ابن جهیر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 19 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/222906/ابن-جهیر
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
اِبْنِ جَهير، نام چند تن از افراد خاندان بنی جهير كه در دستگاه خلافت بغداد و دربار سلاجقۀ بزرگ، يك چند به وزارت و امارت دست يافتند:
ملقب به فخرالدوله و مؤيدالدوله (ابن خلكان، 5/ 127) و شرف الوزراء (ابنجوزی، يوسف، 250). وی در موصل زاده شد (قس: ابنفوطی، 4(3)/ 364) و همانجا رشد يافت. در آغاز فعاليت سياسی به خدمت بركة بن مقلد، از عقيليان شيعی مذهب موصل، و برادر قرواش بن مقلد حاكم آن ديار در آمد. گويا از سوی همو، پس از دستگيری و حبس قرواش (به احتمال قوی در 442 ق/ 1050 م كه به امارت بركه انجاميد) به سفارت نزد امپراتور روم رفت. در بازگشت به موصل، مورد خشم قريش بن بدران امير جديد واقع شد و پس از پناهندگی به ابوالشداد ــ پير بنی عقيل ــ به حلب رفت و وزير (و به قولی ناظر ديوان: ذهبی، 18/ 609) معزالدوله ابوثمال امير شيعی مذهب بن مرداس گرديد (ابن اثير، 10/ 182)، اما ديری نپاييد كه آهنگ بنی مروان ــ اميران كرد نژاد ميافارقين و آمِد ــ كرد (احتمالاً در 446 ق/ 1054 م: EI2, II/ 394) به خدمت نصرالدولۀ مروانی درآمد و وزارت او را در دست گرفت. اگر چه ابنجهير در خدمت نصرالدوله و پسرش نظامالدين از قدرت و شكوه فراوانی برخوردار بود (ابن خلكان، همانجا؛ بنداری، 25) و ثروت بسياری به چنگ آورد (ابنطقطقی، 395)، ولی اين معنی مانع بلند پروازی او نشد و همواره میكوشيد تا با دربار خلافت مرتبط شود. از همين رو هدايا و مالهايی به نزد خليفه القائم عباسی میفرستاد و از آرزوی خود در زيارت و وزارت خليفه سخن میگفت (بنداری، همانجا). سرانجام خليفه، نقيب النقباء ابوالفوارس طراد بن محمد زينبی را به نزد ابونصر فرستاد تا در اين باره با وی سخن گويد. چون نقيب النقباء خواست به بغداد بازگردد، ابونصر نيز كه پيش از آن اموال خود را به بغداد و شهرهای خارج از قلمرو بنی مروان منتقل كرده بود (ابن طقطقی، همانجا)، برای مشايعت وی شهر را ترك كرد (454 ق/ 1062 م) و به رغم امير مروانی كه دست به تعقيب او زد، راه بغداد را در پيش گرفت (بنداری، همانجا) و در اوايل ذيحجۀ 454 ق وارد بغداد شد (ابنجوزی، يوسف، 249) و روز عرفۀ همان سال به دارالخلافه رفت و از خليفه خلعت و فرمان وزارت يافت (بنداری، 25، 26). ابونصر در اين دوره از وزارتش كه 6 سال به طول انجاميد، كفايتی از خود نشان داد و امرای اطراف عراق را كه به مخالفت برخاسته بودند به اطاعت در آورد (ابنطقطقی، 395-396) و گويا با امپراتور روم قسطنطين نيز رابطه برقرار كرده بود (ابن جوزی، يوسف، 122). اما علت نيرومندی او را در كار وزارت، بايد در نزديكی به دربار الب ارسلان سلجوقی و وزير او نظامالملك جست. چنانكه خلعت خواستن ابونصر از البارسلان، و پوشيدن آن بیاجازۀ خليفه، از جمله دلايل عزل او از وزارت (460 ق؛ ابن فوطی، 4(3)/ 363) بود. در توقيع عزل ابنجهير كه از سوی خليفه صادر گشت، هفت اتهام برای او ذكر شد كه از جمله، عدم توجه وزير به فرمانها و توقيعات خليفه و نزديكی جستن به الب ارسلان با فرستادن فرزندش به نزد سلطان را میتوان ذكر كرد (ابن جوزی، يوسف، 250-252). با اينهمه، خليفه در توقيع مذكور يادآور شد كه خيانت مالی و سياسی از فخرالدوله مشاهده نشده است و وی میتواند در اموال خود تصرف كند (همو، 253). فخرالدوله پس از آن به دستور خليفه (ابن فوطی، همانجا) و در ميان خروش مردم بغداد كه از عزل او گريان بودند، شهر را ترك گفت و به فلوجه نزد نورالدوله دبيس امير بنی مزيد رفت (ابن اثير، 10/ 57). بنا به نوشتۀ مرآة الزمان (ابن جوزی، يوسف، 254، 255)، پس از عزل ابن جهير، خليفه به رغم توصيۀ الب ارسلان كه خواستار وزارت ابويعلی حسين بن محمد همدانی روذراوری بود، خواست ابنعبدالرحيم را به وزارت بردارد، ولی به سبب مخالفت مردم و همسر خويش ارسلان خاتون، كه همكاری او را با بساسيری در قتل و غارت بغداد يادآور شدند، از آن عزم بازگشت و به توصيۀ رايزنان خود كه اگر وزيری ديگر اختيار كند، موجب خشم الب ارسلان خواهد شد، فخرالدوله را به بغداد فراخواند (12 صفر 461 ق) و دوباره بر مسند وزارت نشاند (3 ربيعالاول 461 ق)، اما ابناثير (10/ 57- 58) بر آن است كه خليفه ابويعلی را به وزارت برگزيد. او راه بغداد را در پيش گرفت و چون در راه درگذشت، فخرالدوله به شفاعت نورالدوله دُبَيس به وزارت نشست. روابط ابن جهير در ميانههای اين دوره از وزارتش با نظامالملك رو به تيرگی نهاد. اگرچه در 466 ق/ 1074 م با وساطت و عذرخواهی عميدالدولة بن جهير داماد نظام الملك از وزير سلجوقی، آتش اختلاف خاموش شد، ولی چون گوهر خاتون عمۀ ملكشاه به اشارۀ نظامالملك كشته شد و مردم بغداد او را دشنام دادند و خونريزش خواندند، نظامالملك نيز اين واكنش را به فخرالدوله نسبت داد و كينهاش را در دل گرفت (ابن جوزی، يوسف، 168، 176). در اين ميان خليفه القائم درگذشت و جانشين خود مقتدی را وصيت كرد كه فخرالدوله را به وزارت ابقا كند (ابناثير، 10/ 97؛ قس: ابن عمرانی، 201، كه گفته است فخرالدوله در اين زمان در ديار بكر بود و مقتدی او را به وزارت خواست). فخرالدوله همچنان بر سر كار بود تا در اوايل 468 ق/ 1075 م سعدالدولۀ گوهر آيين وارد بغداد شد، و چنين نماياند كه فرمان عزل ابن جهير را آورده است. فخرالدوله خشمناك از اين معنی اعلام داشت كه نزد ملكشاه میرود، اما چون گوهر آيين نامه را به خليفه داد، جز نصيحت به وزير، از عزل او در آن سخنی نبود (ابنجوزی، يوسف، 168، 176، 177). با اينهمه وقتی در شوال 469 حنبليان بغداد بر ضد شافعيان و ابونصر ابن عبدالكريم قشيری كه در نظاميه بر مذهب اشعريان و ضد حنبليان به وعظ پرداخته بود، شوريدند و كار بالا گرفت (همو، 186- 189) و مأموران نظامالملك نيز اين واقعه را به فخرالدوله نسبت دادند، وزير سلجوقی، شحنگی بغداد را به سعدالدولۀ گوهر آيين واگذاشت و او را با نامهای مبنی بر درخواست عزل فخرالدوله به بغداد فرستاد (471 ق/ 1078 م) و خود وی را دستور داد كه ياران و اطرافيان بنی جهير را گرفته و عذاب كند (ابن اثير، 10/ 110). عميدالدوله پسر فخرالدوله به اردوی نظام الملك رفت تا به شفاعت پردازد. از آن سوی گوهر آيين بر توقيف فخرالدوله اصرار داشت و به بدكرداری دست زد. به گفتۀ سبط ابن جوزی در مرآة (صص 195-197)، مقتدی اعلام داشت كه عميدالدوله كه اينك در اردوی سلطان است، وزير است و فخرالدوله نايب اوست و به اين حيله مانع از توقيف فخرالدوله شد. با اين حال فخرالدوله كه از خشونت گوهر آيين نسبت به خليفه هراسناك بود، خود استعفا كرد (بنداری، 55)، اما به گفتۀ ابناثير (10/ 110)، خليفه پس از دريافت نامۀ نظامالملك، فخرالدوله را عزل كرد و فرمان داد در خانه بنشيند؛ تا آنكه عميدالدوله كه توانسته بود آتش كينۀ نظامالملك را سرد كند، در جمادی الاول همان سال به بغداد بازگشت، ولی خليفه اين بار فخرالدوله را بر سر كار نياورد و عميدالدوله را نيز دستور داد كه چون پدر در خانه نشيند. اگر چه فخرالدوله در 472 ق/ 1079 م پس از آنكه فرزندش عميدالدوله به وزارت رسيد، از توقيف خلاص شد (همو، 10/ 111)، ولی پس از آن ديگر به وزارت منصوب نشد. با اينهمه روابطش با دستگاه خلافت قطع نشد و حتی در 474 ق به خواستگاری دختر ملكشاه برای خليفه مقتدی با هدايای بسيار به اصفهان رفت و سپس به بغداد بازگشت (بنداری، 72، 73). درست يك سال بعد عميدالدوله از وزارت عزل شد و به درخواست ملكشاه و نظام الملك، همۀ خاندان جهير به اصفهان كوچيدند (ابن اثير، 10/ 129). فخرالدوله كه در اصفهان از استقبال و مهربانيهای نظامالملك و ملكشاه برخوردار شده بود، در جمادیالاول همان سال مأمور گشت كه بنی مروان را از ديار بكر براند و در برابر مالی كه نزد سلطان میفرستد، حكومت آنجا را در دست گيرد و خطبه و سكه به نام خود كند (ابن اثير، همانجا؛ ابنجوزی، يوسف، 223). به اين ترتيب فخرالدوله به ديار بكر تاخت و ارتق سلجوقی نيز به فرمان ملكشاه در 477 ق به وی پيوست (ابن اثير، 10/ 134؛ قس: ابن جوزی، يوسف، 227) و هر دو در اطراف آمِد اردو زدند. فخرالدوله چون از اتحاد شرفالدوله مسلم بن قريش امير عقيلی حلب با ابوالمظفر منصور مروانی آگاه شد، گويا چون نمیخواست به اعراب آسيب رساند، به صلح گرايش يافت، اما سربازان تركمان كه خواستار جنگ و غارت بودند، بیآگاهی فخرالدوله و ارتق، شبانگاه به اردوی شرف الدوله تاختند و او را به آمِد گريزاندند. فخرالدوله و ارتق نيز آمِد را به محاصره گرفتند، اما شرف الدوله با پرداخت رشوه به ارتق، از شهر به سلامت خارج شد (ابن اثير، 10/ 134، 135). در اين ميان ارتق به سبب اختلافی كه با فخرالدوله بر سر اسيران يافت از او جدا شد و فخرالدوله نيز به ميافارقين تاخت و چون از تصرف آنجا نوميد شد به خلاط و از آنجا به عراق رفت. در اين هنگام پسرش زعيم الرؤسا به وی پيوست و هر دو آمِد را به محاصره گرفتند و سرانجام به طور غير منتظره در 478 ق/ 1085 م شهر را تصرف كردند (همو، 10/ 135، 143). فخرالدوله زعيم الرؤسا را در آنجا گمارد و خود به محاصرۀ ميافارقين پرداخت (ابن جوزی، يوسف، 235) و در جمادی الآخر همان سال ميافارقين را نيز به كمك سعدالدولۀ گوهر آيين گشود و همراه او به بغداد رفت. چندی بعد سپاهی به تصرف جزيرۀ ابنعمر (ه م) فرستاد و با تصرف آنجا دولت بنی مروان را از سراسر منطقه برچيد (ابن اثير، 10/ 144) و خود به حكومت پرداخت. گويا در همين تاريخ بود كه ملكشاه، ابوالفتح علی العميد بلخی را برای بررسی اموال ديار بكر به نزد فخرالدوله فرستاد. عميد چون به نزد سلطان بازگشت، گفت: فخرالدوله كوشيد مالهايی به من ببخشد و من او را مجرم نيافتم، ملكشاه خشمناك از اين واقعه، فخرالدوله را از حكومت عزل كرد (477 ق/ 1084 م) و عميد را به دياربكر گمارد (ابنفوطی، 4(2)/ 932-933). با اينهمه در 482 ق از سوی ملكشاه به حكومت ديار ربيعه منصوب شد و با تصرف نصيبين، موصل، سنجار، رحبه و خابور به حكومت نشست و خطبه به نام خود كرد (ابنخلكان، 5/ 131)، اما حكومتش به درازا نكشيد و در موصل درگذشت (همانجا). ابونصر فخرالدوله از جمله وزيرات نسبتاً نيرومندی به شمار میرود كه در دورۀ ضعف خلافت بغداد، با كفايت و خردمندی توانست نفوذ خليفه را تا اندازهای گسترش دهد. وی به رغم روابط نزديكش با دربار سلاطين سلجوقی، مورد توجه و علاقۀ خليفه و مردم نيز بود. چنانكه در 460 ق كه از وزارت عزل شد و به فلوجه رفت، مردم بغداد در مشايعت او گريستند (ابن جوزی، يوسف، 253) و مدتی بعد كه به وزارت بازگشت، شاديها كردند و درهم و دينار افشاندند (بنداری، 36، 37؛ ابن طقطقی، 396)، ولی گفتهاند كه وی برای ساختن خانهاش در بغداد، خانههای بسياری از مردم را به دست ابوالغنائم بن اسماعيل رئيس شرطۀ بغداد ويران ساخت (ابن جوزی، يوسف، 8(1)/ 18). در حالی كه بعضی او را به دانش و خرد و بخشش و كفايت ستودهاند (ابن طقطقی، 394؛ حسينی، 62؛ ذهبی، 18/ 609)، ابنعمرانی (ص 201) از او به عنوان مردی بیكفايت ياد كرده كه ثروت فراوان و بخشندگی بسيارش اين كاستی را میپوشانيده است. شايد همين صلههای گرانبها و نيك خوييهايش باعث شد كه شاعرانی چون ابومنصور علی بن حسن معروف به صردر و فضل بن منصور الشريف الفارقی (ابن خلكان، 5/ 128- 131) او را ستايش كنند.
ملقب به عميدالدوله، فرزند فخرالدوله. وی به احتمال قوی در موصل كه پدرش آنجا در خدمت بنی عقيل میزيست، متولد شد (ابن اثير، 10/ 299) و در 454 ق همراه خانوادهاش به بغداد رفت (عمادالدين، 1/ 88). از دوران نوجوانی او بيش از اين آگاهی در دست نيست، اما به نظر میرسد كه در زمرۀ نزديكان خليفه القائم به شمار میرفته است. چه در 462 ق به نمايندگی از سوی او به نزد الب ارسلان سلجوقی رفت و همانجا با دختر نظامالملك وزير ازدواج كرد. چون به بغداد بازگشت، خليفه او را نواخت و سرپرستی اقطاعات و بررسی و گزارش اخبار را بر عهده وی نهاد (بنداری، 37). در 464 ق نيز به عنوان نمايندۀ خليفه برای به رسمت شناختن ولايتعهدی ملكشاه و خواستگاری دختر الب ارسلان برای مقتدی وليعهد خليفه نزد سلطان رفت (ابناثير، 10/ 70-71) و در 467 ق نيز مأموريت يافت كه از ملكشاه برای مقتدی بيعت ستاند (همو، 10/ 97). اين رفت و آمدهای پی در پی و خردمندی و كفايتی كه عميدالدوله به هنگامی كه مورد مشورت سلطان و وزير در امور سياسی وقت قرار میگرفت، نشان داد (مثلاً: ابنجوزی، يوسف، 172؛ عمادالدين كاتب، 1/ 92)، روابط استواری ميان او با دربار سلاجقه و شخص نظامالملك پديد آورد كه وی همواره به عنوان مهمترين پشتيبان سياسی خود از آن بهره میجست. در 471 ق كه گوهر آيين با فرمان عزل فخرالدوله از وزارت وارد بغداد شد، عميدالدوله (عماد الدين، 1/ 89، او را در اين سالها معاون پدرش در وزارت دانسته است) به سرعت به اصفهان رفت و سرانجام رضايت خاطر سلطان و وزير را نسبت به پدرش فراهم آورد. وی پس از ازدواج با نوادۀ دختری نظامالملك در جمادیالاول 471 به بغداد بازگشت، ولی به دستور خليفه خانهنشين شد (ابناثير، 10/ 110)؛ تا آنكه در اواخر 471 ق نظامالملك به خليفه نوشت كه همۀ اختلافها ميان او و بنی جهير برخاسته و او میبايد عميدالدوله را به كار بازگرداند. خليفه نيز به ناچار ظهيرالدوله روذراوری را عزل كرد و عميدالدوله را در صفر 472 ق به وزارت نشاند (ابن جوزی، يوسف، 199؛ ابناثير، 10/ 111). عميدالدوله از اين تاريخ تا هنگام عزل از وزارت (476 ق/ 1083 م) با استفاده از آرامش سياسی عراق به كار وزارت سرگرم بوده است و مورخان نه تنها از واقعۀ مهمی در اين روزگار ياد نكردهاند، بلكه در سبب عزل او نيز سخنی گفته نشده است. به هر حال پس از عزل عميدالدوله، ملكشاه به خليفه نامه نوشت كه يا بنی جهير را به كار بگمارد و حق خدمت آنان را ادا كند يا همه را به دربار وی گسيل دارد؛ نيز به عميدالدوله و پدرش فخرالدوله نامه نوشت و آنها را نزد خود خواند (ابن جوزی، يوسف، 219، 220، به روايت از خود عميدالدوله). به اين ترتيب بنی جهير بغداد را ترك گفتند و در اصفهان با احترام تمام مورد استقبال واقع شدند و مقرريهايی برای آنان تعيين گرديد (همو، 223؛ ابن اثير، 10/ 129). در 477 ق كه فخرالدوله سرگرم تصرف ديار بكر بود، عميدالدوله نيز از سوی ملكشاه به حكومت حلب و رحبه و جزيره، و دستگيری شرف الدوله مسلم بن قريش مأمور شد. به گفتۀ ابن اثير (10/ 136) قسيمالدوله آق سنقر (ه م) جد اتابكان شام نيز به فرمان سلطان با او همراه گشت، اما چون در راه خبر گريز شرف الدوله از آمِد را شنيد، سلطان را آگاه كرد و خود رو به موصل مركز حكومت شرف الدوله نهاد و ارتق بيك نيز از سنجار به او پيوست. عميدالدوله از مردم شهر خواست تسليم شوند. مردم نيز آن را به ورود سلطان موكول كردند و چون سلطان رسيد، موصليان به اطاعت او گردند نهادند (ابنجوزی، يوسف، 228). گويا سلطان نيز امارت آنجا را به عميدالدوله واگذاشت (ابن اثير، 10/ 294). از اين پس تا 484 ق آگاهی از عميدالدوله در دست نيست. در اين سال خليفه وزير خود ظهيرالدين روذراوری را عزل كرد و از سلطان خواست كه عميدالدوله را برای تصدی وزارت به بغداد فرستد (ابن اثير، 10/ 186-187). به اين ترتيب وی به بغداد آمد و در ذيقعدۀ 484 به وزارت نشست. دربارۀ دومين دورۀ وزارت او كه حدود 9 سال به طول انجاميد و بخشی از دورۀ خلافت مستظهر را نيز دربرداشت، آگاهی در دست نيست، و البته كه وقايع مهمی چون قتل نظامالملك و مرگ ملكشاه و كشاكش ميان جانشينان او میتوانسته جريانات سياسی بغداد را از ديدگاه مورخان تحتالشعاع قرار دهد. با اينهمه گفتهاند كه در اوايل 493 ق بركيارق سلجوقی عميدالدوله را گرفت و از او اموال به دست آمده از ديار بكر و موصل را در روزگاری كه وی و پدرش از سوی ملكشاه حكومت آن ديار داشتند، طلب كرد (ابن اثير، 10/ 294). سرانجام با توافق طرفين، عميدالدوله 000‘160 دينار به بركيارق داد و رهايی يافت (همانجا)، اما از آن پس وزارتش چندان به درازا نكشيد. زيرا چون بركيارق از برادرش محمد سلجوقی شكست خورد و وزير او ابوالمحاسن الاعز به اسارت درآمد، مؤيد الملك وزير سلطان محمد به شرطی او را آزاد ساخت كه به بغداد رود و خليفه را به عزل عميدالدوله كه در آغاز بركيارق را به عنوان جانشين ملكشاه شناخته و از او جهت مستظهر بيعت گرفته بود (ابن اثير، 10/ 231)، وادارد، اما كوشش عميدالدوله برای كشتن ابوالمحاسن قبل از رسيدن به بغداد به جايی نرسيد. چون ابوالمحاسن به بغداد رسيد، خواستار عزل عميدالدوله شد و خليفه نيز او را در رمضان 493 ق عزل كرد و پس از مصادرۀ 000‘25 دينار از اموالش همراه با برادرانش توقيف گشت. او در زندان ماند تا در شوال همان سال جسدش را از حبس خارج ساختند (همو، 10/ 298- 299؛ قس: ابن خلكان، 5/ 133) و به روايت ابن عمرانی (صص 206، 207) او را در حمام به قتل آوردند. عميدالدوله به رغم آنكه مردی پاكدامن و خردمند و با كفايت بود، به طوری كه نظامالملك خود میگفت كه من بر پدر او حسد میبرم (ابن جوزی، يوسف، 199) و همواره از مشاوره با او سود میجست (ابن خلكان، 5/ 131؛ عمادالدين كاتب، 1/ 92)، ولی كبر و نخوت بسيار داشت (ابنجوزی، عبدالرحمن، 9/ 118) و گويا همين معنی باعث ايجاد دشمنيهايی ميان او و اميران دربار سلجوقی و خليفۀ بغداد شده بود. با اين حال از بخشندگی و بردباری و مردم دوستی او سخن گفتهاند و حتی يادآور شدهاند كه در آتشسوزی مهيب 485 ق/ 1092 م بغداد، به تن خويش كوشيد و سقايان را برای خاموش ساختن آن گردآورد (ابن اثير، 10/ 218، 299). تنی از شاعران معاصرش چون ابومنصور صردر او را ستودهاند (ابن خلكان، 5/ 132، 133). عميدالدوله خود مردی دانشمند بود و نزد مشايخعصر حديث خواند (ابنجوزی، عبدالرحمن، همانجا).
پسر فخرالدوله و برادر عميدالدوله. نخستين بار از او در وقايع 460 ق ياد شده است. در اين سال قبل از عزل پدرش از وزارت القائم، به رياست ديوان زمام منصوب شد و عميدالرؤساء (ساير منابع لقب او را زعيم الرؤساء ذكر كردهاند) لقب يافت (بنداری، 36). وی تا چند سال از خلافت مقتدی نيز در همين شغل بود (ابنجوزی، عبدالرحمن، 9/ 182) و چون در 476 ق بنی جهير به نزد ملكشاه در اصفهان كوچيدند، ظاهراً وی نيز به دربار سلطان رفت. زيرا در 478 ق كه فخرالدوله مأمور تصرف ديار بكر شد، ابوالقاسم را به آمِد گسيل داشت و او با ويران ساختن باغها و كشتزارهای اطراف شهر، موجب بروز قحطی و گرسنگی مردم شد كه به طور غيرمنتظرهای به تصرف شهر انجاميد (ابن اثير، 10/ 143). فخرالدوله نيز ابوالقاسم را گويا برای گردآوری اموال بنی مروان در همانجا گمارد؛ زيرا در رمضان همان سال، ابوالقاسم با اموال بنی مروان وارد بغداد شد تا از آنجا به اصفهان نزد ملكشاه رود (ابن جوزی، يوسف، 235، 237). از فعاليتهای سياسی و نظامی ابوالقاسم از اين پس آگاهی در دست نيست، ولی به احتمال قوی با آغاز دومين دورۀ وزارت برادرش عميدالدوله همراه او وارد بغداد شد و همانجا بود تا او را نيز به هنگام عزل عميدالدوله به زندان افكندند (عقيلی، 142). ابوالقاسم در 494 ق از زندان آزاد شد، ولی چنين مینمايد كه حق خروج از بغداد را نداشته است، زيرا گفتهاند كه به حيله گريخت و به نزد سيفالدوله صدقة بن مزيد در حله رفت (ابناثير، 10/ 325، 326). ابنجهير همانجا ماند تا در 496 ق خليفه مستظهر او را به بغداد خواند و با اعطای لقب قوامالدين (نظامالدين؟: ابن خلكان، 5/ 134) به وزارت نشاند (همو، 10/ 366؛ قس: ابن عمرانی، 207، كه گويد چون سلطان محمد سلجوقی، وزير خود احمد بن نظامالملك را قوام الدين لقب داد، خليفه نيز لقب ابوالقاسم را به مجيرالدين ـ مجدالدين؟: عقيلی، 142، بدل ساخت). ابوالقاسم پس از 5/ 3 سال وزارت در صفر 500 ق عزل شد و به خانۀ سيفالدوله صدقه در بغداد پناه برد، و خانۀ او را در باب العامة به دستور خليفه ويران كردند، با اينهمه در 503 ق كه ابوالمعالی ابن مطلب از وزارت عزل شد، ابوالقاسم دوباره به وزارت دست يافت (ابن اثير، 10/ 438، 478). وی 50 سال در مشاغل دولتی كار كرد (ابن جوزی، عبدالرحمن، همانجا).
ملقب به نظامالدين (ابن اثير، 11/ 79) و الوزير الأكمل (ذهبی، 20/ 283). از او آگاهی چندانی در دست نيست. در روزگار مسترشد و راشد عباسیاستاد الدار خليفه بود (ابنجوزی، عبدالرحمن، 10/ 160؛ ذهبی، همانجا). در 535 ق به وزارت مقتفی نشست (ابناثير، همانجا). نام وی را در زمرۀ عالمان حديث بر شمردهاند. از حسين بن بُسری و گروهی ديگر حديث شنيد، و كسانی چون ابن سمعانی و محمد بن علی دوری از او روايت كردند (ذهبی، همانجا).
ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1359 ق؛ ابن جوزی، يوسف بن قزاوغلی، مرآة الزمان، به كوشش علی سويم، آنقره، 1968 م؛ همو، همان، حيدرآباد دكن، 1951 م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن طقطقی، محمد بن علی، الفخری، به كوشش هارتويك در نبورگ، پاريس، 1894 م؛ ابن عمرانی، محمد بن علی، الانباء فی تاريخ الخلفاء، به كوشش قاسم السامرائی، ليدن، 1973 م؛ ابن فوطی، عبدالرزاق بن احمد، تلخيص مجمع الآداب فی معجم الالقاب، به كوشش مصطفی جواد، بغداد، 1965 م؛ بنداری اصفهانی، فتح بن علی، تاريخ دولة آل سلجوق، بيروت، 1400 ق/ 1980 م؛ حسينی، صدرالدين علی، زبدة التواريخ، اخبار الامراء و الملوك السلجوقية، به كوشش محمد نورالدين، بيروت، 1405 ق/ 1985 م؛ ذهبی، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و محمد نعيم العرقسوسی، بيروت، 1405 ق/ 1984 م؛ عقيلی، سيفالدين بن نظام، آثار الوزراء، به كوشش جلالالدين محدث ارموی، تهران، 1327 ش؛ عمادالدين كاتب، محمد بن محمد، خريدة القصر، به كوشش محمد بهجة الاثری، بغداد، 1375 ق/ 1955 م؛ نيز:
EI2.صادق سجادی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید