جمع
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 6 آبان 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/223435/جمع
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
18
جَمْع، در لغت به معنی گرد کردن و گرد آوردن، و در دانش بدیع چنان است که گوینده دو، یا چند چیز را در صفتی ادعایی موسوم به جامع یا وجه شبه گرد آورد؛ چنانکه شاعر چشم خود و چشم ستارۀ پروین را از بابت «در خواب نشدن» (= جامع = وجه شبه) جمع کرده، یعنی به یکدیگر تشبیه کرده است: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / و آنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی، 444، غزل 87، بیت 4).چنین است جمع کردن مال و فرزندان در واژۀ زینت (= جامع = وجه شبه)، در کلام خدا: «اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةُ الدُّنیا ... » (کهف / 18 / 46). این تعریف، تقریباً به همین صورت، با اندکی اختلاف در تعبیرات و الفاظ، در تمام کتابهای بلاغی فارسی و عربـی تکرار شـده است (برای نمـونه در کتابهـای فارسـی، نک : رادویانی، 165؛ رشید وطواط، 75؛ آملی، 1 / 107؛ کاشفی، 141؛ هدایت، 68؛ تقوی، 219؛ رجایی، 357-358؛ در کتابهای عربی، نک : سکاکی، 179؛ تفتازانی، المطول، 428).
جامع یا وجه شبه ممکن است که دارای 4 شرط یا 4 ویژگی باشد: مفرد، متعدد، آشکار (مُظْهَر) و نهان (مُضْمَر). در پارهای از منابع بلاغی به ویژگیهای جامع تصریح نگردیده، و در تعریف جمع به عبارتِ «جمع کردن چند چیز در یک حکم» یا «جمع کردن دو یا چند چیز در صفتی ادعایی» بسنده شده است (برای نمونه، نک : سکاکی، تفتازانی، همانجـاها؛ خطیب، 438؛ آملـی، همانجـا؛ رجایـی، 357)؛ در برابر، برخی از بلاغتنگاران بر دو ویژگی آشکار و نهان بودن یا مُظهر و مُضمر بودن جامـع تأکید ورزیدهانـد (بـرای نمونـه، نک : رشید وطواط، کاشفی، هدایت، همانجاها).ظاهراً تنها رادویانی، نویسندۀ نخستین اثر بلاغی به زبان فارسی به 4 ویژگی جامع توجه کرده، و بیتی را از شاعری به نام قَمَری شاهد آورده است: ماه گاهی چو روی یار من است / گه چو من گوژپشت و زرد و نزار. وی در تبیین نظر خود میگوید: شاعر در مصراع اول میان ماه و یار در صفت نیکویی (= زیبایی) که نهان (= مضمر) و مفرد است، جمع کرده، و در مصراع دوم، عاشق و ماه را در 3 صفت گوژی (= خمیدگی پشت)، زردرویی و نزاری (= لاغری)، که هم آشکار (= مُظهر) است و هم متعدد، مشترک دانسته، و به اصطلاح جمع آورده است (همانجا). صاحب مدارج البلاغة، ضمن استشهاد بدین بیت، آنرا تنها از منظر نهان و آشکار بودن جامع مورد توجه قرار داده است (نک : هدایت، همانجا).
نویسندۀ کتاب نگاهی تازه به بدیع کوشیده است تا طبقهبندیهایی منطقی از صنایع بدیعی به دست دهد (شمیسا، 77-79). وی با استفاده از وجه مشترک شماری از صنایع بدیعی، آنها را تحت یک روش مشترک قرار میدهد، و در یک مجموعه گرد میآورد. از جملۀ این روشها، روش تشبیه است. براساس روش تشبیه، چند صنعت از جمله صنعت جمع و ملحقات آن (نک : دنبالۀ مقاله) ژرف ساخت تشبیهی دارند و به گونهای به تشبیه بازمیگردند؛ چنانکه صنعت جمع، همان تشبیه مضمر است یا به تعبیر دقیقتر، مبتنی بر تشبیه مضمر است، زیرا این صنعت عبارت است از: تشبیه دو یا چند امر در یک جامع یا در یک وجه شبه خیالی یا ادعایی به یکدیگر؛ چنانکه در بیتی از سعدی: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / آنکه در خواب نشد چشم من و پروین است (همانجا). جامع یا وجه شبه «در خواب نشدن» است که چشم عاشق و چشم ستارۀ پروین از این جهت به یکدیگر میمانند (شمیسا، 79).
در کتابهای بلاغی صنایع تفریق، تقسیم، جمع و تفریق، جمع و تقسیم، تفریق و تقسیم، و جمع و تفریق و تقسیم به عنوان ملحقات صنعت جمع معرفی شده است. رادویانی 6 صنعتِ برشمرده شده را ملحق به صنعت جمع میداند (ص 164-169)؛ اما بیشتر علمای بلاغت چه در کتابهای فارسی و چه در منابع عربی، صنعت تفریق و تقسیم یا تفریق با تقسیم را در شمار نمیآورند و ملحقات صنعت جمع را به 5 صنعت محدود مـیکنند. این امر در کتابهای بلاغی فارسـی (بـرای نمونـه، نک : رشید وطواط، 74-76؛ آملی، 1 / 107-108؛ کاشفی، 141-143؛ فندرسکی، 93-97؛ همایی، 281-285؛ آهنی، 198-204؛ شمیسا، 79-80) و کتابهای بلاغی عربی (برای نمونه، نک : سکاکی،179- 180؛ خطیب، 363-366؛ تفتازانی، شرح ... ، 2 / 156-160؛ هاشمی، 377-380) یکسان است.
به معنی پراکندن و جدا کردن است، و در اصطلاح دانش بدیع آن است که بین دو چیز که از یک نوع شمرده میشوند، یا همانند به شمار میآیند، بیآنکه جمع کرده باشند، جدایی اندازند (رشید وطواط، 75؛ کاشفی، 141؛ فندرسکی، 65؛ هدایت، 68). بدینترتیب که منکر همانندی آنها بشوند و با تعلیلی هنری و شیوهای ادبی، همراه با اقامۀ دلیلی اقناعی، یکی از آن دو را از طریق تشبیه تفضیل، برتر از دیگری شمارند (شمیسا، 79)، چنانکه در بیتِ «ابر چون تو کَیَست نیسانی / زرکی بارد ابرنیسانا» که به گفتۀ رادویانی (ص 166) از معدود «بیتهای تفریق بیجمع» است. شاعر منکر همانندی ممدوح خود با ابرنیسانی در باریدن و بخشیدن شده است، با این توجیه و تعلیل ادبی که از دست ممدوح، زر میبارد و از ابرنیسانی باران، و این دو را با هم نسبتی نیست (همانجا؛ رشید وطواط، 76). پیدا ست که در سنت ادبی، تشبیه ممدوح به ابرنیسانی معمول است و اکنون شاعر با هدف برتر شمردن ممدوح در بارش و بخشش، این همانندی را انکار میکند. تعریفی که مؤلفان کتابهای بلاغی به زبان عربی از تفریق به دست دادهاند و آنرا «ایقاع تباین» بین دو امر که از یک نوعاند، شمردهاند (نک : سکاکی، همانجا؛ خطیب، 368؛ تفتازانی، المطول، 428، شرح، 2 / 156)، نیز مؤید این معنا ست که تفریق تنها (= تفریق وحده) نیز مسبوق به جمع یا مسبوق به تشبیهی است که پیشتر و نه همزمان و همراه با تفریق، صورت گرفته، و اکنون در جریان تفریق مورد انکار قرار میگیرد.تأمل در شواهد صنعت تفریق، مسبوق بودن تفریق را به جمع تأیید میکند، چنانکه بیتِ «به ابر نسبت دست تو کی توان کردن / چو نیست عادت دست تو در سخا اندک» که براساس آن میان ابر و دست ممدوح درسخاوت تفریق شده است (کاشفی، 141-142)، همانند بیت پیشین (= ابر چون تو ... ) مسبوق به تشبیه دست ممدوح در بخشش به ابر است و اکنون با انکار این تشبیه، دست ممدوح در بخشش برابر برتری مییابد. چنین است بیتِ «سرو را با قد تو نسبت نیست / زانکه چوبی است ناتراشیده» (شمسالعلما، 157) که تفریق در آن، مبتنی و مسبوق به تشبیه قد معشوق به سرو است (نک : فندرسکی، 95؛ رجایی، 358-359؛ تقوی، 220؛ نشاط، 2 / 308-313). قید «بیآنکه جمع کرده باشند» که در پارهای منابع، در پی تعریف تفریق میآید (برای نمونه، نک : رشید وطواط، 75؛ کاشفی، 141؛ هدایت، همانجا؛ همایی، 282)، نیز مؤید این معنا ست که برخلاف صنعت جمع با تفریق، در تفریق تنها (= تفریق وحده = تفریق مجرد) جمع کردن دو چیز یا تشبیه دو چیز همراه با تفریق صورت نمیگیرد.
یا جمع و تفریق آن است که برخلاف تفریق تنها یا تفریق مجرد ــ که با جمع همراه نیست؛ بلکه مسبوق به جمع (= تشبیه) است ــ تفریقی است همراه با جمع و آن چنان است که نخست، میان دو یا چند چیز در داشتن یک صفت (= وجه شبه یا جامع) جمع میکنند و سپس با اتصاف هر یک به صفتی خاص، میان آنها جدایی میاندازند. این صفت خاص ابتدا، موجب تفریق (= جدایی) دویا چند چیز میشود که نخست با هم در یک جامع جمع شدهاند، یعنی براساس یک وجه شبه مشترک به یکدیگر تشبیه شدهاند؛ سپس، وجه بهرهمندی یا اشتراک هر یک را در وجه شبه توجیه میکند.جوهرۀ تعریفی را که از جمع با تفریق به دست داده شد، میتوان در کتابهای بلاغی فارسی، از روزگار قدیم تا عصر حاضـر (برای نمونـه، نک : رادویانی، 167؛ رشید وطواط، 76؛ کاشفی، 143؛ فندرسکی، 96؛ هدایت، 69؛ تقوی، 221؛ رجایی، 362؛ شمیسا، 79-80)، همچنین در کتابهای بلاغی عربی (برای نمونه، نک : سکاکی، 370؛ خطیب، 370؛ تفتازانی، المطول، 429) بازیافت. به عنوان مثال، در بیتِ «تنگ است دل من و دهان تو، ولیک / آن تنگی ناخوش است و این تنگی خوش» (آق اولی، 193). نخست، دل عاشق و دهان معشوق در تنگی (= جامع = وجه شبه) به یکدیگر تشبیه شدهاند (= جمع)؛ سپس، با اتصاف تنگیِ دل به «ناخوشی» و تنگیِ دهان به «خوشی» هم وجه اشتراک دل و دهان در تنگی (= صفت مشترک = جامع) توجیه شده است، هم به سبب تفاوت و جدایی خوشی و ناخوشی، بین آنها جدایی افتاده است (= تفریق).در شماری از کتابهای بلاغی عربی به بیتی از رشید وطواط (ص 76) برای صنعت جمع با تفریق استشهاد شده است که براساس آن، رخسار معشوق و دل عاشق به آتش تشبیه شدهاند (= جمع)، سپس با اتصاف رخسار معشوق به روشنی و دل عاشق به سوختن بین آنها جدایی افتاده است (= تفریق): «فوجهک کالنارِ فی ضوئها / و قلبي کالنّارِ فی حرّها: روی تو و قلب من، هر دو چنان آتش است / روی تو از روشنی، قلب من از سوختن» (برای نمونه، نک : سکاکی، خطیب، همانجاها؛ تفتازانی، شرح، 2 / 158، المطول، همانجا؛ سیوطی، شرح ... ، 119).
چنان است که دویا چند چیز یا یک چیز دارای اجزاء را در یک مصراع بیاورند و آنگاه در مصراع دیگر آنرا بر دو یا چند چیز بخش (= تقسیم) کنند. بدینترتیب که متعلَّقِ مناسب هر یک را تعیین نمایند و بدان پیوند دهند، چنانکه در بیتِ «به من نمود لب و چشم و زلف آن دلبر / یکی عقیق و دوم نرگس و سوم عنبر» (مختاری، 179، بیت 1).در مصراع نخست، 3 چیز یا 3 لفظ: لب، چشم و زلف آمده، و در مصراع دوم تعیین شده که عقیق، مناسب و مرتبط با لب است، نرگس، مناسب چشم، و عنبر درخور زلف است (رادویانی، 166؛ رشید وطواط، 76؛ رامی، 110؛ آملی، 1 / 107-108؛ کاشفی، 142؛ نیز نک : شمس قیس، 322، سکاکی، 180؛ خطیب، 369؛ تفتازانی، همان، 427). شاعر در شعر فارسی، ملتزم میشود که صنعت تقسیم را به یک قاعده نگاه دارد، یعنی تقسیم را با یک روش تا پایان سخن (قصیده یا هرگونه شعر) ادامه دهد. بدینترتیب که اگر 2 یا 3 چیز در یک مصراع ذکر میشود، در مصراع دیگر 2 چیز یا 3 چیز بدان بازگردد؛ چنانکه تقسیم 3 بخشی در قصیدۀ عثمان مختاری (نک : ص 179-182) تا پایان قصیده ادامه یافته است. چنین است صنعت تقسیم در قصیدۀ ادیب صابر به مطلعِ «زنایبان رخ و چشم و زلفت ای دلبر / یکی گل است و دویم نرگس و سیم عنبر» (نک : ص 213-217)، که در آن نیز تقسیم 3 بخشی درسراسر قصیده رعایت شده است (رشید وطواط، کاشفی، هدایت، همانجاها؛ نیز نک : همایی، 282-283؛ نشاط، 2 / 344-345).
تقسیم، گونهای لف و نشر است، یا دست کم سخت به لف و نشر میماند؛ زیرا هر دو صنعت مبتنی بر قاعدۀ ارجاع کلمات به یکدیگر براساس نظم و ترتیبی خاص است (شمیسا، 116). کلماتی که در یک مصراع ذکر میشود (مثل لب، چشم و زلف در بیت پیشین) تا کلماتی مناسب هر یک بدان ارجاع گردند، به لف میمانند و کلمات مذکور در مصراع بعد (مثل عقیق، نرگس و عنبر) که به لب و چشم و زلف بازمیگردند، به نشر شباهت دارند.به نظر علمای دانش بلاغت تفاوت صنعت تقسیم با لف و نشر در امر تعیین است. بدینمعنا که در صنعت تقسیم، برخلاف لف و نشر، تعیین میشود که کدام لفظ یعنی کدام نشر به کدام لف مربوط است و در صنعت لف و نشر، بهویژه در لف و نشر مشوش، تشخیص این ارتباط به عهدۀ خواننده گذاشته میشود. در آثار بلاغی کهن فارسی یعنی در ترجمان البلاغه، حدائق السحر، المعجم، بدایع الافکار و همانند آنها بدین تفاوت توجه نشده، اما در کتابهای بلاغی کهن به زبان عربی، بدین تفاوت تصریح شده است؛ چنانکه خطیب قزوینی (همانجا) تقسیم را اعم از لف و نشر دانسته، و تفتازانـی ضمن یادآوری این معنا ــ که سکاکی از تفاوت لف و نشر با تقسیم سخن نگفته است ــ بر قید تعیین در تفاوت این دو صنعت تأکید ورزیده است ( المطول، 428، شرح، 156؛ نیز نک : سیوطی، همانجا).بلاغتنگاران معاصر در زبان فارسی نیز بدین تفاوت توجه کردهاند، چنانکه همایی (ص 282) تصریح کرده است: «صنعت تقسیم مثل لف و نشر است ... »، و سپس از تفاوت آن دو یعنی معین شدن امور نشر برای لف در تقسیم و معین نشدن آن در لف و نشرسخن گفته است. نشاط نیز بر شرط تعیین تأکید ورزیده است (ص 346)؛ یعنی بر این معنا که «تقسیم لف و نشری است که در آن ارتباط فقرات نشر با لف دقیقاً مشخص ]= معین[ باشد» (شمیسا، همانجا).
در کتابهای قدما، اعم از فارسی و عربی، سخنی از طبقهبندی صنعت تقسیم در میان نیست. بار نخست طبقهبندی صنعت تقسیم از سوی واعظ کاشفی صاحب بدایع الافکار، در سدۀ 9ق / 15م، صورت گرفت، سپس از سوی شمسالعلما گرکانی صاحب کتاب ابدع البدایع، در سدۀ 13ق / 19م طبقهبندی دیگری به دست داده شد و سرانجام همایی نویسندۀ کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی، در روزگار معاصر از تقسیم، طبقهبندی تازهای به دست داد:
در این کتاب، تقسیم به تصریح و تضمین طبقهبندی شده است. مبنای این طبقهبندی، کاربرد صنعت در یک بیت یا دو بیت است:
تقسیمی است که در یک بیت صورت میپذیرد. بدینترتیب که مصراع نخست، مورد قسمت (= تقسیم)، و مصراع دوم، جایگاه بیان قسمت محسوب میشود، چنانکه در بیت عثمان مختاری (همانجا)، مصراع اول: «به من نمود لب و چشم و زلف آن دلبر ... » مورد قسمت است و تقسیم میشود و مصراع دوم: «یکی عقیق و دوم نرگس و سوم، عنبر» بیان قسمت و عمل تقسیم است.
تقسیمی است که در دو بیت صورت میگیرد. بیت نخست، مورد قسمت یعنی آنچه تقسیم میشود، و بیت دوم، بیان قسمت یا عمل تقسیم محسوب میشود (کاشفی، 142)؛ چنانکه محمد امیر معزی در بیت اول یک رباعی «دل و سینه» را به عنوان مورد قسمت، و در بیت دوم، «زلف دلبر و تیر شاه سنجر» را در مقام بیان قسمت آورده است: گرچه دل و سینه کان گوهر دارم / رخساره زرنج هر دو چون زر دارم / / کان بستۀ زلف ماه دلبر دارم / وین خستۀ تیر شاه سنجر دارم (ص 815-816).
مؤلف این اثر از صنعتی موسوم به استقصا و استیفا سخن به میان آورده، و افزوده است که دیگران این صنعت را تقسیم خواندهاند و او با اجازۀ دو تن از بزرگان علم بلاغت یعنی ابن معتز (247-296ق / 861-909م) و سکاکی (555-626 ق / 1160-1229م) آن را بدین نامها خوانده است (شمسالعلما، 58)؛ همچنین تصریح کرده است که تسمیۀ این صنعت از خود او ست (همو، 60). وی استقصا را که در لغت به معنی پیجویی، تفحص و به نهایت رسیدن است، در دانش بدیع صنعتی یا تقسیمی دانسته است که بر اساس آن، متکلم یا شاعر تمام اقسام یک چیز را برمیشمارد (همو، 58).با عنایت به تعریف و توصیفی که برخی از بلاغتنگاران پس از شمسالعلما از استقصا به دست دادهاند و نیز با توجه به عمومیت معنای واژۀ «چیز» میتوان این صنعت را به دو قسم تقسیم کرد:
الف ـ استقصای موصوف
بیان کردن و برشمردن تمام اقسام یک چیز (= یک موصوف) است در سخن، بدانسان که قسمی مهمل نماند و فروگذار نشود، چنانکه در این بیت سعدی: ندیدم چنین گنج و ملک و سریر / که وقف است بر طفل و برنا و پیر (ص 206). از یکسو اقسام آنچه میتواند در خدمت مردم قرار گیرد، یعنی: گنج (= مال و ثروت) و ملک و سریر (= مکنت و قدرت) برشمرده شده، و از سوی دیگر صورتهای مختلف مردم که یا طفلاند، یا جوان (= برنا)، و یا پیر آورده شده است.
بیان کردن و برشمردن تمام صفات و حالات یک چیز و آنچه شایسته و درخور آن صفات و حالات است در سخن، بدانگونه که صفت و حالتی از نظر دور نماند، چنانکه در کلام سعدی: دو کس چَهْ کَنَند از پی خاص و عام / یکی نیک محضر دگر زشت نام / / یکی تشنه را تا کند تازه حَلق / دگر تا به گردن درافتند خلق (ص 233-234). صفات و حالات انسان نیک نیکوکار از یک سو، و انسان بد بدکار، ازسوی دیگر برشمرده شده است. این معانی را بدون استفاده از اصطلاح و عنوان استقصا و استیفا در کتاب دُرَرالادب آق اولی (ص 191-192) و با کاربرد این دو اصطلاح در زیب سخن نشاط (1 / 328-330) میتوان بازیافت.
مؤلف کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی، براساس همانندی صنعت تقسیم با صنعت لف و نشر، صنعت تقسیم را به تَبَع طبقهبندی صنعت لف و نشر، به مرتب و مشوّش تقسیم میکند:
آن است که قسمها به ترتیبی که موارد تقسیم ذکر شدهاند، ذکر گردند و هر یک به مورد تقسیم مربوط خود نسبت داده شوند، چنانکه در این بیت: بخت من و چشم تو هر دو به خواباند، لیک / آن یک تا روز حشر، این یک تا صبحدم، که «تا روز حشر» به «بخت»، و «تا صبحدم» به «چشم» بازمیگردد.
عکس مرتب و آن چنان است که قسمها به ترتیب بهموارد تقسیم باز نگردند، چنانکه در این بیت: گرد من و گرد تو صف زده جانا مدام / گرد تو دلدادگان، گرد من اندوه و غم، تعبیر «دلدادگان»، که نخستین قسم است، به دومین مورد تقسیم یعنی «تو (= محبوب یا ممدوح)» و تعبیر «اندوه و غم» که دومین قسم است، به نخستین مورد تقسیم یعنی «من (= عاشق یا مادح)» بازگشته است (همایی، 282-283؛ نیز نک : شمیسا، 116).
صنعتی است که از کاربرد دو صنعت جمع و تقسیم فراهم میآید و آن چنان است که نخست، دو یا چند چیز را در یک صفت (= جامع = وجه شبه) جمع کنند و سپس آنها را بخش (= تقسیم) نمایند (رادویانی، 168؛ رشید وطواط، 77) و بدینترتیب، آنچه را که به طور مطلق جمع شده، مقید و مشخص سازند و به قول رادویانی (همانجا) تقسیم و تفسیر کنند، چنانکه در این بیت: دو چیز را حرکاتش همی دو چیز دهد / علوم را درجات و نجوم را احکام (عنصری، 316). نخست، حرکات ممدوح در دادن و بخشیدن دو چیز به طور مطلق، جمع شده، و سپس با عمل تقسیم، مقید و مشخص و تفسیر شده است که مراد از دادن، بخشیدن درجات به علوم و احکام به نجوم است.تعریف صنعت جمع و تقسیم، بدانسان که به استناد سخن رادویانی و رشید وطواط به دست داده شد، با تغییر پارهای الفاظ در آثار بلاغی به زبان فارسی در دورههای بعد تکرار شده است (برای نمونه، نک : رامی، 112؛ کاشفی، 143؛ آملی، 1 / 108؛ فندرسکی، 96-97؛ هدایت، 69؛ شمیسا، 80). بر اساس گزارش برخی از بلاغتنگاران، گاهی نخست، تقسیم و سپس جمع میکنند، چنانکه در این بیت: گاهی به جام، توبه، گه از توبه، جام را / تا حق پسندد از دو شکستن، کدام را (تقوی، 223)، که شاعر نخست، از شکستن توبه و شکستن جام سخن گفته (= تقسیم)، و سپس از مطلق شکستن، سخن به میان آورده است (= جمع).
اینگونه را تنها صاحب ترجمان البلاغه در شمار ملحقات جمع آورده، و تصریح کرده است که تفریق و تقسیم به جمع و تقسیم یا جمع با تقسیم میماند، با این تفاوت که نخست به جای جمع، تفریق صورت میگیرد و سپس تقسیم انجام میشود. وی بیتی را از شاعری موسوم به نجادی (یا بُخاری) شاهد آورده است: نیست به خوبی رُخانْت ماه ازیراک / ماه به گِردِ رُخت همیشه بتابد؛ که در مصراع نخست، شاعر میان ماه و رخ معشوق فرق نهاده (= تفریق)، و آنگاه وجه تفریق و تفاوت را که همواره تابیدن ماه گرد رخ او ست، بیان کرده است (رادویانی، 169؛ نیز نک : نشاط، 2 / 307-308). پیدا ست به سبب آنکه ژرف ساخت صنعت جمع و ملحقات آن، صنعت تشبیه است، شاعر در بیت مذکور نیز از صنعت تشبیه مضمر و تفضیل بهره گرفته است.
آن است که نخست، بین دو چیز، به عنوان دو فقرۀ لف جمع کنند(= جمع) و سپس بین آن دو فرق نهند (= تفریق) و آنگاه هر یک از دو فقرۀ لف را به فقرۀ نشر که مناسب آن است، مربوط سازند (= تقسیم)، چنانکه خاقانی در این بیت آورده است: مجلس دو آتش داده بر، این از حجر آن از شجر / این کرده منقل را مقرّ وان جام را جا داشته (ص 382، بیت 13)؛ که نخست، زغال بر افروخته را با شراب سرخ فام با وجه شبهِ (= جامع) آتش نهادی، جمع کرده، سپس بین آن دو از این بابت که زغال، حجر (= سنگ) نهاد، و شراب، شجر (= گیاه) نهاد است، فرق گذاشته، و سرانجام زغال برافروخته را در منقل، و شراب را در جام جای داده، و عمل تقسیم را انجام داده است (تقوی، همانجا؛ رجایی، 366؛ آهنی، 203؛ شمیسا، همانجا).علمای دانش بلاغت بر دشواری به کار گرفتن این صنعت تأکید کردهاند و رشید وطواط تصریح کرده است که: « ... من هیچ نظم ندیدم که این هر 3 حال را جامع بُوَد» (ص 77؛ نیز نک : رامی، 114؛ کاشفی، هدایت، همانجاها؛ معزی، نجفقلی، 194). در منابع بلاغی به زبان عربی آیۀ «یَوْمَ یَأْتِ لاتَکَلَّمُ نَفْسٌ اِلّٰا بِاِذْنِهِ ... » (هود / 11 / 105 بب ) را برای صنعت جمع با تفریق و تقسیم مثال آوردهاند و آن را چنین تبیین کردهاند: نخست، تمام نفوس، حکم واحد دارند که بدون اذن خدا سخن نمیگویند (= جمع)؛ دوم، برخی نیکبخت و برخی بدبختاند (= تفریق)؛ سوم، نیکبختان در بهشت و بدبختان در دوزخاند (= تقسیم) (برای نمونه، نک : سکاکی، 180؛ خطیب، 371؛ تفتازانی، المطول، 430؛ سیوطی، الاتقان، 2 / 924).
آق اولی، عبدالحسین، درر الادب، شیراز، 1340ش؛ آملی، محمد، نفائس الفنون، به کوشش ابوالحسن شعرانی، تهران، 1377ق؛ آهنی، غلامحسین، معانی بیان، تهران، 1357ش؛ ادیب صابر ترمذی، دیوان، به کوشش محمدعلی ناصح، تهران، 1343ش؛ تفتازانی، مسعود، شرح المختصر، به کوشش عبدالمتعال صعیدی، قم، کتبی نجفی؛ همو، المطول، قم، مکتبة الداوری؛ تقوی، نصرالله، هنجار گفتار، تهران، 1317ش؛ خاقانیشروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1382ش؛ خطیب قزوینی، محمد، الایضاح فی علوم البلاغة، بیروت، 1405ق / 1985م؛ رادویانی، محمد، ترجمان البلاغه، به کوشش احمد آتش، تهران، 1380ش؛ رامی تبریزی، حسن، حقایق الحدائق، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1341ش؛ رجایی، محمدخلیل، معالم البلاغه، شیراز، 1359ش؛ رشید وطواط، محمد، حدایق السحر فی دقایق الشعر، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1308ش؛ سعدی، کلیات، به کوشش محمدعلی فروغی، تهران، 1362ش؛ سکاکی، یوسف، مفتاح العلوم، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، 1403ق / 1983م؛ سیوطی، الاتقان، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، 1407ق؛ همو، شرح عقود الجمان، به کوشش احمد دمنهوری، قاهره، 1358ق / 1939م؛ شمسالعلما گرکانی، محمدحسین، ابدع البدایع، به کوشش حسین جعفری، تبریز، 1377ش؛ شمس قیس رازی، المعجم، به کوشش سیروس شمیسا، تهران، 1373ش؛ شمیسا، سیروس، نگاهی تازه به بدیع، تهران، 1368ش؛ عنصری، حسن، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1342ش؛ فندرسکی، ابوطالب، رسالۀ بیان بدیع، به کوشش مریم روضاتیان، قم، 1381ش؛ قرآن کریم؛ کاشفی، حسین، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، به کوشش جلالالدین کزازی، تهران، 1369ش؛ مختاری غزنوی، عثمان، دیوان، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، 1342ش؛ معزی، محمد، دیوان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1318ش؛ معزی، نجفقلی، درۀ نجفی، به کوشش حسین آهی، تهران، 1362ش؛ نشاط، محمود، زیبسخن، تهران، 1346ش؛ هاشمی، احمد، جواهر البلاغة، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ هدایت، رضا قلی، مدارج البلاغه، به کوشش حمید حسنی و بهروز صفرزاده، تهران، 1383ش؛ همایی، جلالالدین، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران، 1363ش.
اصغر دادبه ـ جمیله اعظمیان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید