ابن زیدون
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/223183/ابن-زیدون
چهارشنبه 22 اسفند 1403
چاپ شده
3
اِبْنزَيْدون، ابوالوليد، احمد بن عبدالله بن احمد بن غالب بن زيدون مخزومی (394-463 ق/ 1003-1070 م)، شاعر و كاتب اواخر عصر اموی و اوايل دورۀ ملوك الطوايف در اندلس. با آنكه اطلاعات بسياری از زندگی او در دست است، هنوز پارهای جزئيات مهم زندگی او، به ويژه آنچه مربوط به تحولات دورۀ فتنه و حكومت بنی جهور در قرطبه است، به درستی روشن نيست. به اين سبب ناچار بايد به بررسی شواهد و قراين تاريخی و تحليل آثار منظوم و منثور او پرداخت و به حدس و گمان اكتفا كرد، به ويژه آنكه گاه منابع كهن نيز خود در شرح برخی رويدادهای مربوط به شاعر دچار اشتباه شدهاند (مثلاً نک : توضيحات عبدالعظيم دربارۀ اشتباه ابن خاقان و به تبع او ابن نباته در شرح حال ابن زيدون، 194-196). منابع جديد نيز اغلب از همين روش برای پی بردن به نقاط تاريك زندگی او به ويژه انگيزههای سياسی و پارهای فعاليتهای او استفاده كردهاند. نسب ابن زيدون از پدر به بنی مخزوم از تيرههای قريش میرسيد. وی در خانوادهای توانگر و اهل علم در رصافه، حومۀ قرطبه، به دنيا آمد (نک : ابن بشكوال، 1/ 259؛ قس: ضيف، شوقی، 15-16؛ عبدالعظيم، 104). در 11 سالگی پدرش را، كه از عالمان و فقيهان بزرگ قرطبه بود، از دست داد (ابن بشكوال، همانجا) و جد مادريش ابوبكر محمد، كه صاحب مناصب قضا و احكام شرطه در شهرهای سالم و قرطبه بود، سرپرستی او را به عهده گرفت (عبدالعظيم، 100-101). از محيط تربيتی و آموختههای ابن زيدون چندان اطلاعی در دست نيست و استادان او نيز جز يك تن به نام ابوبكر مسلم بن احمد نحوی (نک : ابنزيدون، 285، 718) شناخته نيستند، اما از بررسی آثارش چنين برمیآيد كه بسياری از علوم رايج آن عصر را فراگرفته بوده است (عبدالعظيم، 111- 117). او در جوانی با بسياری از مشاهير علم و سياست دوستی و مجالست داشت. از آن ميان میتوان از ابوالوليد بن جهور و ابوبكر بن ذكوران نام برد كه يكی در سياست و ديگری در فقه و قضا مشهور بوده است (ابن بسام، 1(1)/ 420-422؛ قس: ابن خاقان، 71؛ عبدالعظيم، 122-126). ظاهراً ابنزيدونِ جوان مستقيماً در وقايعی كه به اضمحلال خلافت قرطبه انجاميد و در تاريخ اندلس به دورۀ فتنه معروف است، شركت داشته و خود از كسانی بوده كه جهوريان قرطبه را به قدرت رساندند (ابنخاقان، 70؛ ابن دحيه، 167؛ قس: ضيف، احمد، 62؛ ضيف، شوقی، 18؛ عبدالعظيم، 127). او خود بعدها كه روابطش با امير ابوالحزم بن جهور (حك 422-435 ق) به تيرگی گراييد، در برخی از اشعار و يكی از رسايل خود به كوششهايی كه در تأسيس حكومت جهوريان داشته، اشاره كرده است (صص 259، 267، 277- 288، 697- 698، 701؛ عبدالعظيم، 128- 129). همين كوششها نيز مايۀ ترقی او در بارگاه بنی جهور شد. ابن جهور، كه سياستمداری هوشمند بود، به وی منصب وزارت داد و او را در زمرۀ نزديكان و سخنگويان خود درآورد (ابن دحيه، همانجا؛ قس: نيكلسن، 424-425)، اما اين وضع ديری نپاييد و اختلافاتی كه ظاهراً از يكسو نتيجۀ تفاوت روحيات و مقاصد سياسی اين دو، و از سوی ديگر حاصل دسيسههای رقيبا و مخالفان ابن زيدون بود، مناسبات امير و وزير را به تيرگی كشاند (عبدالعظيم، 131-133) و در نهايت به اسارت ابن زيدون و سپس گريز وی از قرطبه انجاميد. يكی از عوامل اين امر ظاهراً روابط ابن زيدون با وَلاّده بوده است (ابن خاقان، 81؛ حتی، 715؛ نيكلسن، 425). از آنجا كه اين روابط و پيامدهای آن در زندگی و شعر ابن زيدون تأثيری ژرف داشته، بررسی اجمالی آن ضروری است. ولاده دختر المستكفی بالله (حك 414-416 ق)، زنی زيبا و بی پروا بود. او خود را از قيد آداب و رسوم رها ساخته و به ويژه پس از سقوط خلافت اموی (423 ق) رفتاری آزاد و بیمحابا در پيش گرفته بود و از آنجا كه از ادب و هنر نيز بهرۀ فراوان داشت، در خانۀ خود محفلهای ادبی و هنری تشكيل میداد و در آنها پذيرای بزرگان ادب و سياست میشد (ابنبسام، 1(1)/ 429؛ ابنخاقان، 73؛ ابن بشكوال، 2/ 696؛ مقری، 4/ 205، 207- 208؛ نزهة الابصار، 10). ابن زيدون كه در اين هنگام در اوج شهرت بود و در عالم سياست نيز مقامی والا داشت (عبدالعظيم، 160)، احياناً در يكی از همين مجالس با ولاده آشنا شد و همچون بسياری ديگر از بزرگان پايتخت شيفتۀ او گشت (ابن خاقان، همانجا؛ ابن نباته، 22؛ نزهة الابصار، 11). روابط اين دو به زودی به عشقی پرشور بدل شد و آوازۀ آن بر سر زبانها افتاد (نک : ابنزيدون، 172، 181؛ نزهةالابصار، همانجا). شاعر نخستين ملاقات خويش را با ولاده پس از آشنايی با او شرح داده است (صص، 777-781). با اينهمه چندی بعد ولاده به دلايلی از شاعر رنجيد و از او روی گردان شد (عبدالعظيم، 163). دلجوييهای مصرانۀ شاعر نيز كه گاه به عتاب می آميخت (صص، 179، 182-183) و سرانجام نيز به خشم و خشونت گراييد (ص 175؛ قس : عبدالعظيم، 165)، نه تنها از آزردگی ولاده نكاست، بلكه رفته رفته و سرانجام به كلی او را از شاعر گريزاند و به ديگر عشاق متمايل كرد (ضيف، شوقی، 22). در ميان اين شيفتگان ابن قلاس و ابن عبدوس (ه م) از همه شناختهترند. ابن زيدون نيز نوميد از باز يافتن ولاده خشم خود را بر سر رقيبان ريخت و نخست به دوست خود ابنقلاس و سپس به ابن عبدوس تاخت و در قصايدی آنان را از ارتباط با ولاده بر حذر داشت (صص 578-581، 582- 589)، اما چون ابن عبدوس را در عشق رقيبی سرسخت يافت و دانست كه او درصدد جلب محبت ولاده است، رسالهای گزنده و طنزآميز نگاشت و در آن ابن عبدوس را سخت به باد تمسخر گرفت (صص 634- 679). اين رساله كه به رسالۀ «هزليه» معروف است، به زودی در سراسر اندلس شهرت يافت و مايۀ رسوايی ابن عبدوس شد، چنانكه وی ناگزير شد تا مدتها از ولاده كناره گيرد (ابن نباته، 24). خود ولاده نيز از حملات ابن زيدون بینصيب نماند و شاعر در همان رساله تصويری اهانتآميز از او پرداخت (ص 673؛ ابن نباته، 455؛ قس: عباس، 165-166). اين تنديها و كشمكشها كه البته با غرور اشرافی و عزت نفس شاعر و محبوبش هر دو پيوند داشت (قس: عباس، 161؛ عبدالعظيم، 165-166)، برای شاعر سرانجامی ناگوار به بارآورد، چه از يك سو پيوند ولاده را با او يكسره گسيخت و معشوق را به جانب رقيب وی ابن عبدوس راند و از سوی ديگر، چنانكه خواهيم ديد، به ابن عبدوس كه كينۀ شاعر را به دل گرفته بود، امكان داد تا امير را عليه وی برانگيزد و موجبات شكست و ناكامی او را در قرطبه فراهم آورد. ولاده نيز از آن پس تا پايان عمر طولانی خود ( نزهة الابصار، 12) در كنار ابن عبدوس ماند (ابن بسام، 1(1)/ 432) و با وجود تمامی كوششها و دلجوييهای گاه به گاه شاعر كه در قالب سرودههای عاشقانۀ بسيار مشهور تجلی میكرد، توجهی به او نشان نداد (قس: عبدالعظيم، 148- 149، 173). در مورد اين زن و شخصيت و روحيات وی نظرات متعدد و گاه متضادی ابراز شده كه هرچند گاه مبالغهآميز به نظر میرسند (عباس، 165)، خود نشان دهندۀ تضادها و دوگانگيهای رفتار او نسبت به دوستان و هواخواهانش از جمله ابن زيدون است. منابع كهن نيز به اين واقعيت اشاره كردهاند. او متانت و عفاف را با بیمبالاتی و سبكسری درآميخته بود (ابن بسام، 1(1)/ 429-430؛ ابن بشكوال، همانجا؛ ابن دحيه، 8؛ ابن شاكر، 4/ 251؛ قس: نيكل، 107). روابط او با دوستدارانش از تزلزل خالی نبود (عبدالعظيم، 174): نخست دلبستۀ ابنزيدون شد، سپس از او روی بر تافت و پس از كشاكشهايی چند برای هميشه او را تركگفت (ضيف، شوقی، 20-23؛ قس: ركابی، 170-171). با ابن عبدوس نيز رفتاری تمسخرآميز داشت (ابن نباته، 23) و گرچه در نهايت به او پيوست، هرگز با او ازدواج نكرد و هيچگاه نيز در وی به ديدۀ معشوقی راستين ننگريست (عبدالعظيم، 173). برخی روابط او را با دوستانش مشكوك دانستهاند (پرز، 428-429؛ نيكل، 111). برخی نيز در رفتار او نشانههايی از ميل به آزاررسانی و خودآزاری يافتهاند (عبدالعظيم، 176- 179). پارهای نيز كوشيدهاند روابط او و ابنزيدون را با روابط عشاق معروف مقايسه كنند (نيكل، 106-107؛ ضيف، شوقی، 22). در هر حال ولاده با رفتار خود تأثيری ژرف بر زندگی و احساسات ابن زيدون گذاشت. تأثيری كه جلوههای آن را نه تنها در زندگی اجتماعی ـ سياسی بلكه در بخش مهمی از اشعار او نيز میتوان ديد. روابط ابن زيدون با امير ابوالحزم بن جهور به زودی رو به تيرگی گذاشت. از جزئيات اين امر اطلاع دقيقی در دست نيست، منابع در اين باره تنها به اشاراتی اكتفا كردهاند (ابن بسام، 1(1)/ 338؛ ابن خاقان، 71؛ ابن دحيه، 167- 168؛ ابن ابار، اعتاب، 207- 208؛ صفدی، تمام المتون، 6)، اما احتمالاً عواملی مايۀ اين كدورت شده است: ارتباط ابنزيدون با ولاده كه از خاندان اموی بود و از اين رو دشمن بالقوۀ حكومت بنی جهور شمرده میشد؛ تحولات سياسی اندلس به خصوص ظهور مدعيان خلافت از جمله خلف معروف به هشام كه هوادارانی بسيار در سراسر اندلس و ازجمله قرطبه يافت (عبدالعظيم، 33-35) و ابنزيدون نيز ظاهراً با او پيوندهايی داشت (همو، 134-137) و خلاصه ناخشنودی ابن زيدون از موقعيت خود در بارگاه بنی جهور كه گاه در قالب شعر تجلی میكرد (ص 332). مخالفان و رقيبان ابن زيدون از جمله ابنعبدوس نيز بیشك از اين فرصت استفاده كردند و امير را نسبت به وی بدگمان ساختند (ضيف، شوقی، 23؛ عبدالعظيم، 180-186). نتيجه آن شد كه به زودی و احتمالاً به اشارۀ امير شاعر را به تهمتی واهی به محاكمه كشيدند و با همدستی قاضی ابومحمد عبدالله معروفبه ابن مكوی، كه مردی فرومايه بود (ابن بشكوال، 1/ 276-277؛ ابن سعيد، 1/ 160) و به ابن زيدون كينه میورزيد، بیدرنگ به زندان افكندند (ابن بسام، همانجا). تاريخ زندانی شدن او دانسته نيست. اما از قراين چنين برمیآيد كه ميان سالهای 432 و 533 ق بوده است (عبدالعظيم، 201). شاعر خود در رسالهای كه چندی بعد به استاد خويش ابوبكر مسلم نوشته، جريان اين محاكمه و دسيسههايی را كه برضد او شده بود، شرح داده است (صص 722-735). شاعر يك سال و چند ماه و به روايت خود وی 500 روز را (ص 289) با رنج و سختی (صص 732-735) در زندان گذراند و در اين مدت قصايدی پرشور خطاب به ابن جهور سرود (صص 247-250، 278-284) و رسالۀ «جديۀ» معروفخود را نگاشت (صص 680-717) و در آنها كوشيد برای رهايی خود امير را بر سر رحم آورد (قس: ضيف، شوقی، 23-24). ابن زيدون از دوستان پرنفوذ خود نيز مانند ابوحفص احمد بن برد تقاضای وساطت كرد (صص 273-277؛ ابن خاقان، 75-76)، اما همۀ اين كوششها بینتيجه ماند (نيكل، 114) و شاعر تنها راه خلاصرا گريز يافت. عاقبت نيز به حيلهای از زندان گريخت و شبانه و با شتاب روانۀ اشبيليه شد. چنانكه فاصلۀ 3 روزه ميان اين دو شهر را يكشبه طی كرد (ابن خاقان، 71؛ ابن دحيه، 168). در اشبيليه، معتضدبن عباد (حك 434- 461 ق) او را به گرمی پذيرفت و در زمرۀ نزديكان و ملازمان خود درآورد. اين امر از مضمون قصيدهای كه ابن زيدون در تهنيت ازدواجمعتضد با دختر مجاهد عامری امير دانيه سروده، آشكار است (صص 438-445؛ قس: عبدالعظيم، 212). چنانكه ابياتی نيز كه وی از زبان معتضد و خطاب به مجاهد به همين مناسبت سروده، خود دال بر نزديكی او به معتضد است (صص 236-237). شاعر چندی در اشبيليه ماند، اما چون دل در هوای قرطبه داشت و نگران خويشان و آشنايان خود بود (مراكشی، 106؛ قس: عبدالعظيم، 213)، پنهانی به الزهراء در حومۀ قرطبه آمد (ابنخاقان، 73) و ديگر بار كوشيد به وساطت دوستانش نظر لطف امير را به خود جلب كند. بدينمنظور از ابوالوليد بن جهور ياری طلبيد (ابنبسام، همانجا؛ ابنابار، همان، 208) و در رسالهای بلند و زيبا خطاب به ابوبكر مسلم از او نيز درخواست شفاعت كرد. قصيدهای تضرعآميز هم به همين منظور سرود و برای او فرستاد (صص 285-293؛ قس: ابن خاقان، 79-81)، اما بیگمان ياد ولاده و اشتياق پايدار شاعر به او از انگيزههای اصلی آمدن وی به الزهراء بوده است (ابن خاقان، 73؛ قس: نيكل، 115)، چنانكه برخی از معروفترين اشعار عاشقانۀ او نيز در همين محل سروده شده است (ابن زيدون، 139-140)، به ويژه قصيدۀ نونيّۀ بلند او خطاب به ولاده كه از زيباترين و درخشانترين سرودههای عاشقانۀ شاعران اندلس است و از آن زمان تاكنون پيوسته مورد توجه اديبان و شاعران عرب بوده (ابن دحيه، 164) و افسانههای فراوان نيز در اطرافآن پديد آمده است (همو، 141- 148؛ قس: نيكل، 115-118). سرانجام كوششهای ابن زيدون به نتيجه رسيد و امير او را عفو كرد (ابن بسام، ابن ابار، همانجاها) و خود نيز اندكی بعد درگذشت (435 ق) و وليعهد او ابوالوليد بن جهور (حك 435-450 ق) دوست نزديك ابن زيدون جانشين او شد. شاعر قصيدهای در رثای ابوالحزم و تهنيت ابوالوليد سرود (ص 523-530) و به زودی مقام و منزلت عالی خود را ديگر بار به دست آورد (ابن بسام، ابن ابار، همانجاها). ابواليد نخست وظيفۀ نظارت بر اهل ذمه را برعهدۀ وی گذاشت (ابن ابار، همان، 212- 213)، سپس به اصرار فراوان شاعر كه پيوسته خود را شايستۀ مناصب عالی میدانست (صص 350، 364-365؛ قس: عبدالعظيم، 225-226)، به وی مقام سفارت داد و او را روانۀ دربارهای ملوك الطوايف كرد (ابن ابار، همان، 213). مقام سفارت و ارتباط با دربارهای مختلف برای ابن زيدون شهرت و كاميابی فراوان به ارمغان آورد، اما پيوندهای او با اميران و وزيران كه بیگمان با كامرانيها و عيشو نوشهايی نيز همراه بوده، ابن جهور را كه پس از به قدرت رسيدن، مبلّغ دين و پایبند شريعت شده بود (ابن زيدون، 351؛ قس: عبدالعظيم، 227)، چندان خوش نيامد و عاقبت هنگامی كه شاعر به عنوان سفير به بارگاه امير ادب دوست مالقه العالی بالله ادريس بن يحيی حمودی (حك 434- 438 ق) رفت و اقامت و كامرانيشدر آنجا به درازا كشيد، امير ناخشنود شد و او را عتاب كرد و چون شاعر وقعی ننهاد، در خشم شد و او را از سفارت عزل كرد (ابنبسام، ابنابار، همانجاها). شاعر به قرطبه بازگشت و از ابن جهور پوزش خواست و خويشتن را بيگناه و دشمنان خود را، كه ظاهراً در غياب او بيكار ننشسته بودند، مسئول بدگمانی امير نسبت به خود خواند (صص 294-206، 366-386)، اما امير پوزشهای او را نپذيرفت . شاعر نيز كه دلتنگ شده بود، قرطبه را ترك گفت و بار ديگر به پايتختهای ملوك الطوايف: بطليوس، بلنسيه و طرطوشه روی آورد و از يكسو به مدحاميران و بزرگان آن نواحی و از سوی ديگر به بيان اشتياق عميق خود به زادگاهش قرطبه پرداخت (صص 153، 154-157، 201-204، 406-427، 754-762؛ ابن خاقان، 74؛ قس: ضيف، شوقی، 25-26؛ عبدالعظيم، 231- 235). در اين هنگام ابن جهور شاعر را عفو كرد و منصب پيشين را به وی بازگرداند (ابن بسام، ابن ابار، همانجاها). اما چندی نگذشت كه بر اثر شورشی كه به رهبری بنی ذكوان و ابن حذام در قرطبه درگرفت (440 ق)، به او بدگمان شد. شاعر هراسان قصيدهای در مدح امير پرداخت و در آن ضمن نكوهش سردمداران شورش، خود را از هرگونه مشاركتی در آن مبرا دانست (صص 296-304؛ نک : ابن سعيد، 1/ 161؛ قس: ضيف، شوقی، 26-27؛ عبدالعظيم، 240-245). با اينهمه چون از نابسامانی اوضاع بيمناك بود، قرطبه را ترك گفت و به بطلميوس رفت (ص 158) و چند ماه در آنجا ماند و در اشعاری پرشور بار ديگر اشتياق خود را به قرطبه و يادگارهايش بيان كرد (ص 158-161). سپس بار ديگر رهسپار اشبيليه شد (441 ق) و مورد استقبال معتضد و وزير او ابوعامر بن مسلمه و ساير بزرگان قرار گرفت (ابن بسام، همانجا؛ ابن خاقان، 71؛ ابن دحيه، 168؛ ابن ابار، همانجا؛ ابن خلكان، 1/ 140). خروج او از قرطبه ظاهراً بینتيجه نبود، چه به روايت ابن حيان، غيبت او به زودی در دربار محسوس شد و تأسف بسياری را برانگيخت (ابن بسام، 1(1)/ 339). مهاجرت او به اشبيليه كه سرآغاز دورۀ تازهای از شهرت و شوكت او شد، نتيجۀ توافقی بود كه شاعر پيشاپيش به وساطت دوستش ابوعامر بن مسلمه با دربار معتضد كرده بود (ابن زيدون، 763- 768؛ قس: عبدالعظيم، 249). معتضد او را سخت گرامی داشت و از خواص نزديك خود ساخت (ابن بسام، ابن خاقان، همانجاها). شاعر به مدح امير پرداخت (صص 148- 149، 447-467) و به زودی رابطۀ اين دو عميقتر و صميمیتر شد و شاعر گذشته از همنشينی با امير و شركت در مجالس بزم او به مناصب مهم سياسی نيز دست يافت (ابن بسام، ابن خاقان، ابن دحيه، ابن ابار، ابن خلكان، همانجاها). نخست اميرالشعرای دربار (ابن صيرفی، 33؛ قس: ابن تغری بردی، 5/ 88) و سپس مشاور عالی امير شد (ابنزيدون، 242، 601-602؛ قس: ابن كثير، 12/ 104) و چندی بعد به مقام سفارت رسيد (ابن بسام، ابن ابار، همانجاها) و ملقب به ذوالوزارتين و ذوالرياستين گشت (ابن خاقان، 70؛ مراكشی، 105؛ قس: نيكلسون، 425) و از آنجا كه مردی لايق و كاردان بود، به تدريج امور دولت را در اختيار گرفت و موجب نظم و اعتلای دستگاه حكومت شد (ابن خاقان، 14)، اما چون هوای دستيابی به منصب كتابت را نيز در سر داشت، برای نيل به اين هدف با دو كاتب مشهور، ابن حصن و ابن عبدالبر (ه م)، كه به ترتيب صاحبان اين منصب بودند، در افتاد و در نهايت باعث قتل ابن حصن (ابن سعيد، 1/ 245-246؛ قس: عبدالعظيم، 266- 268) و عزل ابنعبدالبر (ابنسعيد، 2/ 402؛ قس: عبدالعظيم، 269-270) شد. سرانجام به كمك دوستش ابومحمد بن جد به اين منصب نيز دست يافت (ابن بسام، 1(1)/ 337؛ قس: عبدالعظيم، 262) و تسلط خود را بر امور دولت به نهايت رساند. ابن زيدون قريب 20 سال يعنی تا پايان حكومت معتضد در بارگاه وی زيست و به عالیترين مقامات سياسی و اجتماعی دست يافت. با اينهمه اين دورۀ طولانی از سختيها و كشاكشها بركنار نبود. ضعفها و كژ رفتاريهای معتضد كه حتی بزرگان دولت از خشمش در امان نبودند (ابنابار، الحلة، 2/ 43) از يك سو و مقام و موقعيت خاص ابن زيدون و وجود رقيبان سرسخت از سوی ديگر، وضعيتی نابسامان و متزلزل پديد آورده بود. شاعر خود در يكی از سرودههايش بارگاه معتضد را به بهشتی تشبيه كرده كه تباهی و حسد آن را فراگرفته است (ص604- 605، قس: 305). با اينهمه هوشمندی او سبب شد كه از همۀ تنگناها به سلامت جهد و مقام و محبوبيت خود را تا پايان حكومت معتضد حفظ كند (ابن شاكر، 2/ 148؛ قس: عبدالعظيم، 275). معتضد در 461 ق درگذشت و پسرشمعتمد (حك 461- 484 ق) جانشين او شد. معتمد به شاعر مهر بسيار میورزيد و او را استاد خود میدانست، چه در دورۀ ولايت عهدی نزد او شعر و ادب آموخته و از هنر و تجربۀ وی بهرهها برده بود (عبدالعظيم، 276)، به همين سبب نيز پس از مرگ پدر او را در مقام خود ابقا كرد و در بزرگداشت او كوشيد (عمادالدين، 2/ 70؛ ابنابار، اعتاب، 213) و با آنكه دشمنان ابن زيدون كه ظاهراً او را مسئول بسياری از جفاكاريهای معتضد در حق بزرگان و وزيرانش میدانستند (ابنخاقان، 14؛ قس: عبدالعظيم، 280)، درصدد برآمدند با دسيسههای خود امير جوان را نسبت به او بدگمان سازند (ابن زيدون، 306-311)، سيعشان نتيجه نداد و پيوند اين دو همچنان پايدار ماند (همو، 311-321). چندی بعد معتمد، احتمالاً با مشورت ابن زيدون (حتی، 716) به قرطبه حمل برد و آن شهر را فتح كرد (شعبان 462 ق: ابن خطيب، 157- 158؛ قس: عبدالعظيم، 286) و شاعر پس از سالها دوری از وطن شهر خود و نزد خويشان و آشنايانشكه همواره اشتياق ديدارشان را داشت، بازگشت، اما هنوز چند ماه از بازگشت او به قرطبه نگذشته بود كه شورشی در اشبيليه روی داد (ذيحجۀ 462: ابن بسام، 1(1)/ 418) و معتمد سپاهی به فرماندهی پسر خود عباد برای فرونشاندن آن گسيل كرد (همانجا) و ظاهراً به اشارۀ وزير خود ابن عمار (ه م) و ابن مرتين فرمانده لشكر كه حضور ابن زيدون را در اشبيليه به سبب كاردانی و محبوبيتشدر ميان مردم ضروری میخواندند (همو، 1(1)/ 418- 419؛ عبدالعظيم، 289)، به شاعر فرمان داد كه همراه سپاه به اشبيليه رود. شاعر از رفتن عذر خواست و بيماری و پيری را دليل آورد، اما امير نپذيرفت و او را ملزم به رفتن كرد (ابنبسام، 1(1)/ 418) و اندكی پس از عزيمت وی پسرش ابوبكر محمد را نيز در پی او روانه ساخت (ابن بسام، همانجا). شاعر، ناخشنود از اين رفتار، خسته و بيمار به اشبيليه رسيد و چند ماه بعد در همان شهر درگذشت (همو، 1(1)/ 418- 419؛ ذهبی، 18/ 241). پسر وی ابوبكر نيز كه پس از مرگ پدر به خدمت معتمد درآمد و به وزارت رسيد، در 484 ق هنگام فتح قرطبه به دست يوسف ابن تاشفين (ه م) كشته شد (ابن بسام، 1(1)/ 419-420؛ ابن ابار، اعتاب، 213؛ ابن خلكان، 1/ 141؛ ذهبی، همانجا؛ صفدی، الوافی، 7/ 90).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید