ابرهه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 28 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/222674/ابرهه
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
2
اَبْرَهه، نام یكی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل كه از حبشه برخاست و در حدود 530م، به فرمانروایی دست یافت.ابرهه نامی است غیرعربی (جوالیقی، 20) كه صورت حبشی ابراهیم (ابن درید، 532؛ وهب بن منبه، 136؛ نلدكه، 332) یا ابراهام در گویش حبشیان (عابدین، 59) به شمار میآید (قس: شكلهای گوناگون نام ابراهیم در جفری، 44, 45) این نام را در تاریخ شاهان اكسوم (حبشه) میتوان یافت (عابدین، 15).نام ابرهه در منابع عربی به صورتهای ابرهة الاشرم (وهب بن منبه، 314؛ ارزقی، 1 / 137؛ یعقوبی، 1 / 199؛ ابن هشام، 1 / 38؛ طبری، تاریخ، 1 / 927؛ مسعودی، 2 / 52)، ابرهة بن الاشرم (حمزه اصفهانی، 89؛ بیهقی، 117)، ابرهة بن صباح (ابوالفرج، 17 / 304) آمده است كه از این میان ابرهه اشرم (اشرم: شكافته بینی و لب) پذیرفتنیتر مینماید و گاه نیز با كنیه ابویكسوم (همانجاها) یا كنیه نادرست ابواصحم (ابوالفرج، 17 / 306) آمده است.بر پایه نوشته پروكوپیوس (ج I، فصل XX، بند 4) ابرهه از تبار بندگان بود. شاید این سخن گزافهآمیز بازتاب اندیشه مردم حبشه یا بازرگانان آن سامان باشد، اما تأییدی كه در گزارش ابوالفرج (17 / 72؛ مردی از فرودستان، مردی بیاصل و نسب) برای آن میتوان یافت، یكسره از گزارش پروكوپیوس مستقل است و هم از این رو پر معناست (نولدكه، 336). با اینهمه برخی برآنند كه ابرهه به احتمال بسیار یك روحانی مسیحی بود (عابدین، همانجا). این نكته با هر دو گزارش كه طبری (تاریخ، 1 / 930، 932) از ابن كلبی و ابن اسحاق آورده است، سازگاری دارد، به ویژه گزارش ابن اسحاق (همان، 1 / 933) ابرهه را «ترسا مردی بردبار و مهتر و بزرگوار و پارسا» شناسانده است؛ و اگرچه این هر دو گزارش شیوه نابكارانه وی را در دستیابی به قدرت به روشنی بازگفتهاند، اما برخلاف گزارش ابوالفرج، بر روی هم تصویری مثبت از وی ترسیم كردهاند (نولدكه، همانجا). اما چنین تصویری به هیچ روی مسلم نیست. زیرا همانگونه كه گویدی گفته است، تاریخنگاران مسلمان ــ به ویژه ابن اسحاق ــ گزارشهای مسیحی ــ رومی مربوط به عصر جاهلی را از منابع سریانی ــ یونانی بر میگرفتند و اینهمه اگر نه با جانبداری، دستكم با تخیل درآمیخته تواند بود (عابدین، 50).آنچه از منابع گوناگون رومی، سریانی، حبشی، یونانی و عربی و به ویژه سنگنوشتهها درباره زندگی ابرهه به دست میآید، برای ترسیم تصویری روشن و دقیق بسنده نیست. در این میان اگرچه منابع غیرعربی از رویدادهایی مشخص و بر روی هم مستند سخن گفتهاند، اما در گزارشهای اسلامی ـ عربی ابرهه را بیشتر از رهگذر حملۀ اصحاب فیل به یاد سپردهاند. در این گزارشها، عنصر تخیل و داستانپردازی غلبه دارد؛ تا آنجا كه به شیوه نگرش اساطیری به شخصیتهای پرآوازۀ تاریخی، از یك ابرهه چند ابرهه آفریدهاند كه در دورانهایی گوناگون، از پیش از روزگار سلیمان نبی تا روزگار ابرهۀ واقعی میزیستهاند و بر كشور سبا و حمیر فرمان میراندهاند (علی، 3 / 507، 4 / 418). بدین سان نام ابرهه به شعر جاهلی راه یافت (سندوبی، 192) و در نیرومندی و آوازه و شوكت ضربالمثل شد تا آنجا كه در پندگیری از سرای سپنج و جهان گذران از وی یاد كردهاند (علی، 3 / 483). بدینسان به رغم همخوانیهایی كه میان گزارشهای مستقل سراغ میتوان گرفت، اما باز در اغلب منابع عربی، نامها و نقشها و زمان و مكان رویدادها درست به كردار اساطیر به یكدیگر جای پرداختهاند. به مَثَل در رویداد كشتار نجران، دَوْس ذوثَعْلبان در یك گزارش ترسا مردی است كه برای یاری جستن از قیصر روم به قسطنطنیه شتافت و در گزارش دیگر مردی است یهودی كه پسرانش را مسیحیان كشتهاند. بیگمان اینگونه تفاوتها چشمپوشیدنی است، اما گره نكتههای اساسی را جز با دادههای تازه نمیتوان گشود.
در سدههای 5 و 6م، دو دولت ایران و بیزانس منافع خود را در گرو گسترش هرچه بیشتر نفوذشان در شبه جزیره عرب میدیدند. ایران كه از دیرباز انحصار بازرگانی ابریشم را در دست داشت، بر كالاهای بازرگانی روم تعرفههای سنگین میبست و به ویژه در زمان جنگ از رسیدن ابریشم به كارخانههای بیزانس جلوگیری میكرد (رانسیمان، 164-165). از این رو بیزانس بر آن بود تا امنیت راههای زمینی و دریایی را از اقیانوس هند به مدیترانه از طریق دریای سرخ به هرگونه تأمین كند، حمیریان را از دستاندازی به كشتیهای رومی بازدارد و سرانجام از رهگذر گسترش نفوذ سیاسی ـ دینی خود در میان عربها آنان را به ایستادگی در برابر ایران برانگیزد (علی، 7 / 282). بیزانس برای ضربه زدن به ایران به دور از هرگونه پروای دینی به همپیمانی با حمیریان یهودی مذهب یا بتپرست روی میآورد (پروكوپیوس، ج I، فصل XX، بند 1). در این میان كشور اكسوم كه برای حفظ كاروانهای بازرگانی خود در دریای سرخ بارها به سركوب حمیریان پرداخته بود، پس از آنكه به مسیحیت گروید، منافع سیاسی و اقتصادی و دینی خود را با بیزانس یگانه یافت. یكی از راههای نفوذ بیزانس اعزام مبلغان مسیحی به هند و افریقا و سرزمینهای عرب و گشادهدستی در ساختن كلیساهای باشكوه بود. ایران نیز به رغم داشتن آیین زردشتی از رواج مذهب نسطوری در درون و بیرون قلمرو خود پشتیبانی میكرد تا در برابر مذهب منوفیزیت كلیسای قسطنطنیه سدی پدید آورد (علی، 2 / 626، 627، 629؛ دانیلو، 369-371).بدین سان میتوان گفت كه كشمكش دو قدرت بزرگ آن روزگار، قبایل و دولتهای شبه جزیره همچون غسانیان و لخمیان را به صورت دو قطب متضاد درآورده بود كه برای ایران و بیزانس نقش دولتهای ضربهگیر را بازی میكردند، اما گاه نیز ستیز آنها آتش جنگ را میان دو دولت ایران و روم بر میافروخت (پیگولوسكایا، 39).مسیحیت در نیمه دوم سده 4م به نجران راه یافت و در سدههای 5 و 6م به اوج انتشار خود رسید (افرام اغناطیوس، 23(1) / 5). ذونواس آخرین شاه یهودی مذهب حمیر از دستاندازیهای دولت مسیحی اكسوم به یمن بیمناك بود و گسترش مسیحیت را برای استقلال فرمانروایی خود خطرناك مییافت. از این رو در اواخر، 523م به نجران تاخت و شماری از مردم شهر را كشت. نام و نسب ذونواس در منابع عربی گونهگون آمده است (در این باره نك : فل، 17). با اینهمه شاید بتوان با تسامح بسیار سخن ابنخلدون (2(1) / 111) را پذیرفت: «تاریخنگاران جملگی برآنند كه ذونواس، فرزند تبان اسعد بود و زُرعه نام داشت و چون بر ملك پدران خود غلبه یافت، یوسف نام گرفت». ابن قتیبه (ص 636) در معنای واژه ذونواس به دو گیسوی پیچانِ وی اشاره كرده است و شروتر این ریشهشناسی عامیانه را پذیرفته است و آن را برگردان عربی واژه سریانی «مسروق» دانسته است كه در منابع سریانی به ذونواس اطلاق شده است (ص 403)، اما از همه مهمتر در دو سنگنوشتۀ Ry 507, Ry 508 از یك شاه یهودی به نام یوسف اسأر كه با حبشیان میجنگید، سخن رفته است (ریكمانس، 13-16) با توجه به گزارشهای منابع گوناگون این یوسف اسأر باید همان ذونواس باشد. ذونواس را در منابع حبشی، فنحاس نامیدهاند (فل، همانجا). اما در منابع یونانی ـ رومی، صورتهای دیمنوس، دامیان، دیمیانوس نیز دیده میشود كه برخی آنرا تأیید بر نام عربی وی به شمار آوردهاند. اما به نظر میرسد كه دامیان حمیری كه بنا به نوشته یوحنا افسوسی و مالالا و دیگران در حدود 480م با ایدوگ (یا تازینا یا الاعمیدا) شاه حبشه میجنگید، ذونواس نتواند بود (فل، 20-22؛ عابدین، 45-47).درباره انگیزه كشتار نجران گزارشهای اغلب تاریخنگاران عرب، هماهنگ با گزارشهای سریانی بر تعصب دینی شاه یهودی و انتقامجویی وی انگشت نهادهاند (طبری، تاریخ، 1 / 925-926؛ حمزه اصفهانی، 88؛ قس: گزارش دیگر گونۀ دینوری، 61؛ نیز ابن اسحاق، 29-33). اما از نوشتۀ ابن قتیبه (ص 637) میتوان دریافت كه ذونواس از نفوذ آل جفنه (خاندان شاهان غسانی) كه همچون حبشیان با رومیان همپیمان بودند و از ایشان كمك مالی سالانه میگرفتند (پروكوپیوس، ج II، فصل X، بند 23)، هراسید. از این گذشته دادههای تاریخی به روشنی نشان میدهند كه حبشه بارها به انگیزههای دینی و اقتصادی به یمن حمله برده بود، بنابراین شاید ذونواس از آن رو به كشتار نجران دست یازید كه میخواست همكاری آنان را با دشمن (سپاهیان مسیحی حبشه) كیفر دهد (فل، 14, 15).بر پایه گزارشی كه ابن هشام (1 / 32 به بعد) و طبری (تاریخ، 1 / 919 به بعد) از ابن اسحاق آوردهاند، مسیحیت را شخصی به نام فیمیون یا عبدالله بن ثامر به یمن برد. ذونواس كه با مردمش به دین یهود درآمده بود (طبری، حمزه اصفهانی، همانجاها؛ كلبی، 58)، به نجران تاخت تا نجرانیان را به دین یهود بگرواند، و چون سرباز زدند، مغاكی كند و پر آتش كرد و 000‘20 تن را بسوخت و بكشت. مردی كه از این كشتار جان به در برده بود (دوس ذوثعلبان یا حیان یا جبار بن فیض) به دادخواهی نزد قیصر روم به قسطنطنیه شتافت و قیصر در نامهای به نجاشی فرمان داد تا به خونخواهی همدینانش برخیزد (ازرقی 1 / 135؛ ابن هشام، 1 / 38، دینوری، 62؛ طبری، تاریخ، 1 / 927؛ مسعودی، 1 / 81). نجاشی سپاهی به فرماندهی اریاط گسیل كرد. ابرهه نیز در این سپاه بود. نبرد به شكست حمیریان انجامید و ذونواس از ترس اسارت، سواره بر اسب به غرقاب دریا راند و جان باخت و اریاط به فرمانروایی نشست. اما در روایت ابن كلبی (طبری، تاریخ، 1 / 926) مردی به نام دوس اهل نجران كه مسیحیان دو پسرش را كشته بودند، برای دادخواهی به ذونواس روی آورد. آنگاه مردی كه ابن كلبی نامش را نبرده است، از شاه حبشه یاری جست (قس: وهب بن منبه، 312؛ ابن قتیبه، همانجا). شاه حبشه از قیصر روم كشتی خواست و سپاهی گسیل كرد که ذونواس آن را درهم شكست. آنگاه سپاه دیگری به فرماندهی دو تن كه یكی از ایشان ابرهه بود، فرستاد. در این نبرد ذونواس شكست خورد و خود را به دریا افكند، و ابرهه فرمانروای صنعا و توابع آن شد. در این روایت اریاط بعدها به هنگام نافرمانی ابرهه پدیدار میشود (طبری، تاریخ، 1 / 930). بسیاری از این گزارشها با آنچه در شهادتنامۀ حارث آمده، نزدیك است؛ با این تفاوت كه بنا به گزارش شهادتنامه، فرمانده حبشی، شاه یهودی را به اسارت گرفت و كشت. همچنین در روایت عربی پایتخت حمیریان، صنعا آمده است، اما در پایتخت بودن ظفار (ریدان) تردید نمیتوان داشت (عابدین، 50). از سوی دیگر سرود یوحنا، شمار كشتگان مسیحی را بیش از 200 تن آورده است (000‘20 تن در گزارش عربی) كه بیگمان پذیرفتنیتر است (شروتر، 362؛ بل، 38).در اغلب گزارشهای عربی، ذونواس یهودی را صاحب اخدود شناساندهاند و از درافكندن مسیحیان نجران به مغاك پر آتش سخن گفتهاند. بنابراین میتوان گفت كه گزارش عربی از روایتهایی تأثیر پذیرفته است كه بسیاری از مفسران در تفسیر سورة البروج قرآن پیرامون اصحاب اخدود آوردهاند؛ اما جستوجوی منشاء این روایتها از رهگذر ابن اسحاق و قتاده به احتمال بسیار ما را به آن دسته از مسیحیان نجران كه در دوران خلافت عمر در سال 13ق / 634م به عراق كوچیدند، میرساند و درست از همین روست كه خردهگیری سنجیدۀ یاقوت (4 / 755-756) بر روایت ابن اسحاق سخت تأمل برانگیز مینماید؛ به ویژه آنكه طبری كه در تاریخ خود (1 / 925) ذونواس را به گزارش ابن اسحاق، صاحب الاخدود شناسانده است، در تفسیر خود (30 / 81-90) نه حدیثی از پیامبر درباره رویداد نجران آورده است و نه خود به ذونواس و نجران اشاره كرده است (لوث، 622, 619؛ عابدین، 52-55).جریان لشكركشی نجاشی كالب الااصبحه (عابدین، 26، 46؛ اصحمه در اغلب منابع عربی) به یمن آشفته و مبهم است. اما از گزارشهای گوناگون چنین برمیآید كه حبشیان دو بار برای سركوب ذونواس به یمن تاختند. پروكوپیوس (ج I، فصل XX، بند 1) و اغلب تاریخهای عربی (وهببن منبه، 312-313؛ ابناسحاق، 35؛ ابن هشام، 1 / 38- 39؛ ابن قتیبه، همانجا؛ حمزه اصفهانی، 88، 89؛ ازرقی، 1 / 135) از یك حملۀ حبشیان كه به مرگ ذونواس انجامید، سخن گفتهاند. اما گزارشی كه طبری (تاریخ، 1 / 929، 930) از ابن كلبی آورده است، به روشنی دو حمله را نشان میدهد. در حملۀ نخست 000‘70 سپاهی به فرماندهی اریاط (000‘60 به فرماندهی روزبه در گزارش ابن اسحاق؛ قس: بیهقی 117؛ طبرسی، 6 / 234) به یمن آمدند. ذونواس از سر ناتوانی فرمانبرداری پیشه كرد و سپس سربازان حبشی را با ترفندی در شهرها پراكند و به امیران (اقیال) حمیری فرمان داد كه آنان را از دم تیغ بگذرانند. آنگاه بود كه نجاشی 000‘70 سپاهی را به فرماندهی ابرهه و سپهسالاری دیگر به یمن گسیل كرد. این گزارش اگرچه با نوشتههای رومی و حبشی و سریانی هماهنگ است (فل، 14)، اما در دو نكته اختلاف دارد: در گزارش ابن كلبی، ذونواس در نخستین حملۀ حبشه خود را به فرمانده سپاه دشمن تسلیم كرد؛ اما در گزارش غیر عربی از برابر دشمن گریخت. همچنین دربارۀ پایان كار ذونواس به نوشته پروكتوپیوس (همانجا) و منابع حبشی (فل، 73) و برداشت فن كرمر از شعر علقمۀ بن ذی جَدَن، ذونواس زنده به چنگ نجاشی افتاد و سر از تنش جدا شد. تمامی منابع عربی در این نكته همداستانند كه ذونواس آخرین شاه حمیر بود، به استثنای حمزه اصفهانی (ص 89) كه برای ذونواس از جانشینی به نام ذوجدن نام میبرد كه درست به شیوه ذونواس در دریا جان داد.در سنگنوشتههای «حصن غُراب» EPI GR 2632 RE (علی، 3 / 459، 460) و 508 Ry 507 Ry، نیز در سنگنوشتۀ ناقصی كه احمد فخری در مأرب یافت (علی، 3 / 480)، از جنگهای حبشیان با حمیر و شاه یوسف اسأر (: ذونواس) سخن رفته است. از دو سنگنوشتۀ Ry 508 و Ry 507 به تاریخ 633 حمیری / 518م برمیآید كه بخشهایی از خاك یمن از جمله پایتخت (ظفار) در اشغال حبشیان بود. از این رو یوسف اسأر و اقیالِ وفادار به وی از حمله سُمَیفَع اَشْوَع به ظفار و بخشهای جنوبی تهامه نزدیك باب المندب و مخا و نجران میتاختند، کلیساها را میسوزاندند و به كشتار دشمن و اسیر گرفتن میپرداختند (ریكمانس، همانجا)، و این همه از كشمكش سیاسی ـ دینی گستردهای در یمن پرده برمیدارد. از سنگنوشته حصن غراب به تاریخ 640 حمیری برمیآید كه پیكارحمیریان و حبشیان 7 سال ادامه یافت (علی، 2 / 595، 597). با اینهمه حبشیان حتی پس از كشتن شاه حمیری صلاح را در آن دیدند كه خود بر یمن فرمان نرانند، بلكه یكی از حمیریان وفادار به خود را به فرمانروایی بنشانند (بافقیه، 159).منابع گوناگون به تفاوت از اسیمیفایوس، اریاط و ابرهه به عنوان جانشین ذونواس نام بردهاند. از میان این 3 تن اسیمیفایوس كه بر پایه سنگنوشتههای حمیری (سمیفع اشوع) و گزارش پروكوپیوس برای جانشینی ذونواس پذیرفتنی مینماید، در گزارشهای عربی نادیده گرفته شده است و در گزارشهای غیرعربی نیز ــ دستكم به صراحت ــ از اریاط (شاید تحریفی است از واژه حبشی حواریاث به معنای حواری و بیانگر قداست و تدین: عابدین، 59) سخنی نرفته است. برای رفع این ناسازگاریها راههایی پیشنهاد شده است. به مثل مورتمان (ص 68) اریاط را با اسیمیفایوس یكی دانسته است (نک : تردید بجای نولدكه در این باره، 336، نیز 332، 333)، و یا كوسین هر سه را فرمانروایان نیمه مستقل مناطق گوناگون شمرده است: اریاط نایبالسلطنۀ نجاشیِ حبشه در یمن، ابرهه فرماندار نظامی ایالتی جداگانه، اسیمیفایوس رئیس عربهای مسیحی زیر نظر اریاط (فل، 40, 41). اما چنین پیشنهادی به رغم برخی تاییدها مانند اشاره ازرقی (1 / 136) به حكمرانی ابرهه بر جَنَد و فرمانبرداری وی از اریاط، و اشاره حمزه اصفهانی (ص 89: ارباط) و طبری (تاریخ، 1 / 930، 931) به نیابت سلطنت اریاط و پادشاهی ابرهه بر صنعا و توابع آن، كاملاً قانعكننده نیست.به هر روی به نظر میآید كه ابهام گزارشهای تاریخنگاران عرب از آنجا برمیخیزد كه آنان دو لشكركشی حبشه به یمن در دوران ذونواس را به هم درآمیختهاند یا تنها به یكی از آنها (به فرماندهی اریاط) اشاره كردهاند. اما بر پایه گزارش دقیق طبری سرنگونی ذونواس نه در لشكركشی نخست (به فرماندهی اریاط) كه در لشكركشی دوم به فرماندهی ابرهه كه اریاط در آن شركت نداشت، روی داد. بدین سان به نظر میآید كه به رغم اشاره مسعودی (2 / 52)و حمزه اصفهانی (ص 89) به فرمانروایی بیست ساله (ابن هشام، 1 / 43: سالها؛ ازرقی 1 / 136: دو سال) اریاط بر یمن، چارهای جز حذف نام وی از صورت نایبالسلطنههای حبشی نباشد (فل، 43, 44).در این باره گزارشهای رومی ـ یونانی و حبشی در دو نكته اختلاف دارند: یكی آنكه فرماندهی دومین لشكركشی حبشه را خود نجاشی به عهده داشت نه ابرهه، اگرچه برای ابرهه در لشكر حبشه مقامی بسیار بالا اختصاص دادهاند؛ دیگر اینكه گزارشهای حبشی، ابرهه را جانشین مستقیم نجاشی شمردهاند. اما پروكوپیوس، اسیمیفایوس را شاه یهودی دانسته است و ابراموس (ابرهه) بعدها با یك شورش نظامی به فرمانروایی یمن دست یافت. بنابراین گزارشهای عربی در نكتههای اساسی با گزارش پركوپیوس سازگار است. به هر روی پس از مرگ ذونواس، هلستئایوس (كالب الااصبحه) نجاشیِ حبشه، مردی از مسیحیان حمیر به نام اسیمیفایوس (سمیفع) را به شرط پرداخت مالیات سالانه به پادشاهی نشاند و خود به حبشه بازگشت (پروكوپیوس، ج I، فصل XX، بندهای 1-2). دربارۀ این سمیفع اشوع داوریهای ناهمسازی شده است كه گذشته از كمبود دادهها، از چگونگی خواندن و تفسیر سنگنوشتۀ «حصن غراب» برخاسته است. برخی او را جاهطلب و خائن دانستهاند، زیرا برای دستیابی به قدرت تغییر دین داد و به بیگانگان روی آورد (ریكمانس، 6؛ تقیزاده، 5 / 8، 9)؛ دیگران او را امیری میهنپرست به شمار آوردهاند كه برای بیرون راندن اشغالگران حبشی شورید (عابدین، 57، 58). فرمانبرداری سمیفع اشوع از شاه حبشه به روشنی از سنگنوشتۀ Osma. Mus. No. 281 موزه استانبول كه ریكمانس متن آن را خواند و انتشار داد، برمیآید. اگر سنگنوشتۀ CIH 621 نیز نوشتۀ همین سمیفع اشوع باشد (نک : تردید ریكمانس در این باره، 7, 10)، در این صورت میتوان گفت كه وی پس از برچیده شدن فرمانروایی ذونواس به عنوان نایبالسلطنۀ شاه حبشه به فرمانروایی یمن رسید. اما در این میان شورشی درگرفت و حبشیان شخص دیگری را به جای وی نشاندند (علی، 3 / 476).دادههای تاریخ نشان میدهند كه حكمرانی اسیمیفایوس چندان به درازا نكشید. پروكوپیوس فاصله میان پادشاهی وی و شورش نظامیان حبشی به رهبری ابراموس (ابرهه) را «مدتی كوتاه» نوشته است. همچنین یوستی نین (565-527م) یولیانوس را به سفارت نزد اسیمیفایوس و شاه حبشه فرستاد تا از آنان بخواهد كه روابط بازرگانی خود را با ایران قطع كنند و به آن اعلان جنگ دهند. این سفیر پس از دیدار با اسیمیفایوس در 531م به بندر ادولیس (در منابع عربی: عدول) رسید، تا نزد Ela Atybebab (همان كالب الااصبحه) برود، و شورش ابرهه در همین هنگام روی داد (علی، 3 / 472، 473). همچنین مسعودی (2 / 53) شورش ابرهه را در دوران پادشاهی قباد ساسانی كه تا 531م (پروكوپیوس، ج I، فصل XXI، بند 17؛ كریستن سن، 385، 386) ادامه داشته، دانسته است. بنابراین تاریخ شورش و آغاز فرمانروایی ابرهه را باید در 530م (یا حداكثر 531م) دانست (علی، 3 / 481؛ نولدكه، 337).
كهنترین سند كشتار نجران نامۀ شمعون اسقف بیت ارشام به رئیس دیر جبله است كه یوحنا افسوسی (د ح 585م) در «تاریخ كلیسا»ی خود آورده است. شمعون در این نامه گفته است كه در 20 كانونالثانی 835 سلوكی / ژانویه 524م همراه با ابراهام پدر نونوسوس تاریخنگار معروف، به نمایندگی از یوستینوس اول نزد منذر سوم شاه حیره رفته است و در آنجا خبر شهادت مسیحیان نجران را شنیده است. زیرا در آن هنگام نامهای از شاه حمیر به منذر سوم رسید كه در آن شاه حمیر از منذر سوم میخواست تا با مسیحیان حیره همان كند كه وی با مسیحیان نجران كرده است (فل، 2, 3). در این صورت میتوان نتیجه گرفت كه تسخیر نجران و كشتار مسیحیان میبایست اندكی پیش از این تاریخ، یعنی در اواخر 523م، روی داده باشد (نولدكه، 328). از سوی دیگر تاریخ لشكركشی حبشیان به حمیر را با توجه به زمان رسیدن خبر به قسطنطنیه و حبشه و تدارك ساز و برگ جنگ و كشتی و دشواری لشكركشی در فصل زمستان میبایست تا بهار 525م به تعویق انداخت (فل، 11, 12, 13). در این صورت با توجه به سنگنوشتۀ CIH 621 كه مرگ شاه حمیر را در 640 حمیری گزارش داده است؛ مبدأ تاریخ حمیری باید 115قم باشد. با اینهمه ریكمانس (و برخی دیگر) برپایه بررسی سنگنوشتههای Ry 506 تا Ry 510 مبدأهای گوناگونی برای تاریخ حمیری برشمرده است (ریكمانس، 2-4). دلایلی كه اینان برای تردید در 115 ق م آوردهاند، همگی برپایه تطبیق رویدادهای تاریخ حمیر با گزارشهای تاریخنگاران رومی و یونانی و سریانی استوار شده است. به عنوان مثال میتوان گفت ابرهه در 657 حمیری سفیران كشورهای خارجی از جمله ایران و بیزانس را به حضور پذیرفت و برخی از پژوهشگران با استناد به تیرگی روابط ایران و بیزانس در سالهای 540-546م و همپیمانی ابرهه با بیزانس نتیجه گرفتهاند كه سال 657 حمیری نمیتواند با یكی از سالهای 540-546م برابر باشد. به عنوان مثال دیگر بیستن سنگنوشتۀ CIH 621 متعلّق به سمیفع را بر پایه گزارش پروكوپیوس با 530م برابر دانسته است و در این صورت باید سال 110ق م را مبدأ تاریخ حمیری گرفت. اما از آنجا كه تاكنون هیچ گونه بررسی تطبیقی دقیقی پیرامون گاهشماری امپراتوریهای بیزانس و ایران و حبشه و گاهشماری دولت سبا و حمیر انجام نگرفته است، در این باره از روی یقین سخن نمیتوان گفت. با اینهمه چنین به نظر میآید كه پژوهشگران با توجه به وقوع كسوف كامل خورشید در 19 / 8 / 114ق م كه در جنوب شبه جزیره عرب دیده شد، به همان مبدأ پیشین (115 ق م) بازگشتهاند (پیگولوسكایا، 125، 128).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید