد شدهاند، ناچار مسألۀ انقطاع رسالت را پيش كشيدهاند. در تأييد اين مطلب كلام ابن كثير است (11 / 30) كه گويد: ميان ابن فورك و محمد ابن هيصم، از بزرگان كرّاميه، مناظراتی در حضور سلطان دربارۀ «اِستِواء» (جلوس خداوند بر عرش) روی داد. ابن هيصم اين مناظرات را در يكی از كتابهای خود چنين آورده است كه سلطان به قول ابن هيصم گراييد و ابن فورك را به سبب عقيدهاش سرزنش كرد و به طرد و اخراج او رأی داد. زيرا ابن فورك با عقيدۀ جَهميّه موافق بود. ابن كثير حنبلی در باب استواء بر عرش با كرّاميان هم عقيده است و ازاينرو گزارش او گرايش به عقيدۀ ابن هيصم دارد.ابن تيميّه نيز (صص 1-2) میگويد: ابن فورك در نامهای به ابواسحاق اسفراينی شرح آنچه را كه بر او در حضور سلطان گذشته، نقل كرده است. در آن مجلس سلطان از او عقيدۀ وی را دربارۀ رؤيت خداوند، بدون جهت و سَمْت پرسيده بود. ابن فورك در پاسخ گفته بود كه رؤيت خداوند در جهت و سمت نيست و خود خداوند هم خود را در جهت معين نمیبيند و سمت و جهت شرط رؤيت نيست. ما اشياء را در جهت خاص و با رنگ، اندازه، بو و سنگينی معين میبينيم، ولی در رؤيت خداوند هيچ يك از اين امور معتبر نيست و بنابراين جهت هم معتبر نيست. ابن فورك در آن نامه نوشته است كه سلطان محمود در آن روز و شب و روز بعد با خود میگفته است كه شی ء بدون جهت و سمت چگونه با عقل سازگار است. كرّاميان از اين معنی خوشحال شدند، زيرا آنچه انسان از آغاز با آن خو گرفته است، بر كندنش سخت و دشوار است. ابن فورك پس از آنكه به خانه برگشت، نامهای از سلطان محمود دريافت كرد به اين مضمون: «مذهب استاد اين است كه خداوند جهت ندارد، امّا آنچه جهت ندارد چگونه قابل رؤيت است؟».ابن فورك در پاسخ نوشت كه خبر رؤيت خداوند خبری صحيح است و آن خبر دلالت دارد بر اينكه رؤيت خداوند در جهت نيست. سلطان محمود پس از دريافت نامه آن را نزد ابومحمد ناصحی (قاضی القضاة عبدالله بن حسين ناصحی، د 447ق) فرستاد و از او دربارۀ اين مسأله استفتا کرد. ناصحی جمعی از حنفيان و كراميان را گرد آورد و در پاسخ استفتا نوشت: هر كس معتقد باشد كه ديدن خداوند در سمت و جهت نيست گمراه و بدعتگذار است. اين محضر (صورت مجلس) را كه خطوط كرّاميان و حنفيان و گواهيهای آنان در آن نوشته شده بود، نزد سلطان محمود بردند و سلطان به ابن فورك نوشت: در اين باره چه میگويی؟ ابن فورك در پاسخ نوشت كه از اين اشخاص بايد در مسائل فقهی استفتا كرد، زيرا در مسائل فقهی است كه عوام از علما تقليد میكنند، اما علم اصول دين (كلام) كار آنان نيست و فتوا در آن باره درست نيست و خودشان نيز اقرار دارند كه اينگونه مسائل را نيك نمیدانند (همو، 2-3). متأسّفانه ابن تيميّه همۀ نامۀ ابن فورك به اسفراينی را نقل نكرده است، ولی ظاهراً اين نامه دربارۀ مسألۀ انقطاع رسالت نبوده است، زيرا چنانكه میگويند سلطان محمود در آن مسأله امر به قتل ابن فورك داده است. اين امر دليل بر قول سبكی است كه میگويد در حضور سلطان مناظرات متعدد با ابن فورك و كراميان روی داده است و بنا به نقل محمد بن هيصم يكی از مسائل مطرح شده در اين مناظرات مسألۀ استواء بر عرش بوده است. بنابراين كرّاميان پس از آنكه در اتهامات ديگر خود برضد ابن فورك توفيقی نيافتهاند، مسألۀ مهم و خطرناك انقطاع رسالت را پيش كشيدهاند و ظاهراً موفق شدهاند.اين نكته را هم بايد متذكر شد كه كرّاميان از زدن اتهام ابايی نداشتهاند و قاضی ابوبكر ابن محمشاد كرّامی در حضور سلطان اعتراف كرده بود كه تهمت اعتزال را بدون دليل بر قاضی صاعد اشعری بسته است و اين برای مقابله با قاضی صاعد بوده كه بر او تهمت تشبيه و تجسيم بسته بود (جرفادقانی، 396).جنازۀ ابن فورك پس از مرگ به نيشابور حمل شد و در گورستان حيره از محلات شهر نيشابور به خاك سپرده شد (سبكی، 4 / 130). عبدالغافر فارسی مؤلّف السَّياق گفته است كه قبر او در نيشابور زيارتگاه بود و دعا در كنار آن مستجاب میشد و مردم برای استسقا به آنجا میرفتند (نک : همانجا). در المنتخب من السياق آمده است كه ابن فورك فرزند ذكور نداشت و نسل و عقب او از راه دختران است (نك : صريفينی، 7).يكی از نوادگان او ابوبكر احمد بن محمد بن حسن فوركی نيشابوری است كه داماد ابوالقاسم قشيری بود و در مذهب اشعری استاد بود. او در بغداد در مدرسۀ نظاميّه وعظ میكرد و در 478ق در آن شهر وفات يافت (سبكی، 4 / 79). به گفتۀ ابن جوزی (9 / 17) او متكلم و واعظ و اهل مناظره بود و به سبب وعظ او در نظاميّه ميان پيروان مذاهب مخالف فتنه افتاد. طالب دنيا بود و از پوشيدن لباس حرير تحاشی نمیكرد. در شصت و اند سالگی مرد و در مَشْرَعَةُ الروايا در كنار قبر اشعری به خاك سپرده شد. ابن جوزی كه حنبلی بود، نظر مساعدی به اين عالم اشعری نداشته است. پسر او ابوعلی فوركی (محمد بن احمد) نيز از محدّثان بود و در 514ق وفات يافت (صريفينی، 88). ديگر از نوادگان دختری او ابوالحسن عبيدالله بن طاهر حسنی روقی است كه از علمای طابِران طوس بود و در 496ق وفات يافت (همو، 466).
حاكم نيشابوری گفته است كه ابن فورك پس از آنكه در نيشابور مسكن گزيد، بركت او بر جماعتی از طالبان فقه ظاهر شد و نزد او فقه و دانش ياد گرفتند. نام عدّهای از شاگردان او كه از معاريف زمان خود شدهاند، در دست است:1. از معروفترين شاگردان او ابوالقاسم عبدالكريم بن هوازن بن عبدالملك بن طلحۀ قُشيری (د 465ق) صاحب تأليفات مشهور و از جمله الرسالة است. او به اشارۀ امام ابوبكر محمد بن بكر طوسی به درس ابن فورك حاضر شد و علم كلام را از او ياد گرفت و پس از وفات او به درس امام ابواسحاق اسفراينی رفت و طريقۀ او را با طريق ابن فورك جمع كرد (سبكی، 5 / 155).2. شاگرد بسيار معروف ديگر او احمد بن حسين بن علی بن عبدالله نيشابوری خسرو جِردی معروف به ابوبكر بيهقی (د 458ق) صاحب تصانيف مهم و معتبر در حديث است (همو، 4 / 8 به بعد).3. طاهر بن حسين بن محمد روقی طوسی كه داماد و از شاگردان معروف ابن فورك بود (نك : صريفينی، 416).4. ابومنصور محمد بن حسن (يا حسين) بن ابی ايوب ايوبی نيشابوری (د 421ق) و داماد ابن فورك بود كه با دختر بزرگ او ازدواج كرده بود و به قول ابن عساكر (ص 249) از استاد خود شجاعتر و بانفوذتر بود. او پدر ابوبكر احمد فوركی است كه ذكرش گذشت. 5. ابوبكر احمد بن علی بن عبدالله بن خلف شيرازی نيز از جمله شاگردان معروف او بوده است كه در مدرسۀ نظاميّه مجلس املا داشت، اما تولّد او را در 398ق گفتهاند، يعنی او به هنگام وفات ابن فورك در 406ق فقط 8 سال داشته است و اين سن برای شاگردی در سطوح بالا بسيار كم است. همچنين از جمله مشايخ ابوبكر احمد بن علی بن خلف، حاكم نيشابوری متوفی در 405ق را دانستهاند كه باز بسيار بعيد مینمايد. احتمال میرود كه اشتباهی در سال تولد او روی داده باشد (نك : صريفينی، 135-137).
ابن فورك نزديك به صد تأليف داشته است، ولی از اينهمه شمار اندكی در دست است و نسبت بعضی از آنها به وی محل ترديد است. از جمله آثار او اينها را میتوان نام برد:1. معروفترين كتاب او كه در دست است، در تأويل و تفسير احاديثی است كه ظاهر آنها دال بر تشبيه و تجسيم است. ظاهراً خود مؤلف بر اين كتاب كه با عنوان مشكل الحديث و بيانه به چاپ رسيده است، نامی ننهاده بود و ازاينرو در نسخههای مختلف آن عناوين گوناگونی برای آن ذكر شده است (GAS, I / 610-611). مؤلّف در مقدمه میگويد كه اين كتاب در ردّ اهل بدعت از جَهْميّه، معتزله، خوارج، رافضه و جسميه است كه با نقل اخبار به ظاهر دالّ بر تشبيه به دين اسلام طعنه میزنند و آن را نكوهش میكنند (صص 37- 39). معلوم است كه جسميه يا اهل تجسيم خود با نقل اين اخبار به اسلام طعنه نمیزنند، بلكه موجبات طعن ديگران را فراهم میكنند، اما ظاهراً مقصود ابن فورك از اهل بدعت فقط اهل تشبيه و بيشتر كراميان است كه مخالفان سرسخت و معاصر او بودهاند. ولی در سرتاسر كتاب ذكری از كراميان به چشم نمیخورد و گويا قوت و شوكت آنان در نيشابور مانع از اين شده است كه ابن فورك از اين فرقه نام ببرد. قسمت عمدۀ كتاب در تأويل و تفسير احاديثی است كه برای خدا اثبات وجه و يد و ساق و غير آن میكند. نخستين حديث آن حديث معروف «اِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلی صورَتِه» است. ابن فورك میگويد كه ممكن است ضمير «صورته» به خود آدم برگردد، زيرا حضرت رسول اين سخن را برای كسی گفته است كه پسر يا بندۀ خود را میزده و میگفته است: «قَبَّحَ اللـهُ وَجْهَكَ و وَجْهَ مَن اَشْبَهَ وَجْهَك» و حضرت رسول او را نهی كرده و فرموده است: صورت انسان همان صورت آدم يا انبيای ديگر است، و يا آنكه میخواسته است بگويد كه انسان به صورت آدم است، يعنی او را پدری است كه همۀ مردم از نسل اويند، نه مانند قول طبيعيون كه برای انسان پدر نخستينی قايل نيستند و يا آنكه انسان از روی صورت و طبيعت معيّنی ساخته نشده است و صورت او همان صورت آدم است ... و از اين قبيل تأويلات (نك : ص 45 به بعد).قسمت دگر كتاب ردّ بر كتاب التّوحيد تأليف ابوبكر محمد بن اسحاق بن خُزَيمة بن مُغيرۀ سُلَمی نيشابوری (223-311ق) از ائمۀ حديث است. ابن فورك میگويد كه ابن خزيمه در التوحيد اخبار دال بر صفات تشبيهی را آورده و آن را صفات خداوند دانسته، اما گفته است كه خداوند در صفات مذكور شباهتی با انسان ندارد (نك : ص 368).فصل ديگر اين كتاب دربارۀ كتاب الاسماء و الصّفات تأليف ابوبكر محمد بن اسحاق بن ايوب صِبغی نيشابوری (د 354ق) است (صص 421 به بعد). ظاهراً در كنيه و نام ميان او و برادرش اشتباهی رخ داده است. زيرا آن كسی كه كنيۀ او ابوبكر بود به گفتۀ سمعانی احمد بن اسحاق بن ايوب صبغی ( 342ق) است و آنكه اسمش محمد بن اسحاق است، كنيهاش ابوالعباس و برادر بزرگتر احمد بن اسحاق است (سمعانی، 8 / 276-277). اين كتاب در 1943م در حيدرآباد دكن و در 1405ق در بيروت چاپ شده است.2. اثر ديگری با عنوان مجرّد مقالات الشيخ ابی الحسن الاشعری در 1987م به تحقيق دانيل ژيماره به نام ابن فورك چاپ و منتشر شده است. اين كتاب از روی نسخۀ كتابخانۀ عارف حكمت واقع در مدينۀ منوره چاپ شده و در آن نسخه نام مؤلف ابوبكر محمد بن حسن بن مبارك ذكر شده است. ژيماره با دلايلی اين كتاب را از ابن فورك میداند و كلمۀ «مبارك» را تحريفی از «فورك» میشمارد، زيرا شخصی به نام ابوبكر محمد بن حسن بن مبارك كه از طرفداران سرسخت اشعری باشد، شناخته نيست (صص 3-5). دلايل ژيماره تا اندازهای قانعكننده است، ولی باز به صورت قطع و يقين نمیتوان آن را پذيرفت. اين كتاب دربارۀ عقايد خود اشعری است و از اين جهت مهم است و برخلاف آنچه برخی گفتهاند، خلاصۀ مقالات الاسلاميين تأليف اشعری نيست (نك : GAS, I / 603؛ قس: ژيماره، 2، 4).3. ابن فورك كتابی در تفسير قرآن داشته است كه به گفتۀ سزگين جلد سوم آن در حدود 200 ورقه در كتابخانۀ فيض الله موجود است (GAS, I / 611). ابن فورك از كتاب تفسير اشعری كه به گفتۀ قاضی ابوبكر ابن عربی به 500 مجلد بالغ میشده، بسيار نقل كرده است (كوثری، 136). اين نقل قولها شايد در همين كتاب تفسير ابن فورك باشد. 4. كتاب ديگر منسوب به ابن فورك انتقاء است كه از احاديث ابومسلم محمد بن احمد بن علی كاتب بغدادی (د 399ق) است ( GAS، همانجا). انتساب اين كتاب به ابن فورك محل ترديد است. 5. كتاب ديگر منسوب به او اسماء الرجال نام دارد كه نسخهای از آن در كتابخانۀ برلين موجود است ( آلوارت، شم 9918). در اين نسخه نام مؤلّف «حافظ ابی بكر بن فورك» ذكر شده است و همين امر انتساب اين كتاب را به ابن فورك (موضوع اين مقاله) مشكوك میسازد، زيرا ابن فورك به «حافظ» بودن شهرت ندارد. اين كتاب برطبق نامهای راويان و به ترتيب عدۀ احاديثی است كه روايت كردهاند، يعنی ابتدا «اصحاب الالوف» يا كسانی كه چندين هزار حديث روايت كردهاند (مانند ابوهريره)؛ بعد «اصحاب الالف» يا كسانی كه در حدود هزار حديث روايت كردهاند (مانند ابن عباس كه 1660 حديث دارد) و بعد اصحاب المئتين و اصحاب المائة تا اصحاب الآحاد و اصحاب الواحد. آلوارت هم در انتساب اين كتاب به ابن فورك ترديد دارد، زيرا حاجی خليفه و ابن خلكان از آن سخنی نگفتهاند (نك : آلوارت، IX / 380-381). میتوان گفته كه اسماء الرجال كتابخانۀ برلين تأليف ابوبكر احمد بن موسی بن مردويه بن فورك اصفهانی باشد كه بنابر الانساب سمعانی (ذيل فوركی) و ذكر اخبار اصبهان (ابونعيم، 1 / 168) «حافظ» بوده است. اين شخص «احاديث ائمه و شيوخ» را جمع كرده بود (همانجا) كه احتمال میرود همين كتاب اسماء الرجال باشد.6. كتاب ديگر منسوب به او شرح كتاب العالم و المتعلم لابی حنيفة است كه به گفتۀ سزگين در كتابخانۀ مراد ملا موجود است (GAS، همانجا). 7. كتابی با عنوان رسالة فی علم التوحيد در مدينه، كتابخانۀ عارف حكمت موجود است كه به ابن فورك نسبت دادهاند (همانجا).8. كتاب الحدود فی الاصول، كه در 1324ق در بيروت به طبع رسيده و شامل تعريف اصول فقه حنفی است، شايد اين كتاب همان باشد كه ابن حزم در الفصل (5 / 51) به نام كتاب الاصول ابن فورك ياد كرده است. زيرا به نقل ابن حزم ابن فورك در كتاب الاصول گفته است كه «حدود» (تعريف) دربارۀ قديم (خدا) و محدَث يكسان است.9. النظامی فی اصول الدين (نک : GAS، همانجا)، كه به گفتۀ حاجی خليفه (2 / 1960) ابن فورك آن را برای خواجه نظام الملك وزير تأليف كرده است و از همين بيان، عدم انتساب آن به ابن فورك ظاهر میگردد، زيرا نظام الملك در 408 يا 410ق متولد شده است، يعنی دو يا چهار سال پس از مرگ ابن فورك. 10. ابن خلكان در شرح حال فرزدق از كتابی به نام الفصول تأليف ابن فورك نام میبرد (6 / 98).11. از ابن تيميّه در تفسير سورۀ النور نقل شده است كه ابن فورك كتابی دارد در مقارنۀ ميان آراءِ اشعری و ابن كُلاّب (ژيماره، 3).12. به گفتۀ ابومعين نَسَفی در تبصرة الادلة، ابن فورك كتابی داشته است به نام اختلاف الشيخين (يعنی اشعری و ابوالعباس قلانسی) (نك : ژيماره، 3-4).13. الابانة عن طرق القاصدين و الكشف عن مناهج السالكين و التوفر الی عبادة رب العالمين (GAS، همانجا).14. دقائق الاسرار (بغدادی، 1 / 475).15. طبقات المتكلمين (حاجی خليفه، 2 / 1106). ظاهراً شرح بعضی از احوال و تأليفات ابوالحسن اشعری كه ابن عساكر در تبيين كذب المفتری از ابن فورك نقل كرده است، از همين كتاب باشد. ابن عساكر پس از ذكر تأليفات ابوالحسن اشعری از كتاب خود او به نام العُمُد دنبالۀ فهرست تأليفات او را از قول ابن فورك میآورد (صص 135- 138). اشعری نام تأليفات خود را در كتاب مذكور تا 320ق آورده است و ابن فورك دنبالۀ اين فهرست را تا 324ق میآورد و از آنجا برمیآيد كه اشعری در 324ق وفات يافته است (نيز نك : ص 56، سال وفات او از قول ابن فورك). 16. ابن تيميّه به نامهای اشاره میكند كه ابن فورك دربارۀ مناظراتش با كراميه به ابواسحاق اسفراينی نوشته است (ص 1). ابن تيميّه میگويد: او در اين كتاب از مجالس متعددی (مجلساً بعد مجلس) كه در حضور وزير با كراميه داشته است، حكايت میكند (ص 13). معلوم میشود كه مباحثات او با كراميان هم در حضور سلطان محمود و هم در حضور وزيرش صورت گرفته است. اين وزير بايد خواجه احمد بن حسن ميمندی معروف باشد كه در 401ق به وزارت سلطان محمود رسيده بود. چنانكه در شرح حال ابن فورك اشاره شد، او از پيروان متعصب اشعری بوده است و بنابراين عقايد كلامی او همان عقايد اشعری است و اختلاف او با اشعری و ساير اشاعره در مسائل جزئی است، مانند مسألۀ استواءِ بر عرش كه ابن تيميّه آراء او را در اين باره متناقض میداند و میگويد: آنچه در غزنه در حضور سلطان گفته، در مخالفت با كراميان بوده است و آنچه در نيشابور گفته، برای مخالفت با معتزله بوده است (ص 13) و يا قول او دربارۀ اينكه از انبيا معاصی كبيره جايز نيست، ولی معاصی صغيره میتواند از آنان سر بزند (ابن حزم، 4 / 29)، در صورتی كه ابن مجاهد كه شيخ ابن فورك بوده است، مطلق معاصی را از انبيا منع میكند (همانجا) و يا قول به استثنا در ايمان (بنابر اينكه ايمان عبارت از تصديق است) كه برخلاف بسياری از اصحاب حديث، ابن فورك به آن معتقد بوده است (يعنی مؤمن میتواند بگويد كه من مؤمن هستم انشاءالله يا در حال حاضر، در صورتی كه بسياری معتقدند كه ايمان بايد بدون شرط و استثنا و توقيت باشد).مناظرهای از او با ابوعثمان مغربی يا با ابوعلی دقّاق نقل كردهاند، دربارۀ اينكه آيا ولی بايد بداند كه ولی است يا نه. ابن فورك معتقد بوده است كه ولی نبايد از ولايت خود آگاه باشد، زيرا اين امر سبب میشود كه او خود را در امن و آرامش حس كند. قشيری در اين مسأله با او مخالف است و سبكی هم او را تأييد میكند (نك : سبكی، 4 / 134-135). سيوطی (1 / 16) میگويد كه ابن فورك و اشعری معتقد بودند كه «زبان» يا لغت را خداوند وضع كرده است.
ابراهيم، محمد ابوالفضل، تعليقات بر انباه الرواة قفطی، قاهره، 1374ق / 1955م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تيميه، احمدبن عبدالحلیم، تفسير شيخ الاسلام ابن تيمية، به كوشش عبدالصمد شرفالدين، بمبئی، 1374ق / 1954م؛ ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1399ق؛ ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل، قاهره، 1384ق / 1964م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن عساكر، علی بن حسن، تبيين كذب المفتری، همراه با مقدمه و حواشی محمد زاهد كوثری، دمشق، 1347ق؛ ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛ ابن فورك، محمدبن حسن، مجرد مقالات الشيخ ابی الحسن الاشعری، به كوشش دانيل ژيماره بيروت، 1986م؛ همو، مشكل الحديث و بيانه، به كوشش موسی محمدعلی، بيروت، 1405ق / 1985م؛ ابن قطلوبغا، قاسم، تاج التراجم، بغداد، 1962م؛ ابن كثير، البداية؛ ابوعلی مسكويه، احمدبن محمد، تجارب الامم، به كوشش ف. آمد روز، قاهره، 1333ق / 1915م؛ ابونعيم اصفهانی، احمدبن عبدالله، ذكر اخبار اصبهان، ليدن، 1934م؛ بغدادی، ايضاح؛ بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بين الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، 1367ق / 1948م؛ تاج العروس؛ جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجمۀ تاريخ يمينی، به كوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش؛ حاجی خليفه، كشف؛ ذهبی، محمدبن احمد، تاريخ الاسلام، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ ژيماره، دانيل، مقدمه بر مجرد مقالات (نک : ابن فورك در همين مآخذ)؛ سبكی، عبدالوهاب بن علی، طبقات الشافعية الكبری، به كوشش عبدالفتاح محمد الحلو و ديگران، قاهره، 1385ق / 1966م؛ سمعانی، عبدالكريم بن محمد، الانساب، حيدرآباد دكن، 1399ق / 1979م؛ سيوطی، المزهر فی علوم اللغة، به كوشش احمد جاد المولی بك و ديگران، بيروت، 1986م؛ صريفينی، ابراهيم بن محمد، المنتخب من السياق فی تاريخ نيسابور عبدالغافر فارسی، به كوشش محمدكاظم محمودی، قم، 1403ق؛ علی، موسی محمد، مقدمه بر مشكل الحديث (نك : ابن فورك در همين مآخذ)؛ فروزانفر، بديع الزمان، مقدمه بر ترجمۀ رسالۀ قشيريه، تهران، 1361ش؛ قشيری، عبدالكريم بن هوازن، الرسالة القشيرية، قاهره، 1379ق / 1959م؛ كوثری، محمد زاهد، مقدمه و حواشی بر تبيين كذب المفتری (ابن عساكر در همين مآخذ)؛ گرديزی، عبدالحی بن ضحاک، زين الاخبار، به كوشش عبدالحی حبيبی، تهران، 1347ش؛ نيز:
Ahlwardt; GAS.
عباس زریاب
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید