ابن سبعین
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/223193/ابن-سبعین
جمعه 24 اسفند 1403
چاپ شده
3
اِبْنِ سَبْعين، ابومحمد قطبالدين عبدالحق بن ابراهيم بن محمد بن نصر بن سبعين مرسی رقوطی، عارف، زاهد و فيلسوف اندلسی. ولادت او را اغلب مؤلفان در 614 ق/ 1217 م نوشتهاند (يونينی، 2/ 460؛ ابن كثير، 13/ 261؛ فاسی، 5/ 355) و چون زادگاه او رَقوطه، از نواحی مُرسيه بوده است، او را مرسی و رقوطی گفتهاند (ابن تغری بردی، 233؛ ابن كثير، همانجا؛ فاسی، 5/ 326؛ ابن عماد، 5/ 329). نسبتهای ديگری نيز چون «غافقی» (ابن حجر، 3/ 392) و «عكی» (ابن خطيب، 4/ 31؛ مقری، 2/ 196) برای او آوردهاند كه ظاهراً اشاره به انتساب او به قبيلۀ بنی عك و غافق بن الشاهد بن علقمة بن عك بن الديث بن عدنان، از قبايل عرب اندلس، ساكن در نواحی اشبيليه بوده است (نک : تفتازانی، 30-31) و نسبت اشبيلی كه بعضی از مؤلفان (ابن عماد، همانجا) برای او آوردهاند، شايد از اين جهت باشد. ذهبی در تاريخ الاسلام و ابن شاكر كتبی در عيون التواريخ او را «قرشی مخزومی» گفتهاند (نک : تفتازانی، 31 و حاشيۀ آن)، ولی اين نسبت درست به نظر نمیرسد و گويا معتقدان او خواستهاند كه او را به خاندان نبوت مربوط و منسوب كنند (فاسی، 5/ 334؛ نيز نک : تفتازانی، 31-32). اين نكته از رسالهای كه يكی از شاگردانش زير عنوان الوراثة المحمدية و الفصول الذاتية در تكريم و تجليل او نوشته بوده و مقری تلمسانی در نفح الطيب (2/ 198-200) بخشی از آن را نقل كرده است، به روشنی ديده میشود. وی در اين رساله شرحی مبالغهآميز دربارۀ استاد خود و كرامات او آورده، و او را قرشی، هاشمی و علوی و اجداد او و خاندان بنی سبعين را از اشراف و بزرگان مغرب گفته است. وی در اوايل زندگانی در مرسيه به تحصيل منطق، حكمت، كلام و رياضيات پرداخت، سپس به عرفان روی آورد، و گفتهاند كه طب، كيميا، سيميا و علم حروف را نيز فراگرفت (فاسی، 5/ 327؛ ابن شاكر، 2/ 254؛ ابن كثير، همانجا). برخی از مؤلفان او را شاگرد ابواسحاق ابراهيم بن يوسف بن محمد بن دهاق (معروف به ابن المرأة)، عارف و متكلم مشهور اندلسی، دانستهاند (فاسی، 5/ 330-331؛ ابن خطيب، 4/ 33؛ مقری، 2/ 202)، ولی وفات ابن دهاق در 611 ق/ 1214 م و قبل از ولادت ابن سبعين بوده و اين گفته ظاهراً در اصل به ارتباط فكری و تأثير پذيرفتن ابن سبعين از عقايد ابن دهاق اشاره داشته است. از سوی ديگر، در اواخر سدۀ 6 و اوايل سدۀ 7 ق افكار فلسفی و عرفانی ابوعبدالله شوذی از طريق شاگردش ابندهاق و شاگرد او ابناَحْلى در اندلس رواج گرفته بود و دور نيست كه ابن سبعين كه در اين محيط فكری پرورش يافته و تأثير پذيرفته بود (نک : ابنتيميه، «سبعينية»، 107؛ ابن خطيب، همانجا)، چنانكه در بعضی از منابع تلويحاً اشاره شده است (نک : فاسی، 5/ 330)، در مرسيه نزد ابن احلی كسب علم كرده باشد. اينكه منادی در الكواكب الدرية (نک : تفتازانی، 37) و ابنعماد به نقل از او در شذرات الذهب (5/ 330) وی را شاگرد ابوالحسن حرانی و ابوالعباس بونی دانستهاند، نيز نادرست است، زيرا حرانی در 538 ق درگذشته (نک : بونی، 532) و وفات بونی در 622 ق (حاجی خليفه، 1062)، يعنی در 8 سالگی ابن سبعين بوده است، و بعيد به نظر میرسد كه كودكی در اين سن به تحصيل علم الاسماء و اسرار الحروف و موضوعاتی نظير آنها بپردازد، و گذشته از اين هيچ معلوم نيست كه بونی از افريقا به اندلس رفته و يا در مرسيه مقيم بوده باشد. اين اشارات را نيز بايد حاكی از توجه او به تأليفات بونی و حرانی دانست، و اين نكته را از برخی از آثار او و نيز از سخنی كه ابن خلدون (شفاء السائل، 63) دربارۀ او گفته است، میتوان دريافت. ابن سبعين در جوانی ــ و به گفته ابن شاكر كتبی (همانجا) در 30 سالگی ــ با جمعی از ياران و شاگردان خود رهسپار مغرب شد و در راه چند گاهی در خانقاهی نزديك غرناطه توقف نمود (ابنخطيب، 4/ 37). ظاهراً علت مهاجرت او از زادگاهش مخالفتهايی بود كه از طرف فقها و متشرعين با افكار و اقوال او میشد (نک : همو، 4/ 33-34؛ ابنخلدون، تاريخ، 6/ 634-635؛ ابنشاكر، 2/ 254- 255). پس از ورود به مغرب در شهر سبته بر ساحل جنوبی تنگۀ جبل الطارق اقامت گزيد و به تبليغ و ترويج عقايد خود در ميان پيروان، و تحقيق، مطالعه و تأليف پرداخت. با اينكه در سنين جوانی بود، در همين دوران شهرت او به جايی رسيده بود كه هنگامی كه پرسشهای علمی و فلسفی فردريك دوم (1194- 1250 م)، امپراتور صقليه از علمای ممالك اسلامی به مغرب رسيد، خليفه عبدالواحد الرشيد (حك 630-640 ق/ 1233-1242 م)، آنها را به سبته فرستاد و از ابن سبعين خواسته شد كه جواب بنويسد. ظاهراً به سبب همين اشتهار به فلسفه و نيز شايد به سبب استقبالی كه از عقايد او میشد، ناچار گرديد كه آن شهر را ترك گويد و به عدوه و سپس به بجايه رود. وی چند سالی در اين شهر اقامت داشت و همچنان به نشر افكار خاص خود مشغول بود، و پيروان و مريدان بسياری كه از طبقات مختلف نزد او گرد آمده بودند، آراء و عقايد او را به نقاط ديگر میرساندند. در اينجا نيز افكار و اقوال او و طرز سلوك پيروانش مخالفت و خصومت فقها و متشرعين را برانگيخت (ابن خطيب، همانجا؛ شعرانی، 1/ 17) و به الحاد و كفر متهم و مجبور به ترك آنجا شد (ابن خلدون، همانجا). وی ظاهراً در حدود سال 648 ق از مغرب به مقصد حجاز عازم شرق افريقا شد (فاسی، 5/ 334)، ولی پيش از آنكه خود به آن نواحی برسد، شهرتش به آنجا رسيده بود و فقهای مغرب پيامهايی به مردم مصر فرستاده و آنان را نسبت به افكار و اقوال وی ظنين و بدبين كرده بودند (نک : شعرانی، همانجا). چنين به نظر میرسد كه در شرق افريقا ميان او و علمای آن ديار مناقشات و ماجراهايی وجود داشته (ابنخطيب، 4/ 34) و نامساعد بودن محيط و مخالفتهای فقها و اهل ظاهر او را به عزيمت به سوی مكه ناگزير كرده بود. زمان ورود او به مكه به درستی معلوم نيست، ولی در نخستين سالهايی كه ابونمی محمد اول شريف مكه بود (652- 702 ق/ 1254-1303 م)، وی در آنجا بوده و از نزديكان او به شمار میرفته (فاسی، 5/ 329؛ ابن خلدون، همانجا) و حتی گفتهاند كه استاد و معلم او نيز بوده است (ابن خطيب، همانجا). بنابر برخی از منابع، امير مكه بيمار يا مجروح شده بود و ابن سبعين او را معالجه كرد، و همين امر موجب نزديك شدن او به امير گرديد (ابن شاكر، 2/ 254؛ فاسی، ابن حجر، همانجاها). به گفتۀ عبدالحق باديسی در المقصد الشريف (نک : تفتازانی، 52-53) ابونمی در جنگی مجروح شده و زخمی بر سرش رسيده بود، و ابن سبعين جراحت او را علاج كرد و نوعی سرپوش برای او ساخت كه نشان زخم را پنهان میكرد. و نيز گفتهاند كه وی با اعمالی از نوع سحر و شعبده امير را به خود مجذوب و معتقد كرده بود (نک : فاسی، 5/ 331)، ولی شايد سبب اصلی نزديكی او با ابونمی وجود نوعی تجانس فكری ميان آن دو بوده است، زيرا ابونمی منتسب به خاندان رسول اكرم (ص) و از اولاد حسن بن علی (ع) بود (ابن خلدون، همان، 6/ 634)، و ابن سبعين نيز تمايلات شيعی و فاطمی داشت و گفتهاند كه وی در مكه و در سايۀ حمايت امير آنجا گرايشهای شيعی خود را آشكار میكرد (تفتازانی، 52، به نقل از عبدالحق باديسی). روزگار ابن سبعين در مكه به آرامش میگذشت و مورد تكريم بود و مريدان بسيار داشت و به ترويج آراء عرفانی و تأليف و تصنيف مشغول بود. هر ساله مناسك عمره و حج را به جا میآورد (غبرينی، 238؛ ابن خطيب، 4/ 33) و گه گاه در غار حرا معتكف میشد (ابن كثير، همانجا؛ فاسی، 5/ 334). از اشاراتی كه به احوال او در اين دوران در منابع تاريخی آمده است، چنين برمیآيد كه آراء و نظريات غيرمتعارف او، و نيز سخنان رمزآميز و دور از فهمش جامعۀ متشرع و متسنّن را به مخالفت با او برانگيخته بود. تقیالدين ابن دقيق العيد (625-702 ق) كه بعداً قاضی القضاة مصر شد، گفته است كه ابن سبعين را در مكه ملاقات كردم و او سخنانی میگفت كه مفرداتش قابل فهم بود، ولی از تركيب آنها چيزی دريافت نمیشد (نک : ابنشاكر، 2/ 253- 254؛ فاسی، 5/ 329؛ ابن حجر، همانجا). ظاهراً مكه تنها محلی بود كه وی میتوانست در آن به آسودگی خاطر زندگی كند، زيرا از امير مدينه وحشت داشت (ابنخطيب، 4/ 34؛ مقری، 2/ 200) و وزير امين يمن كه حشوی و ظاهری بود، از دشمنان او به شمار میرفت (ابن شاكر، 2/ 254؛ فاسی، 5/ 333) و ملك ظاهر بيبرس، فرمانروای مصر، از نزديكی و ارتباط او با اشراف مكه آزرده خاطر بود و به سبب سخنانی كه از او نقل میشد، پسرش را در مصر به زندان افكنده بود (فاسی، 5/ 334). گفتهاند كه هنگامی كه ملك ظاهر در 667 ق برای ادای مراسم حج به مكه رفت، سخت در جستوجوی ابن سبعين بود، لكن وی پنهان شد (همانجا)، وی از همين روی ظاهراً قصد مهاجرت به هندوستان داشته است (نک : ابن تيميه، مجموعة الرسائل، 1/ 182). با اينهمه، و نيز با اينكه ميان او و علمای مكه مناقشه و مخاصمه برقرار بود و غلو اصحاب و مريدان دربارۀ او اين احوال را شدت میداد (فاسی، همانجا)، پشتيبانی شريف مكه از او اينگونه مخالفتها را بیاثر میساخت. افسانههايی كه دربارۀ او ساخته شده است (نک : همو، 5/ 331، 334؛ مقری، همانجا) حاكی از شهرت او و توجهی است كه عامۀ مردم نسبت به او داشتهاند. قدرت و موقعيت او در مكه چنان بود كه شيخ قطبالدين قسطلانی، دانشمند و عارف مشهور (614-686 ق/ 1217-1287 م) كه از مخالفان او بود، از ترس خصومت او مكه را ترك گفت و به مصر رفت (يافعی، 4/ 171). چنين به نظر میرسد كه ابنسبعين در مسائل سياسی آن ايام نيز دخالت داشته و شريف مكه را در اينگونه امور راهنمايی و ياری میكرده است. به گفتۀ ابن خلدون (همان، 6/ 635) بيعت ابونمی با ابوعبدالله المستنصر، فرمانروای افريقيه، به ترغيب و تشويق ابن سبعين بوده، و بيعت نامه نيز كه متن آن در تاريخ ابنخلدون (6/ 635-651) آمده، از آغاز تا انجام به خط و انشای او بوده است (نک : زركشی، 33، 37). از احوال شخصی ابن سبعين آگاهی بسيار اندك است. به گفتۀ عبدالحق باديسی در المقصد الشريف (تفتازانی، 45) پس از ورود او به سبته، زنی مالدار از اهالی آنجا از معتقدان او شد و به عقد او درآمد و نيز میدانيم كه ابن سبعين پسری داشته است كه در مصر به سبب سخنانی كه به پدرش نسبت داده میشد، به حكم ملك ظاهر بيبرس به زندان افتاد، و ظاهراً همين پسر بوده كه در 666 ق، در زمان حيات پدر وفات يافته است (نک : فاسی، 5/ 334)، گرچه از اشاراتی كه در رسائل ابن سبعين («رسالة»، 285، 297) آمده است، چنين به نظر میرسد كه وی دو پسر داشته است، يكی به نام شهابالدين ابوجعفر احمد كه خود به او اجازۀ ارشاد میدهد و ديگری به نام نورالدين كه «رسالة النورية» را چنانكه خود در اين رساله (صص 184-185) گفته، به نام او نوشته است. در تواريخ ذكری از برادر ابنسبعين، به نام ابوطالب بن سبعين نيز آمده است و گفتهاند كه وی از جانب سلطان ابوعبدالله بن هود (د 635 ق/ 1238 م) به روم فرستاده شد تا با پاپ اعظم (القومس الاعظم برومة) دربارۀ نقض عهد سلطان نصارا گفتوگو كند (ابن خطيب، 4/ 34-35). به گفتۀ فاسی (همانجا) برادر ابن سبعين در مرسيه از بزرگان اشراف و صاحب مقام بوده است. وفات ابن سبعين در اغلب تواريخ معتبر در 669 ق/ 1271 م، و در 55 سالگی او ذكر شده است، و گفتهاند كه رگ خود را زد، و نيز به مسموم شدن او اشاره رفته است (فاسی، 5/ 334- 335؛ ابن شاكر، همانجا). باديسی مسموم شدن او را به تحريك و توطئۀ الملك المظفر، حاكم يمن دانسته است (نک : تفتازانی، 64-65). آرامگاه او در نزديكی مكه در مَعْلاة بوده و سنگی بر آن نهاده بودند كه چون زيارتگاه «جُهّال غربا» شده بود، شكسته و برداشته شد (فاسی، 5/ 335). سخنانی كه شاگردان و مريدان ابن سبعين دربارۀ رفتار و شخصيت او گفتهاند، غالباً اغراقآميز است، اما از اشارات مختصر و گذرايی كه در كتابهای تاريخ در اين باره ديده میشود، میتوان تصويری ــ هرچند نه چندان روشن ــ از سيمای اخلاقی او به دست آورد. ابن عبدالملك (ابوعبدالله محمد بن محمد)، اديب و مورخ مغربی (د 703 ق) در تكملهای كه بر كتاب الصلة فی تاريخ ائمة الاندلس و علمائهم ... ، تأليف ابن بشكوال نوشته بود، از ابن سبعين ياد كرده و او را به حسن خلق، بردباری در برابر آزار معاندان و انفاق و ايثار ستوده بود (ابن خطيب، 4/ 32؛ ابن حجر، همانجا؛ مقری، 2/ 196). اهل مكه میگفتند كه وی 80 هزار دينار در ميان آنان انفاق كرده است (ابن شاكر، همانجا). ابوالعباس غبرينی (د 714 ق) در عنوان الدراية (صص 237- 238) او را به دانش و معرفت و بزرگواری وصف كرده و گفته است كه بزرگان مكه به اقوال و افعال او توجه و اعتماد تمام داشتند، و ابن خلدون (همان، 6/ 634) نيز او را حافظ علوم شرعی و عقلی دانسته است. شك نيست كه وی به علوم زمان خود از فقه، حديث، كلام، فلسفه و عرفان تا كيميا، اسرار الحروف و علم ارقام و اعداد واقف بوده و از آثاری كه از او برجای مانده است، میتوان به ميزان دانش او در اين موضوعات پیبرد، ولی اعتقادی كه خود در حق خويشتن داشته است، از اين حدود فراتر میرفته و از اشاراتی كه به ابن سينا، غزالی، ابن رشد و بزرگان ديگر در گفتههای او ديده میشود، چنين برمیآيد كه خودبينی و خودستايی او از اندازه و اعتدال بيرون و به نوعی ناهنجاری روحی و فكری نزديك بوده است. وی ابن سينا را مُمّوه و مسفسط، كثير الطنطنه، قليل الفائده؛ ابن رشد را مقلد ارسطو و قصير الباع، قليل المعرفة، بليد التصور، غير مدرك (نک : ابنسبعين، بدالعارف، 143، 144) شمرده؛ امام الحرمين (جوينی) را ثالث ابوجهل و هامان گفته (همان، 152)؛ غزالی را به سبب بیثباتی در مشرب و مذهب نكوهش كرده و ادراك او را در علوم قديمه سستتر از تار عنكبوت دانسته (همان، 144؛ نيز همو، «رسالة الفقيريه»، 6، 14) و كلام ابن عربی را فلسفهای گنديده و عفن (ابن تيميه، «سبعينية»، 7) خوانده است. نوشتهاند كه وی در قياس خود با ابومدين شعيب ابن حسين، عارف بزرگ و معروف اندلسی (د 594) گفته است كه «شعيب بندۀ عمل است و ما عبيد حضرت»، و هنگامی كه ابوالحسن ششتری عازم ديدار و خدمت ابومدين بود، به وی گفت «اگر خواستار بهشتی، تو را و او را كه قصد ديدارش داری، سزاوار همان است، اما اگر خواستار خداوند بهشتی پس نزد ما بيا» (ابن خطيب، 4/ 35، 206). و نيز گفتهاند كه نجمالدين بن اسرائيل، عارف مصری نامهای مصدّر به قصيدهای شيوا برای او به مكه فرستاد، ولی وی برای اظهار بزرگی مقام و منزلت خود بدان پاسخ نداد (نک : تفتازانی، 54). شك نيست كه اينگونه كيفيات اخلاقی و رفتاری او موجب آزار و رنجش معاصرانش میشده و ظاهراً بسياری از اتهامات و نسبتهايی كه بدو بستهاند، از اينجا سرچشمه میگرفته و نيز از جهت غلو و مبالغهای كه شاگردانش دربارۀ او میكردند (فاسی، 5/ 334)، تشديد میشده است. بعضی از سخنان كفرآميزی كه در كتب تاريخ و تذكرهها به او نسبت دادهاند (نک : ابنشاكر، همانجا؛ فاسی، 5/ 329، 333؛ ابن حجر، همانجا)، ظاهراً اساسی ندارد و گويا مخالفان و دشمنانش آنها را ساخته و پراكنده بودهاند، زيرا اولاً كسی چون قطبالدين قسطلانی كه از معاصران و معاندان ابنسبعين بوده (نک : يافعی، همانجا؛ مقری، 5/ 247)، در شرحی كه دربارۀ او بيان كرده و در عقد الثمين فاسی (5/ 327- 329) نقل شده است، به اينگونه سخنان او اشارهای ندارد، و همچنين ابوالعباس غبرينی در عنوان الدراية (همانجا) و قطبالدين يونينی در ذيل مرآةالزمان (2/ 460) و ابوالعباس ميورقی در اشاراتی كه از او در عقدالثمين فاسی (5/ 334-335) آمده است، و ابن عبدالملك مورخ مغربی در سخنانی كه دربارۀ ابن سبعين از او نقل كردهاند، و بالاخره ابن خطيب در الاحاطة (4/ 31- 38) كه همگی يا از معاصران ابن سبعين و يا بسيار نزديك به زمان او بودهاند، هيچ يك آنگونه سخنان منسوب به او را ذكر نكردهاند، و حتی كسانی چون ذهبی (نک : فاسی، 5/ 333، ابن شاكر، همانجا) و فاسی (5/ 329) كه اين نسبتها را نقل كردهاند، نه به طور قطع، بلكه با عباراتی چون «حكی» و «اشتهر» از آن سخن گفتهاند. ثانياً در آثار موجود ابن سبعين و نيز در وصايا و رسايلی كه از او در كتابهای تاريخ نقل شده است (نک : ابن خطيب، 4/ 35-37؛ مقری، 2/ 202)، چنانكه ابن خطيب (4/ 35) به تصريح میگويد، همگی مشتمل است بر تعظيم مقام نبوت و اظهار اعتقاد به شارع و شريعت. برخی از اين نسبتها به گونهای است كه نادرستی و افتراآميز بودن آنها آشكار است. گفتهاندكه وی هرگاه كه به مدينه میرفت، چون به مسجدپيامبر (ص) نزديك میشد، خون از او باز میشد، و ازاين روی از زيارت آن مكان مقدس محروم بود (نک : فاسی، 5/ 334؛ مقری، 2/ 200)، در صورتی كه وی به سبب وحشتی كه از امير مدينه داشت، به آن شهر نزديك نمیشد (ابن خطيب، 4/ 34؛ مقری، همانجا)، و گفتهاند كه وی نبوت را امری اكتسابی میدانست و به كوه حرا میرفت و در غار آنجا منتظر مینشست تا وحی به او برسد (ابن كثير، همانجا). اين سخن نيز بیوجه است، زيرا ابن سبعين به خاتميت نبوت اعتقاد راسخ داشته و در «رسالة فی انوار النبی» (صص، 205، 207) در بيان انوارسی و سه گانۀ نبوت، نور النهاية را نوری میداند كه نبوت بدان ختم میشود و نورالسابقة نيز نوری است كه بر نبوت محمدی در ازل و قبل از هستی عالم دلالت دارد. ولی به هر حال، چنانكه پيش از اين گفته شد، آراء و عقايد او در توحيد وجودی و اقوال غيرمتعارف، پيچيده و مرموزش، و نيز كنايات و تأويلات غريب او، موجب شده بود كه فقها و علمای ظاهر و حتی برخی از صوفيه در حق او از انتقاد و عيبجويی و حتی خصومت و تكفير كوتاهی نكنند. چنانكه مثلاً قطبالدين قسطلانی میگفت كه در قرن 7 ق سه فساد بزرگ ظاهر شد: مذهب ابن سبعين، غلبۀ تاتار بر عراق و شيوع استعمال حشيش (مقری، 5/ 247)؛ و كسانی چون ابن تيميه و ابن خلدون كه به ذكر عقايد او پرداختهاند، انتقاداتشان كلاً متوجه جنبههای مختلف آراء او در وحدت مطلق بوده است (نک : ابن تيميه، همان، 4/ 93، 94، 100، 116؛ ابن خلدون، شفاء السائل، 62، 110) و از همين روی بسياری از مؤلفان متقدم نام او را در شمار كسانی چون حلاج، ابنعربی و ابنفارض آوردهاند (نک : ماسينيون، 665-668). نكتۀ ديگری كه در اين احوال مؤثر بوده است، ترتيب خاصی است كه سبعينيه برای طريقۀ خود ذكر كرده و برخلاف طريقههای ديگر سلسلۀ خود را به رسول اكرم (ص) ختم میكنند، اينان كسانی چون هرمس، سقراط، افلاطون، ارسطو، و اسكندر را از يونانيان، و حلاج، شبلی، ابن سينا، غزالی، سهروردی مقتول، ابن عربی، ابن فارض و گروهی ديگر از عرفا و حكمای مسلمـان را در سلسلۀ طريقۀ خود آوردهانـد (نک : ابن خطيب، 4/ 210-211، قصيدۀ ابوالحسن ششتری، شاگرد ابن سبعين؛ ماسينيون، 666؛ تفتازانی، 169). علاوه بر اينها، چنين به نظر میرسد كه رفتار و اعمال ظاهری او نيز عادی و متعارف نبوده (ابن خطيب، 4/ 33-34؛ مقری، 2/ 203)، و بعضی اطوار و حركات خاص خود داشته است، چنانكه نام خود را به صورت عبدالحق بن O مینوشته، يعنی به جای «سبعين» دايرۀ كوچكی كه با 0 يونانی است و در حساب ارقام برابر هفتاد است، مینوشته و از اين روی در ميان شاگردان و دوستانش به «ابن داره» شهرت يافته بود (نک : ابن خلكان، 6/ 321؛ مقری، 2/ 196؛ عباسی، 582). طريقۀ ابن سبعين (سبعينيه) در آخرين سالهای حيات او به وسيلۀ شاگردش ششتری (ه م) به مصر منتقل شد، ولی رواجی نيافت و به زودی از ميان رفت. علت اين امر در مرتبۀ اول، پيچيدگی و دور از فهم بودن افكار ابن سبعين و آميختگی شديد آن با فلسفۀ يونانی و با محاسبات رمزيِ ارقام و حروف و نيز دشواری و رمزآميز بودن زبان و بيان او بوده است و در مرتبۀ دوم، ظهور و رواج مكتب ابن عربی كه به هر حال روشنتر، منسجمتر و جامعتر به نظر میرسيده؛ و نيز گسترش طريقۀ شاذليه، كه روشی معتدلتر داشته و از ديدگاه مردم مسلمان آن نواحی مقبولتر بوده است. البته در اين احوال انتقادات شديد كسانی چون ابن تيميه را كه در بسياری از رسايل خود شديداً به رد و ابطال اقوال و عقايد ابن سبعين و طريقۀ سبعينيه پرداخته است، نبايد بیاثر دانست. به طور كلی عرفان ابن سبعين كه خود از آن به «علم التحقيق» تعبير میكند، و عقايد او دربارۀ توحيد وجودی، مراتب وجود و موجودات، منزلت محقق و مقرب، و ماهيت عقل و نفس عموماً ذهنیتر و فلسفیتر از آن است كه در ميان عامۀ مردم رواج يابد، و از همين روی نسخههای آثار او در كتابخانههای جهان اندك است و در كتب تذكره و تاريخ نيز غالباً به اشارت كلی دربارۀ عقايد او و نسبت حلول، اتحاد، الحاد و نظاير اينها به مذهب و طريقه او اكتفا شده است، ولی نه تنها موافقان، بلكه مخالفان او هم به وسعت دامنۀ آگاهيهای او در علوم مختلف اعتراف داشتهاند و ابن هود و ابن تيميه او را در عرفان و فلسفه از ابن عربی عالمتر و آگاهتر دانستهاند (ابن تيميه، همان، 4/ 106، 135؛ نک : تفتازانی، 153، 160).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید