1394/8/12 ۱۰:۴۱
٣٦سال از آن روزی كه دانشجویان پیرو خط امام سفارت امریكا را تسخیر كردند گذشته اما هنوز هم كه هنوز است در چرایی و چگونگی این اتفاق مهم تاریخ سیاسی پساانقلاب زوایای تاریك فراوانی وجود دارد. زوایایی كه هر از چندگاهی باعث میشود تا رهبران دیروز دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درباره بحران گروگانگیری در سفارت امریكا سخن بگویند. محسن میردامادی از جمله این افراد است. او كه در ١٣ آبان ١٣٥٨ تنها ٢٦ سال سن داشته در تحلیل این رخداد مهم و در گفتوگو با «اعتماد» میگوید كه
اشغال سفارت امریکا ادامه طبیعی انقلاب بود
اشغال سفارت، واكنشی طبیعی به سیاستهای دولت امریكا در قبال ایران در تمام سالهای قبل از انقلاب اسلامی و از زمان كودتای ۲۸ مرداد بوده است. او در عین حال اذعان میكند كه وارد كردن این موضوع به دعواهای سیاسی داخلی و افشاگری دانشجویان پیرو خط امام علیه افراد، كاری اشتباه بوده است. میردامادی تاكید دارد كه برخی جریانهای سیاسی منافع خود را در منجمد ماندن این واقعه و ممانعت از فهم تاریخی اشغال سفارت امریكا میدانند. از همین رو میگوید كه تسخیر سفارت امریكا را باید در بستر تاریخی خودش تحلیل كرد و شناخت. اما شاید شاه بیت گفتههای محسن میردامادی را باید جایی دانست كه او به انتشار اسناد سفارت امریكا توسط دانشجویان پیرو خط امام اشاره میكند و میگوید: هرچند انتشار اسناد سفارت امریكا اقدامی كاملا مثبت و مفید بود اما انتشار اسناد و گزارشهای مربوط به افراد تحت عنوان «افشاگریها» اشتباهی مهم از طرف دانشجویان بود. به گفته میردامادی شعار دانشجوی خط امام افشاكن افشاكن، فشار برخی گروههای سیاسی بود. رهبر سابق دانشجویان پیرو خط امام در این گفتوگو درباره اینكه چرا محمود احمدینژاد به عنوان نماینده انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت اولویت را در تسخیر سفارت شوروی میدانسته هم سخن گفته است.
*****
حادثه اشغال سفارت امریكا در تهران از موضوعاتی است كه پس از سه دهه و نیم هنوز گهگاه و به خصوص در ایام نزدیك به روز ١٣ آبان مورد بحث و گفتوگو و بعضا جدل قرار میگیرد. اینك پس از۳۵ سال، شما آن اقدام را چطور ارزیابی میكنید؟
همان طور كه اشاره كردید با وجود گذشت بیش از سه دهه از آن واقعه هنوز بحث در مورد آن تمام نشده است. در دوران پس از انقلاب میتوان مسائلی مهمتر از اشغال سفارت امریكا پیدا كرد كه امروز دیگر چندان مورد بحث قرار نمیگیرند ولی این موضوع در كشور ما هنوز مورد بحث است. یك علت برای این پدیده، زنده بودن همواره بحث روابط ایران و امریكاست و اگر این مساله وجود نداشت، تا امروز این رویداد هم به تاریخ پیوسته بود. یك علت دیگر هم در مواردی سوءاستفاده قدرت از این رویداد برای توجیه برخی سیاستها و رویكردهای خود است.
به طور طبیعی بسیاری از افرادی كه در آن زمان حضور نداشتهاند سوال یا سوالات جدی در مورد آن حادثه دارند. نسل جوان امروز كه از یك طرف دوران رژیم قبل را خود تجربه نكرده و سیاستهای امریكا را در آن دوران درقبال ایران ندیدهاند و امروز شاهد شعارهای آن كشور در دفاع از دموكراسی، حاكمیت مردم، حقوق بشر و امثال آن (صرفنظر از صادقانه یا غیرصادقانه بودن آن) هستند كه هم جهت با خواستها و آرمانهای خود آنهاست، نسبت به نسل آن زمان تصویر و تصور متفاوتی از امریكا دارند. من هم به عنوان یكی از افرادی كه در آن واقعه نقش داشتهام معمولا در كوی و برزن و دانشگاه و زندان درباره آن مورد سوال قرار گرفته و میگیرم و در اینجا سعی میكنم بخشی از ارزیابیام را نسبت به آن موضوع توضیح دهم. البته واقعه اشغال سفارت ابعاد مختلفی داشت كه طبعا در حد گنجایش این گفتوگو خدمتتان توضیح خواهم داد. مساله اصلی در این ارزیابی و در هر ارزیابی دیگر پس از سی و چند سال این است كه هم شرایط داخلی و هم شرایط بینالمللی امروز با شرایط آن زمان تفاوتهای بنیادی كرده است. لذا باید این مساله را در گفتمانی متفاوت درك كرد یعنی برای دریافت دركی صحیح و منطقی از اشغال سفارت امریكا باید آن را در شرایط ویژه زمانی خود مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، در غیر این صورت قضاوت در مورد آن نمیتواند قضاوتی واقعبینانه باشد. عدم توجه به این نكته مهم بههمان اندازه اشتباه و گمراهكننده است كه تحلیل مسائل امروز با شرایط و اقتضائات و فضای ٣٥ سال قبل؛ چیزی كه متاسفانه امروز در برخی اركان حكومت رایج است و امری خطا و خیالپردازانه است. این نكته را باید هم از بعد شرایط داخلی ایران و تبعات سیاستهای امریكا در قبال كشور ما و هم از نظر شرایط محیطی و نظام بینالملل دوقطبی و اقتضائات آن مورد توجه و تامل قرار داد.
مهمترین وجوه این تغییر را در شرایط داخلی و بینالمللی چه میدانید؟
در رابطه با شرایط داخلی میتوانم بگویم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اكثریت قریب به اتفاق مردم ایران از پیروزی انقلاب خوشحال بودند و نظام جدید را متعلق به خود و خود را موظف به حفظ و حراست از آن میدانستند. دانشجویان هم به نحو اولی اینچنین بودند. ما و دوستانی كه مسوولیت انجمنهای اسلامی دانشجویی را بر عهده داشتیم در آن زمان مهمترین تهدید محتمل را نسبت به انقلاب، تهدید خارجی و از سوی امریكا میدانستیم. این برداشت و تلقی ما بر اساس تحلیلمان از حوادث تاریخی و سیاستها و عملكرد گذشته امریكا در ایران بود. سیاست امریكا در قبال ایران پس از تحولات و نوساناتی كه به دنبال جنگ دوم جهانی طی كرد نهایتا تحت تاثیر شرایط جنگ سرد در دوران دولت ملی دكتر مصدق و تا حد زیادی تحت تاثیر سیاستها و فشارهای دولت انگلیس، به مقابله با مرحوم دكتر مصدق و نهایتا همكاری در كودتا علیه دولت وی منجر شد.
این دخالت در سالهای اخیر مورد اذعان برخی دولتمردان و سیاستمداران منصف امریكا نیز بوده است. خانم آلبرایت، وزیرخارجه پیشین امریكا- هرچند دیرهنگام- در زمان ریاستجمهوری بیل كلینتون به سیاستهای نادرست امریكا در گذشته اشاره و موضعی شبیه عذرخواهی نسبت به ایران اتخاذ كرد. موضعگیریای كه به نظر میرسد سیاستمداران ارشد امریكایی در قبال كمتر كشور دیگری انجام داده باشند. بعدا نیز در مناظره نامزدهای رقیب برای انتخابات گذشته ریاستجمهوری امریكا آقای ران پاول در پاسخ به سوال سناتورریك سانتروم كه اظهار كرده ایران از سال ١٩٧٩ با ما در جنگ بوده است، پاسخ داد: «ما این جنگ را در ١٩٥٣، زمانی كه در ایران كودتا و شاه را حاكم كردیم، شروع كردیم و آنچه در ١٩٧٩ اتفاق افتاد عكسالعمل آن بود. این وضعیت ادامه پیدا كرد زیرا ما به عواقب كارهای خودمان توجه نمیكنیم؛ مشكل ما در این مساله است». این موضوع را خانم دكتر ابتكار در آن زمان در یادداشتی در مطبوعات به خوبی توضیح داده است. اوباما نیز در این مورد نكات قابل توجهی را بیان كرده است.
ولی دخالتهای امریكا به كودتای ٢٨مرداد ١٣٣٢ محدود نمیشود. پس از كودتا تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال ١٣٥٧، سیاست دولت امریكا در قبال ایران حمایت بیچون و چرا از رژیم دیكتاتوری شاه بود؛ به جز یك دوره كوتاه در دوره ریاستجمهوری كندی در امریكا و نخست وزیری دكتر امینی در ایران و دوران كوتاه طرح مباحث حقوق بشر در دوران ریاستجمهوری كارتر. در این دوران ٢٥ساله همه اقدامات سركوبگرایانه شاه از كشتار دانشجویان در دانشگاه تهران در آذر ١٣٣٢ تا كشتار مردم در خرداد ١٣٤٢ و تداوم آن تا پیروزی انقلاب و كشتارهای وسیع سالهای ٥٧-١٣٥٦ و اقدامات ساواك و شكنجههای بیرحمانه آن همه مستقیم یا غیرمستقیم مورد حمایت دولت امریكا بود. حتی پس از كشتار ١٧ شهریور ١٣٥٧ كه تعداد شهدای آن بیش از ١٠٠ نفر اعلام شده است، بلافاصله كارتر با شاه تماس گرفت و از او اعلام حمایت كرد؛ حالا آن موضعگیری را مقایسه كنید با مواضعی كه امروز ایالات متحده در قبال تحولات مشابه در كشورهای منطقه اتخاذ میكند. این حمایتها از اوایل دهه ١٩٧٠ و پس از شكست امریكا در جنگ ویتنام- كه باعث شد این كشور استراتژی جدید خود را كه بعدها به «دكترین نیكسون» معروف شد، به مرحله اجرا در آورد- تشدید شد. بر مبنای آن استراتژی، امریكا از متحدان منطقهای خود حمایت و در مقابل، حمایت از منافع خود را در مناطق مختلف جهان به این متحدین واگذار میكرد. براساس استراتژی جدید، امریكا در منطقه خلیجفارس سیاست معروف به سیاست دومحوری با محوریت ایران را در پیش گرفت و از آن پس دولت امریكا حامی بیچون و چرای شاه و سیاستهای وی بود، در مقابل شاه نیز مدافع منافع امریكا در منطقه بود. نتیجه طبیعی و منطقی سیاستهای امریكا در قبال كشور ما این بود كه همه نیروها و سیاستورزانی كه مخالف استبداد حاكم بر كشور و خواهان تغییر و تحول در حكمرانی كشور بودند، دولت امریكا را به درستی عامل اصلی تداوم دیكتاتوری شاه میدانستند كه با همراهی در كودتا شاه را به ایران بازگرداند و مجددا بر تخت نشاند و برای حفظ و تثبیت و تداوم حكومت مستبدانه وی از هیچ اقدامی فروگذار نكرد. با چنین سابقه و زمینهای پس از پیروزی انقلاب در سال ١٣٥٧ بسیاری از طرفداران حق حاكمیت مردم و علاقهمندان به انقلاب مهمترین تهدید محتمل برای نظام جدید در حال شكلگیری را تهدید خارجی از طرف دولت امریكا میدانستند. نگرانی كه تجربه كودتای ٢٨ مرداد زنگ آن را مرتبا به صدا درمیآورد و پذیرفتن شاه در امریكا در هفتههای قبل از اشغال سفارت این نگرانی را كاملا موجه و تشدید میكرد. پس از خروج شاه از ایران در دیماه ١٣٥٧، دولت امریكا با توجه به آثار و پیامدهای احتمالی پذیرش شاه در ایران، اجازه ورود به امریكا را به وی نداد ولی نهایتا در اواخر مهرماه ١٣٥٨ به وی اجازه ورود به آن كشور را داد. برای روشن شدن اهمیت و تاثیر این اقدام یادآوری این نكته مفید به نظر میرسد كه پس از بحثهای مخالفان و موافقان پذیرش شاه در شورای عالی امنیت ملی امریكا و نهایتا تصمیم به پذیرش شاه، كارتر رییسجمهور وقت امریكا احتمال اشغال سفارت آن كشور در تهران را مطرح میكند كه نشان میدهد دولتمردان آن كشور از وضعیت افكار عمومی در ایران نسبت به خود به خوبی اطلاع داشتهاند. همچنین كاردار امریكا در ایران پس از بردن شاه به ایالاتمتحده در متنی اعتراضی كه جمعبندی گروه سیاسی سفارت است به صراحت به وزارت خارجه مینویسد كه اگر شاه را میبرید پس دیگر چرا سفارت باید باز باشد. (مطلب به این مضمون) نكته مهم دیگر كه باید در نظر گرفته شود این است كه انقلاب اسلامی سال ١٣٥٧ در دوران جنگ سرد اتفاق افتاد و در تحلیل شرایط محیطی آن باید واقعیتهای آن نظام را مدنظر داشت. در نظام دوقطبی دوران جنگ سرد، نگاه امریكا و شوروی به عنوان دو قطب این نظام به تحولات بینالمللی نگاهی متاثر از نظریه حاصل جمع صفر بود كه در آن از دست دادن یك متحد به وسیله یكی از دو قطب قرار گرفتن آن در سبد قطب رقیب بود؛ یا حداقل این طور تلقی میشد.
در چنین شرایطی مداخله در سایر كشورها و اقداماتی همچون كودتا علیه دولت مصدق یا كودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی و امثال آن در كشورهای امریكای لاتین و سایر كشورها به وسیله امریكا - با وجود مخالفت جدی افكار عمومی غرب با آن مداخلات كه شدیدترین آن در رابطه با جنگ ویتنام شكل گرفت- و اقدامات مشابه به وسیله شوروی در دیگر كشورها امری عجیب و غریب و دور از انتظار نبود و به كرات اتفاق میافتاد؛ موضوعی كه در دوران پس از جنگ سرد و به خصوص در سالهای اخیر بسیار كم یا شاید در آن شكل خود متوقف شده باشد. طبعا در شرایط امروز مناسبات بینالملل كه نظام دوقطبی و رقابتهای خاص آن نظام را پشت سر گذاشته و با رویكرد امروز امریكا كه شیوه عمل آن به طور كلی و در مورد ایران به طور خاص تفاوتهای عمدهای با دوران جنگ سرد دارد، ترسیم امروزین از ماجرا بدون توجه به ویژگیها و شرایط خاص آن دوره برای فهم درست ابعاد آن واقعه نارساست. البته امروز هم با موارد گوناگونی از قربانی كردن حقوق بشر پیش پای منافع امریكا مواجه هستیم. نمونه آن برخورد با جنایات اسراییل در غزه یا حمایت گسترده از رفتارهای عربستان سعودی.
به نظر من در صورتی كه به موضوع اشغال سفارت امریكا در ظرف زمانی خود هم در داخل كشور و هم در مناسبات بینالمللی نگریسته شود، میتوان به این نتیجه رسید كه نگرانی دانشجویان كه پس از پیروزی انقلاب و سقوط نظام استبدادی شاه دغدغه اصلی آنها حفظ نظام نوپای جمهوری اسلامی بود نگرانی بیجایی نبود و با توجه به تجربه گذشته و شرایط محیطی نیز تهدید امریكا واقعی بود. اقدام برای انجام كودتای نوژه كه برنامهریزیهای آن به وسیله برخی نظامیان و فرماندهان رژیم شاه كه به امریكا رفته بودند در آن كشور صورت گرفته بود نیز نشان داد كه نگرانیها بیمورد نبوده است. لذا اشغال سفارت امریكا نتیجه طبیعی و قهری سیاستها و دخالتهای آن كشور در ایران بوده است؛ موضوعی كه همانطور كه به نمونههایی از آن اشاره شد برخی سیاستمداران امریكایی نیز به آن اذعان دارند و آن را پذیرفتهاند. البته حمایت امام و در پی آن حمایت مردمی از این واقعه باعث آن شد موضوعی كه ابتدا یك حركت دانشجویی بود تبدیل به مسالهای ملی و بینالمللی و در سطح كل نظام و تصمیمگیری در مورد آن هم در فرآیند تصمیمگیریهای نظام قرار گیرد و به مسالهای بسیار طولانیتر تبدیل شود. در مجموع میتوان گفت اشغال سفارت امریكا ادامه طبیعی (و شاید اجتنابناپذیر) انقلاب اسلامی در سال ١٣٥٧ و عكسالعملی به دیكتاتوری شاه و سیاستهای غلط منطقهای و جهانی امریكا بود. به این معنا كه انقلاب، ایران را از یك متحد و پایگاه اصلی سیاستهای امریكا و ایفای نقش ژاندارمی برای حمایت از منافع امریكا در منطقه خارج و در نظام بینالملل دوقطبی آن زمان با ١٨٠ درجه چرخش به كشور و نظامی ضدامریكایی تبدیل كرده بود. در طرف مقابل سیاستها و دخالتهای امریكا در امور كشور ما از سال ١٣٣٢ تا ١٣٥٧ به نحوی بود كه پس از پیروزی انقلاب خود آنها هم به خصوص در صورت بردن شاه به امریكا اشغال سفارت را امری كاملا محتمل میدانستند زیرا از جایگاه خود در افكار عمومی مردم ایران به خوبی مطلع بودند. این مساله در اسناد به دست آمده از سفارت ذكر شده است و دیپلماتهای امریكا در تهران هم احتمال چنین اقدامی را از سوی ایرانیان میدادند. پیامدهای این اقدام و همراهی و حمایت گسترده مردمی در سطح كشور را كه برای ماههای متمادی ادامه داشت میتوان شاهدی بر این مدعا گرفت كه اقدام دانشجویان تبلور اراده عمومی مردم در پاسخ به سیاستها و دخالتهای امریكا در كشورشان طی ٢٥ سال قبل از آن بوده است. موضوع مهمی كه به دلیل آن سیاستمداران امریكایی عمدتا پذیرفتهاند اشغال سفارت را به عنوان یك حادثه تاریخی و تمام شده به بایگانی تاریخ بسپارند. حتی در موافقتنامه نهایی در قالب بیانیه الجزایر نیز كه برای آزادی گروگانها بین ایران و امریكا به امضا رسید، متعهد شدند كه دولت امریكا و گروگانها هیچ كدام، به دلیل اشغال سفارت هیچ ادعایی در مجامع حقوقی بینالمللی علیه ایران اقامه نكنند.
در سالهای اخیر مطرح شده كه در نخستین جلسهای كه مساله اشغال سفارت مطرح شده آقای احمدینژاد هم حضور داشته و با آن مخالفت كرده است.
مخالفت ایشان با این موضوع صحیح است، ولی جهتگیری ایشان هم مهم است. در آن زمان برخلاف نوع انجمنهای اسلامی دانشگاهها و فضای كلی كشور كه رویكردی ضد امریكایی داشتند، انجمن اسلامی
علم و صنعت كه ایشان نماینده آن بودند اولویت را در ضرورت مقابله با شوروی و كمونیسم میدانستند و در جلسهای هم كه این موضوع مطرح شد ایشان پیشنهاد داد كه برویم سفارت شوروی را بگیریم. تفاوت دیگری كه انجمن علم و صنعت با دیگر انجمنها داشت این بود كه اولویت را در تصفیه فكری دانشگاهها از جریانهای مخالف میدانست و با همین رویكرد مدتی پس از آن پیشقدم در انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها شدند؛ مسالهای كه در سالهای گذشته هم كه صاحبان همان تفكر، مسوولیتهای ارشد كشور را در اختیار داشتند، آن دیدگاهها را در اداره كشور به خصوص در سطوح علمی و فكری اعمال میكنند. اصولا دو تفكر منجمد و اصلاحطلب از همان زمان از یكدیگر متمایز بودند. امروز هم اكثریت قاطع (بالای ٩٥ درصد) دانشجویان اشغالكننده سفارت را اصلاحطلبان تشكیل میدهند.
آیا گروگان گرفتن دیپلماتهای یك كشور در كشور دیگر با حقوق بینالملل مغایرت ندارد؟
این موضوع را من قبلا در مصاحبهای توضیح دادهام، ولی در اینجا هم به طور خلاصه به آن اشاره میكنم.
به این نكته باید توجه كرد كه حقوق بینالملل زمانی معنا و مفهوم مییابد كه همه كشورها آن حقوق را در حق یكدیگر رعایت كنند. حقوق بینالملل متفاوت با حقوق داخلی كشورهاست. اگر در داخل یك كشور فردی به شخص دیگر زیان برساند و حق كسی را پایمال كند حكومت مركزی او را مجازات و احقاق حق میكند، ولی در عرصه بینالملل یك نهاد قضایی فراتر از دولتها كه بتواند احقاق حق كند وجود ندارد. بنابراین اگر در حقوق بینالملل كشورها متعهد میشوند كه در مسائل داخلی یكدیگر دخالت نكنند یا مصونیت دیپلماتهایشان به رسمیت شناخته شود، اینها مسائلی است كه در صورت رعایت متقابل از كشورها معنا و مفهوم پیدا میكند و اگر كشوری آن را رعایت نكرد نباید از كشور مقابل توقع داشته باشد كه چنین حقوقی برای او رعایت شود.
در حقوق بینالملل دخالت در امور داخلی كشورها پذیرفته نیست. ولی اگر امریكاییها آمدند در این كشور یك دولت ملی را سرنگون كردند و حكومت دیكتاتوری شاه را روی كار آوردند و با حمایتهای نظامی خود آن را حفظ و تثبیت كردند، آیا حقوق بینالملل را زیر پا نگذاشتند؟ در چنین شرایطی نباید توقع رعایت آن را در قبال خود داشته باشند. اشغال سفارت امریكا در ایران هم در واقع پاسخی بود به تمام حقوقی كه امریكاییها در گذشته در ایران زیرپا گذاشته بودند، موضوعی كه - همان طور كه اشاره شد - خود امریكاییها آن را پذیرفتهاند.
از جمله سوالاتی كه در رابطه با اشغال سفارت مطرح بوده پیامدهای آن اقدام است. روابط ایران و امریكا یكی از این مسائل است. روابط ایران و امریكا پس از اشغال سفارت قطع شد و مشكلات روابط تاكنون هم حل نشده است. اشغال سفارت چقدر در این مساله نقش داشته است؟
در این موضوع نمیتوان تردید داشت كه در عرصه بینالملل و در سازمانها و مجامع بینالمللی نوعا امریكا مخالف اصلی ایران و مانع اصلی پیگیری اهداف سیاست خارجی كشور ما بوده است و با توجه به جایگاه و موقعیت بینالمللی كه داراست در مقابله با ایران بیشترین تاثیرگذاری را میتواند داشته باشد. برای شناخت اینكه این رویكرد امریكا و به طور كلی مشكلات موجود در روابط دو كشور تا چه میزان متاثر از اشغال سفارت آن كشور در سال ١٣٥٨ بوده باید به این نكته توجه كرد كه اصولا دولتها -
خصوصا دولتهایی مثل دولت امریكا- منافع خود را برای همیشه یا مدتی طولانی گروگان یك حادثه تاریخی قرار نمیدهند و در هر زمان بر اساس منافع ملی خود روابطشان با سایر كشورها را تنظیم میكنند. بر همین اساس بود كه دولت امریكا در دوران ریاستجمهوری رونالد ریگان، كه یكی از كلاسیكترین روسای جمهور امریكا از حزب جمهوریخواه بود، در سال ١٣٦٥ مك فارلین، مشاور ارشد خود، را به همراه هدایایی برای مذاكره و برقراری روابط به ایران فرستاد و همزمان برخی سلاحهای پیشرفته مورد نیاز ایران برای جنگ را در اختیار كشور ما قرار داد. این اقدام امریكا بدین معنا بود كه این كشور، در همان سالها كه هنوز مدت زیادی از اشغال سفارت نگذشته بود، در عمل آن واقعه را به بایگانی تاریخ سپرده و از آن عبور كرده و خواهان آغاز دوران جدیدی در روابط خود با ایران است. در پی این اقدام، این ایران بود (به دلایلی كه موضوع بحث این نوشته نیست) كه به اقدام امریكا جواب مثبت نداد و در نتیجه تغییری در مناسبات دو كشور به وجود نیامد یا حتی این روابط در برخی ابعاد بدتر از قبل شد. پس از آن نیز در موارد دیگری امریكاییها برای حل مشكلات بین دو كشور پیشقدم شدهاند، از جمله در موضعگیری خانم آلبرایت كه قبلا به آن اشاره شد و همچنین در موضعگیری مشابهی كه مدتی پس از آن كلینتون رییسجمهور وقت امریكا با اذعان به اشتباه بودن برخی از سیاستهای گذشته امریكا در قبال ایران داشت و نیز حضور وی در سخنرانی آقای خاتمی در مجمع عمومی سازمان ملل و تمایل وی به ملاقات و مذاكره با آقای خاتمی. در همه این موارد از اقدام ریگان كه از حزب جمهوریخواه و از رادیكالترین روسای جمهور امریكا بود تا كلینتون كه از حزب دموكرات بود دولت امریكا برای بنبستشكنی و پشت سر گذاشتن دوران گذشته پیشقدم بوده و خواهان مناسبات جدیدی بوده و این ایران بوده كه همواره راه و روش قبلی را ادامه داده (فارغ از داوری در مورد آن) و تغییری را نپذیرفته است. در موضوع اخیر هم اوباما پیشگام در بهبود روابط بوده است و ایران به دلایل خاص خود اینبار آن را پذیرفته است.
از زمان اقدام ریگان به بعد هیچ گاه دولتمردان امریكا گروگانگیری را به عنوان عامل حل نشدن مشكلات خود با ایران ذكر نكردهاند، كما اینكه در سالهای اخیر مشكلاتی كه نسبت به ایران اظهار كردهاند مسائلی همچون برنامه هستهای ایران، سلاحهای كشتار جمعی، سیاست ایران در قبال مساله فلسطین و لبنان و مساله حقوق بشر بوده و هیچ گاه در ٢٥ سال اخیر اشغال سفارت را به عنوان مانعی در روابط و مناسبات بین دو كشور مطرح نكردهاند. در مذاكرات اخیر كنگره درباره برجام نیز اصلیترین مسائلی كه نمایندگان مجلس امریكا بر آن دست میگذاشتند ربطی به این قضیه نداشت زیرا در این مورد موضع فوری ندارند. البته روشن است كه اشغال سفارت مانند خود انقلاب در زمان خود در روابط بین دو كشور تاثیرگذار بوده ولی تصور اینكه مشكلات امروز در روابط ایران و امریكا متاثر از واقعه گروگانگیری است فاقد پشتوانه و شواهد عینی و علمی است.
سوال دیگری كه در این رابطه قابل طرح است مساله جنگ تحمیلی و حمله عراق به ایران است كه برخی افراد علت آن را در اشغال سفارت و گروگانگیری و امریكا را محرك عراق در حمله به ایران میدانند. این نظر تا چه حد میتواند قابل قبول باشد؟
فكر میكنم سخنان ریچارد مورفی، معاون اسبق سازمان سیا كه از سال ١٩٨٣ سفیر امریكا در عربستان سعودی بود، در این زمینه به اندازه كافی گویا باشد. وی در مصاحبه با بیبیسی فارسی (در تاریخ ٢٩ شهریور ١٣٩٠) در مقابل این سوال كه گفته میشود امریكا از حمله عراق به ایران اطلاع داشته و برای این كار به عراق چراغ سبز نشان داده است، آن را رد میكند و میگوید: «جنگ همه را غافلگیر كرد... این خطر وجود داشت كه جنگ به كشورهای منطقه خلیج فارس بكشد و ما نمیخواستیم شاهد [گسترش] چنین تهدیدی به منافعی باشیم كه در این كشورها داریم». وی در ادامه میافزاید: «امریكا از سال ١٩٨٣ به عراق كمك كرد چون هدف آن این بود كه ایران جنگ را نبرد.»
ولی برای روشن شدن دلایل شروع جنگ لازم است توضیحاتی عرض كنم. برای كسانی كه روابط ایران و عراق را مرور كردهاند، روشن است كه موافقتنامه سال ١٩٧٥ كه بین ایران و عراق و به وسیله شاه و صدام حسین امضا شد از نظر دولت وقت عراق قراردادی تحمیلی بود كه عراق در شرایط ضعف و به اجبار آن را پذیرفته بود تا در جنگ با كردها خود را از خطر سقوط نجات دهد. از همان سال ١٩٧٥ عراق درصدد تقویت بنیه نظامی خود بود تا با به دست آوردن فرصتی، با اقدام علیه ایران، امتیازات ادعایی ازدست داده در قرارداد ١٩٧٥ را مجددا بهدستآورد. به بركت درآمد سرشار نفت كه پس از بحران انرژی سال ١٩٧٣ قیمت آن چهار برابر شده بود، عراق در دهه ١٩٧٠ قراردادهای تسلیحاتی گستردهای با اتحاد جماهیر شوروی و فرانسه منعقد كرد. همچنین از سال ١٩٧٥ تا ١٩٧٩ عراق سه قرارداد همكاری هستهای با فرانسه امضا كرد و در این مدت دو رآكتورهستهای به همراه مقادیری اورانیوم غنی شده از این كشور تحویل گرفت و تعداد زیادی از كارشناسان ارشد اتمی عراق در فرانسه تحتآموزش قرار گرفتند. بنای دولت عراق از این قراردادهای هستهای تولید سلاح هستهای بود. صدام در زمان انعقاد نخستین موافقتنامه همكاری هستهای با فرانسه اعلام كرد: «این موافقتنامه نخستین قدم جدی در جهت تولید سلاح اتمی عربی است». گزارش تحویل جنجالبرانگیز اورانیوم غنیشده از فرانسه به عراق در روزنامههای والاستریتژورنال، چهار مارس ١٩٨٠و واشنگتن پست، ٣٠ جولای و هشتم آگوست ١٩٨٠درج شده است. [برای اطلاع بیشتر از برنامههای نظامی و هستهای عراق در دهه ١٩٧٠ كتاب Iraq: From Summer to Saddam, ١٩٩٤ G Simons, و كتاب سوداگری مرگ نوشته كنت آر تیمرمن، ١٩٩٢، ترجمه احمد تدین، را ملاحظه فرمایید.
آنچه در عمل عراق را از دستیابی به سلاح هستهای محروم كرد عمدتا اقدامات اسراییل بود. اسراییلیها در سال ١٩٧٩ در پاریس دانشمندی را كه به عنوان مغز متفكر هستهای عراق شناخته میشد ترور كردند. در همان سال دو رآكتور هستهای را كه در بندری در فرانسه آماده حمل به عراق بود منفجر كردند و در سال ١٩٨١ تاسیسات هستهای عراق در این كشور را با بمباران منهدم ساختند و عملا پروژه هستهای این كشور را برای مدتهای طولانی به تاخیر انداختند. هدف اصلی عراق از تقویت بنیه نظامی مقابله با ایران و نیز سروری به جهان عرب بود كه در نیمه دوم دهه ١٩٧٠ و قبل از پیروزی انقلاب نیز در مقاطعی تا مرز درگیری و شروع جنگ بین دو كشور پیش رفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و مشكلاتی كه از جهات متعدد برای نیروی نظامی ایران بهوجود آمد بهترین فرصت برای عراق جهت محقق كردن آرزوی خود به وجود آمد تا با حمله به ایران به اهدافی كه از سال ١٩٧٥ در سر داشت، دست پیدا كند. لذا عراق از همان زمان پیروزی انقلاب مشغول آمادهسازی خود برای حمله به ایران شد. در اسناد نظامی سفارت امریكا به روشنی تحلیل شده كه تجهیزات و ساختار نظامی عراق فقط برای جنگ با ایران طراحی شده است. مطالعات گازیروفسكی هم نشان داد كه برنامهریزی برای حمله به ایران خیلی بیش از تصرف سفارت امریكا انجام شده بود. طبعا بعد از انقلاب در چنین جنگی امریكا هرگز از ایران حمایت نمیكرد. ایران با انقلاب اسلامی از یك كشور متحد امریكا به كشوری كاملا ضدامریكایی تبدیل شده و طبیعی بود كه آن كشور هیچ انگیزهای برای كمك به ایران نداشت. ولی برخلاف نظر كسانی كه تصور میكنند امریكا عراق را برای جنگ با ایران ترغیب و از ابتدا به آن كشور كمك كرده است، امریكا در زمان شروع جنگ نظر مثبتی نسبت به عراق نداشت. در سال ١٣٥٩ (١٩٨٠ میلادی) كه حمله عراق به ایران شروع شد، امریكا و عراق در شرایط قطع روابط دیپلماتیك قرار داشتند. عراق به این دلیل كه جزو كشورهای رادیكال و یكی از كشورهای جبهه پایداری در آن زمان بود كه شامل كشورهای ضداسراییلی میشد، حتی از روابط حداقلی با امریكا برخوردار نبود و روابط دیپلماتیك بین دوكشور قطع بود. این شرایط تا سال ١٣٦٣ (١٩٨٤ میلادی) یعنی چهار سال پس از آغاز جنگ ادامه داشت و در این سال سفارت امریكا در بغداد بازگشایی شد. همانطور كه ریچارد مورفی میگوید كه پس از سالهای اولیه جنگ و به دنبال پیروزیهای ایران در میادین جنگ، از اواخر سال ١٩٨٣ (اواخر ١٣٦٢) بود كه امریكا برای جلوگیری از شكست عراق، به این كشور نزدیك شد. امریكا ابتدا كمكهای اقتصادی به عراق را شروع كرد كه در سالهای بعد به حوزههای دیگر، به خصوص حوزه اطلاعات نظامی، نیز گسترش پیدا كرد. لذا در شروع جنگ و سالهای اولیه آن، امریكا نظر مثبتی نسبت به هیچیك از دو كشور ایران و عراق نداشت و با هر دو آنها در شرایط قطع رابطه دیپلماتیك بود و به هیچیك از آنها كمكی نمیكرد.
در بین كشورهای اروپایی، انگلیس كه با امریكا همكاری و همسویی استراتژیك دارد، در جنگ موضعی مشابه با امریكا داشت و در زمان شروع جنگ، با هر دو كشور عراق و ایران روابط تیرهای داشت و در قبال جنگ موضع بیطرفی اعلام كرد و حمایت آن كشور از عراق نیز از سال ١٩٨٢ و پس از موفقیتهای ایران در جبههها شروع شد. روابط انگلیس و عراق از سال ١٩٧٨ به دنبال ترور نخستوزیر پیشین عراق در لندن به وسیله عوامل دولت عراق بهشدت تیره شده بود و تا سالهای بعد ادامه پیدا كرد؛ به طوری كه در دهه ١٩٩٠ تحقیقات سر اسكات نشان داد مدتی پس از شروع جنگ تحت فشار كشورهای عرب كه متحد انگلیس در منطقه خلیج فارس كه حامی عراق بودند، به خصوص عربستان سعودی و كویت، انگلیس ابتدا روابط اقتصادی خود را با عراق بهبود بخشید و سپس از سال ١٩٨٢ به شركتهای انگلیسی اجازه داد سلاحهای انگلیسی را كه عراق در میدان جنگ به غنیمت گرفته بود، تعمیر كنند. این همكاریها به تدریج در سالهای بعد در عرصه نظامی گسترش پیدا كرد. در مقابل، فرانسه كه معمولا در این گونه بحرانها موضعی متفاوت از امریكا و بعضا متعارض با آن دارد، پس از چند ماه تردید در ابتدای جنگ به ابتدای جنگ حامی سرسخت عراق تبدیل شد و به طور همهجانبه از عراق حمایت كرد. لذا این ادعا كه اشغال سفارت امریكا باعث شروع جنگ و ترغیب امریكا برای این اقدام شده ادعایی بدون پشتوانه و فاقد شواهد تاریخی است. البته پیروزی انقلاب اسلامی به طور طبیعی باعث قطع ارتباطات نظامی ایران و امریكا و قطع صدور سلاح به ایران و عدم حمایت این كشور از ایران در مجامع بینالمللی شده بود و همین شرایط برای ترغیب صدام جهت استفاده از فرصت و حمله به ایران كافی بود. طبعا اشغال سفارت؛ روابط با امریكا را تیرهتر كرد، ولی قبل از آن هم روابط دو كشور به اندازه كافی تیره بود كه امریكا انگیزهای برای حمایت از ایران نداشته باشد. در واقع عراق از زمان پیروزی انقلاب شروع به آمادهسازی خود كرد و مدتها در مناطق مرزی مشغول عملیات ایذایی علیه ایران شد و در نهایت پس از كسب آمادگی جنگ همهجانبهای را كه از زمان امضای موافقتنامه ١٩٧٥ خود را برای آن آماده میكرد در سال ١٣٥٩ (١٩٨٠ میلادی) علیه كشور ما شروع كرد. لازم است به این نكته نیز اشاره شود كه انقلاب اسلامی وضعیت موجود در منطقه را بر هم زده بود و تمایل به مقابله با انقلاب در حكومتهای منطقه كاملا وجود داشت و همین عامل باعث پشتیبانی اكثر آنها از عراق در جنگ بود. در واقع جنگ عراق علیه ایران پاسخی قابل پیشبینی توسط نیروهای منطقهای علیه انقلابی بود كه معادلات منطقهای را كاملا دگرگون كرده و تهدیدهایی را برای رژیمهای منطقه به وجود آورده بود. لذا این ادعا كه جنگ تحمیلی به دلیل اشغال سفارت امریكا بوده درست نیست و سیاستی كه امریكا در قبال جنگ دنبال میكرد همان است كه ریچاردمورفی به آن اشاره كرد و شواهد دیگر از جمله مطالعات مستند گازیروفسكی نیز آن را تایید میكند.
اكنون كه برجام مورد توافق ایران و ١+٥ قرار گرفته است برداشت شما از این رویداد چگونه است؟
بدون تردید قاطبه آن دانشجویان از این رویداد دفاع میكنند و اتفاقا برخی از آنان همچون آقای احمدینژاد و همفكران آنها كه مخالف اشغال سفارت بودند امروز مخالف این توافق هستند. ولی مساله مهم این است كه برجام نشان داد تنها موضوعی كه میان طرفین برای حل مسائل وجود ندارد همان تصرف سفارت است، كه عدهای در داخل سعی دارند همچنان آن را برجسته كنند. اگر نیكبنگریم تصرف سفارت پایهای برای برقراری روابط متوازن با امریكا شده است زیرا پس از این واقعه دیگر جراحات ناشی از كودتای امریكایی ٢٨ مرداد را كمتر حس میكنیم و به عقدهای فراموشنشدنی در وجودمان تبدیل نشده است. به نظر من اشغال سفارت در ۱۳۵۸و برجام در ۱۳۹۴ یك ماهیت دارند. هر دو برای دفع تهدید محتملی از خارج شكل گرفتند و هر دو مورد خواست و حمایت اكثریت قاطع مردم زمانه خود بودند.
سوال دیگر در مورد افشاگری هایی است كه در آن زمان به وسیله دانشجویان صورت گرفت و مورد انتقاد بوده. ارزیابی امروز شما از آن افشاگریها چیست؟
بخشی از فعالیت دانشجویان پس از اشغال سفارت امریكا انتشار اسناد به دست آمده از درون سفارت بود. این اسناد پس از ترجمه به همراه متن انگیسی اسناد در قالب حدود ٦٠ جلد كتاب منتشر شد. این اسناد، اسناد تاریخی روابط ایران و امریكا است كه كاملا مستند به اقدامات و دیدگاههای رسمی مسوولان امریكایی در چند دهه روابط دو كشور بوده و اقدامی كاملا مثبت و مفید بود. این اسناد منابعی ارزشمند برای محققینی است كه در مورد سیاست خارجی امریكا به طور عام و در مورد سیاستهای آن كشور در عرصههای سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی در ایران و منطقه، به طور خاص، تحقیق میكنند. ولی در كنار این وجه مثبت، اقدام دیگری كه برای مدتی به صورت تبلیغاتی انجام شد و به «افشاگریها» معروف شد، انتشار اسناد و گزارشهای مربوط به افراد بود. فشارهایی از طرف برخی از گروههای سیاسی اعمال میشد كه دانشجویان باید همه اسناد موجود در سفارت را منتشر كنند و مردم باید از همه اسناد سفارت مطلع شوند، و عدم انتشار یا حتی تاخیر در انتشار آنها را مخفی كردن مطالب و نامحرم دانستن مردم تفسیر و تبلیغ میكردند. یكی از شعارهای ثابت جمعیتهای قابل توجهی كه هر روز در اطراف سفارت اجتماع میكردند هم شعار «دانشجوی خط امام افشا كن افشاكن» بود.
ولی اینك با نگاهی نقادانه و منصفانه به آن مساله، به نظر من افشاگریها در مورد افراد، اشتباهی مهم از طرف دانشجویان بود؛ هرچند در آن زمان بنده هم مشابه نوع دوستان دیگر موافق این اقدام بودهام. به دو دلیل: اول اینكه اشغال سفارت اقدامی در مقابل یك تهدید خارجی بود و نباید وارد دستهبندیها و رقابتهای سیاسی داخلی میشد و افشاگریها عملا ورود به چنین عرصهای بود. دوم اینكه دانشجویان پس از اشغال سفارت و به خصوص پس از حمایت حضرت امام از آنها مقبولیتی فوقالعاده در میان مردم پیدا كرده و به مرجعی معتبر و مورد توجه مردم تبدیل شده بودند. این جایگاه و موقعیت به نحوی بود كه كافی بود از سوی دانشجویان تنها اعلام شود نام فردی در اسناد سفارت بوده یا سندی مربوط به فردی در آنجا پیدا شده است. چنین پدیدهای - مستقل از محتوای مطلب به دست آمده - حتی در مواردی كه محتوای سند مكشوفه صرفا گزارشی از یك ملاقات عادی و متعارف دیپلماتیك بود برای محكومیت آن فرد نزد افكار عمومی كافی بود. در این رابطه میتوان به برخورد غیردقیق نوع افراد و حتی نخبگان به ارزش یك سند یا گزارش سفارتخانه- مستقل از اینكه تا چه حد می تواند ارزش قضایی یا سیاسی داشته باشد- اشاره كرد. به عنوان نمونه، به نظر من برخوردی كه در قبال افشاگریهای اخیر ویكی لیكس شد و عملا هیچ كس ارزش سیاسی و قضایی برای آنها قایل نشد برخوردی صحیح بود؛ و این مساله میتواند یكی از تفاوتهای آن زمان با زمان فعلی را تاحدی روشن سازد. به هر حال افشاگریهای به آن شكل عملا راه رسیدگی سالم و بدون پیشداوری نسبت به افراد را میبست و عملا افراد در نظر مردم به صورت یكطرفه متهم، محاكمه و محكوم میشدند. به خصوص با توجه به اینكه در فضای فوقالعاده هیجانی آن زمان امكان برابر رسانهای و غیررسانهای برای دفاع اشخاصی كه مورد اتهام قرار میگرفتند، وجود نداشت و حتی اشخاص محترم و خوشسابقه نیز در چنین فضایی آسیبپذیر میشدند. این شیوه در مورد هركس و هر اتهامی غلط، غیراخلاقی و غیرعادلانه است و ممكن است باعث بدنام شدن افراد بیگناه هم بشود، لذا انتشار اسناد بدان صورت اقدامی صحیح نبود. اقدام صحیح میتوانست این باشد كه آن اسناد در اختیار مراجع مسوول كشور قرار گیرد تا در محیطی بدون پیشداوری بررسی و در مورد آنها تصمیمگیری شود تا شأن و حیثیت افراد، بیجهت لطمه نبیند؛ كه تنها در موارد بسیار محدودی به این روش عمل شد.
در نتیجه آن افشاگریها در آن زمان شخصیتی همچون مرحوم مهندس بازرگان كه موافق و مخالف به دیانت، صداقت، ملی بودن و متعهد بودنش در قبال منافع كشور اذعان داشته و دارند، و برخی از دوستان ایشان، لطماتی خوردند كه به هیچوجه استحقاق آن را نداشتند و ظلمی ناروا در حق آنها روا داشته شد.
برنامه اولیه دانشجویان همانطور كه مكرر گفته شده و شما هم اشاره كردید اشغال سفارت برای چند روز بوده، چرا این چند روز تا ٤٤٤ روز به درازا كشید؟
همان طور كه قبلا بیان شده است تصمیم اولیه دانشجویان، اشغال سفارت برای مدت چند روز بود ولی با حمایت امام و مردم جنبشی در سطح كشور ایجاد شد كه با حركتهای مردم در هفتههای آخر قبل از پیروزی انقلاب قابلمقایسه بود و برخی معتقدند كه دربرگیری مردمی این رویداد از انقلاب هم فراتر رفت و اقدام دانشجویان را به جریانی ملی و بینالمللی تبدیل كرد كه طبعا دیگر امكان پایان دادن به آن پس از چند روز وجود نداشت. ولی اینك با نگاهی دورتر به آن دوره میتوان گفت كه زمانهای مناسبتری برای پایان دادن به گروگانگیری نسبت به آنچه انجام شد وجود داشته است. شاید بتوان مثالی از دوران جنگ تحمیلی عراق ذكر كرد. احتمالا نوع كسانی كه به هر نحو در مسائل و تحولات سیاسی كشور در دهه اول انقلاب حضور داشتند امروز قبول داشته باشند كه در صورتی كه جنگ پس از فتح خرمشهر یا پس از فتح فاو پایان مییافت، برای ما پایانی بهتر از آنچه در نهایت واقع شد، میبود. در مورد داستان سفارت امریكا نیز امروز با یك نگاه كلی میتوان گفت كه به نظر میرسد طولانی شدن این ماجرا مناسب نبود و اگر این ماجرا در زمان كوتاهتری پایان میگرفت حتما مناسبتر بود. مثلا با توجه به اینكه خواسته اصلی اعلام شده دانشجویان استرداد شاه به ایران بود، پس از مرگ شاه كه خواسته اصلی مطرح شده بلاموضوع شده بود میتوانست داستان پایان یابد. موقعیتهای دیگری از این نوع نیز میتوان پیدا كرد. البته لازم است به این نكته نیز اشاره شود كه اشتباهات امریكاییها و واكنشهای غلط آنها مثل تهدیدها و عملیات نظامی برای آزادسازی گروگانها پیچیدگی مساله را بسیار افزایش داد و در طولانیتر شدن ماجرا موثر بود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید