ابوهاشم، عبدالله
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 23 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/225105/ابوهاشم،-عبدالله
سه شنبه 5 فروردین 1404
چاپ شده
6
اَبوهاشِم، عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب (ع)، شخصیتی كه بنابر مشهور در پایگیری حركت سیاسی بنی عباس و در شكلگیری برخی احزاب و فرق شیعی نقش مهمی داشته است. نام ابوهاشم به گونۀ شگفتی با تاریخ اعتقادات و فرق گوناگون سیاسی و كلامی از نیمۀ دوم سدۀ 1 ق / 7 م پیوند خورده است. اما بیگمان مهمترین مسألهای كه مایۀ شهرت وی شده، موضوع «انتقال وصایت» است. براساس روایاتی كه پس از این نمونههای بازمانده از آنها بررسی میشوند، ابوهاشم حقی را كه به سبب نوادگی امام علی(ع)، نسبت به امامت مسلمانان برای خویش قائل بوده، به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس جدّ عباسیان و كسی كه ابتكار آغاز فعالیتهای سرّی در ایران و عراق برای سرنگونی امویان به او نسبت داده میشود، انتقال داده است. از دیرباز محققان در صحت موضوع انتقال وصایت از طریق ابوهاشم به محمد بن علی تردید كردهاند. اینكه ابوهاشم، حقانیتی را كه به سبب انتساب به امیرالمؤمنین (ع) در خود میدید، به سبب نداشتـن فرزند ذكور، به شخص دیگری ــ گرچه از هـاشمیان ــ انتقال داده باشد، بسیار غریب و بعید مینماید. از آن گذشته، بررسی روایات این مسأله، چیزی از ابهام آن نمیكاهد، اما به هرحال، بسیاری برای ارائۀ تصویری از زندگی ابوهاشم كوشیدهاند با كنار هم نهادن برخی آگاهیهای پراكنده، به نتایجی دربارۀ زندگی او دست یابند. در واقع اگر اشارهای هم در تك تك این روایات به برخی جوانب زندگی ابوهاشم میشود، سرانجام به نحوی به زندگی او و انتقال وصایت به عباسیان پیوند مییابد. بنابراین تا مجموعۀ آن روایات از جوانب گوناگون مورد مداقه قرار نگیرد، از هیچ یك از اجزای آن نمیتوان به نتیجۀ قانع كنندهای در باب زندگی ابوهاشم رسید. میتوان گفت كه از زندگی ابوهاشم، تاریخ تولد، محل زندگی، تاریخ وفات و سرانجام احتمال فعالیتهای سیاسی او اطلاع روشنی در دست نیست. در اینجا نخست منابع و سپس مجموعۀ روایات، دستهبندی، و سپس كوشیده میشود تا با نشان دادن اختلاف در اصلیترین آن روایات به نتایجی دربارۀ ابوهاشم و سپس ادعاهای عباسیان در حقانیت خود نسبت به خلافت دست یافت. پیش از آن لازم است، نخست به كوتاهی، تصویری از ماجرای انتقال وصایت به دست داده شود:محیط عراق پس از شهادت امام حسین (ع)، برای حركتهایی بر ضد امویان مستعد بود، یكی از علل خیزشها در این دوره، حضور گستردۀ «موالی» بود كه سیاستهای نژادی امویان را به سود تازیان، برنمیتافتند. قیام مختار ثقفی در كوفه كه به خونخواهی امام حسین (ع) صورت گرفت، یكی از اصلیترین نمونههای اینگونه قیامها در این دوره به شمار میرود. مختار كوشید تا حركت خود را برای سرنگونی امویان و در جهت حمایت از خاندان پیامبر (ص) جلوه دهد و خصوصاً در جلب نظر محمد حنفیه ــ یعنی پسر دیگر علی (ع) از مـادری جز فـاطمـه (ع) ــ كوشید. در اینكه تا چه حد، شخص محمد حنفیه با مختار همراه بود، تردیدهای وجود دارد. اما به هر حال از آن پس، محمد حنفیه شخصیتی محسوب شد كه میتوانست حامل حقانیت خاندان علوی (ع) به خلافت باشد. براساس روایاتی كه پس از این خواهد آمد، گروهی از نسل بازماندگان قیام سركوب شدۀ مختار گمان میكردند، تقدسی كه از امیرالمومنین علی (ع) به محمد حنفیه رسیده، اینك در پسر وی، ابوهاشم عبدالله تجلی یافته است؛ اما این ابوهاشم فرزند پسر نداشت و چون در اواخر عمر به دربار ولید بن عبدالملك یا سلیمان بن عبدالملك رفت، به او سمّ خورانیده شد و او با همراهانش كه همگی هستۀ اولیۀ داعیان دعوت عباسی را تشكیل میدادند، به شتاب، در شام نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس ــ كه در حُمَیْمَه در ارض شَراة منزل داشت ــ رفت و وصایتی را كه از جدّ و پدرش به او رسیده بود، به وی و سپس فرزندان او انتقال داد و به همراهان خود امر كرد تا از این پس، از محمد بن علی فرمان برند. اما زمانهایی كه در روایات و همچنین جزئیاتی كه برای این موضوع مطرح میشود، به تناقض بسیار آمیخته است و به نحوی با حوادث سالهای پیروزی عباسیان، ارتباط مییابد و از زندگی شخص ابوهاشم فرا میگذرد.منابع اصلی را عموماً میتوان به دو دسته تقسیم كرد: منابع تاریخی و منابع فرقهشناسی. گذشته از تناقضاتی كه منابع هر دسته در درون خود دارند، چنانكه در هر دو بخش، این مقاله ملاحظه خواهد شد، در اغلب موارد پیوندی میان ا ینگونه منابع دیده نمیشود. در باب منابع تاریخی، باید گفت كه اسناد ارزشمندی از نیمۀ دوم سدۀ 2 و سدۀ 3 ق به بعد در دست است كه مهمترین آنها كتاب اخبارالدولة العباسیه است كه غالباً اخبار آن، در مآخذ دیگر كمتر آمده و اسناد آن بیشتر به منابع دست اول منتهی میشود. مهمترین منبع این كتاب، روایات شخصی به نام اسحاق بن فضل هاشمی است كه به ربیعة ابن حارث بن عبدالمطلب نسب میبرد. ابن اسحاق بن فضل از نزدیكان به دربار عباسی بود و گفتهاند زمانی كه منصور، از سوی ابوالعباس سفاح برای اخذ بیعت به خراسان میرفت، از همراهان او بود (بلاذری، چ دوری، 3 / 155؛ دینوری، 375-376؛ طبری (7 / 450). اسحاق را از «اعلم ناس» به مسائل هاشمیان و امور دعوت عباسی دانستهاند ( اخبارالدولة ... ، 178). چند اشاره در یكی دو مآخذ ــ و ازجمله همین مكتوب بوده است (نیز نك : مسعودی، مروج ... ، 4 / 156). به گفتۀ اسحاق، یك بار خالد بن یزید بن معاویه در محضر ولید، ضمن ستایش ابوهاشم گفت كه نباید از ابوهاشم و دیگر بنی اعمام او بیم داشت، بلكه باید از فرزندان علی بن عبدالله بن عباس ترسید كه به زودی مشرقیان (= خراسانیان) به سوی آنان میشتابند و سرزمینها را برایشان میستانند و به خاطر آنان «جبابره» را میكُشند و «رایات سود» از مشرق (= خراسان) پدیدار میشود ( اخبارالدولة، 178- 179). این روایت به دو دلیل كاملاً ساختگی مینماید: یكی آنكه شامل پیشگویی به خلافت عباسیان است و به گونهای ستایش از آنان، دیگر اینكه خالد بن یزید بن معاویه در زمان خلافت عبدالملك بن مروان در 85 ق درگذشت و گویا هرگز به دوران ولید نرسید (نك : بلاذری، 4(2) / 69؛ ابن خلكان، 2 / 226).منبع دیگر، سخنان عیسی بن علی بن عبدالله بن عباس است ( اخبارالدولة، 173) كه وی بعدها از سوی ابوالعباس سفاح بر ولایت فارس گماشته شد (بلاذری، چ دوری، 3 / 89). عیسی در این روایت، ابوهاشم را بدخُلق و زشتكار دانسته و گفته است كه پدرش، یعنی علی بن عبدالله بن عباس روابط خوبی با ابوهاشم نداشته، ولی در عوض برادرش محمد بن علی با ابوهاشم بسیار نیكو رفتار میكرده است و سرانجام هم ابوهاشم خراسانیانی را كه با وی رابطه داشتهاند، در مرض موت، به سوی محمد بن علی خواند و اورا از همه داناتر و نیكوتر دانست. آنگاه عیسی میگوید: «فذاك سَبَبُنا بِخُراسان».روایت جالب دیگر، مربوط به داستان «الصحیفة الصفراء» است كه بنابر آن، صحیفۀ مذكور از آنِ امام علی (ع) بود و مشتمل بر «عِلْمُ رایات خراسان السود» و زمان و جای پیدا شدن آن و نام كسانی كه صاحب «رایات» بودند و سایر رجال و پیروان دعوت. براساس این روایت، «الصحیفة الصفراء» نخست نزد امامان حسن و حسین (ع) بود و سپس به محمد حنفیه منتقل شد و او نیز آن را به فرزندش ابوهاشم سپرد و وی هم آن را به هنگامی كه بیمار شده و نزد محمد بن علی در حمیمه بود، به وی اعطا كرد و ضمناً به او یادآور شد كه این امر (= خلافت) اساساً حق آنان است، ولی چون هنگام رسیدن ابراهیم به این «امر» نزدیك شود، این قوم (= بنی امیه) او را بكشند و خلافت به دو پسر دیگر محمد، یعنی ابوالعباس و منصور و سپس فرزندان آن دو برسد ( اخبارالدولة، 184-185). در صدر سند این خبر نام یونس بن ظَبْیان به چشم میخورد كه این روایت را از قول امام باقر (ع) نقل كرده است. ابن یونس كه از اصحاب حضرت صادق (ع) دانسته شده، به جعل و غلو متهم كرده است (نك : كشّی، 363-365؛ دربارۀ برخی مضامین این روایت، نك : دنبالۀ مقاله). روایت دیگر را در كتاب اخبارالدوله، عبدالله بن عُمَیر مُسْلی ــ كه خود از نزدیكان به رجال دعوت بود ( اخبارالدولة، 186، 230) ــ به نقل از سالمِ اَعجمی (یا اَعمى: همان، 191) آورده است و این سالم به نقل از خودِ محمد بن علی گفته كه ابوهاشم در خانۀ وی در گذشته و پیش از مرگ به محمد بن علی گفته بوده است كه این «امر» به اولاد او خواهد رسید (همان، 186). سالم همچنین خبر دیگری از ابوریاح میسرۀ نَتّال نل كرده است و آن نیز باز حـاكی از آمدن ابوهـاشم نزد محمد بـن علی است ( نك : همان، 183). منبع دیگر برای داستان انتقال وصایت از ابوهاشم به محمد بن علی، روایات ابوالحسن علی بن محمد مداینی است كه به منابع اولیۀ خود اشاره كرده است: یكی ابونزار نامی است كه مولای علی بن عبدالله بن عباس بوده است (بلاذری، چ دوری، 3 / 79) و خبر نیز مشتمل بر پیشگوییهایی است و اینكه با رسیدن قدرت به «حمار» (اشارۀ طعن گونه به مروان بن محمد واپسین خلیفۀ اموی) زمان خلافت عباسیان نیز نزدیك میشود. منبع دیگر مداینی، غَسّان بن عبدالحمید است كه كاتب سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس بود (همان، 3 / 90). ابوالفرج نیز از طریق رجال زیدی مانند ابنعقده و ابنحمزه به این روایت مداینی از غسان بن عبدالحمید اشاره كرده است (مقاتل ... ،126). در این روایت نیز ابوهاشم نزد محمد بن علی آمده و ضمن انتقال وصایت، در اینكه خلافت در اولاد او خواهد ماند، سخن گفته است (نك : بلاذری، چ محمودی، 3 / 274). همچنین باید به روایت رِشدین بن كُرَیْبِ هاشمی اشاره كرده كه طبری از قول مداینی در آغاز مبحث خلافت ابوالعباس به آن استناد كرده است (7 / 421) و همان مضامین، تقریباً در اینجا نیز تكرار شده است. رشدین بن كریب مولای عبدالله بن عباس بود و او را در حدیث سخت تضعیف كردهاند (نك : مزّی، 9 / 196- 198؛ برای روایت او از ابن عباس، نك : اخبارالدولة، 122). روایت دیگر از ماجرای انتقال وصایت ازعوانة بن حكم (د 147 یا 158 ق: GAS, I / 307) بدون اشاره به مآخذ او نقل شده است (بلاذری، همان، 3 / 275).روایت مشهور دیگر، منقول از هیثم بن عدی (د 207 ق) است (همان، 3 / 274) و به احتمال، برگرفته از اثر او، كتاب الدوله (نك : ابن ندیم، 112). دیگر مورخان چون یعقوبی و مسعودی به منابع خود اشاره نمیكنند، اما روایت یعقوبی سخت جالب توجه به نظر میرسد، زیرا ابوهاشم در این روایت به محمد بن علی دربارۀ چگونگی بسط دعوت در خراسان و حتی تك تك شهرهای خراسان چون مرو و مروالرود ودیگر شهرهـا توصیههـایی هم كرده است (نك : 2 / 297)؛ به ابومعشر سنْدی و ابن ابی خیثمه هم استناداتی شده است (نك : ابن عساكر، 38 / 176-177).اینك مسائل مربوط به زندگی ابوهاشم را كه از مسالۀ انتقال وصایت جدا به نظر میرسد، بررسی میكنیم: دربارۀ تاریخ تولد او در مآخذ تصریحی دیده نمیشود و یكی دو اشارۀ ضمنی موجود نیز به حل مشكل كمكی نمیكند، در روایت منقول از اسحاق بن فضل هاشمی دربارۀ نزاعی كه میان ابوهاشم و زید بن حسن در گرفته بود، ابوهاشم به زید بن حسن گفته است: «من از توبه سال بزرگترم» (نك : دنبالۀ مقاله) كه با توجه به تاریخ درگذشت زید بن حسن در 110 ق در 70 سـالگی (نك : صفدی، 15 / 30-31)، تولد ابوهاشم به پیش از سال 40 ق باز میگردد؛ ولی این تخمین با آنچه گفتهاند كه درگذشت او در 45 سالگی اتفاق افتاد (نك : بیهقی، 1 / 404). با توجه به تاریخ مشهور وفات وی در حدود سال 95 ق به بعد، سازگاری ندارد. جز این، یكی دو اشارۀ جزئی دیگر نیز در دست است: براساس منابع، از ابوهاشم فرزند پسری بر جای نماند. چند فرزند پسری كه برای او برشمردهاند، گویا همگی در كودكی مردند و همین دستاویز خوبی بود، برای انتقال وصایت به یك گروه هاشمی دیگر (نك : ابنسعد، 5 / 327؛ زبیری، 77؛ ابن قتیبه، 217). و تنها از دختران او نام برده شده است (نك : ابنسعد، همانجا؛ نیز نك : اخبارالدولة، 177)، مانند ربطه مادر یحیی بن زید (نك : بلاذری، همان، 3 / 253، 271؛ ابوالفرج، همان، 152؛ ابونصر، 60؛ ابن عنبه، 259). خبر دیگر ــ كه كاملاً جعلی به نظر میرسد ــ آنكه ابوهاشم كسانی را اجیر كرده بود تا از دور مراقب كُثیر عِزَّه (د 105 ق)، شاعر منتسب به كیسانیه باشند و اعمال وی را به او گزارش كنند و بدین ترتیب او میتوانست به كثیر بگوید كه قبل از آمدن پیش او چه میكرده است! و به همین سبب كثیر معتقد به پیامبری ابوهاشم شده بود (نك : ابوالفرج، الاغانی، 8 / 34). دستۀ اول روایات دربارۀ انتقال وصایت، به مرگ ابوهاشم مربوط میشود: بر مبنای یك روایت، زمانی كه محمد حنفیه درگذشت، برخی پیروان او دور فرزندش ابوهاشم گردآمدند. این پیروان در حقیقت بعدها حلقۀ اصلی نقیبان عباسی را تشكیل دادند. سرانجام مردی به ولید بن عبدالملك خبر داد كه كسانی در عراق پیرو ابوهاشم شدهاند و حتی او عنوان «امیرالمؤمنین» یافته است (بلاذری، همان، 3 / 272-273). این ماجرا در روایت اسحاق بن فضل با اختلاف نقل شده است. زید ابن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) سالمندترین بازماندگان امام علی (ع) از فرزندان فاطمه (ع) بود و بدین سبب آن مالها كه به خاندان علوی (ع) میرسید، به زید بن حسن تعلق میگرفت، اما ابوهاشم با او در این مورد نزاع كرد و گفت كه آن مالها به «ذوی الفضل» از بزرگترین فرزندان علی (ع) میرسد و چون ابوهاشم از زید، به سال بزرگتر است و همچنین بدین سبب كه «وصیت» از آن علی (ع) و فرزندان اوست نه فقط از فرزندان فاطمه (ع)، وی به تصاحب آنها مالها سزاوارتر است. سرانجام كار به قضات مدینه كشید و چون قاضیان سخن ابوهاشم را پذیرفتند، زید خشمگینامه به دمشق رفت و به ولید خبر داد كه گروهی از پیروان مختار گرد آمدهاند (نك : اخبارالدولة، 174). بر مبنای روایتی دیگر، وقتی در 91 ق، ولید به قصد حج (نك : طبری، 6 / 465) به مدینه درآمد، ابوهاشم و زید نیز كه نزاع میان آن دو بالا گرفته بود، نزد او آمدند و در اینجا زید بن حسن، ابوهاشم را متهم كرد كه كسانی از كوفیان پیرو او هستند و برایش هدیه میفرستند. ولید بدین سبب زید را به خود نزدیك كرد وحتی گفتهاند كه دختر زید را به زنی گرفت و ابوهاشم را در دمشق به زندان افكند و برادرش عون بن محمد گرچه اتهامات را رد كرد، ولی ولید نپذیرفت. سرانجام امام علی بن حسین (ع) كه وسیلۀ عون بن محمد از حبس ابوهاشم خبر یافته بود، به دمشق نزد ولید رفت و اتهامات وارده بر ابوهاشم را سخت رد كرد و سپس ولید شفاعت امام را پذیرفت و ابوهاشم را رها كرد ( اخبارالدولة، 175-176). براساس همین گزارش، ابوهاشم نزد ولید بود و حتی در شبنشینیهای او شركت میكرد، تا آنكه یك شب ولید به طعنه به او گفت: «یا اباالبنات» (= ای پدر دختران!). ابوهاشم سخت رنجید و ولید نیز او را راند. ابوهاشم به قصد مدینه به راه افتاد، اما در بَلقاء (در شام) بیمار شد، پس به سوی محمد بن علی رفت و پیش او وصیت كرد و درگذشت (بلاذری، همانجا). در برخی روایات دیگر گفتهاند كه ابوهاشم بر اثر مسموم شدن به دستور ولید درگذشت ( اخبارالدولة، 188- 189؛ ابنعساكر، 38 / 176-177). بنابراین درگذشت ابوهاشم دست كم به پیش از 96 ق ــ آخرین سال حكومت ولید ــ بازمیگردد. اینك باید به دستۀ دوم روایات توجه كنیم كه گویا منشأ آنها هیثم بن عدی است و دیگر مورخان نیز از او گرفتهاند. بر مبنای این روایات، چون سلیمان بن عبدالملك به خلافت رسید (96 ق: طبری، 6 / 505)، ابوهاشم همراه عدهای از پیروان خود ــ میسره و ابوعكرمه (ه م) و دیگران كه همگی از داعیان، اولیۀ عباسی بودند ــ نزد او رفت (نك : بلاذری، چ محمودی، 3 / 274). سلیمان سخت او را نیكو داشت و حتی گفت كه در بین قریشیان با كسی چون او سخن نگفته است و در برآوردن برخی خواستهها و حوایج او و همراهانش كوشید، اما چون ابوهاشم قصد رفتن كرد ــ در این روایت به سوی فلسطین! ــ سلیمان كسانی را برانگیخت تا او را مسموم كردند و چون ابوهاشم دانست كه مرگ او نزدیك است، گفت: مرا به سوی پسر عمویم محمد بن علی ببرید و آنان به شتاب او را به شراة و به حمیمه بردند (همان، 3 / 274- 275؛ یعقوبی، 2 / 296-297؛ ابن عبدریه، 4 / 475-476؛ مسعودی، التنبیه ... ، 338؛ ابوالفرج، مقاتل، 126). بیشترین روایات هم دربارۀ تاریخ مرگ ابوهاشم به دورۀ خلافت سلیمان بن عبدالملك باز میگردد و اغلب به ماجرای مسموم شدن او اشاره كردهاند و تاریخهایی كه برای سال درگذشت او از 96 تا 99 ق آوردهاند، گویا همگی با توجه به روایات درگذشت او در خلافت سیلمان گفته شده است (نك : ابن سعد، 5 / 328؛ خلیفه، تاریخ، 1 / 433، الطبقات، 1 / 239؛ یعقوبی، 2 / 298؛ ابن حبان، الثقات، 7 / 2؛ ابن قیسرانی، 1 / 258، به نقل از واقدی؛ ابن عساكر، همانجا؛ مزی، 16 / 87). بنابراین، دورترین تاریخی كه براساس این روایت برای تاریخ وفات او به نظر میرسد، سال 99 ق است. یك روایت نادر دیگر، نشان میدهد كه چون ابوهاشم از دمشق حركت كرد و دانست كه به وسیلۀ سلیمان بن عبدالملك مسموم شده است (در این باب، نك : دنبالۀ مقاله)، فرستادهای به سوی محمد بن علی و عبدالله بن حارث بن نوفل گسیل كرد و آن دو نزد وی آمدند و تا هنگام مرگ با او بودند (ابوالفرج، همانجا). از آنجا كه عبدالله بن حارث مذكور، معروف به «بَبّه» در 84 ق درگذشته (بلاذری، همان، 3 / 297)، تاریخ مرگ ابوهاشم به دوران خلافت عبدالملك بن مروان (حك 65-86 ق / 685-705 م) بازمیگردد (نك : ایرانیكا، ذیل ابوهاشم، كه روایت اخیر را پذیرفته است). مسعودی، نیز گفته، آن كس كه ابوهاشم را مسموم كرد، عبدالملك بن مروان بود (مروج ... ، 5 / 91). در این روایت مسعودی نیز چندان بعید نیست كه نام ولید یا سلیمان، پیش از نام عبدالملك افتاده باشد. حتی در یك روایت نادر دیگر، از هشام بن عبدالملك (حك 105-125 ق / 723-743 م) نیز به عنوان خلیفهای كه ابوهاشم با هیأت همراه بر او وارد شد، نام برده شده است (نك : ابن طقطقی، 143). اكنون همۀ این اخبار را با توجه به حوادث بعدی بررسی میكنیم، زیرا تا اخبار مربوط به ملاقات ابوهاشم و هیأت همراه او، مورد مداقه قرار نگیرد، نمیتوان به هیچ یك از تاریخهای مذكور اطمینان داشت. نخست آنكه، بنابر تصریح اخبارالدوله (ص 188- 189) به نقل از اسحاق بن فضل هاشمی، اساساً ابوهاشم مسموم نشد، بكله به گفتۀ همو، وی به سبب استخفافی كه ولید به او روا داشت، دق كرد، و ماجرای مسموم شدن ابوهاشم با شیر زهرآلود ــ كه دربارۀ آن چند افسانۀ واهی هم نقل كردهاند ــ درست به نظر نمیرسد و احتمالاً از جعلیات بعدی است (برای نمونه، نك : ابنحبیب، 179؛ بلاذری، چ محمودی، 3 / 275). دوم آنكه وقتی ابوهاشم در گذشت و همراهان و پیروان او به دور محمد بن علی گرد آمدند، محمد بن علی به ایشان گفت: در امر دعوت چندان شتاب نكنند تا آنكه «اشَجّ بنی امیه» یعنی عمر بن عبدالعزیز هلاك شود و خلیفه در این هنگام سلیمان بن عبدالملك بود ( اخبارالدولة، 193) و همچنین گفت بردباری كنند تا سال 100 ق سپری شود و اولین گروههای داعیان نیز بنابر اخبار، پس از 100 ق عازم خراسان شدند و در كوفه نیز هستۀ مركزی دعوت را تشكیل دادند، دربارۀ این تاریخ یك نكته قابل توجه به نظر میرسد: تاریخی كه برای درگذشت علی بن عبدالله بن عباس ــ پدر محمد بن علی و جد عباسیان ــ در مـآخذ اصلی آمده، همگی به 117 یا 118 ق باز میگردد (نك : ابنسعد، 5 / 314؛ طبری، 7 / 111؛ مقدسی، 6 / 60؛ اخبارالدولة، 159)، یعنی ــ اگر روایات مذكور را بپذیریم ــ به سالها پس از درگذشت ابوهاشم و انتقال وصایت و حتی پس از تشكیل هستههای مركزی نقیبان و داعیان در خراسان و عراق. اگر تاریخ مذكور برای درگذشت علی بن عبدالله درست باشد، اینكه وصایت با وجود او به محمد بن علی ــ فرزندش ــ منتقل شده و او نیز به تشكیل گروهها و تشدید فعالیتهای ضد اموی دست زده باشد. بسیار شگفتانگیز و ناپذیرفتنی مینماید، مگر آنكه به دو نكته توجه كنیم: نخست آنكه از بین اخبار معروفتر دربارۀ درگذشت علی بن عبدالله، یك خبر نادر هست كه بنابر آن، علی در دورۀ ولید بن عبدالملك درگذشت ( اخبارالدولة، همانجا)؛ دوم آنكه، در دنبالۀ خبری كه از اسحاق بن فضل دربارۀ انتقال وصایت و سرانجام درگذشت ابوهاشم نقل شده، آمده است كه چون ابوهاشم درگذشت، محمد بن علی به او گفت: این اندوه و غمی كه به سبب مرگ ابوهاشم بر تو چیره شده، به هنگام مرگ پدرت هم ندیدم (همان، 189) و از این جمله میتوان دانست كه علی بن عبدالله سالیانی پیش در گذشته بوده است. پس یا راوی در جعل اخبار مربوط به آغاز دعوت در100 ق، متوجه تناقض آن با تاریخ درگذشت علی بن عبدالله نبوده و یا تاریخ 118 ق بعدها پیدا شده است، به هر روی، این اختلافات بر سر تاریخ 100 ق پیش آمده است، چه هیچ بعید نیست كه عباسیان با تبلیغاتی كه بر سر سال 100 ق به راه انداخته شد، مانند استشهاد به آیات قرآن کریم (بقره / 2 / 259) به عنوان احیای دین یا احقاق حق پس از 100 سال غصب خلافت، حوادث سالهای بعد را از نظر زمانی اندكی به عقب باز گردانده باشند. به هر حال روایتهای تاریخی در این دوره چندان دستخوش تغییر و تحریف شدهاند كه حكم در باب آنها اینك آسان نیست. بررسی متن گفتوگوهایی هم كه در خصوص انتقال وصایت نقل شده، میتواند تا حدود بسیاری به روشنتر شدن موضوع كمك كند. گذشته از مواردی كه ابوهاشم، محمد بن علی را به سبب فضل و بزرگواری و تقوا برای انتقال وصایت بر میگزیند، چند نكتۀ بخصوص در این گفتوگوها به چشم میخورد و نشان از اهداف خاصی دارد. مثلاً یكجا ابوهاشم به محمد بن علی ــ كه خود گویندۀ این روایت است ــ میگوید: این امری كه ما در آن راه كوشش میكردیم، به تو و فرزندان تو میرسد و حتی حدیثی از علی (ع) نقل كرده است كه بنابرآن، ایشان به محمد حنفیه فرزند خود توصیه كردهاند كه خون خود را در راه چیزی كه بر آنان مقدر نشده، به هدر ندهند و این امر جز به بنی عباس نرسد و ابوهاشم نیز خود تأكید كرده است كه این امر در فرزندان محمد بن علی خواهد ماند ( اخبارالدولة، 186-187). در دیگر گزارشها نیز تأكید ابوهاشم بر ماندن خلافت در بنی عباس دیده میشود (نك : ابن سعد، 5 / 328؛ ابنقتیبه، 217؛ بلاذری، چ دوری، 3 / 274؛ یعقوبی، 2 / 297؛ مسعودی، التنبیه، 338؛ مقدسی، 5 / 76؛ ابن جوزی، 269؛ ابن اثیر، 5 / 53). در برخی گزارشها ابوهاشم در مورد سایر امور دعوت هم وصیتهایی كرده است، مثلاً در مورد شهرهایی كه برای دعوت مستعدند (نك : سطور پیشین). در یك گزارش، عین وصایای ابراهیم امام به ابومسلم در مورد چگونگی رفتار با قبایل یمانی، مضری، ربیعه و دیگر تازیان در خراسان (نك : ه د، ابومسلم خراسانی)، را به ابوهاشم نسبت دادهاند (ابن عبدریه، 4 / 476). همچنین گفتهاند ابوهاشم ادامۀ خلافت را در فرزندان محمد بن علی مورد تأكید قرار داده است (مثلاً نك : ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، همان، 3 / 80؛ یعقوبی، ابن عبدریه، ابن قتیبه، همانجاها). گویا به همین سبب در برخی مآخذ دیگر در شرح عقاید فرق گوناگون كیسانیه، گفته شده است كه امامت از ابوهاشم به محمد بن علی منتقل شد و سپس در فرزندان دیگر تا مهدی عباسی ادامه داشت و در این زمان، مهدی عباسی استحقاق عباسیان را به خلافت از طریق عباس عموی پیـامبر (ص) به عنـوان «وارث» او مطرح كـرد (مثلاً نك : اشعری، سعد، 65؛ اخبارالدولة، 165؛ نیز مسائل الامامة، 30-31) و هم در این روایات گفته شده كه ابومسلم نیز بر همین مبنا برای عباسیان تبلیغ میكرده است ( اخبارالدولة، نیز مسائل الامامة، همانجاها) كه این ادعای گزافی بیش نیست، زیرا از روایات موجود دربارۀ فعالیتهای ابومسلم در خراسان، نه تنها به تصریح چنین نكتهای برنمیآید، بلكه به عكس، ابومسلم و دیگر داعیان به علل گوناگون تنها به شعار «الرضا من آل محمد (ص)» تبلیغ میكردند كه اشاره به نام بخصوصی نیست و همۀ پیشوایان دعوت عباسی همیشه بر پنهان ماندن نام خویش تأكید میكردند (نك : ه د، ابومسلم خراسانی). دربارۀ سایر مضامین این گزارشها باید به اجمال گفت كه به احتمال بسیار، زمان اصلی رواج این روایات به اواخر دورۀ منصور ودورۀ مهدی عباسی بازمیگردد، چه گذشته از به خلافت نشستن ابوالعباس سفاح كه خود با دشواریهای فراوان انجام شد، مراحل جانشینی در دو خلیفۀ دیگر یعنی منصور و مهدی نیز به وضوح بحرانی بود، مثلاً باید به ماجرای ولایت عهدی عیسی بن موسی اشاره كرد كه وی از سوی ابوالعباس، ولیعهد منصور شد و منصور در دروۀ پایانی خلافت خود، او را با تهدید و تطمیع فریفت و برای پسر خود مهدی بیعت ستاند و ولایت عهدی عیسی بن موسی را حتی این دورۀ مهدی نیز ابقا كرد (برای تفصیل، نك : طبری، 7 / 470، 8 / 9 به بعد). تأكید در این روایات مبنی بر ماندن خلافت در فرزندان محمد بن علی ــ گاه حتی باتصریح به نام و به ترتیب ــ معنایی جز نشان از این سیاست عباسیان ندارد كه میخواستند خلافت را به ترتیب در سفاح، منصور و مهدی، امری پیشبینی شده، آن هم از سوی ابوهاشم بدانند، چه اگر ماجرای وصایت درست میبود، ولایت عهدی عیسی بن موسی و دیگر بحرانها در این دوره چه معنی میداشت؟ تغییر موضوع عباسیان، در پاسخ منصور به نامۀ محمد نفس زكیه متجلی است كه در آن صریحاً عباس را وارث پیامبر (ص) اعلام كرده است (نك : همو، 7 / 571)؛ همچنین در دورۀ مهدی، این موضوع در برخی آثار بر جای ماندۀ دیگر به وضوح دیده میشود، مثلاً در شعری كه مروان بن ابی حفصه در مدح خلیفه مهدی سرود (ص 104) و بنابر خبر طبری (8 / 181-182)، خلیفه برای آن 70 هزار درهم به او صله بخشید، كاملاً به موضوع انتقال وارثت از جانب عباس اشاره كرده است. همۀ این موارد، اولاً تشكیك در انتقال وصایت از ابوهاشم به محمد ابن علی عباسی و سپس تاریخ 100 ق را برای آغاز دعوت، به شدت تقویت میكند و سرانجام باید در انتقال جنبش كیسانیه ــ یعنی بازماندگان حركت سیاسی مختار در عراق ــ به جنبشی كه به فروپاشی امویان و برآمدن دولت عباسی انجامید، جداً تأمل كرد، زیرا بررسی دقیق منابع و مقایسۀ آنها با یكدیگر و پژوهش در حوادث و اعتقادات فكری در دورۀ پس از پیروزی عباسیان، دستكم در مورد ابوهاشم تا حدود بسیاری نشان داد كه هیچ بعید نیست بخش مهمی از آنچه در منابع تاریخی و فرقه شناختی دربارۀ وجود ابوهاشم و ارتباط او با كیسانیه آمده، در واقع به اوایل دوران عباسیان بازگردد.
در پایان مقاله.
علی بهرامیان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید