ابن خلدون، ابوزید
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 11 خرداد 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/223070/ابن-خلدون،-ابوزید
یکشنبه 31 فروردین 1404
چاپ شده
3
اِبْنِ خَلْدون، ابوزيد عبدالرحمن بن ابوعبدالله محمد بن محمد بن ابوبكر محمد بن الحسن بن محمد بن جابر بن محمد بن ابراهيم بن عبدالرحمن بن خلدون حَضْرَمی اِشبيلی تونسی (اول رمضان 732- 808 ق/ 27 مۀ 1332-1406)، ملقب به ولیالدين (ابنخلدون، التعريف، 1؛ سخاوی، 4/ 145)، جامعهشناس، سياستمدار، متفكر، مورخ و قاضی مالكی مذهب. او خود را با استناد بر جَمْهَرۀ ابن حزم از نسل وائل بن حُجْر كندی صحابی میداند، و بر آن است كه نسبش بايد با بیست پشت به خلدون برسد، اگر چه خود تنها ده پشت را ذكر میكند. (ابن خلدون، همان، 1-2). اشتهار اين خاندان به بنی خلدون به علت انتساب آن به خالد معروف به خلدون الداخل است كه به هنگام فتوح سدۀ 3 ق/ 9 م به اندلس درآمد و نخست در قرمونه و پس از آن در اشبيليه ساكن شد (همان، 3-4). اين خاندان در زندگی سياسی و فرهنگی اشبيليه نقشی چشمگير داشته و پيوسته بزرگانی از آن در عرصۀ سياست يا علم به مقامات مهم دست يافتهاند (همان، 5). عبدالرحمن در شهر تونس (از سرزمين افريقيه) چشم به جهان گشود. او برخی از مقدمات را پيش پدر آموخت و برای فراگيری علوم سنتی نزد استادان تونسی به شاگردی نشست. او قرائتهای مختلف قرآن و نيز نحو و حديث و فقه مالكی را بياموخت و چندی به حفظ شعر پرداخت (همان، 17-21؛ سخاوی، همانجا). وی 16 ساله بود كه يك حادثۀ سياسی بزرگ در زادگاهش روی داد و در تربيت علمی او اثری عميق نهاد. در 748 ق/ 1347 م سلطان ابوالحسن مرينی (732- 749 ق/ 1331- 1348 م) سلطان مغرب اقصی، با استفاده از ناتوانی و كشمكشهای درونی سلاطين مغرب، برای دو سال مغرب ادنی را به زير فرمان خود درآورد، و ابن خلدون به سبب پايگاه اجتماعی خانوادهاش و آمادگی علمی توانست از دانشمندان برجستهای كه سلطان مغرب در دربار خود گرد آورده بود، نيك بهره برگيرد. وی در زندگی نامۀ خود از اين رويداد به عنوان يكی از حوادث فراموش ناشدنی ياد كرده است (همان، 19-55). آشنايی او با يكی از همين دانشمندان، ابوعبدالله محمد بن ابراهيم آبلی (د 757 ق/ 1356 م) در پرورش انديشه و توجه او به فلسفه و منطق تأثيری ژرف نهاد (همان، 21؛ نصّار، 18). در همين زمان طاعون مرگباری كه در آسيا شيوع يافته بود، در 749 ق مغرب را نيز فراگرفت و از جمله پدر و مادر و بسياری از استادان ابن خلدون را روانۀ ديار نيستی كرد. بازتاب اين فاجعه در زندگینامۀ ابن خلدون از آن رو كم رنگ است كه وی پيشتر در مقدمه (1/ 60) به اندازۀ كافی از آن سخن گفته و آن را عامل مهمی در جهت انحطاط جوامع بشری دانسته است. سرزمين مغرب در دوران زندگانی ابنخلدون (سدۀ 8 ق/ 14 م) با سقوط امپراتوری موحدون در 668ق/ 1270م و تقسيم آن ميان 3 دولت بنی مرين در مغرب اقصی (مركزِ آن فاس) و بنی عبدالواد در مغرب اوسط (مركز آن تلمسان) و بنی حفص در مغرب ادنی يا افريقيه (مركز آن تونس) با قدرتهايی نابرابر (حصری، 54) و بر اثر رقابتها و كشمكشهای درونی و بيرونی آنها و همچنين رقابتهای ميان سران طوايف و قبايل عرب و بربر در ورطۀ بیپايانی از آشوبها فروافتاده بود، با اينهمه، حيات ادبی و فرهنگی از وحدت و تفاهمی نسبی برخوردار بود (حصری، 63-65) و شهرها مراكز عمدۀ تجارت و زندگی سياسی و فرهنگی بود (لاكوست، 43). در اندلس، تنها قلمرو كوچك غرناطه برای مسلمانان باقی مانده بود كه سلاطين بنیاحمر بر آن فرمان میراندند. رقابت اميران اين خاندان، درگيری با سلاطين مغرب، پناهندگی امرای ناراضی دو سوی تنگۀ جبل طارق به طرف مقابل، رفتار سياسی رايج بود (حصری، 54). در چنين شرايطی عبدالرحمن در 21 سالگی به خدمت دولت درآمد. ابومحمد بن تافْراگين كه گاه وزارت حفصيان و گاه وزارت مرينيان را داشت و در 751 ق/ 1350 م به نام شاهزادۀ جوان حفصی ابواسحاق ابراهيم قدرت را در تونس فرا چنگ آورده بود (ابن خلدون، تاريخ، 6/ 364)، منصب علامتنويسی سلطان را به عبدالرحمن سپرد. وظيفۀ صاحب اين شغل نوشتن تحميديه «الحمدلله و الشكرلله» با خط درشت در فاصلۀ بسمله و متن فرمانها بود (همو، التعريف، 55). در اين هنگام مخالفان ابنتافراگين پيرامون ابوزيد اميرقُسَنطينه (در الجزاير) گرد آمدند و او را به تصرف تاج و تخت نياكان برانگيختند. ابن تافراگين برای رويارويی با امير قسنطينه لشكری گسيل كرد، اما اين لشكر شكست خورد و از هم پاشيد و ابن خلدون خود را به شهر ابّه رساند (همان، 55-56) و تا 26 سال بعد ديگر به تونس بازنگشت. او از ابّه به تبسّه و بعد به قفصه و سپس به بسكره رفت. در اين اثنا سلطان ابوعنان مرينی با خروج بر پدرش ابوالحسن جای او را در حكومت فاس گرفته بود. ابن خلدون از بسكره عازم خدمت ابوعنان در تلمسان شد و با احترام بسيار پذيرفته شد. سلطان به فاس بازگشت و به گردآوردن دانشمندان دربار خود پرداخت. كسانی كه عبدالرحمن را در تونس شناخته بودند، پيش سلطان از او ياد كردند. سلطان از وزير خود خواست كه عبدالرحمن را پيش او بفرستد (همان، 55- 58). عبدالرحمن كه در اين هنگام با دختر يكی از بزرگان دربار حفصی ازدواج كرده بود (لاكوست، 50)، به فاس يافت و در 755 ق به مجمع علمی دربار پيوست و از ملازمان نماز جمعۀ سلطان شد و سپس به منصب دبيری خاص توقيع گماشته شد. وی هر چند اين منصب را مناسب با پايگاه خانوادگی خود نمیديد، آن را با اكراه پذيرفت، ولی از اين فرصت برای مطالعه و ديدار استادان مغربی كه به عنوان سفارت به فاس میآمدند، سود جست و تا ممكن بود از آنان آموخت و اجازۀ عام گرفت (ابنخلدون، التعريف، 60- 68). همچنين دسترسی به كتابخانههای غنی مدارس فاس كه مركز تجمع علما و ادبا بود، برای طالب علمی چون او مغتنم بود (نک : لاكوست، 51). دورۀ دوم زندگی ابن خلدون، كه عمدتاً دورۀ فعاليت سياسی اوست، با انتقال به فاس آغاز شد. در اين دوره ويژگيهای شخصيت او نمايان گشت: قدرت عزم و اراده، خطر كردن، استفاده از فرصتهای مناسب برای نيل به هدف، جاهطلبی، شوق آموختن در هر موقعيتی. اقامت ابن خلدون در فاس 8 سال طول كشيد (755-763 ق). او به جستوجوی سرچشمههای علم و ادب رو به فاس نهاده بود، اما ديری نگذشت كه سر به كار سياست گرم داشت، و در نتيجه، نزديك به 2 سال از اين 8 سال را در زندان گذراند. علت زندانی شدن عبدالرحمن ارتباط بیپروای او با شاهزاده ابوعبدالله محمد حفصی، امير پيشين بود كه همچون گروگانی در دربار فاس میزيست؛ چون به سلطان خبر دادند كه شاهزاده تصميم به فرار دارد، او را با عبدالرحمن به زندان افكند. چندی بعد شاهزاده از زندان آزاد شد، اما عبدالرحمن تا مرگ سلطان ابوعنان در 759 ق/ 1358م زندانی بود تا سرانجام وزير سلطان او را آزاد كرد و به منصب پيشين بازگماشت. اما اين وضع نيز ديری نپاييد، زيرا درگيريهای ميان خويشان سلطانِ درگذشته به سقوط وزير و سلطان خردسالِ مورد حمايت او (سعيد فرزند ابوعنان) انجاميد (ابن خلدون، التعريف، 66- 68؛ همو، تاريخ، 7/ 305). بدين سان امير منصور بن سليمان بر سر كار آمد، اما هنوز فاتحان از پيروزی خود بهرهمند نشده بودند كه مدعی سومی برای تاجوتخت پيدا شد: ابوسالم برادر ابوعنان از اندلس به طلب ميراث پدری برخاست و هواخواهانش در فاس برای او به تبليغ پرداختند و از ابن خلدون هم در اين راه ياری خواستند. او نيز چنين كرد و بسياری از بزرگان مرينی را به حمايت از ابوسالم برانگيخت. هواخواهان اميرمنصور نيز او را فروگذاشتند و به دولت جديد پيوستند. ابن خلدون پيشاپيش با گروهی از بزرگان دولت به استقبال سلطان رفت و او را برای ورود به فاس تشويق كرد. سلطان در نيمۀ شعبان 760 به پايتخت در آمد و ابن خلدون را به جهت سابقهای كه داشت به دبيری خاص و امور نامههای سلطانی برگزيد. ابن خلدون مدعی است كه شيوۀ آهنگين او در نگارش برای بسياری از اهل فن شگفتانگيز بود. روزگار چنان به كام ابن خلدون شده بود كه به شعر گفتن روی آورد و در بحور گوناگون طبعآزمايی كرد و خود انصاف میدهد كه حاصل اين تلاش چيزی متوسط ميان خوب و بد بوده است (همو، التعريف، 68-76). در اين ميان با غلبۀ ابن مرزوق بر مزاج سلطان اختر اقبال ابن خلدون به پستی گراييد. هر چند بر سمتهای پيشين او منصب دادرسی (خطّة المظالم) افزوده شد (همان، 77)، اما ابن مرزوق از او و ديگر بلند پايگان دولت از روی رشك و رقابت به بدگويی پيش سلطان پرداخت. در اين هنگام وزير، عمر بن عبدالله، بر سلطان بشوريد، مردم گرد او جمع آمدند و ابوسالم پس از 2 سال سلطنت در 762 ق كشته شد. وزير شورشگر امير تاشفين را به سلطنت برداشت و خود همه كارۀ دولت شد (همو، تاريخ، 7/ 313-314). آنگاه ابن خلدون عزم اندلس كرد (همو، التعريف، 79). اسپانيای مسلمان مرفهتر و باثباتتر از افريقای شمالی بود و ابن خلدون میخواست بار ديگر بخت خويش را بيازمايد (مهدی، 49). شايد يكی از علل مهم سفر ابن خلدون به اندلس سابقۀ آشنايی او با سلطان و وزير غرناطه بود. در سالهای 761-763 ق كه سلطان نصری غرناطه، ابوعبدالله محمد بن يوسف احمر معروف به محمد پنجم، و وزير اديب و مورخ او لسانالدين محمد مشهور به ابن الخطيب (ه م) به فاس پناه آورده بودند، ابن خلدون از هيچ كمكی به ايشان فروگذار نكرده بود (ابن خلدون، العبر، 7/ 306- 309). بدينسان ابن خلدون به غرناطه درآمد (764 ق) و در زمرۀ بزرگان دربار قرار گرفت و از ملتزمان خاص ركاب و همنشين بزم و خلوت انس و محرم اسرار سلطان شد و هم از اين رو بود كه سال بعد (765 ق) سلطان او را با هدايای گرانبها برای عقد پيمان صلح با پدرو پادشاه قشتاله (حك 751-771 ق/ 1350- 1369 م) به اشبيليه فرستاد (همو، التعريف، 84؛ سخاوی، 4/ 145) و چون بازگشت، قريۀ البيره را طی فرمانی به اقطاع به وی داد (ابن خلدون، همان، 84). اكرام بسيار سلطان در حق ابن خلدون او را به سرودن مدايحی واداشت (همان، 85-90)، اما اين وضع رضايتبخش چندان نپاييد. بدگويان وزير سلطان را نسبت به وی بدگمان كردند. اين دگرگونی احوال همزمان با تحولاتی در مغرب اوسط بود. امير ابوعبدالله محمد كه بر بجايه دست يافته بود (765 ق)، ابن خلدون را در نامهای به نزد خود خواند (مهدی 53-54). ابن خلدون يا برای حفظ دوستی گذشته با ابن خطيب (حصری، 79) يا برای استفاده از موقعيت مناسبی كه پيش آمده بود، راه بجايه در پيش گرفت و در اواسط 766ق به آنجا رسيد. استقبال گرم مردم و درباريان از او آن روز را به يكی از روزهای بزرگ و خاطرهانگيز زندگی سياسی ابن خلدون بدل كرد (ابن خلدون، التعريف، 97- 98). سلطان منصب حاجبی را به ابنخلدون سپرد و معنی آن در مغرب استقلال در ادارۀ امور دولت و رابط ميان سلطان و عمال او بود (همان، 97). به امر سلطان، همهروزه بامداد اعضای دولت به نزد ابن خلدون حاجب میآمدند و او آنچه در توان داشت، در تدبير كارها و ادارۀ امور به عمل میآورد. با اينهمه، چون از امور دولتی فارغ میشد، در ميان روز در مسجد جامع شهر به تدريس مینشست (همان، 98). روزگار دولت اخير ابنخلدون يك سال بيش نپاييد، زيرا ابوالعباس، حاكم قسنطينه و پسر عم ابوعبدالله، در 767 ق به بجايه لشكر كشيد. ابوعبدالله در يك شبيخون كشته شد و ابن خلدون برای استقبال ابوالعباس از شهر بيرون رفت. سلطان نيز او را بزرگ داشت و همچون گذشته زمام امور را به دست او سپرد (همان، 98- 99)، اما بدسگالان سلطان را از ابن خلدون بيم دادند و او از سلطان اجازۀ كنارهگيری خواست (همان، 99) و نزد قبايل ذَواوِده رفت. ابوالعباس از او انديشناك شد و برادر كوچكتر او يحيی را به زندان افكند. ابن خلدون به بسكره نزد دوستانش بنی مزنی رفت و از همدلی و ياری آنان برخوردار شد (همان، 99-100). در اين هنگام ابوحمو سلطان تلمسان برای بهرهگيری از روابط دوستانۀ ابن خلدون با قبايل رياح و ياری گرفتن از آنان برای مقابله با ابوالعباس نامهای به خط خود برای او نوشت و او را برای تصدی منصب حاجبی و علامتنويسی فرا خواند. ابن خلدون نيز قبايل را به پذيرفتن دعوت سلطان برانگيخت و چندی بعد برادر خود يحيی را كه از زندان آزاد شده بود، به جای خود نزد ابوحمو به تلمسان فرستاد، زيرا احساس میكرد كه از علم دور افتاده است و میخواست همت بر تحقيق و تدريس بگمارد (همان، 100-103)، اما 6 سال اقامت او در بسكره همه صرف علم و تحقيق نشد و به سبب خوی پرجوش و خروش خود از سياست باز نماند، اگر چه اين بار به جای خدمت در دربارها، به فعاليت در ميان قبايل و عشاير پرداخت. آشنايی او با عادات قبايل و نفوذ معنوی او در ميان آنان او را قادر میساخت كه اين قبايل را متحد كند و هر چند گاه آنان را به هواخواهی اين يا آن سلطان برانگيزد (حصری، 81). در اين مدت او عمدتاً سرگرم ايجاد هماهنگی ميان ذَواوده و حكومت تلمسان بود و بيشتر به يك سركردۀ نظامی میماند تا يك محقق و تاريخ نگار (لاكوست، 62). اقامت او در ميان قبايل رابطۀ او را با دنيای بيرون نگسست. نامههای ابن خطيب به او (2 جمادی الاول 769 و 14 ربيعالثانی 770) و پاسخ او به وزير غرناطه، ضمن آنكه حاكی از ادامۀ هنرنماييهای اديبانه از دو سو است، از علاقهمندی طرفين نسبت به تبادل خبرهای مهم سياسی و علمی و ادبی نيز حكايت میكند ( التعريف، 104-130). در اين مدت صحنۀ سياسی مغرب دستخوش تحولات پيچيدهای شد: مرينيان از درگيری ابوحمو با ابوالعباس استفاده كردند و بر تلمسان تاختند، و سلطان عبدالعزيز مرينی فرمانروای تلمسان شد. بدينسان ابنخلدون بارها از سوی سلطان جديد به مأموريتهای گوناگون فرستاد شد. هنگامی كه سلطان عبدالعزيز درگذشت، پسرش ابوبكر السعيد جانشين او شد و ابوبكر بن غازی را به وزارت برگزيد. ابن خلدون نيز همراه با برخی سركردگان سلطان و هوادارن او از راه صحرا عازم فاس گرديد. در آنجا بنابر پيشينۀ دوستی با وزير به مهربانی و گرمی پذيرفته و مستمری شايستهای برای او مقرر شد و موقعيت والايی در دربار يافت و از اعضای مجلس سلطان گرديد (همان، 216- 218)، ولی مدت دو سال اقامت اخير ابن خلدون در فاس (774-776 ق/ 1372-1374 م) به سبب اقامت ابن خطيب در آنجا دستخوش اضطراب بود. حكومت مغرب پس از كشمكشهايی ميان دو تن از شاهزادگان مرينی تقسيم شد: ابوالعباس در فاس و عبدالرحمن در مراكش مستقر شدند (همان، 218-224). پيش از اين تقسيم، ابن خلدون مورد توجه هر دو طرف بود و از اين رو يك بار به وسيلۀ يك طرف بازداشت و فردای آن روز با مداخلۀ طرف ديگر آزاد میشد. پس از تقسيم قدرت، ابن خلدون با كسب موافقت هر دو سلطان (همان، 224-225) راهی اندلس شد (ربيعالاول 776 ق/ 1374 م). اقامت او در اندلس چند ماه بيشتر طول نكشيد. اطرافيان سلطان ابوالعباس پس از دست يافتن بر شهر جديد فاس، ابن خطيب را زندانی كرده بودند. ابن خطيب با پيامی از زندان از ابن خلدون ياری خواسته بود، ولی نه تنها كوشش ابن خلدون در اين مورد به جايی نرسيد، بلكه رجال فاس سلطان غرناطه را از دوستی ابن خلدون با وزير پيشين و دشمن كنونی ترساندند. ابن خلدون ناگزير راهی تلمسان شد (همان، 226-227) و با آنكه روابطش با ابوحمو سلطان تلمسان از زمانی كه در منطقۀ زاب قبايل عرب را عليه سلطان برانگيخته بود، تيره شده بود، اما هنگامی كه ابوحمو خبر بازگشت وی را از اندلس شنيد، چشم از گناه گذشتۀ او پوشيد و او را به تلمسان خواند. ابن خلدون در عبّاد تلمسان اقامت گزيد (فطر 776 ق/ 5 مارس 1375 م) و در آنجا به تدريس و تعليم پرداخت (همان، 227). تجربههای پيشين به اندازۀ كافی بيهودگی عمل سياسی را به ابنخلدون ثابت كرده بود، اما اين بار او به راستی بر آن شد تا از سياست كناره بجويد، به همين سبب از همكاری با سلطان ابوحمو در گردآوری قبايل سرباز زد و به قبايل بنی عريف پناه برد. آنان ابن خلدون را گرامی داشتند و چندی بعد از سلطان خواستند كه عذر او را در ناتوانی از انجام خدمت بپذيرد و سپس او را با خانوادهاش كه از تلمسان آمدند، در قلعۀ ابن سلامه جای دادند (همان، 227- 228). از اين هنگام دورۀ سوم زندگی ابن خلدون آغاز میشود كه دورۀ دوری از كارهای سياسی و پرداختن به كار تحقيق و تأليف و تعليم است. ابنخلدون مدت 4 سال (776-780ق/ 1374- 1378م) در قلعۀ ابن سلامه يا قلعۀ تاوغزوت، در ايالت وهران الجزاير در 6 كيلومتری جنوب غربی شهر فرنده (طنجی، 228، يادداشت 4)، به دور از جنجالهای سياسی و توطئههای درباری به تأليف كتاب تاريخ العبر دست زد و مقدمۀ آن را به شكلی نوآيين پرداخت (همان، 229). میتوان گفت كه تا اين هنگام ابن خلدون پس از گذشت 43 سال از عمر خويش با كسان و مسائل گوناگون بسياری آشنا شده بود كه در دورۀ اخير عزلتش با تأمل در آنها توانست مطالب مقدمه و بخشهايی از تاريخ مغرب را فراهم آورد (مهدی، 61-62). ابن خلدون پس از آنكه بخشی از اثر خود را از حافظه نوشت، برای تكميل و تصحيح آن نيازمند به كتابهايی شد كه تنها در شهرها به دست میآمد. بنابراين، پس از بهبود از يك بيماری برای سفر از سلطان ابوالعباس حفصی (772-796 ق/ 1370-1394 م) اجازه و امان گرفت و قلعۀ ابن سلامه را به سوی تونس ترك گفت (ابن خلدون، التعريف، 230). وی در شعبان سال 780 ق/ 1378 م به تونس وارد شد و سلطان او را به خود نزديك گرداند، و طالبان دانش از هر سو به او روی آوردند. به همين سبب برخی از حاسدان همچون ابن عرفه امام جماعت تونس و مفتی آنجا بدگويی از ابن خلدون را آغاز كردند، اما سلطان به اين سخنان غرضآلود توجهی نكرد و از باب دانش دوستی ابن خلدون را به ادامۀ تأليف تاريخ تشويق میكرد، تا آنكه تاريخ بربر و زناته و امويان و عباسيان و پيش از اسلام را تا آنجا كه توانست نوشت و نسخهای ترتيب داد و آن را به خزانۀ سلطان (كتابخانۀ سلطنتی) تقديم كرد (همان، 230-223) و به همين مناسبت قصيدهای بلند در ستايش سلطان و سيرت و فتوحات او سرود تا خود را از گزند بدگويان در امان دارد (همان، 233-341)، اما بدگويی نزديكان سلطان و فتنهانگيزيهای ابنعرفه سلطان را چندان از او بيمناك ساخت كه چون میخواست سفر كند، او را با خود همراه میبرد. چون 4 سال از اقامت ابن خلدون در تونس گذشت، سلطان به انديشۀ سفر زاب افتاد و وی از ترس تكرار داستان سفر پيشين از سلطان اجازه خواست تا به سفر حج روانه شود و بدينسان در نيمۀ شعبان 784/ 24 اكتبر 1382 با كشتی به بندر اسكندريه رهسپار شد (همان، 244-245). آخرين مرحلۀ زندگی ابن خلدون با اين سفر آغاز شد. او پس از چهل شبانهروز سفر دريا در عيد فطر 874 ق/ 8 دسامبر 1382 م به بندر اسكندريه رسيد (همان، 264). وی از اين هنگام تا پايان عمر، نزديك به يكربع قرن، در مصر ماند و ديگر به وطنش بازنگشت. نه تنها تجربههای شخصی او، كه سرنوشت غمانگيز دوستش ابنخطيب (ه م) و نيز كشته شدن بردارش يحيی در يكی از شبهای رمضان 780 ق در تلمسان به توطئۀ ابوتاشفين پسر سلطان ابوحمو (ابن خلدون، تاريخ، 7/ 140) او را نسبت به بيهودگی كوشش در عرصۀ سياست هشيارتر كرده بود. سفر مصر گويای عزم راستين او در كنارهگيری از سياست بود. ابن خلدون ده روز پس از جلوس الملك الظاهر سيفالدين برقوق (784-791 ق) از مماليك برجی مصر، به اسكندريه رسيد و چون از سفر حج بازماند. در اول ذيقعده به قاهره رفت و شكوه شگفتانگيز اين شهر را كه پيشتر شنيده بود، به چشم ديد (همو، التعريف، 246/ 247). چون آوازۀ ابن خلدون پيش از خود او به قاهره رسيده بود و طالبان علم خواستار درس وی بودند، در جامع الازهر به تدريس پرداخت (همان، 248). پس از آن با سلطان ملاقات كرد و از او برای رهايی خانوادهاش كه به صورت گروگان در تونس مانده بودند، ياری خواست (همان، 248-252). بدينسان ديده میشود كه ابن خلدون اگر چه خود را از سياست دور میداشت، اما ارتباط خود را از دربارها و سلاطين نبريده بود. در واقع، موقعيت اجتماعی و پايگاه علمی او اين پيوند را ضروری میساخت.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید