ابن عبدالمنعم حمیری
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 20 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/223570/ابن-عبدالمنعم-حمیری
جمعه 29 فروردین 1404
چاپ شده
4
اِبْنِ عَبْدُالمُنْعِمِ حِمْیَری، نام معروف احتمالاً دو شخصیت ظاهراً منتسب به یک دودمان از سدههای 7 و 8ق / 13 و 14م:
(د 727ق / 1327م)، از مردم سَبْته، نحوی. قدیمتریم آگاهی در مورد این عالم مغربی در آثار ابن خطیب اندلسی (3 / 134-135) و دیگران، چون ابن حجر (5 / 282) و سیوطی (1 / 164) آمده است. چنانکه ابن خطیب او را به راستگویی، پاکی نفس و گفتار، مردانگی، اشتغال به عبادت و ادعیه ستوده است. قدرت حفظ او و احاطهاش بر لغت و کتابهای جوهری و سیبویه در زمان خود زبانزد بود. در اصول فقه و نیز علوم عقلی، در عین پایبندی به احکام شریعت، دست داشت. او در بزرگسالی (بعد از 27 سالگی) به آموختن روی آورد و در سبته نزد ابواسحاق غافِقی (د 716ق) و ابوالقاسم ابن الشاط (د 723ق) و دیگران درس خواند (ابن خطیب، همانجا). تاریخ درگذشت او را ابن حجر 727ق ذکر کرده است (همانجا) و به گفتۀ ابن خطیب وی بر اثر ابتلا به بیماری طاعون درگذشت (همانجا). او یک بار همراه هیأتی به غرناطه رفته بود تا اطاعت سبته را از دولت بنی نصر اعلام دارد (همانجا). احتمالاً همین ابن عبدالمنعم است که در اختصار الاخبار عَمّا کان بِثَغر سبتة مِنْ سَنیّ الآثار، تألیف محمدبن قاسم انصاری در ضمن صاحبان قبور مشهور سبته از او با عنوان ابوعبدالله ابن عبدالمنعم الصنهاجی یاد شده است (لوی پرووانسال، مقدمه، 18). ابن خطیب و دیگر مؤلفان متقدم به نوشتهای از این ابنعبدالمنعم اشاره نکردهاند.
آشنا به تاریخ مغرب و اندلس. هیچ آگاهی در مورد زندگی و احوال این شخص جز انتساب یک فرهنگ جغرافیایی به او در مآخذ قدیم نیامده است. تنها خبر تاریخی مربوط به این مؤلف را حاجی خلیفه (چ فلوگل، 3 / 490) دربارۀ درگذشت او (900ق / 1494م) آورده است که به علت ناهمخوانی با قراین دیگر به تشویشهای موجود دربارۀ هویت و ترجمۀ حال این شخص افزوده و احیاناً راه را برای تصور یک ابن عبدالمنعم سوم باز کرده است. گذشته از این همو (همان، 3 / 490-491، قس: چ استانبول، 1 / 920) نام وی و کتابش را به دو صورت اندکی متفاوت یاد کرده است. خود مؤلف در مقدمۀ کتاب الروض نام خود را ابوعبدالله محمدبن ابی محمد عبدالله بن عبدالمنعم حمیری ذکر کرده است (کراچکوفسکی، 1 / 447). لوی پرووانسال با توجه به دلایلی که میآورد، خود را ناگزیر از قبول دو مؤلف به نام ابن عبدالمنعم (یکی در سدۀ 7-8 و دیگری در سدۀ 9ق) و دو اثر با عنوان الروض المعطار میداند: او معتقد است که با توجه به استفادۀ بعضی مورخان مصری (قلقشندی و مقریزی) از اثر ابن عبدالمنعم در نیمۀ نخست سدۀ 9ق / 15م، و تاریخی که حاجی خلیفه برای وفات او ذکر میکند (900ق)، و نیز به رغم آگاهی بر نظر گودفروا دومونبین که دو عنوان یاد شده از سوی حاجی خلیفه (چ فلوگل، 3 / 490-491، چ استانبول، 1 / 920) را نام یک کتاب میداند، همچنین امکان اشتباه و تصحیف اعداد 7 و 9 در عربی (سبع و تسع)، در نتیحه لزوم پذیرفتن 700ق به جای 900ق برای تاریخ درگذشت ابن عبدالمنعم و سرانجام به سبب پذیرفتن تاریخ 17 صفر 866ق مندرج در آخر نسخۀ تمبوکتو از الروض المعطار به عنوان سال تألیف این اثر، باید پذیرفت که ابن عبدالمنعم دومی اثر اولی را با جرح و تعدیلی به نام خود انتحال کرده است (مقدمه، 14-16). در نظر لوی پرووانسال، ابن عبدالمنعمِ اول همان شخصیت مذکور در اثر ابن خطیب (نک : بند 1 مقالۀ حاضر) است (مقدمه، 17).احسان عباس محقق و مصحح مصری الروض، با توجه به خصلت کتابشناختی کار حاجی خلیفه که در صدد تحقیق موارد اختلاف نبوده است و قراین دیگر اشتباهات تاریخی او، سال فوت ابن عبدالمنعم را در کشف الظنون یک خطا تلقی کرده است، همچنین تاریخ 866ق نسخۀ تمبوکتو را سال استنساخ دانسته است، نه تاریخ تألیف آن. به نظر احسان عباس استنباط لوی پرووانسال در تصور دو ابن عبدالمنعم ناموجه و مؤلف الروض همان شخصیت مذکور در اثر ابن خطیب است (صص «و ـ ز»).هر چند دلیلی بر تأیید نظر لوی پرووانسال در اعتقاد به وجود ابن عبدالمنعم دوم و تحریر ثانوی از الروض در سدۀ 9ق نمیبینیم، اما برای یکی دانستن ابن عبدالمنعم مؤلف الروض، یعنی آنکه مقری و حاجی خلیفه از وی یاد کردهاند و قلقشندی از اثرش نقل کرده است، با ابن عبدالمنعم مذکور در الاحاطۀ ابن خطیب موانع و پرسشهایی وجود دارد که دو محقق نامبرده در صدد طرح و رفع آنها برنیامدهاند. به رغم تفاوتهایی که میان نوشتههای مقری و حاجی خلیفه و ضبط نسخههای خطی الروض در برخی عنوانهای داده شده به ابن عبدالمنعم وجود دارد، در آنها نسبتهایی به صاحب ترجمه داده شده است که در نوشتۀ ابن خطیب مانند آنها را نمییابیم. حاجی خلیفه او را با عنوان «الشیخ العمدة» (چ استانبول، 1 / 920، چ فلوگل، 3 / 491)، مقری با عنوان «فقیه» (4 / 357) و دیگران با عنوان «الشیخ الفقیه العدل» (لوی پروانسال، مقدمه، 11؛ جیزی، 623) یاد کردهاند.مهمتر اینکه با همۀ اشتهار الروض در سدههای 9ق و بعد از آن، به ویژه با توجه به تأکید مقری بر حجیت آن در تاریخ اندلس (4 / 362) به عنوان اثری از یک اندلسی (نک : عباس، «ک»، که این ادعای مقری را در مورد ابن عبدالمنعم مردود میداند)، معلوم نیست چرا ابن خطیب و مآخذ متأثر از او از این اثر ابن عبدالمنعم یاد نکردهاند؟ کدام قرینه ثابت میکند که مؤلف مذکور در اثر مقری همان شخصیت یاد شده در کتاب ابن خطیب است؟ بنابراین تا به دست آمدن دلیلی روشنتر نمیتوان مؤلف الروض را همان ابن عبدالمنعم یاد شده در الاحاطة دانست. از استادان مؤلف الروض و شاگران احتمالی او اطلاعی نداریم و او را تنها به همان تألیف مشهورش میشناسیم. در اینجا به چند نکتۀ لازم دربارۀ این اثر اشاره میکنیم: الرَوْض المِعْطار فی خَبَر الاقطار در آثار دیگران به نامهای مختلف یاد شده است. قلقشندی به صورت کوتاه الروض المعطار (3 / 231، 4 / 125، 5 / 9) از آن یاد کرده و مقری نام کامل آن را الروض المعطار فی ذکر المُدُن و الاقطار (4 / 357) آورده است. حاجی خلیفه از آن به صورتهای مختلف الروض المعطار فی اخبار الاقطار ( الامصار) (چ استانبول، 1 / 920)، الروض المعطار فی خبر الاقطار (چ فلوگل، 3 / 491) نام برده است. در نسخههای خطی موجود این اثر هم نام آن با اختلاف در جزء «اخبار» و «اقطار» منعکس است (نک : عباس، «م»). از این اثر تا کنون 6 نسخه شناخته شده و مورد استفاده قرار گرفته است (نک : لوی پرووانسال، مقدمه، 9-11؛ لِویتسکی، I / 323؛ عباس «ق»). از تاریخ تألیف این اثر مانند زندگی مؤلف آن هیچ آگاهی در دست نیست. گذشته از اشتباه لوی پرووانسال و تکرار آن به وسیلۀ لویتسکی (I / 322)، دایر بر تألیف الروض در نیمۀ دوم سدۀ 9ق، کوبیاک تألیف آن را در 800ق / 1397م دانسته است، بیآنکه دلیلی بر این ادعا ارائه کند (I / 198). قراین تاریخی مندرج در متن الروض المعطار از آغاز سدۀ 8ق / 14م فراتر نمیرود. در واقع جدیدترین تاریخ تصریح شده در الروض مربوط به درگذشت محییالدین ابوزکریا یحیی بن شرف النواوی در 676ق (صص 585-586، ذیل «نینوی»). مؤلف در ذیل «لوجاره» به کوچ اجباری مسلمانان سیسیل به این شهر اشاره کرده است (ص 514). این واقعه در 700ق / 1301م اتفاق افتاده است (همانجا، حاشیۀ 1)، اما آنچه در ذیل «اَیْله» دربارۀ تعمیر گردنۀ آن به دست قانصوه الغوری، آخرین سلطان از ممالیک چرکسی، در پیش از 920ق / 1514م آمده است (ص 71)، به گونهای به دستکاریِ کاتبان در نسخۀ مؤلف برمیگردد (عباس، «ک ـ ل»). نمونهای دیگر از دستکاری کاتبان در نوشتۀ اصلی، بیان توجیهی افزوده در پایان مدخل «الزَلاّقه» است که به دعای «رحمة الله علیه» به مؤلف نسبت داده شده است (ص 292). مقابلۀ قسمتهای نقل شدۀ الروض در اثر قلقشندی با متن آن غالباً حاکی از همانندی است (مثلاً نک : 3 / 241، 242، 4 / 91، 125، 140، 142، 244، 5 / 102، 106، 369؛ و در الروض به ترتیب 466، 258، 186، 409، 500، 199، 389، 552، 143، 145، 51)، جز اینکه در اثر قلقشندی به نقل از الروض فاصلۀ میان فسطاط و قاهره 3 میل ذکرشده (3 / 344) در حالی که این فاصله در متن الروض به خطا 3 روز آمده است (ص 450). در متن الروض این فاصله برای مسافت میان قاهره و مصر ذکر شده است که ظاهراً باید منظور میان قاهره و فسطاط باشد. مواردی از این دست و اینکه برخی قسمتهای منقول از الروض در صبح الاعشی قلقشندی (5 / 9، 344) در متن الروض دیده نمیشود، قراینی هستند دال بر اینکه ما هنوز از اثر ابن عبدالمنعم نسخهای منطبق بر نوشتۀ اصلی مؤلف در دست نداریم (نک : عباس «ص»). بیمناسبت و بیفایده نخواهد بود اگر اشاره کنیم که چگونگی نقل قلقشندی از الروض خواننده را دربارۀ اهمیت نسبی اثر ابن عبدالمنعم از لحاظ زمانی و نیز موطن او ناگزیر به تأمل میسازد. قلقشندی برای دورۀ پس از استیلای مغول و در ذکر قلمرو آنان با الروض مراجعه نمیکند (4 / 429 تا آخر). توجه قلقشندی به الروض دربارۀ ممالک شرق نزدیک اسلامی (شام، مصر و جزیرةالعرب) بیش از نقل او از این اثر دربارۀ کشورهای مغرب و اندلس و اروپاست. نکتۀ اخیر این پرسش را برانگیخته است که آیا قلقشندی ابن عبدالمنعم را اهل مشرق نمیدانسته است؟ شاید نسبت حمیری مؤلف، قلقشندی را به چنین گمانی واداشته باشد (عباس، «ف»). درحالی که وفور نسبی مواد جغرافیایی مربوط به مغرب در الروض میتواند دلیلی بر منشأ مغربی مؤلف آن باشد (لوی پرووانسال، مقدمه، 20-21).دربارۀ اینکه الروض در ردیف کدام یک از آثار مکتوب مسلمانان قرار میگیرد، باید گفت که این کتاب صرفاً یک اثر جغرافیایی از قبیل مسالک و ممالک و بلدان نیست. مؤلف در مقدمهای کوتاه (صص 1-2) بر اثرش، هدف و برنامۀ کار خود را ذکر جاهای مشهوری گفته است که دربارۀ آنها داستانها، نکتهها و اخبار دلپسند یا شگفتانگیز وجود داشته و او خواسته است این موارد را به ترتیب الفبایی منظم کند تا استفاده کنندگان از این کتاب بدون دشواری مطلب منظور خود را بیابند. به گفتۀ ابن عبدالمنعم مطالب این کتاب کلاً از دو گونۀ اقطار (جغرافیا) و اخبار (تاریخ) است. او در همان مقدمه، اثر خود را با نزهة المشتاق نوشتۀ معروف شریف ادریسی (د 560ق / 1166م) سنجیده و آن را سودمندتر و از لحاظ نکات تاریخی پر محتواتر از این یکی دانسته است. ابن عبدالمنعم زیادی حجم کتاب ادریسی را به سبب توجه مؤلف به مسافتها و فاصلههای میان جاهای مختلف میداند. او میخواهد بنای کار خود را بر ایجار و اختصار بگذارد و قصد دارد اثر خود را به صورت وسیلهای برای انبساط خاطر خوانندگان و مونسی برای اوقات تنهایی افراد قرار دهد. وی در پایان مقدمه از اینکه با اشتغال به این تألیفِ دنیایی از پرداختن به علوم آخرت بازمانده است، خود را سرزنش میکند،اما با توجه به محتوای سودمند آن و اینکه برخی دانشمندان پیشین این راه را طی کردهاند، تسلی مییابد و در نهایت از درگاه خداوند آمرزش میخواهد (همانجا).با بررسی محتوای اثر ابن عبدالمنعم برخی از مطالبِ مقدمۀ او مورد تصدیق و بعضی دیگر مورد تردید قرار میگیرد. در واقع تألیف او اثری جغرافیایی ـ تاریخی و ازبعضی جهات ادبی است. تفصیلات بسیار راجع به برخی جاها و اخبار و حوادث تاریخی مربوط به این نقاط گاه از حد اختصار فراتر میرود (مثلاً در مورد «دمشق»: صص 237-243 و «الزلاقة»: صص 287-292). دربعضی موارد، در برابر این افراط، با تفریط مواجه میشویم، چنانکه آگاهیِ داده شده در ذیل نام جغرافیایی معین از حد ذکر نام منطقۀ کلیِ محل یا فاصلۀ آن نسبت به برخی جاهای دیگر فراتر نمیرود و هیچ نکتۀ تاریخی یا بدیع در بیان مؤلف دربارۀ آنجا دیده نمیشود (مثلاً نک : «اصطبة»: ص 45، «اسکندرونة»: ص 56، «دَبیل»: ص 233، «سامان»: ص 300، «سلماس»: ص 321، «ماذران»: ص 520، «یابه» و «یاب»: ص 615). ترتیب الفبایی نامها اگر چه در حرف اول رعایت شده است، اما در مورد حرفهای بعدی همیشه دقیق نیست (مثلاً «ایلة»: صص 70-71 پس از «ایوان» و پیش از «الایکة» آمده است). ابن عبدالمنعم با آنکه در مواردی اندک به نقل از نزهة المشتاق تصریح کرده (مثلاً ص 49)، اما بسیاری از موارد و مطالب او به ویژه دربارۀ اسپانیا و افریقای شمالی و سیسیل از همین کتاب اقتباس شده است (لوی پرووانسال، مقدمه، 20). در موارد مربوط به افریقای خاوری نیز الروض عمدتاً متکی بر ادریسی است و از اثر او کاملاً و یا با تلخیص نقل میکند (مالتسکا، IV / 333). به جز کتاب یاد شده، المسالک و الممالک اثر ابوعبید بکری (د 487ق / 1094م) و الاستبصار فی عجائب الامصار، اثر مؤلفی گمنام (تألیف در 587ق / 1191م) از مآخذ الروض بودهاند (لوی پرووانسال، مقدمه، 21). ابن عبدالمنعم در متن اثر خود به مآخذ دیگری چون ابن اسحاق (ص 6)، ابن عساکر (ص 19)، رازی (ص 32)، صاعد اندلسی (ص 32)، بلاذری (ص 36)، مبرد (ص 37)، طبری (ص 44)، ابن ابّار (ص 98)، سلفی (ص 162) و سهیلی (ص 468) نیز اشاره کرده است.ذهن عجایب پسند مؤلف او را به نقل بعضی شایعات زمان نیز وادار کرده است. مثلاً ذیل «موریقس» خبر مربوط به وجود کوهی جزیره مانند را که دارای خاصیت آهنربایی است، نقل کرده است (صص 564-565). گویا کشتیهایی را که میخ آهنی داشتند و به آن نزدیک میشدند، به خود میکشیده و رهایی از آن ممکن نبوده است. بعضی اشتباهات جغرافیایی مؤلف را هم میتوان از عجایب اثر او شمرد. مثلاً «تبریز» (ص 130) را در خراسان و از توابع آذربایجان شمرده، هر چند در ذیل «توریز» (ص 143) اطلاعات بیشتر و درستتری در مورد آن داده است. نظیر همین خطا را در مورد «زنجان» (ص 294) نیز تکرار کرده است. او به هنگام سخن راندن از شهرهای بزرگ مشرق به ویژه شهرهای ایران و ماوراءالنهر، مانند «اصفهان» (ص 43)، «بخارا» (صص 82-83)، «بغداد» (صص 109-112)، «تبریز= توریز» (ص 143)، «غزنه» (ص 428)، «هرات» (صص 594-595)، «همدان» (ص 596) و «یهودیۀ» اصفهان (ص 622) به تاریخ و اخبار ورود مغولان به آنها اشاره میکند، اما از مأخذ خود نامی نمیبرد.با ملاحظات یاد شده نمیتوان از ارزش و اهمیت این اثر مبالغه کرد (نک : عباس، «ص»). الروض نه فرهنگی جغرافیایی در ردیف اثر یاقوت است و نه محتوای آن با برنامه و آرزوی مؤلف تطابق کامل دارد. ابن عبدالمنعم بیش از آنکه به تحقیق بپردازد، به گردآوری مطالب و اقتباس بدون تعمق از مآخذ دیگر اکتفا کرده است. با اینهمه اثر او مزایای غیرقابل انکاری دارد. اقتباسهای گفته و ناگفتۀ مؤلف، که اثر او را به صورت نسخۀ دوم مآخذش درآورده (همانجا)، در حال حاضر که مثلاً تنها جزئی کوچک از اثر بکری در مورد اندلس در دست است، اهمیت بسیار دارد (لوی پرووانسال، مقدمه، 22). در مقایسه با اطلاعات بکری دربارۀ سرزمینهای اسلاونشین، روایت الروض کاملتر به نظر میرسد. از این رو توجه به الروض برای چاپ کاملتر المسالک و الممالک بکری ضروری به نظر میرسد (لویتسکی، I / 324; EI2, III / 675).مآخذ اصلی بسیاری از وقایع تاریخی از سدۀ 7ق که در الروض آمده است، هنوز شناخته نیست (عباس، «ص») و اگر نقل قولهای ابن عبدالمنعم نبود، برخی نوشتههای پیشین که نسخهای از آنها نمانده است، کاملاً برای همیشه مفقود میشدند (کراچکوفسکی، 1 / 449). اشتمال الروض بر گلچینی از ادبیات جغرافیایی و تاریخی پیش از خود، آن را برای مؤلفان عربی نویس اثر شناخته و قابل استفاده کرده است. بجز قلقشندی و مقری که از این اثر بهره گرفتهاند، و پیشتر بدان اشاره رفت، نویسندگانِ دیگر چون سَمهودی (سدۀ 9-10ق / 15-16م) در وفاء الوفاء، مقدیش (سدۀ 12ق / 18م) و محمدبن عبدالسلام ناصری سلاوی (سدۀ 13ق / 19م) در سفرنامهاش، به رغم آگاهی از اقتباس ابن عبدالمنعم از دیگران، از اثر او استفاده کردهاند (عباس، «ف»؛ کراچکوفسکی، 1 / 450).شماری از محققان و تراجم نویسان تصور کردهاند که مقریزی (د 845ق / 1441م) چکیدهای از اثر ابن عبدالمنعم ترتیب داده و نام آن را جَنیَ الاَزهار مِن الرَوْض المِعْطار نهاده است (GAL, II / 50؛ پالنثیا، 311؛ کراچکوفسکی، 2 / 477؛ لوی پرووانسال، مقدمه، 14)، اما فولرس و ویت و بلوشه نشان دادهاند که به رغم جزء دومِ عنوان آن، جنی الازهار مقریزی تلخیصی از نزهة المشتاق ادریسی است (کوبیاک، GAL, S, II / 38; 199). امروزه معروفیت و اشتهار الروض مدیون کوششهای لوی پرووانسال است که از 1931م به بعد با نوشتن مقاله و ایراد سخنرانی به شناساندن آن پرداخت (مقدمه، 9) و در 1937م متن قسمت مربوط به اسپانیای آن را با عنوان صفة جزیرة الاندلس، منتخبة من کتاب الروض المعطار فی خبر الاقطار در قاهره و سال بعد ترجمۀ فرانسوی آن را در لیدن منتشر کرد. پس از او شماری از خاورشناسان قسمتهایی از الروض را دربارۀ بصره، کرِت، شهرها و جزایر ایتالیا، برخی مناطق اسلاونشین مانند پراگ و مِشْقه (مشکو در لهستان) و سواحل خاوری افریقا به صورت پراکنده منتشر و اطلاعات آن را در مورد اروپای شرقی و مرکزی و جنوبی بررسی کردند (EI2, III / 676) و سرانجام احسان عباس متن الروض را با تکیه بر 2 نسخۀ نور عثمانیه و مدینه، با تحقیق مآخذِ مطالبِ آن، نخست در 1975م و بعد در 1980م انتشار داد.دستنوشتهای نیز از مجموعهای از فتاوای فقهای بزرگ با عنوان الحاوی، جملاً من الفتاوی، تألیف علامه ابوعبدالله محمدبن محمدبن عبدالمنعم بن عبدالنور حمیری در کتابخانۀ ازهریه محفوظ است که حمیری آن را به ترتیب ابواب فقه منظم کرده است (ازهریه، 2 / 521).
ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، الدرر الکامنة، به کوشش شرفالدین احمد، حیدرآباد دکن، 1396ق؛ ابن خطیب، محمدبن عبدالله، الاحاطة، به کوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، 1395ق؛ ابن عبدالمنعم حمیری، محمد، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1980م؛ ازهریه، فهرست؛ پالنثیا، آنخل گنثالث، تاریخ الفکر الاندلسی، ترجمۀ حسین مؤنس، قاهره، 1955م؛ جیزی شافعی، محمدبن محمد، یادداشت پایان نسخۀ الروض المعطار (نک : ابن عبدالمنعم در همین مآخذ)؛ حاجی خلیفه، کشف؛ همان، به کوشش گوستار فلوگل، لایپزیک، 1842م؛ سیوطی، بغیة الوعاة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1384ق؛ عباس، احسان، مقدمه بر الروض المعطار (نک : ابن عبدالمنعم در همین مأخذ)؛ قلقشندی، احمدبن علی، صبح الاعشی، قاهره، 1383ق؛ کراچکوفسکی، ایگناتی، یولیانوویچ، تاریخ الادب الجغرافی العربی، ترجمه صلاحالدین عثمان هاشم، قاهره، 1965م؛ مقری تلمسانی، احمدبن علی، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1388ق؛ نیز:
EI2; GAL; GAL, S; Kubiak, W., “Some West-and Middle- European Geographical Names …”, Folia Orientalia, vol. I (1959), Krakow, 1960; Lévi-Provençal, E., La péninsule ibérique au moyen- âge, Leiden, 1938; Lewicki, T., “Brāġa et Miška) d’après une source arabe inédite”, Folia Orientalia, vol. I (1959), Krakow, 1960; Malecka, A., “La côte orientale de l’Afrique au Moyen-âge d’après le Kitāb ar Rawd al-Mic tār de Al-Himyarī (xves.)’, Folia Orientalia, vol. IV (1962), Krakow, 1963.
یوسف رحیملو
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید